فاطمه(س) جوّ خفقان را میشكند
شرایط را طوری آراسته بودند كه هیچ كس قدرت انتخاب نداشت، همه را جوّ گرفته بود، به عنوان نمونه؛ ابن قتیبَهدینوَری میگوید:
چون علی را به مسجد برای بیعت بردند و او را به بیعت امر کردند، آن حضرت گفت: «الله الله یا مَعشَرالْمهاجرین! لا تَخْرِجُوا سلطانَ محمدٍ فیالْعرب عن داره و قَعْرِ بَیْتِهِ اِلی دُورِکُم و قُعُورِ بیوتِکُمْ وَ لا تَدْفَعُوا اَهْلَه عَنْ مَقامِه فیالنّاس وَ حَقِّه.....»
خدا را در نظر بگیرید! خدا را در نظر بگیرید! ای جماعت مهاجرین! قدرت و سلطه و اقتدار محمد را از خانة او و از بیخ و بُن اطاق و مسکن او، به خانهها و در بیخ و بن اطاقهای خود نبرید! و اهل او را از مقام و منزلت او در میان مردم و از حق او برکنار مکنید و دور نیندازید و ممانعت بهعمل نیاورید. سوگند به خدا ای جماعت مهاجرین! ما از همة مردم به پیامبر سزاوارتریم، چون ما اهلبیت او هستیم و ما در امر امامت و حکومت از شما اَوْلی و اَحَق هستیم. آنكس كه در میان امت، قاری کتاب خدا و فقیه و بصیر در دین خدا و عالم به سنتهای رسول خدا و قوی و استوار در امر رعیت، و مدافع گزندها و آسیبهای ناگوار از آنان، و قسمتکنندة حقوق مسلمین بین آنها بهطور عدل و مساوی است، سوگند به خدا در میان ما اهلبیت است، پس شما از هوای نفس خویشتن پیروی منمایید که از راه خدا گمراه خواهید شد.
بشیربنسعدانصاری گفت: ای علی اگر این سخنان را طایفة انصار قبل از بیعت با ابوبکر شنیده بودند همگی با تو بیعت به امامت میکردند بهطوری که دو نفر که با هم اختلاف داشته باشند یافت نمیشد.(210)
چنانچه ملاحظه میكنید: با توجه به جملة بشیربنسعدانصاری؛ معلوم میشود در آن شرایط، امكان ارتباط علی(ع) با مردم و ارتباط مردم با حضرت را از بین برده بودند. ابتدا باید بفهمیم چه جوّ خفقانی حاكم بوده است، تا بفهمیم نقش فاطمه(س) در شكستن آن جوّ چقدر ارزشمند و كارساز است. ابنابیالحدید راجع به اینکه امیرالمؤمنین(ع) با طوع و رغبت بیعت نکرد، میگوید: بلاذری از مدائنی از مَسْلمةبنمحارب از سلیمان تصیمی از ابوعون روایت کرده است که: ابوبکر به دنبال علی(ع) فرستاد و از او بیعت خواست، و علی(ع) بیعت نکرد - و همراه عمر شعلهای از آتش بود- فاطمه(س) عمر را در خانة خود دید و گفت: یابنالخطابِ؛ «اَتُراک مُحرقاً عَلَی بابی؟ قال نعم، و ذلک اَقوی فیما جاءَ به ابوکَ، و جاء علی(ع) فبایعَ».(211) یعنی؛ ای عمر! میخواهی درِ خانة مرا آتش بزنی؟ گفت: آری، و اینكار به دینی كه پدرت آورده است نزدیكتر است. و علی را آوردند و او بیعت كرد.
درست است مورخان در شرایط حاكمیت بنیامیه جرأت صریح نوشتن واقعه را نداشتند، ولی همین اندازه هم كه نوشتند خبر از رفتار عجیبی میدهد كه با علی(ع) شده است.
در چگونگی برخورد با علی(ع) نوشتهاند: ریسمان به گردن علی(ع) انداختند «كَالْجَمَلِ الْمَخْشُوش»؛ مانند شتری كه استخوان بینی او را از عرض سوراخ كردهاند و در آن خشاش كه چوبی مخصوص است، قرار دادهاند، تا كاملاً در كنترل باشد. حالا شما حساب كنید؛ در چنین فضایی چه كسی جرأت نفسكشیدن دارد؟! حالا حضرت زهرا(س) عملاً و قولاً صدای اعتراض خود را بلند میكند.
