نفت؛ تعادل یا عدم تعادل در طبیعت!
سؤال: آیا استفاده از نفت مزاحم ادامهی حیات طبیعت است و باید از آن استفاده نمیشد تا موجب خرابی آب و هوا نشویم؟ در حالیکه اگر آن را استخراج هم نمیکردیم خودش خود به خود از جایی بیرون میزد، پس نمیتوان گفت مشکلاتی که امروزه در اثر سوختهای فسیلی به وجود آمده است مربوط به بشر است، بلکه خود طبیعت نیز در این راستا مؤثر است.
جواب: مشکل ما در استفاده از مواهب طبیعی در سوء مدیریت است؛ در حالیکه خداوند در طبیعت با اجزاء متفاوت آن علاوه بر اینکه شرایط زندگی سالمی را برای بشر فراهم کرده، در مجموع با جنگلها و اقیانوسها و کویرها، یک نظام قابل استفادهای را بهوجود آورده است. ولی همانطور که ما با چند ارّهی برقی و تجهیزات مدرن یک جنگل را در مدت زمانی بسیار کوتاه به کویر تبدیل میکنیم و رابطهی سالم آن را با طبیعت به هم میزنیم، با سوزاندن سریع سوختهای فسیلی رابطهی سالمی را که میتوانست مواد نفتی با طبیعت داشته باشد مختل میکنیم. جنگلها به طور طبیعی درختان کهن خود را در اختیار انسانها قرار میدهند بهطوری که پس از مدتی از پایهی یک درخت کهن، جوانههایی میزند تا به گوش انسانها برساند دیگر وقت نشو و نمو جوانهها است و در اینجاست که انسانها برای تازه ماندن جنگل درختهای کهن را میبُرند و از چوب آن استفاده میکنند و از طرف دیگر جنگل نیز زنده و شاداب به حیات خود در طول تاریخ ادامه میدهد، ولی حرص شدید بشرِ مدرن با تجهیزاتی که ساخته است هرگونه امکانی را از جنگل جهت ادامهی حیات خود میگیرد و در نتیجه بشر گرفتار مشکلات آب و هوایی میشود. عین این مسئله در مورد مواد نفتیِ موجود در طبیعت مطرح است، با این تفاوت که از ابتدا دنیای مدرن با نفت به طور ناصحیح برخورد کرد و مصرف آن را در مسیر ادارهی کارخانههای ساخته شده در فرهنگ مدرنیته تعیین نمود. بهترین دلیل بر اینکه بشر به طور طبیعی از نفت استفاده نکرده است، نتایجی است که این نوع استفاده به بار آورده است - مثل استفادهی غلط از جنگل و گرفتاریهایی که پیرو آن به بار آمد- همانطور که طبیعت ظرفیت قطع درختهای کهنِ جنگل را دارد و بریدن طبیعی درختان کهن مشکلی برای طبیعت به وجود نمیآورد، طبیعت ظرفیت حضور و مصرف به قاعدهی نفت را دارد بدون آنکه اختلالی در نظام آب و هوایی کرهی زمین بهوجود آید.
در حال حاضر ما نمیدانیم چگونه باید از نفت استفاده میکردیم که مثل جنگل که میتواند به نحو مثبت در اختیار بشر باشد، در اختیار ما قرار گیرد، چون از اول دنیای مدرن با امیال و دیدگاههای خود با نفت برخورد کرد. قدیمیها برای عایقکاری قایقها و کشتیها از نفت استفاده میکردند، شاید بیش از این بتوان از آن استفاده کرد و آن را در رشد استعداد و تعادل زمین به کار برد. اگر بتوانیم توسعهی خودی را تصور کنیم و بر اساس آن و بر اساس امکاناتی که طبیعت در اختیار ما گذارده زندگی و ابزارهای آن را بسازیم، میتوان فهمید جای طبیعی نفت و گاز کجاست. متأسفانه چون ما در حال حاضر تصوری از الگوی توسعه بر مبنای تمدن اسلامی نداریم و همواره توسعهی غربی را در تصور خود داریم جای هر چیزی را نیز در آن توسعه میشناسیم.
