علت اصرار علی(ع) بر حاكمیت خود
عنایت كردید؛ چرا علی(ع) در آن شرایطی كه به زور ایشان را آوردهاند تا از او برای ابابكر بیعت بگیرند، باز اصرار دارد كه مردم باید اسلام را از ما بگیرند؟ چون وقتی مبنا را از كسی گرفتید كه با حقایق عالم بالا ارتباط دارد و به واقع سبب متصل بین ارض و سماء است، دیگر افق تحقیق روشن شده و جهتِ سیر به سوی حقایق تعیین گشته است، حالا هر چه جلوتر برویم، به نتیجه بهتری میرسیم. مثلاً امام معصوم(ع) میگویند: هر كس سؤال قبر را انكار كند از ما نیست. با این جمله ما را متوجّه وجود عالم برزخ و حیات برزخی میكنند؛ لذا بر عكس خیلی مسلمانان میفهمیم كه نفس ما با مرگ نابود نمیشود و پس از آن در قیامت زنده شود، بلكه همواره زنده است، منتها از این دنیا به برزخ منتقل میشود و سپس از برزخ به سوی قیامت سیر میكند. حالا شما حساب كنید چقدر نكات ظریف از این سخن امام معصوم حاصل میشود! تفكر در بقیة نكات حاشیة این سخن را به عهدة ما گذاردهاند، اینجاست كه حضرتعلی(ع) اصرار دارند - حتّی در آن وقتی كه ریسمان به گردن مبارك حضرت انداختهاند- كه مردم باید اسلام را از ما بگیرند، چون در آن صورت همه جامعه به سوی حق رفته است و امروز ما با جهان اسلامِ پارهپاره روبهرو نبودیم. اقرار به حقّانیت علی(ع) اقراری نیست كه منحصر به شیعه باشد. ابنابیالحدید معتزلی میگوید: رسولخدا(ص) در ملأ عام و در حضور مردم در مورد همسر فاطمه(س) فرمود: «یا ایهاالنّاس! اوصیكم بحبّ ذی قُربَیها، اخی وابنعمی علیبنابیطالب، فانّه لا یحبّه الاّ مؤمن و لا یبغضه الاّ منافق، من احبّه فقد احبّنی وَ مَنْ ابغَضَه فقد ابغضنی»(216) یعنی؛ ای مردم! توصیه میكنم شما را به دوستی همسر فاطمه كه عبارت باشد از برادرم و پسرعمام علیبنابیطالب، و به درستی كه او را دوست نخواهد داشت مگر مؤمن و بر او كینه نخواهد ورزید مگر منافق، هركس بر او محبت ورزد بر من محبت ورزیده و هركس بر او دشمنی كند بر من دشمنی كرده است.
عمر میگوید: هیچكس دارای فضائلی همانند فضائل علی نیست كه صاحبش را به سوی هدایت رهنمون باشد و از پستی و ضلالت بازش دارد.
یا میگوید: اگر آسمانهای هفتگانه در كفهای گذارده شود و ایمان علی در كفة دیگر، قطعاً ایمان علی فزونی خواهد گرفت.
حال چگونه است كه با این حرفها، عمر هنگامی كه ضربت میخورد میگوید: «اگر سالم، غلامِ بنیحذیفه زنده بود خلافت را به شورا نمیگذاشتم.(217) یا آرزو میكند ایكاش ابوعبیده زنده بود تا او را خلیفه قرار میدادم.(218) آیا علی(ع) در حدّ ابوعبیده، گوركن مدینه هم كارآیی نداشت؟
عمر به ابنعباس گفت: خودم شنیدم رسولخدا(ص) به علیبنابیطالب گفت: «مَن احبّك احبنی و من احبّنی احبّالله و من احبّالله ادخله الجنة مُدِلاّ».(219) یعنی؛ هركس ترا دوست دارد مرا دوست داشته و هركس مرا دوست دارد خدا را دوست داشته و هركس كه خدا را دوست دارد با احترام داخل بهشتش كنند.
