ضرورت امامت بعد از نبوت
بحث در مورد ضرورت امامت بعد از اتمام نبوت را از طریق دلایل عقلی و نقلی دنبال میکنیم و ابتدا به دلایل عقلی آن میپردازیم:
دلایل عقلی ضرورت امامت بعد از اتمام نبوت
1- هدایت به همان طریق نبی: از آنجایی که تبیین و تفسیر دین و حاكمیت اجتماعی آن بعد از نبی همچنان نیاز بشر است و به فردی مطمئن و تضمینشده نیاز است تا بشر بتواند در انجام وظایف دینی عمیقاً به او اعتماد كند، جامعهی دینی نیاز به امام دارد تا جامعه بدون خطا امور خود را انجام دهد و جلو ببرد، آن هم به امامی نیاز دارد که علمش لدنّی باشد، نه این که علمش بتدریج رشد کند و همواره با نقص همراه باشد.
2- از آن جایی که اسلام آخرین دین است و پیامبر فرصت تبیین همهی مسائل را در طول 23 سالِ عمر شریف خود نداشت، و اسلام باید بشر را به طور جامع هدایت كند، لذا باید كارشناس دین كه دچار اشتباه نشود موجود باشد تا دعوت پیامبر ناتمام نماند. زیراكه بدون كارشناس در هررشتهای رسالتهای علمی و فنی و مكتبی ناتمام میماند و موجب میشود كه هركس برداشت خود را از دین، حقیقت بداند و درنتیجه در اصل و اساسِ دین اختلاف به وجود میآید و آن نتایجی كه میتوان از دین بهدست آورد، به دست نمیآید. پس حتماً خداوند انسانی را که حقیقت دین را بشناسد برای بعد از پیامبر(ص) پرورانده است.
3- برهان لطف: لطف خدا موجب میشود تا آنچه را انسان استعداد دریافتش را دارد به او بدهد و لذا به همان دلیل كه مردم نیازمند یك الگوی معصوم و یك واسطهی غیب به عنوان پیامبر بودند، این لطف را خداوند پس از رحلت رسول خدا(ص) از بندگانش دریغ نمیدارد و هرگز چنین لطفی از بشریت قطع نمیشود و لذا این لطف با وجود امام معصوم محقق میگردد.
شیخ مفید در ارشاد نقل میكند كه یونس بن یعقوب روایت كرده؛
در محضر امام صادق(ع) شرفیاب بودم، مردی از اهل شام بر آن حضرت وارد شده به او عرض كرد، من مردی هستم دارای علم كلام و فقه و عالم به احكام دین، و آمدهام با اصحاب تو مناظره كنم. پس از صحبتهایی كه رد و بدل شد حضرت به مرد شامی فرمودند: با این جوان نورس یعنی هشامبنحكم گفتگو كن. گفت: حاضرم. پس مرد شامی به هشام گفت: در بارهی امامت این مرد- یعنی حضرت صادق(ع)- با من گفتگو كن. هشام چنان خشمناك شد كه بر خود بلرزید، آنگاه رو به شامی كرد و گفت: ای مرد بگو بدانم آیا خدای تو برای بندگانش خیر اندیشتر است یا خودشان برای خود؟ شامی گفت: بلكه پروردگار من خیر اندیشتر است. هشام گفت: در مقام خیراندیشی برای بندگانش در بارهی دینشان چه كرده است؟ شامیگفت: ایشان را تكلیف فرموده و برای آنان در بارهی آنچه به ایشان تكلیف كرده برهان و دلیل بر پا داشته و بدین وسیله شبهات ایشان را برطرف ساخته. هشام گفت: آن دلیل و برهانی كه برای ایشان به پا داشته چیست؟ شامی گفت: او رسول خدا(ص) است. هشام گفت: بعد از رسول خدا كیست؟ شامی گفت: كتاب خدا و سنت. هشام گفت: آیا امروز كتاب و سنت در بارهی آنچه ما در آن اختلاف كنیم به ما سود بخشد به طوری كه اختلاف را از میان ما بردارد و اتفاق در میان ما برقرار سازد؟ شامی گفت: آری. هشام گفت: پس چرا ما و تو اختلاف كردهایم و تو از شام به نزد ما آمدهای و گمان میكنی كه به رأی خویش عمل كردن، راه دین است، در حالی كه ما در یك رأی نیستیم و نتوانستهایم در یك رأی باشیم؟ مرد شامی خاموش شد و در فكر فرو رفت. امام صادق(ع) به او فرمود: چرا سخن نمیگویی؟ شامی گفت: اگر بگویم ما اختلاف نداریم ، به دروغ سخن گفتهام و اگر بگویم كتاب و سنت اختلاف را از میان برمیدارد بیهوده سخن گفتهام، زیرا كتاب و سنت از نظر مدلول و مفهوم توجیهاتی مختلف دارند، ولی من همانند همین پرسشها را از او میكنم. حضرت فرمودند: از او بپرس. پس آن مرد شامی به هشام گفت: چه كسی خیراندیشتر است از برای مردم، خدای ایشان یا خودشان؟ هشام گفت: خدای ایشان . شامی گفت: آیا خداوند برای ایشان كسی را برپا داشته كه ایشان را متحد گرداند و اختلاف از میانشان بردارد و حق را از برای آنان از باطل آشكار كند؟ هشام گفت: آری. شامی گفت: آن كیست؟ هشام گفت: اما در آغازِ شریعت آن كس رسول خدا(ص) بوده، و اما پس از رسولخدا(ص) دیگری است. شامی گفت: آن كس دیگر كه در حجّت جانشین پیغمبر است كیست؟ هشام گفت: در این زمان یا پیش از آن؟ شامی گفت: در این زمان؟ هشام گفت: اینكه نشسته است- یعنی امام صادق(ع)- كسی كه مردم از اطراف جهان به سویش رهسپار گردند و از روی دانشی كه به ارث از پدر و جدّش به او رسیده از خبرهای آسمان ما را آگاه میكند. شامی گفت: من از كجا میتوانم این حقیقت را بدانم؟ هشام گفت: هرچه میخواهی از او بپرس. شامی گفت: جای عذری برای من باقی نگذاشتی و بر من است كه از او بپرسم. حضرت امام صادق(ع) فرمودند: ای مرد شامی من زحمت پرسشكردن را برای تو آسان میكنم و به تو خبر میدهم از جریان آمدنت و سفری كه كردی. تو در فلان روز از خانه بیرون آمدی و ریز، ریز سفرش را فرمودند. مرد شامی گفت: همه را راست گفتید و به حضرت ایمان آورد.(55)
پس چنانچه ملاحظه میفرمائید لطف خدا بعد از رحلت رسول الله(ص) همچنان ادامه دارد تا رابطهی انسان با عالم غیب و حقیقت وَحی قطع نگردد.
4- چون اسلام آئین فطرت است و پاسخ همهی نیازهای فطری بشر را میدهد و چون نیاز به پیشوای عادل و شایسته و عاری از خطا، همواره نیاز بشر بوده و تاریخ گواه است كه بشر یك روز در جهت جستجوی چنین پیشوایی از پای ننشسته، پس باید خداوند در آئین و دین خود پاسخ به این نیاز را داده باشد و نمیشود پذیرفت اسلام ، مردم را در حیرت رها كرده و امامت امت را از طریقی صحیح مسكوت گذارده باشد.
5- علامه طباطبائی«رحمةاللهعلیه» میفرمایند: میان اعمال ما و آنچه در جهان ابدیت هست، رابطهی واقعی برقرار است كه سعادت و شقاوت زندگی آیندهی ما به آن مربوط است، زیرا هر عملی که از ما صادر شود در درون ما واقعیتی به وجود میآورد كه سرنوشت ما در گرو آن است و لذا انسان در باطن این حیات ظاهری ، حیاتی باطنی و معنوی دارد كه از اعمال وی سرچشمه میگیرد و آن حیات معنوی رشد میكند و آیندهی او را تـرسیـم مینمایـد، آن حیات، حیات طیبه است و نه حیات معمولیِ حیوانی. و قرآن در مورد آن حیاتِ برین میفرماید: «مَنْ عَمِلَ صالِحاً مِنْ ذَكَرٍ اَوْ اُنْثی فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیاهً طَیِّبَه» (56) هركس از زن یا مرد كه عمل صالحی انجام داد او را حتماً به حیاتی طیب و پاكیزه زنده میگردانیم. در حالیکه این حیات باطنی و معنوی دارای راه و رسم باریك و پیچیدهای است كه جز با راهنماییِ رهبری انسانی كه خود رهرو راستین این راه باشد و خود دارای آن حیات طیبه باشد ممكن نیست، و تا خدا كسی را هدایت نكند، هدایت دیگران را به او نمیسپارد. و چون هدایت یك امر باطنی است و باید سیر باطنی انسان را باروَر كند و به ثمر برساند. امامت و ولایت به عنوان باطنِ شریعت لازم و مطرح است و «اولواالالباب» كه از قشر به مغز رسیـدهاند آن را درك میكنند. و انسان نیاز دائمی به این هدایت دارد و آن را خداوند به عهدهی امام گذارده و میفرماید : ما عدهای را امام قرار دادیم تا آنها با روش تصرف در باطنها و از طریق «كن فیكون» انسانها را كه شایسته هستند هدایت كنند.
