عوامل اضمحلال جامعه
«وَ خَطَلِ الْآراءِ، وَ زَلَلِ الْأَهْواءِ»؛ یعنی چه زشت است فساد آراء و انحراف انگیزهها.
میفرماید: دو چیز است كه جامعه اسلامی را مضمحل میكند؛ یكی عقاید و اندیشههای فاسد و دیگری میلهای منحرف. عقیدة سالم، انسان را متوجّة واقعیات در تمام مراتب هستی میكند. عقیدة سالم نه از زمین غافل است و نه از آسمان، میفهمد در عالم وجود چه امكاناتی هست، نه به امكانات زمین بیش از حدّ امیدوار است و نه از مددهای آسمان غافل و لذا اگر از امكانات زمین هم استفاده كند -كه باید بكند- بیشتر به مددهای معنوی امیدوار است. عقیدة سالم، انسان را امیدوار و پایدار نگه میدارد و لذا با كمترین امكانات، امید ادامه حیات دارد. یك وقت شما متوجّهاید كه برای احیاء اقتصاد جامعه به امید خدا باید خودتان همّت كنید و حاضرید نان خالی بخورید ولی به غیر مسلمانان امید نداشته باشید، این فكر و فرهنگی است كه شهید رجایی را پروراند و این شرایطی است كه مردم حاضرند حتی با دست خود و بدون داس، گندم درو كنند و به امید خدا آینده كشور را بسازند، و انصافاً در دوران شهید رجایی بسیاری از مشكلات مردم مرتفع شد و امید به آینده، سراسر كشور را گرفت. فرهنگ دیگری هم هست كه میگوید: چرا به خودمان سختی بدهیم، ما از بانك جهانی وام میگیریم و با این وام چندین كمباین میخریم و گندمهایمان را درو میكنیم. آری؛ از نظر اقتصاد روز، این تئوری بد نیست، بنده هم مخالف آن نیستم، ولی با روحیهای كه به دنبال آن وارد اذهان میشود چه باید كرد. آن روحیهای كه میخواست به امید خدا از خود شروع كند، كشور را به جاهایی میرساند، در حالیكه تئوری دوم مردم را از آن روحیه محروم و به بانك جهانی امیدوار و به نظام جهان وابسته میكند - همانطور كه كرد- مسئله، مسئلة ظریفی است. یك وقت میگوییم مردم را در امور شركت دهیم تا مردم با سرمایههای خودشان كارهای خودشان را انجام دهند، یك وقت با همین بهانه سرنوشت مردم و كشور را در اختیار چند نفر سرمایهدار بیرحم قرار میدهیم كه مردم را بچاپند. نمونهاش مدارس غیرانتفاعی است كه بنا بود عدهای به صورت «غیرانتفاعی» آری؛ غیرانتفاعی، آموزش جوانان را به عهده بگیرند، ولی دیدید كه در بسیاری از موارد خود این كار یك دكان سودجویی، آن هم طلب سودهای كلان شد، چون عقاید باطلی پشت قضیه قرار داشت، چون فرهنگی كه كنار آن آمد آنچنان امید به زمین داشت كه اصلاً از مددهای آسمان غافل شد، وگرنه باید همه مدارس غیرانتفاعی ما شبیه مدارسی باشد كه بنیانگذارانش جهت احیاء فرهنگ دینی آن را تأسیس كردند.
حضرت میفرمایند: دو چیز عامل همه مشكلات است؛ یكی عقیدة فاسد و دیگری انگیزههای انحرافی. وقتی ما با توجّه به معاد و معنویت، میلهای خود را جهت ندهیم، میلها و انگیزهها جهت انحرافی به خود میگیرند و در این حالت تمایل به خوبیها در قلب انسان نمیماند تا در جهت دفاع از خوبیها بخواهد جانبازی كند، اینجاست كه به علت آن عقیدة فاسد و این انگیزه انحرافی، دفاع از علی(ع) متوقف میشود و مسلمانان به وعدههای خلیفه و اطرافیانش دل میبندند، در حالیكه شایسته بود در مسیر دفاع از حق، امیدوار مددهای بیكران و همهجانبة الهی بودند.