با توجه به این سخن اگر این علی، حاكم مسلمین بود، امروز ما در عین اینكه یك جامعه یك پارچه مسلمان داشتیم، از اسلامی برخوردار بودیم كه علی(ع) معلم آن بود. ابنقتیبه میگوید: عمر در بستر بیماریاش در مورد ششنفری که برای خلافت بعد از خود معرفی نمود، گفت: سعد؛ دارای غلظت و شدت است، و عبدالرحمن؛ فرعون این امت است، و زبیر؛ در هنگام رضا زود نرم و ملایم و در وقت غضب بسیار سخت است، و در مورد طلحه گفت: دارای نخوت و تکبر است، و عثمان دارای عصبیت و محبت نسبت به اقوامش است، و بعد رو به علی کرد (چون همه جز طلحه در جلسه بودند) و گفت: «وَ ما یَمْنَعُنِی مِنکَ یا علی اِلاّ حِرْصُکَ علیها، و اِنَّکَ اَحْرَیالْقَوْمِ اِنْ وَلِیَّتَهَا اَنْ تُقیمَ عَلَیالْحَقِّ الْمُبینِ وَ الصِّراطِ الْمُسْتَقیم» (ای علی! آنچه مانع من برای تعیین جانشینی تو بود، حریصبودن تو برای امامت است و حقاً تو از همة اینها سزاوارتر و لایقتری، که در صورت حائزشدن امارت، امت اسلام را بر صراط مستقیم و بر حق مبین و آشکارا رهبری نمایی و بر این نهج قیام نمایی).(220)
عمر نمیتواند بفهمد اصرار و پافشاری علی(ع) بر خلافت به چه معنی است، ولی اقرار او به صلاحیت علی(ع) در هدایت جامعه گواه بر آن است كه فاطمه(س) در مقابل جریان حذف علی(ع) نباید بیكار مینشست و اصرار ما نیز در تبیین این مطالب برای توجّه به آیندهای است كه آبستن تمدن اسلامی است، تا معلوم شود چه تفكری باید در جهان اسلام، مسلمانان را هدایت نماید.
وقتی كار به انحراف كشید و امثال خلیفة اول و دوم برای خود حق حاكمیت قائل شدند دیگر نمیتوانند علی(ع) را به مردم بهعنوان حاكم جامعه مسلمین معرفی كنند، هر چند به فضائل علی(ع) اقرار هم داشته باشند. صاحب عِقدالفرید مینویسد: چون عمر خنجر خورد به او گفتند: ای کاش برای خود خلیفهای معین میکردی. گفت: پس از آنکه آن سخنان را بر شما گفتم تصمیم داشتم که سزاوارترین مردی را که بر شما حکومت کند و امیدوار باشم که شما را بر طریق حق حمل کند که علیبنابیطالب است، برای ولایت امر شما نصب کنم ولی سپس دیدم که من تاب نمیآورم، چه در زمان حیاتم و چه در زمان مرگم که او را آمر و رئیس بر شما ببینم.(221)
چون با نقشه بر سر كار آمدند حالا خودشان هم همان نقشه را باید ادامه دهند. آقای رسولجعفریان میگوید: قراینی وجود دارد که انتخاب خلیفه اوّل، حکایت از نوعی توطئه قبلی و یا حداقل تفاهم و هماهنگیِ حزب مخالف بنیهاشم پیش از بیعت دارد و میگوید: عبدالعزیزالدوری عقیده لامنس را که سقیفه را توطئه سه نفره، عمر و ابوبكر و ابوعبیده میداند، رد میکند، امّا اصل تفاهم قبلی حزب مخالف بنیهاشم را میپذیرد.(222)
آیندة جهان از آن فاطمه(س) است
حدود هزار و چهارصد سال است كه جهان اسلام گرفتار نقشهای است كه فاطمه(س) همان روز اوّل متوجّه شد و حتّی علی(ع) بدان اشاره كرد(223) و كتاب شریف الغدیر مرحوم علامه امینی در واقع گفتگوی دلسوزانهای است با اهل سنّت كه نسبت به آن توطئه آگاه شوند و در روایات و متون تاریخی خود به آن چیزی كه فاطمه(س) نسبت به آن حساسیت نشان داد آگاه گردند، و در انتخاب اسلامِ خود بازخوانی نمایند. و بحمدالله آرامآرام آثار كار تاریخی علامه امینی«رحمة اللهعلیه» در الغدیر در محافل علمی اهل سنّت دارد خود را نشان میدهد و واقعاً دیگر آن دوره سپری شده است كه بشود جامعه اهل سنّت را از حقایق صدر اسلام دور نگه داشت و تصوّر كنیم آینده جهان اسلام باید ادامه گذشته آن باشد كه شیعه و رهروان فاطمه(س) به عنوان مجوسِ ضد اسلام معرفی شوند و ضرغاوی افتخار كند 132 شیعه را در عراق به دست خودش سر بریده است، چراكه به نظر او شیعیان از آمریكا خطرناكتر و منحرفترند.
