مقدمه
باسمه تعالی
1- تفاوتی که ممکن است در مباحث این کتاب با سایرکتابهایی که متکلّمین در مورد نبوت و امامت بحث کردهاند ملاحظه کنید، در عدول مؤلّف از روش جدلی به روش اقناعی و حضوری است. مشهور است که روش علم کلام برای ساکت کردن رقیب، روشی جدلی است و روش فلسفه، روشی اقناعی است، برای آنکه عقلِ طرف مقابل را قانع کند و روش عرفان، روشی حضوری است تا قلبِ مخاطب را به حضور حقایق ببرد و او بتواند با حقایق اُنس بگیرد. مؤلّف کتاب در عین آنکه سعی دارد در همان مسیر علم کلام بحث کند، ولی مخاطب خود را از دلائل فلسفی و روش عرفانی محروم نگردانده، زیرا معتقد است فلسفه در هیئت حکمت متعالیه آنچنان جلو آمده است که میتواند موضوعات کلامی را با مبانی فلسفی اثبات نماید و از طرفی بهترین شکل اثبات حقانیت موضوعات دینی تبیین عرفانی آن است زیرا منجر میشود تا مخاطبی که طالب حقیقت است به بهترین نحو متوجه مقصد و مقصود شریعت گردد و با جان و دل آن را بپذیرد.
2ـ بعضی از عزیزان گاهی با سؤالات و شبهاتی روبهرو هستند که تا آنها حل نشود نمیتوانند سلوک قلبی خود را در مسیر دینداری و ولایت و حبّ ائمهی معصومین(ع) شروع کنند. مباحث این کتاب میتواند در جهت رفع این نوع موانع به مخاطب کمک نماید تا زمینهی فهم معارفی عمیقتر در رابطه با اهلالبیت(ع) برایش فراهم شود.
3- بندهی خدا، بندهای خالص نمیشود مگر آنکه ولایت الهی را بپذیرد و ولایت الهی صورت عملی به خود نمیگیرد مگر آنکه انسانها با عقل و قلب پذیرای ولایت نبی و امام باشند، ولایت امامی که با اطمینان خاطر بدانند او منصوب حضرت حق است و این است آنچه شیعه در بحث امامت بر آن تأکید دارد و در کتاب سعی شده است دلایل عقلی و نقلی آن روشن گردد.
4- راه اصلی منوّرشدن به ولایت الهی و خارجگشتن از ظلمات به سوی نور، پذیرفتن ولایت امامان معصوم(ع) است و این تنها راهی است که بشر امروز را از سرگردانی و بحران رهایی میبخشد. بر همهی ما لازم است که مبانی تئوریک و دلایل عقلی این حقیقت را به بشر امروز گوشزد کنیم تا از مقصد اصلی دور نماند و این امر ضرورت وجود بحث در مورد نبوت و امامت را دو چندان میکند.
5- تفاوت ماهوی تمدن غربی با تمدن اسلامی و علوم انسانی غربی با علوم انسانی اسلامی را باید در عدم توجه و توجه به نبوت و امامت دانست. وقتی عالَم، بیخبر از هر گونه باطنِ معنوی با نگاه سکولاریستی تفسیر شود، هرگز بشر نمیتواند به انسانهایی رجوع کند که واسطهی بین زمین و آسماناند و عملاً علوم انسانیِ آن تمدن با بحرانی روبهرو میشود که امروزه هیچکس منکر تاثیرات آن در تمدن غربی نیست.
بزرگترین خطای تمدن غرب آن است که جایگاه هدایت و ولایت الهی بر مناسبات بشری توسط انبیاء و اولیاء را از یاد برد و از حاکمیت عالَم احدی بر عالَم کثرات غفلت کرد و در نتیجه گرفتار حاکمیت نفس امّاره شد و این است که میگوییم امروز بیش از همیشه ضرورت طرح مباحث مربوط به نبوت و امامت به میان آمدهاست زیرا معلوم شده وقتی هدایت الهی توسط انسانهای قدسی در میان نباشد تمام اختراعات چیزی جز ابزارهای پیشرفته در جهت پایانی غیر پیشرفته نیست.