وقتی عقیده فاسد شد و انگیزهها منحرف گشت، تحلیلهای غلطِ دشمن اسلام برای نفس انسان زیبا جلوه میكند، به عنوان مثال بعضی از سیاسیون در كشاكش دفاع مقدس هشتساله، برای جوانان ما چنین تحلیل میكردند كه آمریكا خودش جنگ را درست كرد، خودش هم باید آن را تمام كند، ما با جنگیدن خود كاری از پیش نمیبریم. در حالیكه درست است كه آمریكا جنگ را خودش درست كرد، ولی ما باید آن را با شكست صدام تمام كنیم نه این كه ما هیچ كاری انجام ندهیم و دشمن اسلام را به اهدافش برسانیم. عملاً با امثال این تحلیلها یك عدهای نسبت به دفاع مقدس هشتساله بیتفاوت شدند، چون این تحلیل با گرایش منحرف آنها همخوانی داشت.
ملاحظه میكنید؛ اگر كسی عقیدة فاسد و انگیزة فرار از جنگ داشته باشد، چقدر سریع امثال تحلیل فوق در او نفوذ میكند و اگر مردم گرفتار این تحلیلها شده بودند، امروز ما چنین عزّتی نداشتیم و حضرت زهرا(س) ما را متذكر همین نكته میكنند كه چقدر زشت است فساد آراء و انحراف انگیزهها كه سبب شد جریان جانشینی پیامبر خدا(ص) به سوی دیگر سوق داده شود، كسی كه سوابق دینداری او هرگز در حدّ سوابق مؤمنان متدین نبود،(193) و در چنین شرایطی هرگز بشر به آرمانهای بلند الهیاش نخواهد رسید، بلكه آنچنان گرفتار مشكلات میگردد كه اهداف بلند آسمانیاش به فراموشی سپرده میشود.
حضرت سپس فرمود: «وَ بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ»؛ مردان شما چه ذخیرههای بدی برای خود پیش فرستادند.
چون با این كندی شمشیرها و سستی بعد از تلاش، و فساد آراء و انحراف انگیزهها، جهتگیری اسلام به سوی هدایت و رستگاری انسانها متوقف شد و نقشه دشمنان عملی گشت، و از طرفی با حذف علی(ع) دیگر شخصیت حماسی و ایمانی آن حضرت به عنوان یك نیروی ارزشگرا، مانع اعمال و امیال منحرفین نبود و لذا هزاران مشكل جهان اسلام را فرا گرفت، چون كسانی در صدر حكومت اسلامی تكیه زدند كه از حقیقت اسلام اطلاع كافی نداشتند و لذا میخواستند یك اسلام قالبی و بیروح را حاكم كنند و چون راه تحقّق اسلام را نمیدانستند، دست به دیكتاتوری زدند و از اسلام چهرهای خشن و غیرقابل پذیرش ارائه دادند و مردم را مجبور به پذیرش آن كردند.(194)
وقتی حقیقت در صحنه است و همة زیباییهای خود را به نمایش گذارده، اگر كسی در مقابل آن ایستاد، مسلّم باید با او برخورد كرد و به همین جهت از پیامبر خدا(ص) نقل شده است: هركس از دین خدا خارج شد باید كشته شود و هر كس مرا سَب كرد باید كشته شود و...؛ ولی حاكمان وقت این سخن پیامبر خدا(ص) را بهانه كردند و عدم بیعت علی(ع) با خلیفه را نشانة شورش آن حضرت بر جامعه اسلامی و خلیفة مسلمین قلمداد نمودند و تصمیم بر كشتن علی(ع) گرفتند، در حالیكه جای موضوع كاملاً عوض شده بود.
آری؛ اگر امام معصومی بر مسند خلافت قرار داشته باشد و همة زیباییهای اسلام و عدالت اسلامی را به نمایش گذارد، شاید بتوان چنین حكمی را اعمال نمود، در حالیكه پس از قتل عثمان كه حضرتعلی(ع) به خلافت رسیدند و عدّهای با ایشان بیعت نكردند - از جمله عبداللهبن عمر- آنها را آزاد گذاردند. حالا میخواهند علی(ع) را به جهت عدم بیعت با ابابكر به قتل برسانند! حساب همة كارها را هم كرده بودند كه اگر علی(ع) مخالفت كرد، به عنوان شورشی بر خلیفة مسلمین، به قتلش میرسانیم و دیگر برای همیشه قائله میخوابد ولی حساب اعتراضها و موضعگیریهای حضرت زهرای مرضیه(س) را نكرده بودند، چراكه قداست فاطمه(س) آنچنان بود كه نه میتوانستند با او برخورد كنند و نه میشد حرفهایش را نشنیده و از كنارش رد شد، به همین جهت هم حرفهای فاطمه(س) در تاریخ ماند و مورد توجّه مورخین قرار گرفت، لذا چنین خانمی جریان حاكمیت را به چالش كشید و نقشههایی را كه میخواستند به اسم قداست خلیفه، همه چیز را به نفع خود تمام كنند، به هم ریخت و در نتیجه جوّ مصنوعی قداست خلیفه شكست و از این به بعد است كه خلیفه به عنوان یك انسان معمولی خلافت را ادامه میدهد.