اینك نوبت فاطمه(س) است كه با جهان اسلام سخن بگوید و إنشاءالله همه چیز به نفع اسلام فاطمی(س) ورق بخورد و جوانان مسلمان اهل سنّت اسلام گمشده خود را از دست فاطمه(س) بگیرند و آرامآرام اشكهای فاطمه(س) نقش خود را بنمایاند، چراكه از همان اوّل معلوم بود آینده از آنِ فاطمه(س) است. اینهمه كشتن فرزندان فاطمه(س) در طول تاریخ توسط امویان و عباسیان برای جلوگیری از ظهور آیندهای است كه فاطمه(س) صاحب آن خواهد بود.
انقلاب اسلامی اوّلین آرزوی فاطمه(س) است كه بر اساس آن، جامعه در سیاستگذاریهایش به جای نظر اشخاص، نظر امامان معصوم را از طریق ولیّ فقیه، حاكم كند، این انقلاب بنا دارد نه تنها جهان تشیع، بلكه جهان اسلام را نجات دهد، به طوری كه در اوّلین طلیعههای تأثیر آن، فلسطینی كه در حال محو شدن از روی نقشه جهان بود، احیاء شد و نهضت فلسطین قدرت گرفت و تا ایجاد دولت مردمی حماس - با همه كارشكنیهای اسرائیل- جلو آمد و میرود كه جوانان جهان اسلام كشورهای خود را از چنگال حاكمان غیراسلامی و به ظاهر مسلمان برهانند و گامهای بعدی را شروع كنند.
هنر ما آن است كه بفهمیم در كجای تاریخ قرار داریم و در این صورت است كه میتوانیم جایگاه نقشههای دشمن اسلام را بشناسیم و نیز از عامل پیروزی خود بر آن نقشهها آگاه باشیم و هنر حضرت زهرا(س) فهم همین دو موضوع بود. قبلاً عرض شد نقشه این بود كه میخواستند اسلام را به یك مرام عربی تبدیل كنند، آن هم در حدّی كه هر اندازه از آن را كه خواستند عمل كنند و هر اندازه از آن را هم كه صلاح ندانستند تغییر دهند، به طوری كه مالك در موطاء مینویسد: «عمر خودداری میكرد از اینكه یكی از عجمها را میراث دهد مگر آن كه در عرب به دنیا آمده باشد.»(224) حالا شما حساب كنید اگر اسلام در آن حدّ كه یك دین عربی است و با نظر خلیفه هر قسمت از آن قابل تغییر است، معرفی میشد، امروز دیگر اثری از اسلام باقی بود؟ فضایی كه فاطمه(س) ایجاد كرد امكان چنین جسارتها به شدت گرفته شد و حساسیتها در توده مسلمین در رابطه با اجتهاد در مقابل نص، روز به روز بیشتر شد و ائمه معصومین(ع) بدون حضور مستقیم در امور، مانع بسیاری از انحرافها بودند.(225)
امیرالمؤمنین(ع) قبل از واقعه صفین در رابطه با واقعه بعد از رحلت رسول خدا(ص) سخنانی فرمودند كه حادثه را به خوبی تحلیل میكند؛ میفرمایند: «اِنَّ الْعَجَبَ كُلُّ الْعَجَبْ مِنْ جُهّالِ هذِهِ الْاُمَّةِ وَ ضُلالِها وَ قادَتِها وَ ساقِیها اِلَی النّار...»(226) یعنی؛ تعجب و شگفت به تمام معنای كلمه از جاهلان این امت است، از گمراهانشان و سردمداران، كه این امّت را به سوی آتش سوق دادند، اینها از پیامبر خدا(ص) به طور مكرّر شنیدند كه میفرمود: هیچ امّتی زمام امور خود را به مردمی نسپرده است كه در میان آن امّت مرد داناتر و فهیمتر و عالمتر وجود داشته باشد، مگر آنكه آن امت رو به پستی و تباهی و خرابی گرائیده شده باشد، الاّ اینكه بر گردند به همان دانای قبلی، و این امت قبل از من امور خود را به سه نفر سپردند كه هیچ یك از آنها كسی نبود كه قرآن جمع كرده باشد(227) و یا اینكه ادعا كند به كتاب خدا و سنّت پیامبر او عالمتر است، آنها میدانستند من عالمترین امّت به كتاب خدا و سنّت پیامبر او هستم، و بصیرترین آنها به قرائت قرآن و عارفترین آنها به قضاوت به حكم خدا من بودم...».
