انفجار بمب در قلب اسلام
درست در روز دوشنبه 28صفر سال 11هجری، یعنی روز رحلت پیامبر اكرم(ص) در سقیفه بنیساعده بمبی در قلب عالم اسلام منفجر شد كه آثار و تركشهای آن به مرور تمام عالم اسلام را ویران كرد. یعنی اگر ما امروز از بركات همهجانبة مسلمانبودن بهره نمیبریم به خاطر سقیفه است. نگویید بحمدلله ما حبّ امیرالمؤمنین(ع) داریم؛ متوجّه باشید ما نیاز داشتیم فرهنگ اهلالبیت در همة ابعاد زندگی ما و در سراسر جهان حاكم شود و این نشد، و نباید از این مسئلة مهم كه فاطمهزهرا(س) متوجّة آن شدند، غفلت كرد.
یكی از ضربههایی كه به ما شیعیان میزنند همین است كه یا به دست خودمان و یا به دست دشمنان، موضوع اعتراض و غم فاطمه(س) را منحرف میكنند، در آن صورت هم به شخصیت عظیم فاطمهزهرا(س) ضربه خورده و هم حسّاسیت اصلی آن حضرت فراموش شده است. موضوع را در این حد متوقّفكردن كه در به پهلوی مقدّس آن حورای اِنسیّه خورد، خطرناك است؛ آری؛ چنین ظلم بزرگی واقع شد.(103) ولی فاجعة بزرگ چیز دیگری بود، چنین برخوردی با فاطمهزهرا(س) و شكستن پهلوی دختر رسولالله(س) یك انتقام بود كه میخواستند از آن حضرت بگیرند. بگو مگر حضرت چه كار كرد كه این همه دشمنان را پریشان نموده كه حالا میخواهند با زهرای مرضیه(س) چنین برخوردی بكنند؟ و مواظب باشید آن مسئلة اصلی گُم نشود، وقتی مسئلة اصلی گم شد، خیلی چیزها از دست میرود و غصب فدك میشود محور واقعه و موضوع اصلی گُم میشود و اشكها و اعتراضهای حضرت زهرا(س) از معنی اصلی خود خالی میگردد.
خدا إنشاءالله به من و شما و به جامعة ما حوصلة كافی بدهد تا بتوانیم این خطبة بزرگ را با دقّت و با موشكافی لازم به بحث بگذاریم، آنوقت میفهمیم زهرا(س) یعنیچه؟ تكتك جملات حضرت در این خطبه یك دائرةالمعارف معنا است كه در هر حال با دقّت لازم با خطبه برخورد كردن را به آینده باید موكول كرد.
خطری كه فاطمهزهرا(س) گوشزد نمود
از اوّل خطبه تا اینجا بحث حضرت این است كه با حذف امیرالمؤمنین(ع) یك شخص از صحنة سیاست خارج نشده، بلكه خطری بزرگ پیش آمده است كه عملاً دیگر قرآن آن تأثیر حقیقی را در بین جامعة مسلمان نمیتواند داشته باشد و در واقع فاطمهزهرا(س) جبههای را در صدر اسلام گشودند، كه تا قیام قیامت میتواند انحراف از اسلام را بشناساند و نقشههای اسلام نماهایی را كه جهت اصلیشان اسلام نیست بر ملا كند و برگشت به اسلام - به معنی واقعی كلمه - را پیشنهاد نماید. آن وقت است كه میتوان متوجّه شد چرا به وجود مقدّس حضرت اینهمه كینه ورزیدند و خواستند از او انتقام بگیرند. آری دلی كه از این انتقام و مصیبتهای وارد برآن وجود مقدّس نسوزد، دل نیست ولی از جبهة عظیم و دقیقی كه حضرت گشودند و از این طریق همة محاسبات دشمن به هم خورد و از خطر هدم اسلام جلوگیری شد، غفلت نكنید.