با انتقادهای حضرت زهرا(س) اوّلاً؛ برای همیشه مشخص میشود ریشه انحرافهای جوامع را در كجا باید پیدا نمود. ثانیاً؛ برای آیندگان روشن میشود در صدر اسلام انحراف از كجا پیدا شد، تا اگر بعدیها از خود پرسیدند چرا اسلام آنچنان كه باید و شاید تواناییهای خود را نمینمایاند، جواب را در سخنان فاطمه(س) پیدا كنند در سخنان فاطمهای كه ملاك حقیقت بود.(195) لذا متوجّه باشید كه اعتراضهای حضرت زهرا(س) را در فضای تاریخی مخصوص به خودش ارزیابی كنید و نه آنكه آن را یك ناله و گلایه ساده و زودگذر بپنداریم.
راستی اگر خلفا با لعاب قداستِ خلیفه رسول خدا(ص) بودن، حكومت میكردند، چه چهرهای از اسلام باقی میماند؟ آیا امكان اعتراضهای بعدی پیدا میگشت؟ و اگر خلیفه رسولخدا(ص) با لعاب قداست پیامبر(ص) در صحنه میآمد، در اعتراضهایِ به او، به جای اینكه آن اعتراضها به شخص خلیفه باشد، به عنوان اعتراض به اسلام تلقی میشد، كاری كه تا حدّی با مسیحیت انجام گرفت.
اینها میخواستند كار را تا آنجایی جلو ببرند كه هركس با خلیفه برخورد كند متهم شود كه با پیامبرخدا(ص) برخورد كرده است، ولی آیا در مورد اعتراض فاطمه(س) میتوانستند چنین اتهامی را مطرح كنند؟ بعدها سعی كردند چنین جوّی را حاكم كنند تا روحیه سؤال و اعتراض را در جامعة اسلامی متوقف نمایند و بیشتر یك نحوه جبرگرایی را تبلیغ نمودند. ولی در صدر تاریخ خلافت، با موضعگیریهای حضرت زهرا(س) بنیانِ كاری گذاشته شد كه آیندة تاریخ اسلام را تغذیه كرد و بازار خفقانهای در پوشش قداست خلیفه را بر باد داد. اینكه مانع هرگونه سؤالی از خلیفه میشدند چون میدانستند اگر زمینه سؤالكردن فراهم شود نه آنها از نظر علمی جوابگو هستند و نه از نظر اجتماعی میتوانند مشروعیت حاكمیت خود را اثبات كنند، لذا سعی میكردند هرگونه سؤالی را تقبیح نمایند.