خطر حذف كارشناسان اسلام
چنانچه ملاحظه كردید؛ علی(ع) خطاب به جمع مهاجر میفرمایند: ای جمعیت مهاجر! اقتدار محمد(ص) یعنی دین اسلام را، از خانه او خارج نكنید. حضرت اینجا اشاره به آیه قرآن دارد كه میفرماید: «إِنَّمَا یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَكُمْ تَطْهِیرًا»؛(212) خداوند در این آیه از طهارت خاصی برای اهلالبیت پیامبر(ع) خبر میدهد و در اثر همین طهارت است كه هدایت واقعیِ جامعه عملی میشود و مزة اسلام به قلب و جان مردم میرسد، اینكه میفرمایند: ما از همة مردم به پیامبر خدا(ص) سزاوارتریم و در امر امامت و حكومت از شما اَوْلی و اَحَق هستیم، میخواهند مردم را از اسلام انحرافی نجات دهند.
این غم، غم دوری از اسلام است و نه نگرانی برای خودشان، خانوادهای كه از هر آلودگی مبرّاست كه خودی ندارد تا خودخواهی داشته باشد، حضرت نگران قرائتهای انحرافی بودند كه به اسم اسلام مطرح میشد و میشود، قرائتهایی كه به اسم اسلام است ولی حجاب اسلام است. یعنی ای مردم! اگر به واقع میخواهید از اسلام استفاده كنید باید به طرف ما بیایید و از طریق ما اسلام را بگیرید تا بتوانید از آن استفاده ببرید. این حساسیت بزرگ اهلالبیت(ع) از اینكه اسلام انحرافی به جای اسلام واقعی خود را جا نزند، تمام ارزش فاطمه و همسر فاطمه و فرزندان فاطمه(ع) است، تا امروز هم، غربزدهها برای ما مفسّر اسلام نشوند و بگویند: «هم شیعه حق است و هم سنّی حق است.»!! و تحت عنوان «صراطهای مستقیم» بخواهند حق و باطل را درهم آمیزند، كه در آن صورت، باطل است كه میداندار میشود. آری؛ همیشه اسلام عزیز بوده، ولی همیشه اسلام درست مطرح نشده است و اهلالبیت(ع)جبهة حساسیت نسبت به اسلام انحرافی را گشودند تا هر فرنگبرگشتهای ادعای اسلامشناسی نكند و اسلام را در حجاب نبرد و از حقیقت خود خارج ننماید. وقتی كه خداوند میفرماید: «اهلبیت پیامبر را از هر آلودگی پاك كردم». یعنی؛ هر چه اهلالبیت(ع) میگویند حق است و نه هر چه هر كس بگوید. وقتی قرآن میفرماید: «مطهّرون به حقیقت قرآن آگاهند»،(213) و فقط اهلالبیت(ع) در مقام طهارت خاص هستند؛(214) پس هر چه اهلالبیت(ع) میگویند حق است و نه هر چه هركس از قرآن بگوید. آری؛ علماء ما به راهنمایی فرهنگ اهلالبیت(ع) در قرآن تدبّر میكنند و گوهرهای گرانقدری را ارائه میدهند، چون خود ائمه معصومین(ع) فرمودند:«عَلَیْنا بِاِلْقاءِ الْاُصُول وَ عَلَیْكُمْ بِالتَّفْریع»؛ یعنی بر ماست كه اصول را بگوییم و بر شماست كه حول آن اصول، مسائل را مطرح كنید. ولی خطر از آنجا شروع شد كه پس از رحلت رسول خدا(ص) در مقابل نظر اهلالبیت(ع) عصمت و طهارت فكری پیدا شد، و حتّی آن خانواده را حذف نمود. آری؛ همیشه اسلام عزیز بوده ولی همیشه اسلام درست مطرح نشده است و فاطمه(س) حساسیت جامعه مؤمنین نسبت به اسلام انحرافی را پدید آورد تا خلیفه اوّل بالای منبر نگوید: «من به نظر خودم عمل كردم»!(215) كه در اینصورت حاكمیتِ به میدان آمده به اسم اسلام خواهد بود، ولی نمایش اسلام نیست و لذا نتیجهاش دوری و دلسردی مردم از اسلام خواهد شد و این تصور پیدا میشود كه اسلام كارآیی لازم را برای ادارة امور جامعه ندارد.