بحرانهای غربی و پیشرفت پزشکی
سؤال: آیا میتوان رشد وسیع پزشکی مدرن را نادیده گرفت و آیا این نوع رشد مربوط به ذات بشر است و یا مربوط به فرهنگ مدرنیته؟
جواب: در جواب به این سؤال چند نکته باید مدّ نظر قرار گیرد، اولاً: نگاه پزشکی مدرن به عالم و آدم، نگاه غلطی است. نَفْس ناطقه به عنوان موجود مجرد، بدن را تدبیر میکند و همواره سعی دارد آن را در تعادل قرار دهد و اگر به جهت تأثیر عوامل خارجی از تعادل خارج شد، به طور طبیعی و تکوینی تلاش میکند تا بدن را به تعادل برگرداند. در حالیکه در طب امروزی از جایگاه نفس ناطقه و تدبیر آن غفلت شده است و صرفاً براساس آزمون و خطا کارها را جلو میبرد که علاوه بر طولانیکردن زمان نتیجه، در بسیاری از موارد نتایج غلط حاصل میشود. ثانیاً این تمدن با صفت مخصوص به خود شرایط زندگی را طوری شکل داده که احتمال وجود خطرات برای انسانها بسیار زیاد شده و در نتیجه برای درمان آن خطرات برنامهریزی نموده است. در نظر بگیرید تصادف با ماشین سواری که دارای سرعت 120 کیلومتر در ساعت است با تصادف با اسب و الاغ و گاری چقدر متفاوت است. این تعداد ماشین سواری و اینهمه سرعت و این تعداد کارخانه و اینهمه خطر برای کارگران، دنیای مدرن را مجبور کرده در راستای جبران خسارات پدیدآمده برنامهریزی بنماید و به همان اندازه در این مسیر پیشرفت کرد. اگر در گذشته از یک میلیون نفر احتمال قطع عضو برای یک نفر هم در اثر کار در کارگاهها و یا در اثر حرکت با وسایل نقلیهی آن روز نبود، امروز نوع زندگی مدرن درصد زیادی از افراد را با مشکل قطع عضو روبهرو کرده است و در نتیجه علم پیوند اعضاء جای خود را باز نموده و اجباراً ما امروز با پیشرفت این علم روبهروئیم و متأسفانه این پیشرفت را مقایسه میکنیم با گذشته و میگوئیم امروز در علم پزشکی پیشرفت داشتهایم. در حالیکه باید پرسید آیا بشر در گذشته نسبت به امروز در راستای رفع نیازهای خود - آن هم در بستر طبیعی و بدون بحران- موفق بوده است یا نه؟ عرض بنده این است که عنایت داشته باشید در چه بستری پزشکی جدید مجبور شد انرژی زیادی مصرف کند تا مثلاً موفق به پیوند اعضاء شود. وقتی با ورود انواع مواد شیمیایی در زندگی - از مایع ظرفشوئی بگیر تا لباس و غیره - کلیه و قلب و ریه به نحو غیر قابل تحملی خراب میشود و حیات انسانها مورد تهدید قرار میگیرد شما مجبورید زمان زیادی از عمر خود را جهت خنثیکردن آثار مواد شیمیائی مصرف کنید و بیمارستانهای مهیب بسازید و در مقایسه با گذشته اسم آن را پیشرفت بگذارید. مسلّم در تمدن اسلامی چون رویکرد اولیه به عالم و آدم غیر از رویکردی است که امروزه مدرنیته دارد، علم پزشکی در بستر تمدن اسلامی شکل دیگری خواهد داشت، مضافاً اینکه اینهمه توسعه ندارد چون اینهمه مشکل جهت سلامتی بشر به وجود نمیآورد تا مجبور باشند برای هر چهار نفر یک پزشک به کار گیرند، این یعنی به ازای هر چهار نفر یک نفر باید بیکار شود، بقیهی پیشرفتهای دنیای مدرن نیز از همین سنخ است با اینهمه بحران.
ممکن است ما برای رفع بحرانهای حاصل از تمدن غرب، امروزه راه حلهای نزدیک به طبیعت را دنبال کنیم مثل درمان به کمک سلولهای بنیادین، ولی باید به شرایطی چشم دوخت که در آن بسیاری از این بحرانها واقع نمیشود، امروزه ما مجبوریم در بستری که غرب بهوجود آورده است حرکت کنیم منتها باید تلاش کرد با کمترین بحران روبهرو شویم و یا بحران را با بهترین روش - که موجب بحران دیگری نشود- جبران نماییم.
تفاوت مبانی طب سنتی با طب مدرن
سؤال: آیا غرب با مبانیِ غیر دینی میتوانست در رشتهی پزشکی به علمی برسد غیر از آنچه امروز دارد که با چنین مشکلاتی روبهرو شده است؟ اگر انسان نگاه الهی نداشته باشد ولی به سنتهای طبیعی آگاهی داشته باشد، میتواند به روش طب سنتی عمل کند و در سلامتی خود موفق باشد بدون آنکه مثل طب جدید بیماری را پنهان کند. در روش طب سنتی اگر به تجرد روح هم معتقد نباشیم باز میتوانیم کار را به همان شکل دنبال کنیم، پس ریشهی مشکلاتِ بهوجودآمده در پزشکی مدرن را نباید صرفاً در پشتکردن به دین جستجو کرد، بلکه مشکل به این جهت است که روحیهی تعامل با طبیعت از دسترفته و در بهبود بیماریها سرعتی غیر طبیعی دنبال میشود و روشهایی مورد نظر قرار میگیرد که سریعاً نتیجه بدهد.