عبداللهبنعمر میگوید: مردی به نزد ابوبكر آمد و پرسید: تو بر آنی كه زناكاری سرنوشت من بوده است؟ پاسخ داد: آری! گفت: آیا خداوند این كار را سرنوشت من گردانیده و آنگاه مرا به كیفر آن شكنجه میكند؟ گفت: «آری! ای پسر زن گندیده...! به خدا اگر كسی نزد من بود فرمان میدادم تا دماغت را بكوبد و آن را بشكند».(196)
انسبنمالك میگوید: در زمان خلافت ابابكر، یك یهودی از ابابكر سؤالاتی كرد، ابابكر نتوانست جواب دهد، مسلمانان خواستند به او آسیبی برسانند كه ابنعباس گفت: با این مرد به عدالت رفتار نكردید، اگر پاسخ او را دارید به او بدهید وگرنه ببریدش به نزد علی(ع) تا پاسخ او را بدهد و علی(ع) پرسشهای او را جواب داد.(197)
و نیز از انسبنمالك روایت شده كه: عمربنخطاب، صبیغ كوفی را به جهت سؤال از مشكلههای قرآن، آنقدر شلاق زد تا خون در پشتش جاری شد و از زُهری رسیده كه عمر به جهت پرسیدن صبیغ كوفی از حروف قرآن او را زد تا خون از پشتش جاری شد.(198)
از ابیالعدیس روایت شده: ما نزد عمر بودیم كه مردی آمد و گفت: ای امیرمؤمنان! «اَلْجَوارِ الْكُنَّس» چیست؟ پس عمر شلاق بر عمامه او زد تا عمامه از سرش افتاد و گفت: آیا حَروری هستی.(199)
حال شما در نظر بگیرید در چنین شرایطی شعور جامعه و طرح معارف اسلامی تا چه اندازه سطحی میشود. چنین فضایی را مقایسه كنید با جامعه شیعه كه در آن به راحتی امكان سؤال و نقادی وجود دارد، چون چیزی پنهان نیست كه با اعتراض و نقد بر ملا گردد، آری؛ نقد كردن غیر از تهمت و توهین است، یك معلم بیسواد امكان سؤال و نقادی را به دانشآموزش نمیدهد، برعكسِ یك معلم باسواد كه اجازه نمیدهد فضای علمی كلاس به فضای توهین و تهمت تبدیل شود. عرض بنده این است كه وقتی حاكمیت نه توان علمی دارد و نه مشروعیت دینی، جلو هر سؤالی را میگیرد و در این راستا سعی بر ایجاد خفقان دارد. حال با این مقدمات جایگاه تاریخی اعتراض حضرت زهرا(س) فراموش نشود و از بركات این اعتراض برای جهان اسلام در حال و آینده غافل نگردیم.
حضرت در ادامه فرمودند: «وَ بِئْسَ ما قَدَّمَتْ لَهُمْ أَنْفُسُهُمْ»؛ یعنی چه بد ذخیرههایی مردان شما برای خود پیش فرستادند، آینده اسلام را تیره و تار كردند، چون از خط اصیل تداوم اسلام یعنی علی(ع) دفاع نكردند.
در ادامه میفرمایند: «أَنْ سَخِطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ فِی الْعَذابِ هُمْ خالِدُونَ»؛ یعنی خداوند به جهت این كارشان بر آنها خشم گرفت و در عذابی جاودانه خواهند ماند.
چون این كار یك گناه عادی نیست، بلكه به خطر انداختن اصل اسلام است، و به همین جهت در ادامه فرمودند: «لاجَرَمَ لَقَدْ قَلَّدَتْهُمْ رِبْقَتَها»؛ یعنی بدون شك قلّادة این مسئولیت بر گردنشان خواهد بود.
«وَ حَمَّلْتُهُم أَوْقَتَها»؛ و از نظر من سنگینی و مسئولیت آن به دوش آنان است.
«وَ شَنَنْتُ عَلَیْهِم عارَها»؛ و من ننگ و زشتی آن را به پای آنان میگذارم.
رازِ خواری مسلمانان
«فَجَدْعاً وَ عَقْراً وَ سُحْقاً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»؛ پس بینی آنها بریده باد و ستمكاران دور از رحمت حق باشند!
چرا نهضتی بدین عظمت را حفظ نكردند! مگر رهبری اسلام چیز سادهای بود كه بتوان آن را به دست هر كسی داد؟ و مگر سستی عدم حفظ آن گناه سادهای است تا بگوییم اگر مقداری از آن رفت اشكالی ندارد، و فكر كنیم حالا همینكه حاكمان افرادی مسلماناند، كافی است، همه اسلام را هم ندانند عیب ندارد؟ اینطور گفتهها همه به جهت نشناختن اسلام است و عدم اطلاع از كمالاتی كه در پیرو تحقّق كامل اسلام محقّق میشود. تصوّر كردند میشود با انجام بعضی از قسمتهای اسلام از بركات آن بهره برد، در حالیكه قرآن قبلاً گوشزد كرده بود یهود به جهت همین فكر به ذلّت و خواری افتادند، میفرماید: «أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاء مَن یَفْعَلُ ذَلِكَ مِنكُمْ إِلاَّ خِزْیٌ فِی الْحَیَاةِ الدُّنْیَا وَیَوْمَ الْقِیَامَةِ یُرَدُّونَ إِلَى أَشَدِّ الْعَذَابِ»؛(200) یعنی ای قوم یهود! آیا به بعضی از كتاب ایمان میآورید و به بعضی از آن كافر میگردید؟ پس چیست جزای كسی از شما كه چنین كند غیر از خواری در زندگی دنیایی، و در قیامت وارد شدن به شدیدترین عذاب.
