آیندة جهان از آن فاطمه(س) است
حدود هزار و چهارصد سال است كه جهان اسلام گرفتار نقشهای است كه فاطمه(س) همان روز اوّل متوجّه شد و حتّی علی(ع) بدان اشاره كرد(223) و كتاب شریف الغدیر مرحوم علامه امینی در واقع گفتگوی دلسوزانهای است با اهل سنّت كه نسبت به آن توطئه آگاه شوند و در روایات و متون تاریخی خود به آن چیزی كه فاطمه(س) نسبت به آن حساسیت نشان داد آگاه گردند، و در انتخاب اسلامِ خود بازخوانی نمایند. و بحمدالله آرامآرام آثار كار تاریخی علامه امینی«رحمة اللهعلیه» در الغدیر در محافل علمی اهل سنّت دارد خود را نشان میدهد و واقعاً دیگر آن دوره سپری شده است كه بشود جامعه اهل سنّت را از حقایق صدر اسلام دور نگه داشت و تصوّر كنیم آینده جهان اسلام باید ادامه گذشته آن باشد كه شیعه و رهروان فاطمه(س) به عنوان مجوسِ ضد اسلام معرفی شوند و ضرغاوی افتخار كند 132 شیعه را در عراق به دست خودش سر بریده است، چراكه به نظر او شیعیان از آمریكا خطرناكتر و منحرفترند.
اینك نوبت فاطمه(س) است كه با جهان اسلام سخن بگوید و إنشاءالله همه چیز به نفع اسلام فاطمی(س) ورق بخورد و جوانان مسلمان اهل سنّت اسلام گمشده خود را از دست فاطمه(س) بگیرند و آرامآرام اشكهای فاطمه(س) نقش خود را بنمایاند، چراكه از همان اوّل معلوم بود آینده از آنِ فاطمه(س) است. اینهمه كشتن فرزندان فاطمه(س) در طول تاریخ توسط امویان و عباسیان برای جلوگیری از ظهور آیندهای است كه فاطمه(س) صاحب آن خواهد بود.
انقلاب اسلامی اوّلین آرزوی فاطمه(س) است كه بر اساس آن، جامعه در سیاستگذاریهایش به جای نظر اشخاص، نظر امامان معصوم را از طریق ولیّ فقیه، حاكم كند، این انقلاب بنا دارد نه تنها جهان تشیع، بلكه جهان اسلام را نجات دهد، به طوری كه در اوّلین طلیعههای تأثیر آن، فلسطینی كه در حال محو شدن از روی نقشه جهان بود، احیاء شد و نهضت فلسطین قدرت گرفت و تا ایجاد دولت مردمی حماس - با همه كارشكنیهای اسرائیل- جلو آمد و میرود كه جوانان جهان اسلام كشورهای خود را از چنگال حاكمان غیراسلامی و به ظاهر مسلمان برهانند و گامهای بعدی را شروع كنند.
هنر ما آن است كه بفهمیم در كجای تاریخ قرار داریم و در این صورت است كه میتوانیم جایگاه نقشههای دشمن اسلام را بشناسیم و نیز از عامل پیروزی خود بر آن نقشهها آگاه باشیم و هنر حضرت زهرا(س) فهم همین دو موضوع بود. قبلاً عرض شد نقشه این بود كه میخواستند اسلام را به یك مرام عربی تبدیل كنند، آن هم در حدّی كه هر اندازه از آن را كه خواستند عمل كنند و هر اندازه از آن را هم كه صلاح ندانستند تغییر دهند، به طوری كه مالك در موطاء مینویسد: «عمر خودداری میكرد از اینكه یكی از عجمها را میراث دهد مگر آن كه در عرب به دنیا آمده باشد.»(224) حالا شما حساب كنید اگر اسلام در آن حدّ كه یك دین عربی است و با نظر خلیفه هر قسمت از آن قابل تغییر است، معرفی میشد، امروز دیگر اثری از اسلام باقی بود؟ فضایی كه فاطمه(س) ایجاد كرد امكان چنین جسارتها به شدت گرفته شد و حساسیتها در توده مسلمین در رابطه با اجتهاد در مقابل نص، روز به روز بیشتر شد و ائمه معصومین(ع) بدون حضور مستقیم در امور، مانع بسیاری از انحرافها بودند.(225)