این ضربهای بود به اسلام، كه فاطمه(س) خوب فهمید و در صدد خنثیكردن آن بر آمد، و امروز هم وقتی شما متوجّه این مسئله شدید نمیگویید كسی حق نظر دادن ندارد، بلكه می گویید كارشناسانه نظر بدهید. آری؛ همانطور كه فقهای ما پس از سالها تلاش و مطالعه بر روی آیات و روایات نظر میدهند و مردم مسلمان هم از جان و دل آن نظرات را میپذیرند، شما هم كه میخواهید در مورد اسلام نظر بدهید، بفرمایید، در متون آیات و روایات تعمق كنید و بعد نظر دهید تا ملت مسلمان از جان و دل نظرات شما را هم بپذیرند. ولی افسوس و صد افسوس كه جامعه روشنفكری ما از كسی كه در مورد زمین نظر بدهد، بدون آنكه زمینشناس باشد، سخنی نمیپذیرند، ولی اگر كسی در مورد اسلام نظر بدهد، بدون آنكه در آن مسئله تحقیق لازم را انجام داده باشد، به راحتی میپذیرند، و این همان فاجعهای است كه فاطمه(س) نسبت به آن حساسیت نشان داد. قرآن ما را راهنمایی كرده است كه اوّل مسیر خود را به سوی اهلالبیت عصمت و طهارت(ع) بكشانید و اهلالبیت هم اصل را در اختیار ما میگذارند و سپس «عَلَیْكُمْ بِالتَّفْریع» یعنی؛ پس از آن، حول آن اصل، تدبر كنید و سخن خود را بگویید. همین طور كه یك لیسانس فیزیك، اصول را از دكترای فیزیك میگیرد و میداند تا كسی در رشتهای دكترا نداشته باشد، اصل مطلب آن رشته در اختیارش نیست، در دین هم تا كسی در موضوعات اسلامی، اعم از فقه و تفسیر و كلام و فلسفه و عرفان مجتهد نباشد به اصل مطلب تسلط ندارد و اگر كسی بدون ارتباط با صاحبنظران اصلی، نظر بدهد، افراد را به انحراف میكشاند. مضافاً اینكه صاحبنظر و مجتهدشدن در مسائل اسلامی علاوه بر تحقیق و تلاش و مطالعه، یك ملكة خاص به نام اجتهاد هم نیاز دارد كه خداوند به همه كس نمیدهد، به همین جهت هم بعضیها سالها مدرس حوزه هستند ولی مجتهد نشدهاند، با اینكه بعضی از مجتهدان نزد اینها درس خواندهاند، چون اجتهاد پس از تلاش و مطالعه، پدیدآمدن یك جمعبندی خاص فكری است كه خداوند به بعضیها میدهد و خود فرد و نیز بقیة افراد در برخورد با او متوجّه میشوند كه این آقا دیگر دارای ملكة اجتهاد شده است.
علت اصرار علی(ع) بر حاكمیت خود
عنایت كردید؛ چرا علی(ع) در آن شرایطی كه به زور ایشان را آوردهاند تا از او برای ابابكر بیعت بگیرند، باز اصرار دارد كه مردم باید اسلام را از ما بگیرند؟ چون وقتی مبنا را از كسی گرفتید كه با حقایق عالم بالا ارتباط دارد و به واقع سبب متصل بین ارض و سماء است، دیگر افق تحقیق روشن شده و جهتِ سیر به سوی حقایق تعیین گشته است، حالا هر چه جلوتر برویم، به نتیجه بهتری میرسیم. مثلاً امام معصوم(ع) میگویند: هر كس سؤال قبر را انكار كند از ما نیست. با این جمله ما را متوجّه وجود عالم برزخ و حیات برزخی میكنند؛ لذا بر عكس خیلی مسلمانان میفهمیم كه نفس ما با مرگ نابود نمیشود و پس از آن در قیامت زنده شود، بلكه همواره زنده است، منتها از این دنیا به برزخ منتقل میشود و سپس از برزخ به سوی قیامت سیر میكند. حالا شما حساب كنید چقدر نكات ظریف از این سخن امام معصوم حاصل میشود! تفكر در بقیة نكات حاشیة این سخن را به عهدة ما گذاردهاند، اینجاست كه حضرتعلی(ع) اصرار دارند - حتّی در آن وقتی كه ریسمان به گردن مبارك حضرت انداختهاند- كه مردم باید اسلام را از ما بگیرند، چون در آن صورت همه جامعه به سوی حق رفته است و امروز ما با جهان اسلامِ پارهپاره روبهرو نبودیم. اقرار به حقّانیت علی(ع) اقراری نیست كه منحصر به شیعه باشد. ابنابیالحدید معتزلی میگوید: رسولخدا(ص) در ملأ عام و در حضور مردم در مورد همسر فاطمه(س) فرمود: «یا ایهاالنّاس! اوصیكم بحبّ ذی قُربَیها، اخی وابنعمی علیبنابیطالب، فانّه لا یحبّه الاّ مؤمن و لا یبغضه الاّ منافق، من احبّه فقد احبّنی وَ مَنْ ابغَضَه فقد ابغضنی»(216) یعنی؛ ای مردم! توصیه میكنم شما را به دوستی همسر فاطمه كه عبارت باشد از برادرم و پسرعمام علیبنابیطالب، و به درستی كه او را دوست نخواهد داشت مگر مؤمن و بر او كینه نخواهد ورزید مگر منافق، هركس بر او محبت ورزد بر من محبت ورزیده و هركس بر او دشمنی كند بر من دشمنی كرده است.
عمر میگوید: هیچكس دارای فضائلی همانند فضائل علی نیست كه صاحبش را به سوی هدایت رهنمون باشد و از پستی و ضلالت بازش دارد.