عرض بنده همین است كه زیبایی اسلام و بركات آن وقتی ظاهر میشود كه همة ابعاد اسلام در جامعه و در زندگی فردی انسانها پیاده شود و این كار در حدّ علی(ع) بود و مردم از این مسئله غفلت كردند و تصور نمودند با پیادهشدن بعضی از قسمتهای اسلام باز تا حدّی مسلماناند و از اسلام بهره میگیرند، در حالیكه قرآن میفرماید این كار در دنیا موجب خواری و ذلّت و در آخرت موجب عذاب سخت الهی میشود، یعنی چنین اسلامی هیچ بهرهای برای شما ندارد، نه در دنیا و نه در آخرت، آری؛ یك وقت تمام اسلام را با تمام ابعادش پذیرفتهایم و به آن ایمان آوردهایم و واجبات آن را عمل میكنیم و مستحبات را هم در حدّ وُسع خود عمل میكنیم، این عیبی ندارد، ولی یك وقت پذیرفتهایم كه ابعادی از اسلام حذف شود، این است حرف آیه فوق و اعتراض حضرت زهرا(س)، و در راستای همان تذكری است كه آیه میفرماید و لذا ما هرگز نباید به چنین چیزی راضی شویم كه قسمتی از اسلام تعطیل شود.
در تاریخ داریم كه سخنگوی قبیلة بنیعامربنصعصعه به رسول خدا(ص) گفت: آیا حاضری اگر به دین تو درآییم و خداوند تو را بر مخالفانت پیروز گرداند، ریاست و خلافت را بعد از خودت به ما برگردانی؟ رسولخدا(ص) فرمود: «خلافت در دست خداست، به هر كس بخواهد میدهد.»(201) ملاحظه میفرمایید كه رسول خدا(ص) چگونه دین را به عنوان یك حقیقت در همه ابعادش حفظ میكنند و برای مسلمانشدن عدّهای از بُعدی از ابعاد آن صرفنظر نمیكنند.
عدّهای در انقلاب اسلامی مایل بودند ما از بعضی از اهداف انقلاب دست برداریم تا مرفهین و سرمایهداران هم به انقلاب بپیوندند. امام خمینی«رحمةاللهعلیه» فرمودند: «آنهایی هم كه تصوّر میكنند سرمایهداران و مرفهان بیدرد با نصیحت و پند و اندرز متنبه میشوند و به مبارزان راه آزادی پیوسته و یا به آنان كمك میكنند، آب در هاون میكوبند...» یعنی نهضت اسلامی با كوتاهآمدن از بعضی قسمتهایش به ثمر نمیرسد و اگر هم كوتاه بیایید باز مرفهین بیدرد به نهضت نمیپیوندند و اگر از اهداف انقلاب و اسلام كوتاه بیاییم، به همان ذلّتی دچار میشویم كه متأسفانه امروزه عدهای از حاكمان جهان اسلام در مقابل آمریكا به آن دچار شدهاند. فاطمه(س) برای امروز ما حرف دارد كه اگر روحیه سلحشوری و حماسی خود را از دست بدهید، دیگر اسلام شما اسلامی نیست كه لرزه بر اندام دشمنانتان بیندازد و لذا یك روز هم شما را راحت نمیگذارند، چون آنطور كه باید و شاید از اسلام استفاده نكردید.
حضرت زهرا(س) در ادامه میفرمایند: «وَیْحَهُم! أَنّى زَحْزَحُوها عَنْ رَواسِی الرِّسالَة؟ وَ قَواعِدِ النُّبُوَّة وَ الدِّلالَة» وای بر شما! چه چیز مردان شما را از پایههای استوار رسالت و بنیانهای نبوّت و هدایتگری دور ساخت؟
آنها جریان حاكمیت اسلام بر جامعه را چگونه از كوه استوار رسالت و نبوّت جدا كردند؟
«وَ مَهْبِطَ الرُّوحِ الْأَمینِ»؛ از محلّ فرود و نزول روحالامین، خانهای كه فرهنگ معنویت آسمان بر آن حاكم بود.