امیرالمؤمنین(ع) قبل از واقعه صفین در رابطه با واقعه بعد از رحلت رسول خدا(ص) سخنانی فرمودند كه حادثه را به خوبی تحلیل میكند؛ میفرمایند: «اِنَّ الْعَجَبَ كُلُّ الْعَجَبْ مِنْ جُهّالِ هذِهِ الْاُمَّةِ وَ ضُلالِها وَ قادَتِها وَ ساقِیها اِلَی النّار...»(226) یعنی؛ تعجب و شگفت به تمام معنای كلمه از جاهلان این امت است، از گمراهانشان و سردمداران، كه این امّت را به سوی آتش سوق دادند، اینها از پیامبر خدا(ص) به طور مكرّر شنیدند كه میفرمود: هیچ امّتی زمام امور خود را به مردمی نسپرده است كه در میان آن امّت مرد داناتر و فهیمتر و عالمتر وجود داشته باشد، مگر آنكه آن امت رو به پستی و تباهی و خرابی گرائیده شده باشد، الاّ اینكه بر گردند به همان دانای قبلی، و این امت قبل از من امور خود را به سه نفر سپردند كه هیچ یك از آنها كسی نبود كه قرآن جمع كرده باشد(227) و یا اینكه ادعا كند به كتاب خدا و سنّت پیامبر او عالمتر است، آنها میدانستند من عالمترین امّت به كتاب خدا و سنّت پیامبر او هستم، و بصیرترین آنها به قرائت قرآن و عارفترین آنها به قضاوت به حكم خدا من بودم...».
به چند نكته در حدیث فوق عنایت فرمایید: اوّلاً؛ ریشة تباهی امور مسلمین به خوبی روشن است و علت مشكلات را باید در حذف انسان شایستهای به نام علی(ع) از صدر امور دانست. ثانیاً؛ حضرتعلی(ع) به حكم وظیفه مجبورند نظرهای جامعه و تاریخ را متوجّة خود كنند تا لااقل راه آیندگان مشخص باشد كه باید برای سر و سامان دادن جامعه به چه طرز تفكری رجوع كنند و راه اهلالبیت(ع) را رها نكنند. ثالثاً؛ میفرمایند از آن سه نفری كه قبل از من بودند كسی نبود كه قرآن را جمعآوری كرده باشد، چون به واقع لازمة جمعآوری قرآن این است كه اوّلاً: ارتباط دائم با رسول خدا(ص) داشته باشد تا تمام قرآن را بدون هیچ كم و كاستی بگیرد. ثانیاً: به خوبی قرآن را بشناسد و لذا نقش علی(ع) در حفظ و نگهداری قرآن، نقش اساسی است. و در نهایت بر این نكته تأكید میكنند كه داناترین و فقیهترین ایشان به قرائت قرآن و عارفترین آنها در قضاوت به حكم خدا من بودم. اعلان این مطالب تكلیف انسانهای محقق را در همیشة تاریخ روشن میكند كه بتوانند سؤالات زیادی را كه از حادثه بعد از رحلت رسولخدا(ص) برایشان پیش میآید، جواب دهند. راستی؛ چرا این سه خلیفه با اینكه از پیامبر خدا(ص) بارها فضائل علی(ع) را شنیده بودند كار را به علی(ع) واگذار نكردند؟! و این اساسیترین سؤالی است كه اگر روشن شود برگشت اساسی جهان اسلام به سوی مكتب تشیع شروع خواهد شد.
