دریچههای اعجاز قرآن
قرآن میفرماید: «وَ اِنْ كُنْتُمْ فی رَیْبٍ مِمّا نَزَّلْنا عَلی عَبْدِنا فَأْتُوا بِسُورَةٍ مِنْ مِثْلِه»(40) اگر در معجزهبودن آنچه بر بندهی ما نازل شده شك دارید، سورهای مانند آن بیاورید. مبنای برهان این است كه او یا بهواقع پیامبر است و این آیات از طرف خدا بر او نازل شده و یا پیامبر نیست و با استعدادهای بشریاش این آیات را تنظیم کرده است. در حالت دوم این میشود که از آن جهت كه بشر است این آیات را آورده، پس شما هم كه بشر هستید، مسلم اگر همهی شما جمع شوید میتوانید یك سوره مثل سورههای این قرآن بیاورید و اگر نمیتوانید، معلوم میشود كه او از جنبهی بشریاش به چنین توانایی نرسیده، پس او پیامبر خدا است.
در رابطه با معجزهبودن قرآن نمونههایی مورد اشاره قرار میگیرد:
1 - از نظر فصاحت و بلاغت: قرآن از نظر هندسهی كلمات و نظم خاصی که کلمات دارند، نه سابقه دارد و نه لاحقه، به طوریکه نه تا آن زمان بشریت با این ترکیب و نظم سخن گفته و نه بعد از آن انسانها توانستهاند از آن تقلید کنند و با آن نظم و هندسه سخن بگویند. قرآن دارای آهنگ خاصی است که در عین دارا بودن مفاهیم معنوی، بدون تكلّف و تصنّع، عالیترین معانی را در عالیترین قالبهای لفظی اظهار میکند به طوریکه معلوم نیست الفاظ تابع معانیاند و یا معانی تابع الفاظ.
قرآن در زمانی به صحنه آمـد و مبـارز طلبیـد كه اوج تكامـل فصاحت عرب بود. از آن عجیبتر بعد از آمدن قرآن نیز سخن رسول خدا(ص) و حضرت علی(ع) در عین فصاحت زیادی که دارد، اصلاً شكل و هندسهی قرآن را ندارد. و لذا این مبارزه طلبی هنوز هم به قوت خود باقی است که اگر میتوانید یک سوره مثل سورههای قرآن بیاورید. مضافاً اینکه تا حال كسی نیامده بگوید قبل از قرآن چنین كلماتی به این شكل در فلان كتاب بوده است. همچنانكه كسی نیامده بگوید من مثل آن را آوردهام و اتفاقاً هر قدر انسان فصیحتر باشد بیشتر متوجه میشود كه فصاحت قرآن از نوع فصاحت بشر نیست. همچنانكه جادوگران متوجه شدند كار حضرتموسی(ع) از نوع سحر نیست.
2- از نظر عُلوّ معنی و محتوی: بیگمان مطمئنترین راه برای شناخت حقیقت قرآن، رجوع به متن قرآن و تأمل در توصیفها و تعبیرهای آن در بارهی خود میباشد، توصیفهایی از قبیل «هُدیً للنّاس»، «هُدیً للمتّقین»، «تبیاناً لكلّ شَیئ»، «حكیم» و «فرقان» که همه حکایت از آن دارد که وقتی میفرماید: اگر میتوانید مثل آن را بیاورید، یعنی آن چیزی که میآورید مثل قرآن از حیث هدایتگری و آوردن معارفِ هدایتگر و از حیث مطالب حكمتآمیز، همسنگ دانشهای قرآن باشد و از این زاویه بشر را به آوردن چنین اندیشههایی در حد قرآن دعوت میكند.
جامعیت و كمال قرآن بدین معنی است كه قرآن مجید تمامی مواد و مصالح علمی جهت رسیدن انسان به سعادت فردی و اجتماعی را دارا است و با معارف خود رابطهی انسان با «خدا»، «خود»، «انسانهای دیگر» و با «جهان» را تبیین میكند و همهی این معارف دارای سطوح و لایههای متكثر هستند و در آن برای هرموضوعی بطنها وجود دارد. در پایینترین سطح با مردم عادی صحبت میكند و هرچه مخاطب خود را دقیق بیابد، بطنی از بطون خود را برای او میگشاید و آوردن سورههایی با این حدّ از علوِّ در معانی به هیچوجه در حدّ بشر نیست.