یا میگوید: اگر آسمانهای هفتگانه در كفهای گذارده شود و ایمان علی در كفة دیگر، قطعاً ایمان علی فزونی خواهد گرفت.
حال چگونه است كه با این حرفها، عمر هنگامی كه ضربت میخورد میگوید: «اگر سالم، غلامِ بنیحذیفه زنده بود خلافت را به شورا نمیگذاشتم.(217) یا آرزو میكند ایكاش ابوعبیده زنده بود تا او را خلیفه قرار میدادم.(218) آیا علی(ع) در حدّ ابوعبیده، گوركن مدینه هم كارآیی نداشت؟
عمر به ابنعباس گفت: خودم شنیدم رسولخدا(ص) به علیبنابیطالب گفت: «مَن احبّك احبنی و من احبّنی احبّالله و من احبّالله ادخله الجنة مُدِلاّ».(219) یعنی؛ هركس ترا دوست دارد مرا دوست داشته و هركس مرا دوست دارد خدا را دوست داشته و هركس كه خدا را دوست دارد با احترام داخل بهشتش كنند.
با توجه به این سخن اگر این علی، حاكم مسلمین بود، امروز ما در عین اینكه یك جامعه یك پارچه مسلمان داشتیم، از اسلامی برخوردار بودیم كه علی(ع) معلم آن بود. ابنقتیبه میگوید: عمر در بستر بیماریاش در مورد ششنفری که برای خلافت بعد از خود معرفی نمود، گفت: سعد؛ دارای غلظت و شدت است، و عبدالرحمن؛ فرعون این امت است، و زبیر؛ در هنگام رضا زود نرم و ملایم و در وقت غضب بسیار سخت است، و در مورد طلحه گفت: دارای نخوت و تکبر است، و عثمان دارای عصبیت و محبت نسبت به اقوامش است، و بعد رو به علی کرد (چون همه جز طلحه در جلسه بودند) و گفت: «وَ ما یَمْنَعُنِی مِنکَ یا علی اِلاّ حِرْصُکَ علیها، و اِنَّکَ اَحْرَیالْقَوْمِ اِنْ وَلِیَّتَهَا اَنْ تُقیمَ عَلَیالْحَقِّ الْمُبینِ وَ الصِّراطِ الْمُسْتَقیم» (ای علی! آنچه مانع من برای تعیین جانشینی تو بود، حریصبودن تو برای امامت است و حقاً تو از همة اینها سزاوارتر و لایقتری، که در صورت حائزشدن امارت، امت اسلام را بر صراط مستقیم و بر حق مبین و آشکارا رهبری نمایی و بر این نهج قیام نمایی).(220)
عمر نمیتواند بفهمد اصرار و پافشاری علی(ع) بر خلافت به چه معنی است، ولی اقرار او به صلاحیت علی(ع) در هدایت جامعه گواه بر آن است كه فاطمه(س) در مقابل جریان حذف علی(ع) نباید بیكار مینشست و اصرار ما نیز در تبیین این مطالب برای توجّه به آیندهای است كه آبستن تمدن اسلامی است، تا معلوم شود چه تفكری باید در جهان اسلام، مسلمانان را هدایت نماید.
وقتی كار به انحراف كشید و امثال خلیفة اول و دوم برای خود حق حاكمیت قائل شدند دیگر نمیتوانند علی(ع) را به مردم بهعنوان حاكم جامعه مسلمین معرفی كنند، هر چند به فضائل علی(ع) اقرار هم داشته باشند. صاحب عِقدالفرید مینویسد: چون عمر خنجر خورد به او گفتند: ای کاش برای خود خلیفهای معین میکردی. گفت: پس از آنکه آن سخنان را بر شما گفتم تصمیم داشتم که سزاوارترین مردی را که بر شما حکومت کند و امیدوار باشم که شما را بر طریق حق حمل کند که علیبنابیطالب است، برای ولایت امر شما نصب کنم ولی سپس دیدم که من تاب نمیآورم، چه در زمان حیاتم و چه در زمان مرگم که او را آمر و رئیس بر شما ببینم.(221)
چون با نقشه بر سر كار آمدند حالا خودشان هم همان نقشه را باید ادامه دهند. آقای رسولجعفریان میگوید: قراینی وجود دارد که انتخاب خلیفه اوّل، حکایت از نوعی توطئه قبلی و یا حداقل تفاهم و هماهنگیِ حزب مخالف بنیهاشم پیش از بیعت دارد و میگوید: عبدالعزیزالدوری عقیده لامنس را که سقیفه را توطئه سه نفره، عمر و ابوبكر و ابوعبیده میداند، رد میکند، امّا اصل تفاهم قبلی حزب مخالف بنیهاشم را میپذیرد.(222)