آنگاه كه نظام ارزشی جامعه فرو میریزد
شما از سخن رسول خدا(ص) در حدیث فوق ساده نگذرید. حضرت با بیان این نكته كه «باید داناترین و فهیمترین افراد، زمام امور مسلمین را در دست بگیرد» میخواهند نظام ارزشی جامعه در شرایط و بستر صحیح به سیر خود ادامه دهد. حالا اگر جامعهای حتّی یك قدم از این موضع كوتاه بیاید، تمام نظام ارزشی صحیح آن جامعه فرو میریزد، چون وقتی كسی كه در درجة دوم فهم و دانایی است، بر بالاترین رتبه از مراتب جامعه قرار گیرد، معنایش این است كه ملاك برتریها فهم و دانایی نیست و با این عمل تمام دیوار ارزشدادن به دانایی و فهم فرو ریخته است و از این به بعد هیچكس نمیتواند بر ارزشها تأكید كند و چنین فكری چون خوره در تمام ابعاد جامعه رخنه خواهد كرد و در نظام ارزشی جامعه هرج و مرج حاكم خواهد شد تا حدّی كه كار به جایی میكشد كه امامالحرمین جوینی برای توجیه این مشكل میگوید: از شرایط امام نیست كه اهل اجتهاد و استنباط باشد...!!(228)
حال مشكل این است كه از یك طرف میگویند لازم نیست امام یا خلیفه اَعلم باشد و لذا از این طریق جواب اشكالی كه میگوید خلفای سهگانه كه اَعلم امّت نبودند، چرا حاكم بر امور مسلمین شدند، را میدهند و از طرف دیگر سراسر كتب اهل سنّت پر است از فتاوای عمر و سخنان او كه به عنوان حجّت در امور فقهی مبنای احكام است. حالا شما حساب كنید ریشه این هرجومرج از كجا پیدا شد و با توجّه به این سخن پیامبر خدا(ص) كه علی(ع) بر آن تأكید فرمودند، بسیاری از مشكلات آینده تفاوت فقهی بین شیعه و سنّی مرتفع خواهد گشت. چون وقتی معلوم شود عمر اَعلَم امت نیست، پس باید سخنان او مبنای فقه برادران اهل سنت نباشد و همین كافی است تا فقه شیعه و سنی به هم نزدیك شود.
باز بر مبنای همین انحراف سخن ابنابیالحدید است كه در عین اقرار به فضیلت علی(ع) میگوید این كار خدا است كه مفضول را از افضل مقدّم داشت و لذا اوّل آن سه خلیفه را بر مسند امور مسلمین قرار داد سپس علی«(ع) را كه افضل آنها بود. در حالیكه این حرف، متهمكردن خدا است و ایشان متوجّه نیست كه با صحهگذاردن بر این عمل، چه بلای بزرگی بر سر جامعه میآید، وقتی حكم كسی در جامعه جاری شود كه آن حكم عالیترین حكم نیست كه خدا برای آن جامعه قرار داده است باید انتظار چنین هرج و مرج فرهنگی را نیز در جوامع اهل سنت داشته باشیم. علت اینگونه قضاوتهای جاهلانه به جهت نفهمیدن عمق اعتراض حضرتزهرا(س) است و اینكه چنین واقعهای چه تخریب بزرگی در نظام ارزشی جامعه پدید میآورد.
این زهرای مرضیه(س) است كه میفهمد حادثة فوق یعنی گُم شدن حقیقت، چون وقتی ناقص به جای كامل نشست، دیگر نقصِ ناقص به عنوان نقص تلقی نمیشود و همان شخصِ ناقص به عنوان ملاك و ارزش برای افراد جامعه تلقی میگردد و از طرفی در نظام هستی آنچه به سوی راه نجات سیر میكند، غیر ناقص است و لذا چنین جامعهای هرگز به راه نجات واقعی دست نمییابد، مثل صورتی كه همة اعضایش - اعم از چشم وابرو و دهان- زیبا باشد ولی بینی او زیبا نباشد، در این حالت همة صورت نازیباست. اگر ملاك و الگوی جامعهای كه باید جامعه به سوی آن سیر كند، مظهر همة كمالات انسانی نباشد ولی جای الگویی بنشیند كه مظهر همة كمالات انسانی است، چنین جامعهای به نجات و رستگاری دست نمییابد، همچنانكه زشتی یك عضوِ صورت، موجب میشود كه همه صورت زشت تلقی شود، همچنان انسانی هم كه همة خصوصیاتش خوب بود، ولی فقط یك صفت رذیله داشت، اگر در صدد اصلاح آن نبود و آن را به رسمیت شناخت، همان یك صفت رذیله تمام شخصیت او را غیراخلاقی می كند و عملاً بقیه صفات اخلاقی هم او را به نتیجه نمیرساند.