انسانی که قرآن طرح میکند وسعتی از قبل از تولد تا بعد از مرگ دارد و دستورات قرآن همهی ابعاد این انسان را با همهی دقایق روحیاش فرا گرفته است، در حالی كه انسان معرفی شده از راه حس و اندیشهی بشری در میان دو پرانتز (تولد) تا (مرگ) قرار دارد.
در قرآن همهی اصولِ معارف قرآن از توحید استنتاج شده و سپس گسترش یافته و به صورت اخلاق و عقاید و احكام در آمده به این معنی که هر حكمِ فرعیِ آن اگر تحلیل شود به «توحید» باز میگردد و توحید نیز اگر تفریع و باز شود، همان احكام و مقررات فرعی را تشكیل می دهد. میفرماید: «كِتابٌ اُحْكِمَتْ ایاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِنْ لَدُنْ حَكیمٍ خَبیر»(41) قرآن كتابی است با آیات محكم که سپس به صورت تفصیل درآمده، یعنی این كتاب با آیات متعدد دارای غرض واحدی است كه وقتی به تفصیل در آید، در یك مورد به صورت «اصول دین» و در مورد دیگر به صورت موضوعات «اخلاقی» در میآید و در جای خود به صورت احکام شرعی ظاهر میشود، به این معنی که هرچه نزول كند و از اصل به فرع برسد از آن غرض اصلی خارج نمیشود و از مسیر توحیدی خود عدول نمیکند. به عنوان مثال: توحیدِ خدا در مقام اعتقاد عبارت است از اثبات «اسماء حسنی» و «صفات علیایِ» الهی و در مقام اخلاق عبارت است از دارا شدن اخلاق كریمه مثل رضا، شجاعت و دوری از رذایل و همان توحید در مقام اعمال عبارت است از به جاآوردن اعمال شایسته و پرهیز از محرمات و رعایت حلال و حرام. همهی اینها به توحید برمیگردد و انسان را به توحید میرساند زیرا آیات قرآن یك جهت وحدت دارند و یك جهت كثرت، از جهت صدور از طرف خدا به سوی بشر، سیری از وحدت به سوی كثرت را دارا میباشند ولی از جهت سیر از طرف انسان به سوی خدا، سیر از كثرت به وحدت را دارا هستند.
قرآن كتاب انسان شناسی است، اما آنگونه كه خدا انسان را آفریده و در همان راستا انسان را تفسیر میكند تا انسان از خود بیگانه نشود، به طوریکه در تمام فرهنگ بشر– و نه در فرهنگ انبیاء – انسان در حدّ سورهی العصر هم مطرح نیست، یعنی اندیشهی بشر نسبت به انسان به اندازهی تبیینی که یك سورهی كوچك قرآن در مورد انسان دارد گسترش ندارد.
قرآن پیوند با خدا را در همهی شئون زندگی جریان می دهد و انسان را در حد یك باور تئوریك متوقف نمی كند، بلكه خدای حاضر و محبوب را معرفی مینماید كه میتوان به او نزدیك شد و با او انس گرفت. مرز ایمان و شرک در آن است که انسانِ موحّد توانسته است حقیقت وَحدانی عالم را در هر مخلوقی بیابد و انسان مشرک پدیدههای عالم را مستقل از حقیقت وحدانی مینگرد.
3- اعجاز قرآن از جهت نبودن اختلاف در آن: قرآن در طول 23 سال بر پیامبر خدا(ص) نازل شد، آن هم در شرایط اجتماعی و روحی متفاوتی که برای رسول خدا(ص) پیش میآمد، بدون آن که رسول خدا پیشنویسی داشته باشد و یا پس از نزول آن به حكّ و اصلاح آن بپردازند با این همه هیچگونه تناقض و اختلافی در میان مطالب آن نیست. هرگز كسی ندید كه مثلاً پیامبر(ص) یادداشتی داشته باشند و مطابق آن یادداشت آیات را قرائت كنند و یا طوری آیات را بخوانند كه بعداً معلوم شود یك كلمه را اشتباه گفته و بخواهند آن را تصحیح کنند، آن هم آیاتی كه قبلاً هیچكس چنین كلماتی در هیچ كتابی نگفته بود و بعداً هم كسی نیامد ادعا کند شبیه آن كلمات در كتابهای رومیها و یا ایرانیهای متمدن آن زمان دیده شده است.