جواب: بنده هم با نظر شما موافقم، به واقع بشر بعد از رنسانس فوقالعاده سطحی نگر و عجول و اکنونزده شد و همانطور که آثار زیانبار برخوردش با طبیعت را در آینده دنبال نمیکند، آثار زیانبار برخوردش با بدن خود را نیز دنبال نمینماید، و بهکلی از نگاه حکیمانه محروم است.
چند چیز موجب موفقیت طب سنتی بود که طب جدید با اینهمه انرژی و وقتی که صرف میکند از آنها محروم است، یکی اینکه در طب سنتی هماهنگی بدن با طبیعت را پذیرفته بودند و اطباء معتقد بودند چیزی به نام مزاج در بدن هست که جنبهی تعادلبخشی دارد و باید تمام درمانها در راستای حفظ مزاج باشد، که البته با دیدگاه تجرد نفس این موضوع بهتر تبیین میشود، ولی طبیبانی هم که معتقد به تجرد روح نبودند موضوعِ مزاج را قبول داشتند. نکتهی دومی که طب سنتی در بستر آن حرکت میکرد امیدواری آن طب به هدایتهای طبیعی بدن بود، و به همین جهت داروها و دستورالعملها طوری تجویز میشد تا برای نفسِ انسان زمینهی تأثیرگذاری بر بدن فراهم شود، «پرهیز» و «داروهای تلخ» در این راستا نقش عمدهای دارد، و عملاً پزشکی سنتی حتی اگر منکر تجرد روح بود، از نور نفس ناطقه در درمان بدن استفاده میکرد، منتها به همان اندازه که ایمان در میان باشد، امکان کنترل هوسها بهتر فراهم میشود و پرهیز با موفقیت بیشتری انجام میشود. همچنان که مستحضرید رسول خدا(ص) فرمودند: «اَلْمِعْدَةُ بَیتُ کُلِّ داٰءٍ وَالْحِمْیةُ رَأسُ کُلِّ دَواٰءِ»؛(245)معده خانهی همهی بیماریها و پرهیزْ رأس همهی داروها و درمانها است. حال وقتی بخواهیم پرهیز را بر بدن خود تحمیل کنیم اگر قوهی وَهمیه را با نور ایمان کنترل ننماییم، ادامهی آن پرهیز با موفقیت همراه نخواهد بود، ولی در هر حال چون فرهنگ گذشته پذیرفته بود پرهیز جزء اصلی درمان است، طب سنتی به موفقیتهای خوبی دست مییافت. در حالی که در افق طب جدید چیزی به نام پرهیز مطرح نیست، بلکه بیشتر به امید داروهای شیمیایی و جراحی میخواهد ارادهی خود را بر عکسالعمل طبیعی بدن اِعمال کند، عین آنچه با نیروی تکنولوژی میخواهد با طبیعت انجام دهد. اگر میبینید ملل دنیا نوع طبابت سنتی خود را رها کردند و روش طب غربی را پذیرفتند، چون این روش با نفس امّارهشان بهتر هماهنگی دارد. به عبارت دیگر اول ملتها از حالتهای معنویِ خود فاصله گرفتند، و بصیرت حکیمانهی خود را از دست دادند، سپس بدون آنکه ضعفهای تمدن غربی و طب جدید را ببینند، از آن استقبال کردند و با پذیرفتن مبانی فکر غربی انتخابهای جدیدی را دنبال نمودند. پیشنهادهای حکیمانه برای انسانی پذیرفتنی است که به دنبال آرامش روح است و بستر چنین آرامشی توسط نور ایمان حاصل میشود، در آن شرایط؛ اولا: هوس چندان میداندار نیست که بیماریهای گوناگون پدید آید. ثانیاً: روح آنچنان قدرت دارد که درد را تحمل کند تا داروهای طبیعی آرامآرام تأثیر خود را ایجادکنند. بشرِ عجولِ هوسزده از آمپول استقبال میکند زیرا سریعاً درد را پنهان مینماید و قوای اخطاردهندهی نظام حیاتی بشر را به خطا میاندازد، نگران مشکلات بعدی هم نیست، چون امید دارد مشکلات بعدی را نیز با آمپول دیگری درمان کند. پس میتوان نکتهای را که در اول جلسه طرح کردیم در اینجا نیز طرح کنیم و آن این که: «هر تمدنی که خواست براساس نفس امّاره ادامهی حیات دهد، دیر یا زود به ضدیت با طبیعت قیام میکند - حتی با طبیعت بدن خود- چون نفس امّاره هیچ حدّ و مرزی را برای خود تحمل نمیکند، هر چند در ابتدا سعی کند عاقلانه عمل نماید.»