«وَ الطِبین بِأُمُورِ الدُّنْیا وَ الدّین»؛ با افرادی كه به امور دین و دنیا آشنا بودند و میدانستند چگونه جامعه را رهبری كنند كه بركات دین و دنیای آنها تأمین شود.
«أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ»؛ حال بدانید آن ضرر آشكار كه نباید بدان میرسیدید، همانی است كه بدان دست زدید، همان خسرانی است كه تمام حیات شما را گرفتار بیثمری و عذاب می كند.
«خُسْران مُبین» آن ضرری است كه همه چیز انسان را بر باد دهد، و جدایی از اسلامشناسان واقعی چنین ضرری را به همراه دارد، چون قالب اسلام میماند ولی قلب و حیات آن میرود، به طوریكه انسان احساس نمیكند از اسلام بیبهره است در حالیكه هیچ بهرهای از آن ندارد، چون به حجّت الهی كه خداوند برای چنین روزی برای نجات بشر پرورانده است پشت كردید. ملّتی كه برای شناخت حق از باطل حجّتی نداشته باشد، چگونه میتواند حق را بشناسد و با اطمینانخاطر به آن عمل كند و از بركات تبعیت از حق بهره گیرد؟
درست است كه در زمان خلفا بارها مجبور شدند به علی(ع) رجوع كنند و خلیفه دوم كارش تا آنجا كشید كه گفت:«لَوْلا عَلِیٌّ لَضَلَّ عُمَر»؛(202) یعنی اگر علی(ع) نبود عمر گمراه میشد، ولی چقدر فرق است بین اینكه حجّت خداوند میداندار نظام اجتماع مسلمین باشد تا اینكه كسانی حاكم باشند كه بعضی موارد كه كارشان جلو نمیرود به حجّت خدا رجوع كنند، آن هم نه به عنوان حجّت الهی، بلكه به عنوان یكی از صحابه دانشمند پیامبر خدا(ص). فاطمه(س) میخواهد بفرماید: شما با حذف علی(ع) از یك جهت خدا را نیز متّهم كردهاید كه برای ادامة راه مسلمانان حجّت قابل اطمینانی قرار نداده است و مردم را نیز از معرفت بزرگی محروم كردید و آن اینكه متوجّه نباشند خداوند همواره امام معصومی را در عالَم قرار داده است تا یك روز بشریت بیحجّت نباشد.
ابیالطفیل میگوید: «پس از چند روز كه تازه عمر خلیفه شده بود، یك یهودی از یهودیان مدینه پیش او آمد كه یهودیان مدینه آن یهودی را از فرزندان هارون برادر موسی«علیهماالسلام» میدانستند، گفت: كدام یك از شما داناتر به پیامبرتان و كتاب پیامبر هستید تا از او سؤال كنم؟ عمر به علی(ع) اشاره كرد و گفت: این اعلم به پیامبر ما و قرآن پیامبر ما است و آن یهودی پرسید آنچه پرسید.»(203)
حال جا دارد از خود بپرسیم چرا نباید كسی خلیفه پیامبر خدا(ص) باشد كه اَعلم به سنت پیامبر(ص) و اَعلم به قرآن است و آیا این همان خسران مبین نیست كه فاطمه(س) به آن اشاره كرد؟! آیا چنین انحرافی موجب نشد كه یزید فاسقِ فاسد نیز به خود حق بدهد كه خود را خلیفه پیامبر خدا(ص) بداند؟! چون وقتی لازم نیست خلیفه پیامبر خدا(ص) اَعلم به سنّت پیامبر و قرآن باشد، هركس برای خود حقّ حاكمیت قائل است و در راستای چنین انحرافی بود كه امام حسن(ع) در مقابل معاویه فرمود: «به خدا سوگند اگر آن هنگام كه رسولخدا(ص) رحلت كرد، مردم با پدرم بیعت كرده بودند هم بركات طبیعت نصیب آنها میشد و هم تو و امثال تو در حاكمیت مسلمین طمع نمیكردید...»(204) به همین جهت حضرت زهرا(س) پس از آنكه فرمودند: «أَلا ذلِكَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبِینُ»؛ میفرمایند: «وَ مَاالَّذی نَقِمُوا مِنْ أَبیالْحَسَنِ؟» یعنی؛ چه چیز باعث شد كه از ابیالحسنعلی(ع) روی بگردانید؟!