قرآن طوری است که آیهای مفسّر آیهای دیگر و مجموعهی آن شاهد بر مجموع آن است و در عین تنوع - حتی در یك موضوع – وحدت نگاه کاملاً درآن حاكم است. مثلاً در مورد عبادت و یا تقوا هزاران نكتهی متنوع دارد ولی همه با یك بینش و یك جهت و یک نگاه.
خودِ قرآن میفرماید: «أَ فَلا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَیْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فیهِ اخْتِلافاً كَثیراً»(42) آیا این منكران قرآن در قرآن تدبّر و تفكر نمیكنند تا متوجه شوند اگر از طرف غیرخداوند صادر شده بود، حتماً در آن اختلاف و تضاد مییافتند؟ زیرا: اولاً : فكر انسان دستخوش تحول و تكامل است ، و در آخر عمر عموماً اشتباهات اول را ندارد. ثانیاً: افکار انسان در طول زندگی تحت تأثیر حالات متفاوت روحیاش قرار دارد و سخنانش هماهنگ آن حالات، و گاهی متفاوت و بعضاً متضاد خواهد بود. ثالثاً: كسی كه كارش بر دروغ باشد در طول عمر حتماً به تناقض و اختلاف میافتد، در حالیكه هیچكدام از موارد بالا در قرآن نیست و یگانگی و وحدت کاملی بر آن حاکم است.
4- اعجاز قرآن از نظر جاذبه: قرآن در معرفی معنی حیات و آزادشدن از اسارت نفس و خرافات آنچنان سخن میراند كه انسان به هیچوجه آن را از جان خود جدا نمیبیند و بهخوبی جذب آن میشود. قرآن انسان را بر عقدههای درونیاش پیروز میكند، مرگ را برایش معنی مینماید، او را دعوت به تدبر در آیاتش میكند، میگوید: «اَفَلا یَتَدَبَّروُنَ الْقُرانَ اَمْ عَلی قُلُوبٍ اَقْفالُها» آیا تدبّر در قرآن نمیكنند و یا بر قلبهاشان قفل زده شده است كه حقایق آن را نمیفهمند؟ به همین جهت عقل انسان در حین تدبّر در قرآن از عمق جان، حقانیت آن را تصدیق می كند و خودِ قرآن شرط تشخیص حقانیت خود را تدبّر در خودش قرار داده است. آیا تا حال دیدهشده كسی در قرآن تدبّرِ لازم را كرده باشد و برای او در حقانیت آن ذرهای شك باقی بماند؟ و یا بیشتر كسانی گرفتار شك نسبت به قرآن هستند كه از دور و بدون تدبّر در آن نظر میدهند؟
5 - اعجاز قرآن از نظر اخبار غیبی: مثل آن واقعههایی كه در حین نزول قرآن با فكر بشری درستی و نادرستی آن معلوم نبوده و در قرآن مطرح شده به طوریکه بشر پس از سالها به درستی آن پیبرده است مثل: پیشبینی غلبهی روم بر ایران در شرایطی كه در آن زمان چنین غلبهای به ذهنها هم خطور نمیكرد.43 و یا مثل حفریات باستانشناسان، كه پس از سالها داستان حضرت یوسف و طوفان حضرت نوح و قوم سبأ را تأیید كرد. و یا اینكه قرآن برای فلك، مدار قائل است، برعكسِ پیشینیان كه فلك را جسم مدوری می دانستند كه ستارگان در آن میخكوب شدهاند ولی بعدها معلوم شد که ستارهها دارای مدار هستند و در مدار خود در گردشاند.