قرآن در رابطه با هدایت باطنی که همیشه باید توسط امامانی به بشر برسد میفرماید: «وَ جَعَلْناهُمْ اَئِمَّهً یَهْدُونَ بِاَمْرِنا»(57) آنها را امام قرار دادیم كه به «امر» ما هدایت كنند و «امر» عبارت است از فیضِ همهجانبه كه از طریق «كُنْ» افاضه میشود و نه از طریق تدریج كه به آن «خلق» گویند و لذا قرآن میفرماید: «اِنَّما اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَیْئاً اَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُونَ»(58) امر خدا آن است كه اگرخواست شیئی را اراده كند میگوید: بشو و میشود. پس همیشه باید امامی در عالم باشد تا از طریق هدایت به امر، هدایت كند و مستعدین را از طریق تصرف درونی، به مقصد برساند.
6- طبق یك قاعدهی بدیهی «چون هر شوری به عین شوری ختم میشود و هر شیرینی نیز به عین شیرینی ختم میشود»،(59) انسانیتِ موجود در بین انسانها نیز باید به عین انسان یا «انسان كامل» ختم شود كه او حقیقت همهی انسانهاست،(60) و در هر عصری در شخصی كه امام زمان آن عصر است تجلی كامل دارد و هركس كه بخواهد به صفات انسانی دست یابد فقط از طریق او میتواند به صفات انسانی برسد. همچنانكه هركس كه شیرینی خواست از طریق عین شیرینی یعنی شكر میتواند بهدست آورد و در نتیجه انسان كامل همواره یك نفر است و همواره هم موجود است.
7- چون مقصد خلقت، وجود انسان كامل است، نور او در اشخاص مختلف در «ابتدا» و در «بستر» و در «انتهای تاریخ» حاضر است و همهی تاریخ در جهت ظهور او در حركت است. ظهور عدلِ كل در انتهای تاریخ نمایش نقش انسان كامل است در سراسر تاریخ. یعنی موتورحركت تاریخ، وجود انسان كامل است و مقصد همهی انبیاء و اولیاء ظهور مقدس اوست.(61) و ممکن نیست بعد از رحلت پیامبر آخر الزمان(ص) انسانهایی که منوّر به کمالات انسان کامل هستند در صحنهی عالم نباشند. مولوی در تبیین وجود انسان کامل به عنوان مقصد خلقت میگوید:
در زمانْ شاخ از ثمر سابقتر است
در هنر از شاخ ْاو فایقتر است
چـون كه مقصود از شجـر آمـد ثمر
پس ثمر اول بـود آخـر شجــر
8- شب قدر و ضرورت وجود امام زمان(عج) در هر زمان:
در شب قدر «همهی حقایق» نازل میشوند، زیرا قرآن میفرماید: «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَالرُّوحُ فیها بِاِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ اَمْر» و چون «همهی حقایق» تنها به قلب انسان كامل نازل میشود كه ظرفیت پذیرش همهی حقایق را دارا است و از هر نقص و محدودیت مصون است، پس باید همیشه انسان کاملی در عالم باشد، و از طرفی چون هرسال، ماه رمضانی دارد و در هر ماه رمضان شب قدر هست، و قرآن در شب قدر نازل میشود و خداوند میفرماید: «اِنّا اَنْزَلْناهُ فی لَیْلَةِ القدر»، ماه رمضان آن ماهی است که قرآن در آن نازل میشود، از طرفی در آیهی 185سورهی بقره میفرماید: «شَهْرُ رَمَضانَ الَّذی اُنْزِلَ فیهِ القُرْان» ماه رمضان آن ماهی است که قرآن در آن نازل میشود، یعنی قرآن در شب قدر نازل میشود كه در دل ماه رمضان است. پس باید همواره انسان كاملی باشد تا در هر ماه رمضان حقیقت قرآن بر جان مبارك او نازل شود. در روایت داریم: حضرت جواد(ع) فرمودند؛ امیرالمؤمنین(ع) مى فرمودند: هیچگاه تیمى و عدوى(ابوبكر و عمر) خدمت پیامبر اكرم(ص) اجتماع نكردند در حالىكه او سورهی «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» را با خشوع و گریه میخواند جز اینكه به رسول خدا(ص) مى گفتند: چقدر شما نسبت به این سوره رقت قلب دارى؟ به آن دو نفر مى فرمودند: به واسطهی چیزى است كه با چشم دیده ام و دلم آن را دربرگرفته و آنچه بر دل این شخص پس از من وارد مى شود. مى پرسیدند چه دیده اى و او چه خواهد دید؟ روى خاك براى آنها مى نوشت؛ «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِیها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» سپس مى فرمودند دیگر چیزى باقى مى ماند بعد از اینكه خداوند مى فرماید: «مِنْ كُلِّ أَمْرٍ» از هرچیز. آنها در جواب مى گفتند نه. مى پرسیدند آیا مى دانید این امر به چه کسی نازل مى شود؟ مى گفتند: شما ای رسول خدا! مى فرمودند: آرى. مى پرسیدند: آیا «لیلة القدر» بعد از من نیز هست و آیا این امر نیز پس از من نازل مى شود؟ جواب میدادند آرى. سؤال مى كردند پس بر چه کسی نازل مى شود؟ در جواب میگفتند؛ نمیدانیم. پیامبر اكرم(ص) دست بر سر من مى گذاشت و مى فرمود: اگر شما نمى دانید هم اکنون بدانید آن شخص بعد از من این است. آن دو این شب را پس از پیامبر اكرم(ص) به واسطهی شدت ترسى كه به ایشان در آن شب میرسید به رسمیت مى شناختند.(62)
امامت در قرآن
خداوند در رابطه با چگونگی امامت حضرت ابراهیم(ع) میفرماید: «وَ اِذِابْتَلی اِبْراهیمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَاَتَمَّهُنَّ قالَ اِنّی جاعِلُكَ لِلنّاسِ اِمـاماً، قالَ وَ مِنْ ذُرّیَتـی قالَ لا یَنالُ عَهْدی الظّالِمین»(63) آنگاه كه ابراهیم را پروردگارش به شكلهای گوناگون آزمود و او همهی آزمونها را بهخوبی پشت سر گذارد، پروردگارش به او فرمود: من تو را برای مردم امام قرار میدهم، و او پرسید: آیا از فرزندانم نیز به چنین مرتبهای خواهند رسید؟ پروردگارش گفت: فرزندان غیر ظالم تو به چنین مقامی خواهند رسید.
از آیهی فوق میتوان متوجه نکات زیر شد:
1- آیه بعد از امتحانات ممتد برحضرت ابراهیم(ع) نازل شده یعنی بعد از قربانیكردن فرزند و به آتش انداختن آن حضرت و مهاجرت از شام، بدین صورت آیه فوق در آخر عمر آن حضرت بر آن حضرت نازل شده و خبر از امامت او داد.
2- حضرت ابراهیم(ع) قبل از امامشدن، «نبی» بوده و علاوه بر این كه امتحانها در موقعی بوده که او پیامبر بوده، همین خطابِ خدا بر او - كه میگوید من تو را امام قرار دادم - دلیل برآن است كه آن حضرت نبی بوده است.(64)
3- حضرت ابراهیم(ع) این «امامت» را برای فرزندانش تقاضا كرد. پس این امامت یك مقام است و عهدی است الهی كه گاهی با نبوت همراه است و گاهی جدای از آن است و ایشان همین امامت را برای فرزندانشان تقاضا كردند، آن هم به جهت آنكه حضرت متوجه ارزش امامت برای هدایت جامعهی انسانی شدند.