اجازه دهید ادامة بحث به جلسة بعد موكول گردد.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
فاطمه(س) مقام شعور و صبر
بسم الله الرّحمن الرّحیم
﴿اَلسَّلامُ عَلَیْكِ یا مَمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ الله ُالذَّی خَلَقَكِ قَبْلَ اَنْ یَخْلُقَكِ﴾
﴿فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَة﴾
سلام بر تو ای فاطمهزهرا(س)! ای امتحانشده توسط خالقت، قبل از آنكه خلق شوی! و خداوند دید تو در آن امتحان شكیبا خواهی بود.
اصل و اساس شعور فاطمه(س) همان اسلام و سیرة محمّدی(ص) است، لذا اگر فاطمه(س) خلق نمیشد، اسلام به عنوان بهترین هدیه خدا به بشریت، طوری به دست نااهلان می افتاد كه اصلاً معلوم نبود از مسیر خود خارج شده است و لذا از مسیر تأثیرگذاری و هدایتگریاش در آیندة تاریخ به كلی خارج میگشت. فاطمه(س) در همان صدر اسلام و پس از رحلت رسولخدا(ص) با تمام تیزبینی متوجّه اوضاع شدند كه چه میشود. آنقدر فاجعه بزرگ بود كه بقیه مسلمانان متوجّة آن نبودند و اگر هم متوجّه میشدند طاقت تحمل چنین فاجعهای را نداشتند و نه تنها كاری از پیش نمیبردند، بلكه نمیتوانستند آن را تحمل كنند و خودشان از بین میرفتند، لذا است كه خداوند از قبل، فاطمه(س) را در یك شعور فوقالعاده و یك صبر مطلق پرورانده است؛ شعوری برای فهم اسلام و تشخیص اسلام حقیقی از اسلامی كه در سقیفه پایهگذاری شد، و فاطمه(س) هم نشان داد شایستگی چنین پرورشی را دارد. حضرت از یك طرف در مقابل ربودن اسلام حقیقی، از خود صبر و شكیبایی نشان داد، و از طرف دیگر به فكر راهكار و چاره افتاد. این دو خصوصیت از فاطمه(س) انسان فوقالعادهای ساخته كه شیعه در زیارتی كه در مقدمه عرض شد بدان اشاره میكند، و شما با توجّه به همین صفات به او سلام میدهید كه خداوند برای چنین مأموریتی به دنبال انسان بزرگی بود و ای فاطمه! تو را امتحان كرد و دید برای این كار صابر و شكیبا هستی و از عهده انجام آن برمیآیی. و معلوم شد در مقابل مصیبت بزرگ حذفِ اسلام از مسیر ولایت، میتوانی خود را نبازی، بلكه نقشآفرینی كنی - درست همان كاری كه دختر فاطمه(س) یعنی حضرت زینب(س) در كربلا انجام داد كه در مقابل شهادت حضرت سیدالشّهداء(ع) و یارانش، نه تنها خود را نباخت، بلكه فهمید چه باید بكند- فاطمه(س) نیز یا باید شعور فهم اسلام را نداشته باشد كه دیگر فاطمه(س) نیست، و اگر میتواند اسلام حقیقی را از اسلام غیرحقیقی بازشناسد، باید بتواند در مقابل نقشه حذف اسلام حقیقی خود را نبازد همانطور كه زینب شاگرد مكتب فاطمه(س) با كشتن حسین(ع) ، آن هم حسینی كه زینب(س) میشناسد، خود را نباخت، تازه حسین(ع) حاصل اسلام عزیز است و حالا در زمان فاطمه(س) اصل اسلام در خطر است و دارند اسلام را به قتلگاه میبرند. آری؛ باید فاطمه(س) قبل از خلقت، امتحان میشد تا معلوم شود آیا از عهدة چنین كاری برمیآید یا نه. و معلوم شد او مجسمة صبر و شكیبایی است و چنین تعبیری در متون دینی مربوط به فاطمه(س) است و در مورد آن حضرت آوردهاند: «وَ كُنْتِ لِمَا امْتَحَنَكِ صابِرَة»؛ و لذا میفهمیم كه فلسفة خلقت فاطمه(س) برای نجات اسلام در آن برهه خاص بوده است.