6ـ مشکلی که فرهنگ غیر دینیِ مدرنیته برای جوانان امروزی ایجاد کردهاست آن است که جوانان فکر میکنند دین در عین خوب بودن، مربوط به گذشته است و عتیقهی گرانبهایی است مربوط به دیروز، بدون آنکه چراغی باشد که در ظلمات امروز بتواند راه زندگیکردن صحیح را در جلو بشر امروز بگشاید. ولی وقتی فهمیدند حقیقت از کوهها پایدارتر است و با استدلال عقلی به حقانیت عقاید دینی پی بردند، متوجه میشوند آنچه رفتنی است افکار دنیایی است و نه الهیات آسمانی، در آن صورت نسبت و رابطهی خود را با دین - بر خلاف انتظار فرهنگ مدرن- تغییر میدهند و سخن نویسنده آن است که تا نسبت انسان با دین تصحیح نشود جایگاه دستورات دینی را در زندگی نمیشناسد، به دین احترام میگذارد ولی به آن عمل نمیکند.
از طریق استدلال در امر نبوت و امامت و توجه به حقیقت آنها، نسبت انسان با فرهنگ مدرنیته که تنها بر امیال بشر استوار است، تغییر میکند و دیگر سعی نمیکند دین را به موزه بسپارد، بلکه آنرا غذای امروز جان خود به حساب میآورد و این کتاب این وظیفه را به عهده گرفته است.
گروه فرهنگی المیزان
مقدمهی مولف
در موضوع نبوت به دو نکته باید توجه داشت؛ یکی وسعت ذاتی انسان که به جهت تجرد نفس ناطقهاش، امکان ارتباط با عالم غیب و معنویت را داراست و دیگر آنکه خداوند به جهت ربوبیتش مخلوقات خود را به کمال شایستهشان میرساند و در راستای همان ربوبیت انسانهایی که آمادگی لازم جهت رساندن پیام الهی به بشریت را دارند جهت آن امر مبعوث میکند.
در مباحثی که در پیش رو دارید ابتدا سعی شده این دو نکته تحلیل شود و زوایای آن روشن گردد تا إنشاءالله نسبت ما با شریعت الهی از یک طرف و با پروردگارمان از طرف دیگر به درستی تعریف شود. در مورد نکتهی اول، بحثِ وسعت روح مطرح میشود و در مورد نکتهی دوم به بحث فلسفهی نبوت میپردازیم.
آنچه پس از معرفت به توحید و علم به وحدانیت حضرت حق نباید فراموش شود راز حاکمیت وحدت است بر کثرت و اینکه طبق هویت تعلّقی مخلوق، اگر رابطهی مخلوقات از حضرت حق قطع شود مخلوقات نابود میشوند. طبق همین قاعده که در نظام تکوین حاکم است اگر در نظام تشریع رابطهی انسانها در امور فردی و اجتماعی از طریق نبوت و امامت با حضرت حق برقرار شود، نظام بشری از هرگونه اضمحلال و بحران رهایی مییابد و سرنوشت ما مانند سرنوشت جوامعی نمیشود که در طول تاریخ هلاک شدند و از تلاشهای خود بهرهی لازم را نبردند. در راستای ارتباط کثرتها به وحدت ارزش نبوت و امامت آن است که زندگی زمینی انسانها را به ملکوت و عالم وحدانی متصل میگرداند.
وسعت روح انسانی
در رابطه با وسعت روح انسانی و این که انسان در ذات خود استعداد اتصال با عالم الهی را در خود دارد نظر عزیزان را به موارد زیر جلب مینمائیم.