اشارة حضرت فاطمه(س) به حضرت علی(ع) اشارهای است كه در خاطرة تاریخ ماندگار خواهد بود، تا آنوقت كه جهان اسلام از خود پرسید چگونه از اسلام باید استفاده كرد كه وعدههای خدا در مورد بركات اسلام محقق شود، اشارة آن حضرت راهكار را نشان دهد.
علّت سعة وجودی امام خمینی«رحمةاللهعلیه»
توسّل به وجود مقدّس این خانواده به خصوص فاطمهزهرا(س) سیر انسان را بسیار سریع میكند، امّا بدانید ما باید بین عارف بزرگی مثل امام خمینی«رحمةاللهعلیه» با یك صوفی و عارف ساده، خیلی فرق بگذاریم، چون امام خمینی«رحمةاللهعلیه» سعة وجودیشان تا قیام قیامت دست بشر را میگیرد و او را نجات میدهد، زیرا ایشان فاطمهزهرا(س) را فقط از یك بُعد ندیده بودند، در كنار مظلومیت فاطمهزهرا(س) و ظالمیت دشمنان آن حضرت، شور و شعور و خروش و اعتراض آن حضرت را نیز دیده و خودشان در واقع فاطمی شده بودند، اینجاست كه مكتب امام خمینی«رحمةاللهعلیه» صوفی ساده و محدود نمیسازد، بلكه عارف محمّدی(ص) و فاطمی(س) میسازد.
عرض شد در سقیفه، یعنی در شرایط انحراف از حاكمیت معصوم همة اسلام لطمه دید، و عملاً جامعه اسلامی را به دو قسمت مجروح و دست و پا شكستة كوفی و شامی تبدیل كرد، و این ضربة كمی نبود. یك دانشمند سنّی اهل سوریه میگوید: «اگر در ابتدا حاكمیت جامعه اسلامی از اهلالبیت پیامبر اكرم(ص) خارج نشده بود، هرگز اختلافاتی كه بعداً در جهان اسلام به وجود آمد، پدیدار نمیشد» اصلاً چرا یك كوفه پیدا شد و یك شام؟ چرا عدّهای مسلمان به نام علویّون با مركزیت كوفه و عدّهای به نام امویان با مركزیت شام و تحت نظر معاویه به وجود آمد؟ اگر جریان حقّی كه خدا و پیامبراكرم(ص) بر آن تأكید داشتند حاكم میشد، مخالفت با آن، راه به جایی نمیبرد. ولی وقتی یك جریان باطل به وجود آید، حتّی جبههگیریهای ناحق در برابر آن، حالت منطقی به خود میگیرد و اختلاف ریشهدار میشود. اگر اهلالبیت(س) حاكم میشدند، ممكن بود چند اموی مخالفت میكردند؛ اما اینها نمیتوانستند جبهة قدرتمندی در مقابل حاكمیت اسلام باشند، ولی با آن انحراف اوّلیه و تقویت جریانهای غیر اسلامی دیدید كه اهل شام با حكومت امویان روبهروی اصل اسلام ایستادند و برای اسلام برنامهریزی كردند، مدینه و مكّه هم كه هیچ، گویا خوابشان برده بود كه دارد در جهان اسلام چه میگذرد.
«و نسلهای آینده را از رهگذر خونهایی بیثمر ریخته و سیرابناشدنی، به انقلابهای پشت سر هم كشاند.»
همینطور جنگ و باز هم جنگ و دشمنی، دامن جهان اسلام را گرفت، گویا جنگیدن مسلمانان با همدیگر جزء لاینفك زندگیشان شده بود، حال چه جنگ جمل باشد و چه جنگ نهروان، و چه جنگ زیدبنعلیبنالحسین؛ دیگر فرق نمیكند، گویا خصومت و دوگانگی از مرز حقّ و باطل بودن جبههها، به اصل دشمنی و مبارزه تبدیل شده بود. در دینی كه پیروانش را دعوت به یگانگی و وحدت و اخوّت میكند و میگوید: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِاللهِ جَمیعاً»(104) چرا كار به اینجا كشیده شد؟!