6- اعجاز قرآن از نظر وسعت معارف و پهناوری مطلب: از طریق كسی كه برتری فوق العادهای از نظر اطلاعات نسبت به دیگران نداشت و در محیطی آنچنان محدود زندگی میکرد که از نظر عقب ماندگی مثال زدنی است و از آن طرف آن شخص ثلث آخر عمرش تماماً مشغول جنگ با دشمنان دین بود، چنین قرآنی با این وسعتِ علمی و دقت روحی مطرح شود حکایت از آن دارد که از طرف خدای حکیم و علیم بر او نازل شده است.
دكتر واگلیری، استاد دانشگاه ناپل میگوید:
«كتاب آسمانی اسلام نمونه ای از اعجاز است... قرآن كتابی است كه نمیتوان از آن تقلید كرد... چطور ممكن است این كتابِ اعجاز آمیز كار محمد باشد؟ در صورتی كه او یك نفر عرب درس ناخوانده بوده است... ما در این كتاب مخزنها و ذخایری از دانش میبینیم كه مافوق استعداد و ظرفیت با هوشترین اشخاص و بزرگترین فیلسوفان و قویترین رجال سیاست است».(44)
قرائنی كه اندیشه را بر صدق گفتار نبی می كشاند
علاوه برمطالب فوق در مورد خود قرآن كه دلیل است برمعجزه بودن آن ، توجه به شخصیت پیامبر(ص) نیز اندیشه را به حقانیت شخص نبیّ میکشاند و موارد زیر از این نوع میباشد:
1- محیط دعوت: اندیشه نمیپذیرد كه انسانی درس نخوانده در محیطی چنان عقب افتاده از تمدن و آلوده به پائینترین خرافات جاهلی، بدون ارتباط با خالقِ علیمِ هستی، چنین معارفی را ارائه دهد.
2- سابقهی تاریخی و خصوصیات اخلاقی: 40 سال زندگیكردن در محیطی كه كوچكترین خطای اخلاقی نمایان میشود ولی در عین حال هیچ نقطه ضعفی نداشتن، به طوری كه او را «اَمین» لقب دادند و حتی در اتهاماتِ بعد از بعثت، او را «ساحر» و «شاعر» و «مجنون» خواندند، ولی به جهت نوع عملکردش هرگز جامعه اتهام اخلاقی را نسبت به شخصیت او نمیپذیرفت. حالا چگونه اندیشه میپذیرد چنین انسان پاكی یك مرتبه دروغی به این بزرگی بگوید که من پیامبر خدا هستم و 23 سال هم همهی زندگیش را بر سر این دروغ بگذارد و با آن همه مشکلات یك لحظه هم عقبنشینی نكند؟
3- محتوای مكتب و دعوت: مكتبی كه محور فكری خود را «توحید» قرار داده و آن را چون خونی در رگ جامعه جاری ساخته و مدعی است هیچكس جز خدا نجاتدهندهی انسانها نیست و آورندهی آن مکتب برای خود هیچ ادعایی جز بندگی خدایِ واحد ندارد و اجازهی هیچ غلوّی را در مورد خود نمیدهد و مردم را به سوی خدا دعوت میكند و بندگی غیر خدا را بدترین گناه میداند و در جامعهی طبقاتی آن روز شعار برادری میدهد و محیط كینه و جهل را به محیط برادری و دانش تبدیل میكند، چگونه اندیشه میپذیرد چنین مكتبی آورندهاش یك دروغ پرداز نابغه باشد و بدون ارتباط با غیب مطلق چنین مكتبی را ارائه دهد، یا باید او پیامبر باشد و یا دغلكار، و چنین حركات و كلماتی هرگز از یك انسان دغلكار صادر نمیشود كه برای خود در دینی که آورده هیچ سهمی نخواهد و تماماً خود را نفی كند.