1- قرآن می فرماید: «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ*ثمَّ رَدَدْنَاهُ أَسْفَلَ سَافِلِینَ»(1) سوگند كه انسان را در بهترین قوام و مبنا خلق كردیم، سپس او را به پائینترین درجه ردّ نمودیم. كه همان مرتبهی بدن و جسم باشد. پس مقام اصلی انسان در مقامی بس بالاتر از آن جایگاهی است که جسم او قرار دارد و روشن خواهد شد مقام روح یا مَنِ انسان، منهای بدن او مقامی بس عظیم و شریف است، کافی است انسان بتواند در زندگی دنیایی با آن مقام مرتبط باشد و از عالیترین حیات برخوردار گردد. به گفتهی مولوی:
هیچ محتاج میِ گلگون، نهای
ترك كن گلگونه، تو گلگونهای
یعنی حقیقت و اصل تو بالاتر از این دنیا و خوشیهای رنگارنگ آن است، سعی كن با انصراف از عالم کثرت به حقیقت خود دست یابی تا به همهچیز رسیده باشی و لذا در ادامه میفرماید:
ای همه دریا چه خواهی کرد نَم؟
ای همه هستی چه میجویی، عدم؟
2- قرآن در مورد روح انسان میفرماید: «فَاِذا سَوَّیْتُهُ وَ نَفَخْتُ فیهِ مِنْ روُحی فَقَعُوا لَهُ ساجِدینَ»(2) ای ملائکه! چون بدن آن بشر را آمـاده كـردم و درآن از روح خود دمیدیم، پس به آن سجده كنید. از این آیه میتوان نکات زیر را نتیجه گرفت:
الف- انسـان «از روح خـداست» و نـه «روح خـدا». چـون فرمـود: «مِنْ روُحـی» و نگفـت: «روُحی»، یعنی روح انسان صورت نازله ای از روح خداست .
ب - روح مخلوقی است از مخلوقات خداوند و نزدیك ترین مخلوق به خدا است. حضرت صادق(ع) در جواب کسی که میپرسد مگر روح از ملائکه نیست؟ میفرمایند: «فَقَالَ: جَبْرَئِیلُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحُ خَلْقٌ أَعْظَمُ مِنَ الْمَلَائِكَةِ أَ لَیْسَ اللَّهُ یَقُولُ تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوح »(3) جبرئیل از جملهی ملائكه است و روح از ملائكه برتر است، مگر خداوند نمیفرماید؛ «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ». شب قدر علاوه بر ملائکه، روح نیز نازل میشود.
قرآن میفرماید: «یُنَزِّلُ الْمَلائِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ اَمْرِه»(4) یعنـی ملائكه را به كمك روحی كه از امر خداست نازل كرد. نباید خدا را با انسان مقایسه كنیم و تصور نماییم همانطور كه در انسان روحش یعنی خودش، در بارهی خداوند هم همینطور است. زیرا خودِ خداوند در قرآن « روح» را یكی از مخلوقات معرفی میكند و میفرماید: در جسم انسان از روح خود دمیدیم و اینكه میفرماید از روح خودم، یعنی روحی كه یكی از مخلوقات من است، ولی چون مرتبهی این روح بسیار بلند و شریف است خداوند آن را به خود نسبت داد، همانطور كه مكه را خداوند به خودش نسبت داد و فرمود: «بَیْتِی» این به جهت شرافت آن مكان است، نه اینكه خداوند واقعاً خانه داشته باشد. اساساً اگر خداوند مثل ما انسانها روح داشته باشد لازم میآید جسمی هم داشته باشد که این در مورد خداوند منتفی است.