اعتراض حضرت زهرا(س) بر مبنای چنین مسائلی است ولی جامعه متوجّه عمق فاجعه نبود. حضرت در ادامه سخن خود به زنان مهاجر و انصار میفرمایند: «أَنّى زَحْزَحُوها عَنْ رَواسِی الرِّسالَة وَ قَواعِدَ النُّبُوَّة وَ الدِّلالَة وَ مَهْبِطَ الرُّوحُ الْأَمین» یعنی؛ مردان شما چگونه خلافت رسول خدا(ص) را از موضع ثابت و بنیانهای نبوّت دور ساختند؟ و آن را از خانهای كه جبرائیل(ع) در آن فرود میآمد به خانه دیگری بردند؟
ریشة سرگردانی بشر
خلیفه رسول خدا(ص) باید مجسمة دینداری و حامل علمی باشد تا مقصد نبوّت را درك كند و با فرهنگ نزول حضرت جبرائیل(ع) آشنا باشد. درست است كه پس از رحلت وجود مقدس رسول خدا(ص) دیگر وحی الهی قطع شد، ولی ارتباط با ملائكه قطع نشد و رابطه جبرائیل(ع) با این خانه قطع نگشت، چنانچه مصحف فاطمه(س) از ارتباط جبرائیل(ع) با حضرتزهرا(س) تهیه شده و یا اینكه حضرتصادق(ع) میفرمایند: «پس از رحلت رسولخدا(ص)، جبرائیل با حضرت زهرا(س) مراوده داشته است».(229) و در همین راستا امامخمینی«رحمةاللهعلیه» میفرمایند:«سابقه نداشته است كه جبرائیل جز با طبقه اوّل انبیاء عظام اینچنین آمد و شدهای مكرر با كسی داشته باشد.»(230) حالا حضرت زهرا(س) اشاره به همین مسئله دارند كه چرا خلافت رسول خدا(ص) را از خانهای حذف كردید كه «مَهْبِطَ الرُّوحُ الْأَمین» بود، به طوری كه حضرت صادق(ع) میفرمایند: ملكی كه با ما ارتباط دارد فوق جبرائیل و میكائیل است، و مگر میشود برای هدایت مسلمین، انسانهایی نباشند كه با اسرار وَحی ارتباط داشته باشند؟ این خطای بزرگی است كه بشریت گرفتار آن شده است كه گمان میكند خودش به خودی خود میتواند مبنای هدایت خود باشد و یا خودشان به خودی خود میتوانند از قرآن، خطوط اصلی را بگیرند. همین فكر بود كه علی(ع) را حذف كرد و گفت:«حَسْبُنَا كِتابَ الله»؛ یعنی ما را كتاب خدا بس است.
آری؛ من و شما میتوانیم به كمك جهت كلّی كه امام معصوم(ع) در فهم قرآن روشن میكند، با قرآن به نحو صحیح تماس بگیریم، یا به كمك آیات و روایات ائمه معصومین(ع) نظام سیاسی جامعه را در زمان غیبت، به كمك كارشناس فهم آیات و روایات، یعنی ولیّفقیه، اداره كنیم. ولیّفقیه هم هیچوقت ادعا ندارد كه خودش به خودی خود چنین توانی را دارد، و جهان اسلام و به تبع آن، جهان بشری هرچه ضربه خورد، در غفلت از این موضوع نهفته بود، و لذا شما ملاحظه میكنید كه تمام بشریت در تمام قارهها، در سرگردانی به سر میبرند، چون آنها در حاكمیت اجتماعی از كسی كه قلبش در ارتباط با عالم غیب و ملائكه است محروم شدهاند. كسی را از صدر جامعه خارج كردند كه به تعبیر حضرتزهرا(س): «وَ الطِبین بِأُمُورِ الدُّنْیا وَ الدّین»؛ به امور دین و دنیا آگاه بود. و میفرماید: حذف چنین كسی «أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ» همان زیانِ بسیار روشن است، همانی كه امروز هم بشریت به آن گرفتار است. میفرماید:«وَ مَا الَّذی نَقَمُوا مِنْ أَبِی الْحَسَنِ؟»؛ یعنی چه باعث شد كه از علی(ع) روی برگردانید و بر او عیب بگیرید. «نَقِمُوا مِنْهُ وَ اللهِ نَكیرَ سَیْفِه»؛ از او عیب گرفتند، ولی به خدا سوگند عیب او این بود كه شمشیر او در مقابله با باطل، آشنا و غریبه نمیشناخت و رعایت رئیس قبیله و غیر آن را نمیكرد.