به چند نكته در حدیث فوق عنایت فرمایید: اوّلاً؛ ریشة تباهی امور مسلمین به خوبی روشن است و علت مشكلات را باید در حذف انسان شایستهای به نام علی(ع) از صدر امور دانست. ثانیاً؛ حضرتعلی(ع) به حكم وظیفه مجبورند نظرهای جامعه و تاریخ را متوجّة خود كنند تا لااقل راه آیندگان مشخص باشد كه باید برای سر و سامان دادن جامعه به چه طرز تفكری رجوع كنند و راه اهلالبیت(ع) را رها نكنند. ثالثاً؛ میفرمایند از آن سه نفری كه قبل از من بودند كسی نبود كه قرآن را جمعآوری كرده باشد، چون به واقع لازمة جمعآوری قرآن این است كه اوّلاً: ارتباط دائم با رسول خدا(ص) داشته باشد تا تمام قرآن را بدون هیچ كم و كاستی بگیرد. ثانیاً: به خوبی قرآن را بشناسد و لذا نقش علی(ع) در حفظ و نگهداری قرآن، نقش اساسی است. و در نهایت بر این نكته تأكید میكنند كه داناترین و فقیهترین ایشان به قرائت قرآن و عارفترین آنها در قضاوت به حكم خدا من بودم. اعلان این مطالب تكلیف انسانهای محقق را در همیشة تاریخ روشن میكند كه بتوانند سؤالات زیادی را كه از حادثه بعد از رحلت رسولخدا(ص) برایشان پیش میآید، جواب دهند. راستی؛ چرا این سه خلیفه با اینكه از پیامبر خدا(ص) بارها فضائل علی(ع) را شنیده بودند كار را به علی(ع) واگذار نكردند؟! و این اساسیترین سؤالی است كه اگر روشن شود برگشت اساسی جهان اسلام به سوی مكتب تشیع شروع خواهد شد.
آنگاه كه نظام ارزشی جامعه فرو میریزد
شما از سخن رسول خدا(ص) در حدیث فوق ساده نگذرید. حضرت با بیان این نكته كه «باید داناترین و فهیمترین افراد، زمام امور مسلمین را در دست بگیرد» میخواهند نظام ارزشی جامعه در شرایط و بستر صحیح به سیر خود ادامه دهد. حالا اگر جامعهای حتّی یك قدم از این موضع كوتاه بیاید، تمام نظام ارزشی صحیح آن جامعه فرو میریزد، چون وقتی كسی كه در درجة دوم فهم و دانایی است، بر بالاترین رتبه از مراتب جامعه قرار گیرد، معنایش این است كه ملاك برتریها فهم و دانایی نیست و با این عمل تمام دیوار ارزشدادن به دانایی و فهم فرو ریخته است و از این به بعد هیچكس نمیتواند بر ارزشها تأكید كند و چنین فكری چون خوره در تمام ابعاد جامعه رخنه خواهد كرد و در نظام ارزشی جامعه هرج و مرج حاكم خواهد شد تا حدّی كه كار به جایی میكشد كه امامالحرمین جوینی برای توجیه این مشكل میگوید: از شرایط امام نیست كه اهل اجتهاد و استنباط باشد...!!(228)
حال مشكل این است كه از یك طرف میگویند لازم نیست امام یا خلیفه اَعلم باشد و لذا از این طریق جواب اشكالی كه میگوید خلفای سهگانه كه اَعلم امّت نبودند، چرا حاكم بر امور مسلمین شدند، را میدهند و از طرف دیگر سراسر كتب اهل سنّت پر است از فتاوای عمر و سخنان او كه به عنوان حجّت در امور فقهی مبنای احكام است. حالا شما حساب كنید ریشه این هرجومرج از كجا پیدا شد و با توجّه به این سخن پیامبر خدا(ص) كه علی(ع) بر آن تأكید فرمودند، بسیاری از مشكلات آینده تفاوت فقهی بین شیعه و سنّی مرتفع خواهد گشت. چون وقتی معلوم شود عمر اَعلَم امت نیست، پس باید سخنان او مبنای فقه برادران اهل سنت نباشد و همین كافی است تا فقه شیعه و سنی به هم نزدیك شود.