با توجه به نکات ذکرشده میتوان گفت: اولاً: ملائكه به كمك روح نازل می شوند، یعنی روح اصل است و ملائكه تجلی آن روح هستند. ثانیاً: همچنان که در آیهی دوم سورهی نحل ملاحظه کردید روح از امر الهی است و مقام امر الهی، مقام «كُنْ فَیَكُون» است چون قرآن فرمود: «اَمْرُهُ اِذا اَرادَ شَیْـئاً اَنْ یَقُولَ لَهُ كُنْ فَیَكُون»(5) امر پروردگار چنین است كه چون اراده كند چیزی را بیافریند، مثل این است كه بگوید بشو و میشود. و این به معنای آن است که روح، نظام مادی و تركیبی و تدریجی ندارد، بلكه موجودی است بیزمان. ثالثاً: در مباحث معرفت نفس بیان شده است که اصل اساسی انسان همیـن روح است كـه فوق ملائكه، جامع همهی كمالات الهی است، برعكس ملائكه كه هركدام كمال خاصی از حق را ظاهر میكنند. رابعاً: آیات 4 و 5 سورهی تین روشن کرد این سوی انسان «اسفل سافلین» و مقام بدن و ماده است و آن سوی انسان «روح» است و مقام قرب. به طوریکه آخرین و پایینترین مرتبه و منزل روح، جایگرفتن در بدنِ تسویه(متعادل) شده و تصفیه(پاک از ناخالصیها) شده است كه در این مرتبه آنقدر روح تنزل یافته است كه تقریباً از آن مقام اصلیاش خبری نیست و این است كه انسانها فراموش میكنند اصلشان چه بوده و كجایی هستند. ولی اگر انسانها خود را از حكم بدن و منزل اسفل آزاد كنند، در واقع خودِ واقعی خود را مییابند و به اصل خود نزدیك میشوند، به طوری كه حقایقِ ذات خود را مستقیماً از حق دریافت میكنند، حتی بدون واسطهی ملائكه.
در ابتدا انسان حقیقت خود را از پشت حجابها میبیند و در انتها اگر همت كند با خود آن حقیقت روبهرو میشود و رمز و راز تزكیههای شرعی براساس همین قاعده است.
امام صادق(ع) میفرمایند: «وَ اِنَّ روحَ الْمُؤْمِنِ لَاَشَدُّ اِتِّصالاً بِروُحِ اللهِ مِنْ اِتِّصالِ شُعاعِ الشَّمْسِ بها»(6) اتصال روح مؤمن به روح خدا، شدیدتر است از اتصال شعاع خورشید به خورشید. حافظ در رابطه با مقام ملکوتی جان خود و همهی انسانها میگوید:
حجاب چهرهی جان، میشود غبار تنـــم
خـوشا دمیكه از آنچهره پرده برفكــــنم
یعنی علت اینكه انسان چهرهی حق را نمیبیند آن است که غبار تن او حجاب و مانع او شده است، به امید روزی كه با آزادشدن از حكم تن، از طریق رعایت احکام و ریاضات شرعی، از آن چهرهی ملکوتی پرده را كنار زند. مرحوم فیض کاشانی متذکر میشود که تا نظرمان به خودِ مادونمان هست با خدای خود مرتبط نیستیم. میگوید:
گفتم كه روی خوبت از ما چرا نهان است
گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیـانست
گفتم فراق تا كی ؟ گفتا كه تا تو هستــی
گفتمنفسهمین است،گفتا سخن همانست
آری تا ما احساس خودیت و منیّت در مقابل خدا داریم، او خود را به جان ما نشان نمیدهد وگرنه با توجه به حقیقت مان که همان روح است میتوانیم همنشین خدا باشیم. وقتی متوجه شویم هیچچیز در این جهان مُلك ما نیست و جملگی مُلك خدا و بندهی اوییم و وقتی خود را به درجهی خدمتگزاران تنزل دادیم و از خاك زیر پای خود متواضعتر شدیم، همهی حجابهای بین ما و خداوند مانند دود به هوا میرود و خدای را رو در روی خود خواهیم دید. انبیاء به كمك خداوند این راه را رفتند و پس از آن مأمور شدند تا انسانها را در پیمودن این راه كمك نمایند.(7)
بعد از آنکه روشن شد ذات هر انسانی استعداد قرب الهی را دارد، به موضوعِ چگونگی این قرب میپردازیم.