4- تأثیر دعوت پیامبر در محیط: رسول خدا(ص) در طی 23 سال از قومی متروك كه ارزش استعمارشدن توسط دو قدرت ایران و روم را هم نداشت تمدنی شگرف بهوجود آورد به طوری كه جهانِ آن روز در قبضهی مستقیم یا غیر مستقیم آن دعوت قرار گرفت، به این دلیل انسان اندیشمند نمیپذیرد بدون تأثیر خالق هستی بر قلب ملت ها چنین تأثیری ممكن باشد، به این معنی که باید همان خالق روح و قلب انسان، آورندهی اصلی این مكتب باشد که بین محتوای کتاب الهی و قلب انسانها اینچنین هماهنگی حاكم میکند. یکی از دانشمندان هندی میگوید: کشور هندوستان با اینهمه پندهای حکیمانه که از بزرگان دین هندو به ما داده شده، هنوز دچار شرابخواری و استعمال مسکرات است، اما محمد همین که شراب را حرام کرد پیروان او هرکجا خُم شراب را دیدند شکستند و همه از شرابخواری دست برداشتند.(45)
5- وسایل نیل به هدف: رسول خدا(ص) از طریق دستورات اخلاقی كه در آن دستورات هیچ انسانی بیدلیل تحقیر نشود هدفش را پیـش میبرد، قرآن میفرماید: «وَلاَ یَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلاَّ تَعْدِلُواْ اعْدِلُواْ هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى»(46) كارهای ناشایستِ هیچ قومی، شما را به مقابلهای ناشایست وا ندارد، عدالت پیشه كنید كه این به تقوی نزدیكتر است. و لذا پیامبر اسلام هرگز برای اهداف خود از وسایل نامشروع و یا جهل مردم استفاده نكرد، حتی در مرگ فرزندشان که مصادف با خورشیدگرفتگی شد و مردم مدینه آن را به مرگ فرزند پیامبر(ص) مربوط دانستند، حضرت آن را نفی فرمودند. به این دلایل است كه انسان اندیشمند نمیپذیرد چنین كسی با این طرز رفتار، یك سیاست باز حرفهای و یا یك مدعی دروغین و یا یك شهرتطلب باشد زیرا رفتارش تأییدكنندهی این حقیقت است كه او مأمور و فرستادهی خداوند است و در افقی ماوراء دنیا زندگی میکند و متذکر حقیقتی است بسیار متعالی.
6- میزان ایمان پیامبر به هدف: رسول خدا(ص) آنچنان به هدف خود ایمان داشتند كه طاقتفرساترین مشكلات، ایشان را از راهشان منصرف نمیكرد، حتی در جنگ اُحد كه همه فرار كردند یك تنه ایستادند. حال چگونه اندیشه میپذیرد كه ایشان یك مصلح ساده و یا یك شهرتطلب باشد؟ زیرا آنگاه كه همهی تحلیلها انسان را به این نتیجه میرساند که کار اسلام تمام است و هیچ شاهد عقلی هم دلیل بر وقوع پیروزی نبود باز رسول خدا امیدوارانه مقاومت میکردند. اگر باور و اعتماد به خدا در آن صحنهها نداشتند هرگز اینچنین پایمردی نمیكردند و خیلی زود مأیوس میشدند.
7- سرعت تأثیر و دوام اثر: به طور طبیعی میتوان اقرار کرد که باید این دعوت از جان انسان ها و نوع آفرینش آنها خبر داشته باشد كه این چنین تأثیری عمیق و دراز مدت در روان فرد و اجتماع گذاشته و این نشان میدهد که دعوت اسلام، عامل اتصال تكوین عالم و آدم با تشریع است، و انتخابانسانها نه تحمیلی زورمدارانه و نه تبلیغی پرغوغا و بدون محتوی بوده وگرنه وقتی زور میرفت و غوغا فرو مینشست باید اثر آن دعوت خنثی میگردید، بهخصوص كه چنین دعوتی در جامعهای پر از کینه نسبت به همدیگر پای گرفت و ادامه یافت و بقیهی تمدنها را نیز تحت تأثیر خود قرار داد. آری این نشانهی آن است که در این دین تكوین با تشریع متصل است، یعنی همان كه خالق هستی و خالق قلب انسانها است، آورندهی این دین است و انسانها بر اساس خلقت خود با آن آشنا هستند و آن را از خود میدانند. به همین جهت اگر کسی با اسلام آشنا شد و آن را پذیرفت و بدان عمل کرد و جانش حقیقت آن را چشید، جدایی از آن را مساوی جدایی از وجدان خود میداند. اینها همه نشان میدهد که این دعوت باید از جان انسانها خبر داشته باشد که اینچنین عمیق و پایدار در طول تاریخ مانده است و ادامه مییابد.