4- خداوند نه تنها تقاضای حضرت را رد نكرد بلكه فرمود: این عهد را به فرزندانت كه ظالم باشند نمیدهم. پس از بین فرزندان حضرت کسانی كه در هیچ بُعدی ظالم نباشند، یعنی معصوم باشند، امام هستند. در صورتی که نه ظلم به نفس و نه ظلم به خلق و نه ظلم به حق، هیچكدام در شخصیت آنها نباشد. لذا علامه طباطبائی«رحمةاللهعلیه» در مورد «لا ینال عهدی الظالمین» میفرمایند: در ابتدای امر چهار احتمال برای ظالم بودن و نبودن افراد میرود: 1- كسانی كه تمام عمر ظالم باشند. 2- كسانی كه تمام عمر پاك باشند. 3- كسانی كه اول عمر ظالم و در آخر عمر پاك باشند. 4- كسانی كه اول عمر پاك و آخر عمر گناهكار باشند. بعد میفرمایند: شأن حضرت ابراهیم(ع) اجلّ از آن است كه امامت را از خدا برای قسم اول و چهارم بخواهد. پس تقاضای حضرت میماند برای دو گروه دیگر كه حضرت ممكن است از آن دو سؤال كند و خداوند میفرماید: از آن دو - یعنی آنهایی كه تمام عمر پاك باشند و كسانی كه اول عمر ظالم و در آخر عمر پاك باشند- عهد خود را به ظالمین از آن دو نمیدهم. پس میماند آنهایی كه همواره در عصمت بودهاند و اینها میتوانند مقام امامت را داشته باشند. بر این اساس ما میگوییم امامان از ابتدای عمر تا آخر عمر معصوم هستند.
5- چون واژهی «جَعَلَ» یعنی «قراردادن» را برای امام به كاربرد و میفرماید: «ما تو را امام قرار دادیم» پس امامت یك منصب موهبتی است و نه اكتسابی. از طرفی باید امام معصوم باشد، پس عصمت امام هم موهبتی است و نه اكتسابی. و اینكه فرمود: «اِنّی جاعِلٌ فِی الاَرْضِ خلیفَةً» خبر از استمرار جعل خلافت و امامت میدهد، یعنی همواره در هر زمانی خداوند خلیفهای از خود در زمین قرار میدهد. در رابطه با عصمت غیر اکتسابی امام، امام رضا(ع) میفرمایند: «مَخْصُوصٌ بِالْفَضْلِ كُلِّهِ مِنْ غَیْرِ طَلَبٍ مِنْهُ وَ لَا اكْتِسَابٍ بَلِ اخْتِصَاصٌ مِنَ الْمُفْضِلِ الْوَهَّابِ»(65) امام مخصوص به کمال و فضلی شده که خودش به دست نیاورده بلکه از طریق خدایی که دارای فضل و بخشش است به او داده شده.
6- قرآن در آیهی 33 سورهی احزاب میفرماید: اهلالبیت پیامبر(ص) از هرپلیدی مبرایند، یعنی معصومند. از طرفی اهلالبیت فرزندان ابراهیماند. پس آنها امامند به همان معنایی كه ابراهیم(ع) امام بود. و در آیهی 26 سورهی زخرف میفرماید: «وَ اِذْ قالَ اِبْراهیم لاَبیهِ وَ قومِهِ اِنَّنی بَریءٌ مِمّا تَعْبُدون اِلاّ الَّذی فَطَرَنی فَاِنَّهُ سَیَهْدین وَ جَعَلَها كَلِمَةً باقیةً فِی عَقِبهِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون» یعنی به یاد آر آن زمانی را كه ابراهیم به پدرش(عمویش) و قومش گفت: من از آنچه شما میپرستید مبرا هستم، و آن را میپرستم كه مرا بهوجود آورد و مرا هدایت خواهد كرد و آن هدایت را خداوند «كَلِمَةً باقیةً» و سنت پایداری در نسل ابراهیم(ع) قرار داد تا بلكه مردم به آن امام رجوع كنند. از این آیه میفهمیم كه هیچگاه امامت از فرزندان ابراهیم(ع) خالی نیست. چون میفرماید: هدایت را یك سنت پایدار در نسل او قرار داد تا بشر از هدایت الهی برخوردار باشد. و در روایت داریم: «كلمه باقیه» در اهل بیت پیامبر(ص) و در ذرّیهی امام حسین(ع) تا قیامت ادامه دارد.(66)