باز بر مبنای همین انحراف سخن ابنابیالحدید است كه در عین اقرار به فضیلت علی(ع) میگوید این كار خدا است كه مفضول را از افضل مقدّم داشت و لذا اوّل آن سه خلیفه را بر مسند امور مسلمین قرار داد سپس علی«(ع) را كه افضل آنها بود. در حالیكه این حرف، متهمكردن خدا است و ایشان متوجّه نیست كه با صحهگذاردن بر این عمل، چه بلای بزرگی بر سر جامعه میآید، وقتی حكم كسی در جامعه جاری شود كه آن حكم عالیترین حكم نیست كه خدا برای آن جامعه قرار داده است باید انتظار چنین هرج و مرج فرهنگی را نیز در جوامع اهل سنت داشته باشیم. علت اینگونه قضاوتهای جاهلانه به جهت نفهمیدن عمق اعتراض حضرتزهرا(س) است و اینكه چنین واقعهای چه تخریب بزرگی در نظام ارزشی جامعه پدید میآورد.
این زهرای مرضیه(س) است كه میفهمد حادثة فوق یعنی گُم شدن حقیقت، چون وقتی ناقص به جای كامل نشست، دیگر نقصِ ناقص به عنوان نقص تلقی نمیشود و همان شخصِ ناقص به عنوان ملاك و ارزش برای افراد جامعه تلقی میگردد و از طرفی در نظام هستی آنچه به سوی راه نجات سیر میكند، غیر ناقص است و لذا چنین جامعهای هرگز به راه نجات واقعی دست نمییابد، مثل صورتی كه همة اعضایش - اعم از چشم وابرو و دهان- زیبا باشد ولی بینی او زیبا نباشد، در این حالت همة صورت نازیباست. اگر ملاك و الگوی جامعهای كه باید جامعه به سوی آن سیر كند، مظهر همة كمالات انسانی نباشد ولی جای الگویی بنشیند كه مظهر همة كمالات انسانی است، چنین جامعهای به نجات و رستگاری دست نمییابد، همچنانكه زشتی یك عضوِ صورت، موجب میشود كه همه صورت زشت تلقی شود، همچنان انسانی هم كه همة خصوصیاتش خوب بود، ولی فقط یك صفت رذیله داشت، اگر در صدد اصلاح آن نبود و آن را به رسمیت شناخت، همان یك صفت رذیله تمام شخصیت او را غیراخلاقی می كند و عملاً بقیه صفات اخلاقی هم او را به نتیجه نمیرساند.
اعتراض حضرت زهرا(س) بر مبنای چنین مسائلی است ولی جامعه متوجّه عمق فاجعه نبود. حضرت در ادامه سخن خود به زنان مهاجر و انصار میفرمایند: «أَنّى زَحْزَحُوها عَنْ رَواسِی الرِّسالَة وَ قَواعِدَ النُّبُوَّة وَ الدِّلالَة وَ مَهْبِطَ الرُّوحُ الْأَمین» یعنی؛ مردان شما چگونه خلافت رسول خدا(ص) را از موضع ثابت و بنیانهای نبوّت دور ساختند؟ و آن را از خانهای كه جبرائیل(ع) در آن فرود میآمد به خانه دیگری بردند؟