8- ایمان آورندگان: ارزش هر مكتبی به اطرافیان آن مكتب است، همچنانكه افراد ناصالح افرادی مثل خود را جذب میكنند. حال آیا اندیشه می پذیرد با توجه به اطرافیان صالح و صادقی چون علی(ع) و سلمان و مقداد و بلال و ابوذر و... که همه الگوهای صداقت و حكمت بودند این مكتب انگیزههای دنیاطلبانه داشته باشد؟ در تاریخ داریم که مغروران قریش خدمت رسولالله(ص) آمدند، آنگاه كه سلمان و صهیب و خَباب و ابوذر و عمار و ... حاضر بودند. جهت تحقیر آنها گفتند: اگر بوی عرق این بیسر و پاها را از ما دور كنی ما با تو خواهیم نشست و حرفت را خواهیم پذیرفت، آنچه مانع پذیرش ما شده افرادی هستند كه اطرافت را گرفته اند. پس آیه نازل شد: «وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِینَ یَدْعُونَ رَبَّهُم بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِیِّ یُرِیدُونَ وَجْهَهُ وَلَا تَعْدُ عَیْنَاكَ عَنْهُمْ»(47) ای پیامبر روزگار خود را با كسانی بگذران كه همواره پروردگار خود را می خوانند و از آنها چشم بر مدار. در حالی كه اگر پیامبر(ص) اهل قدرت و معاملهی دنیایی بودند باید این پیشنهاد را میپذیرفتند.
حقیقت وحی
قرآن در معرفی وَحی معانی مختلفی را بهكار برده، یکجا میفرماید: «إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِیمٍ»(48) آن قرآن، قول رسول و فرستادهای کریم و بزرگوار است که منظور حضرت جبرائیل(ع) میباشد. و جایی دیگر میفرماید: قرآن حقایقی است هشداردهنده در كتیبههای متعالی «فِی صُحُفٍ مُّكَرَّمَةٍ»(49) و در جای دیگر میفرماید: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِینُ، عَلَى قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنذِرِینَ»(50) نازل كرد آن را روح الامین بر قلب تو تا از بیمرسانان باشی. ملاحظه میفرمایید که در این آیهی اخیر قرآن حقیقتی است كه برقلب پیامبر نازل شده. در جمعبندی میتوان گفت : هر كدام از این آیات یك وجه از حقیقت وحی را متذكر میشوند و همهی آنها رویهمرفته حقیقت وَحی را معرفی میکنند که در عین آن که سخنی است که رسول خدا(ص) آن را میشنوند، حقیقتی است که بر جان پیامبر نگاشته میشود و قلب رسول خدا(ص) آن را درک میکند و آن حضرت از وحی الهی درکی قلبی دارند.
در یك كلمه میتوان گفت: هنگام وحی، حقایق غیبی سراسر وجود پیامبر(ص) را فراگرفته به طوریكه آن حضرت حقایق را به صورت علم حضوری، در عین اینكه میشنیدند، فرشتهی وحی را نیز میدیدند و هم با قلب خویش حقیقت وحی را احساس میكردند.
اقسام وحی: قرآن میفرماید: «ما كانَ لِبَشَرٍ اَنْ یُكَلِّمَهُ اللهُ اِلاّ وَحْیً اَوْ مِنْ وَراءِ حِجابٍ اَوْ یُرْسِلَ رَسوُلاً فَیُوحِیَ بِاِذْنِه ما یَشاءُ اِنَّهُ عَلیٌ حَكیمٌ»(51) خداوند با بشر سخن نمیگوید مگر از سه طریق. یا با او بدون واسطه سخن میگوید، و یا با واسطهی پیامبر سخن میگوید كه در این حال یا بین او و پیامبرش حجابی است - مثل تكلّم با موسی از طریق درخت- و یا واسطهای است به نام فرشتهی وَحی - مثل وحی از طریق جبرائیل- در تمام این مراحل خداوند است که اراده کرده با بشریت سخن بگوید.
بعضیها گفتهاند نمیشود خدایی که عین معنویت و تجرد است، سخن بگوید، پس سخنها و الفاظ مربوط به خودِ پیامبر(ص) است، در حالی که موضوعِ سخنگفتن خدا در جان رسولالله(ص) از موضوعات بسیار دقیقی است که باید آن را در انسانشناسی دنبال کرد. در آنجا روشن میشود که چگونه نفس انسان آمادگی آن را دارد تا خداوند بدون آنکه لفظی را اداء نماید، در نفس انسان صوت ایجاد کند و انسان در درون خود، آن صوت را بشنود، بدون آنکه نیاز باشد تا کسی از بیرون سخن بگوید، همچنانکه انسانها بعضاً در خواب صوتی را میشنوند. البته در مورد پیامبر(ص) موضوع بسیار گستردهتر است، زیرا که قلب مبارک رسول خدا(ص) محل تلقّی و فهم آن معانی است، و خیال آن حضرت نیز محل رؤیت حضرت جبرائیل(ع) است، و قوهی شنوایی آن حضرت نیز الفاظی آسمانی که ظرفیت آن معانی آسمانی را دارد، میشنود.
با توجه به نکتهی فوق است که متفکران اسلامی بنا به صراحت قرآن معتقدند الفاظ قرآن نیز از طرف خداوند و توسط جبرائیل در جان رسولخدا(ص) ایجاد شده است و پیامبرخدا با جان خود آنها را شنیده و همان را ارائه فرمودهاند، و حتی چون نگران بودند نکند آن الفاظِ دقیق فراموششان شود آیات را تکرار میکردند، و لذا آیه آمد ای پیامبر! آیات را طوری بر تو میخوانیم که هرگز فراموش نکنی، «سَنُقْرِئُکَ فَلا تَنْسی»(52) دغدغهی رسول خدا(ص) این بود که نکند صورت و هندسهی الفاظ فراموششان شود، در حالیکه برای حفظ معانی چنین دغدغهای در این حد لازم نیست که دائماً آیات را تکرارکنند. خداوند به رسول خود - که قبل از تمامشدن وحی، آیات را تکرار میکردتا فراموشاش نشود- میفرماید: «فَتَعَالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ وَلَا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِن قَبْلِ أَن یُقْضَى إِلَیْكَ وَحْیُهُ وَقُل رَّبِّ زِدْنِی عِلْمًا»(53) پس بلند مرتبه است خدا، فرمانرواى بر حق و در [خواندن] قرآن پیش از آنكه وحى آن بر تو پایان یابد شتاب مكن و بگو پروردگارا بر دانشم بیفزاى.
هدف ما از طرح مباحثی که گذشت تنها این بود که روشن شود اولاً: خداوند به اقتضای ربوبیتاش برای انسانهایی که باید با اختیار خود کمالات لازم را بهدست آورند، پیامبر میفرستد. ثانیاً: در حال حاضر آن پیامبری که باید به او ایمان آورد همان کسی است که قرآن را آورده ولی ما تا مدتی با قرآن مأنوس نشویم و در معانی آن تدبّر ننماییم به آن یقین قلبی که نیاز داریم که قرآن را نازل شده از طرف خدا بدانیم نمیرسیم. به عنوان نمونه دکتر مادریس به دستور وزارت خارجه و وزارت فرهنگ فرانسه 63 سوره از قرآن را در مدت نُه سال با رنج و زحمت متوالی به فرانسه ترجمه کرده است که در سال 1926 منتشر شده، وی در مقدمهی کتابش مینویسد: «اما سبک قرآن بیگمان کلام خداوند است، زیرا این سبک مشتمل بر کُنه وجودی است که از آن صادر شده، محال است که جز سبک و روش خداوندی باشد ... از کارهای بیهوده و کوششهای بینتیجه است که انسان در صدد باشد تأثیر فوقالعادهی این نثر بیمانند را به زبان دیگر ادا کند».(54)
آری با تدبّر در قرآن میتوان به حقانیت آن پی برد و در ضمن از معارف بلند و ژرف آن جهت سعادت دنیا و آخرت خود بهرهمند شد.