ابزارسازی همراه با الهامات الهی
سؤال: بعضی از نویسندگانی که در مقابل مدرنیته به سنت گرایش دارند معتقدند آنچه را از جهت علم و ابزار نیاز داشتهایم، پیامبران و ائمه (ع)آوردهاند و نیاز به چیزی جدید در این رابطه نداریم. صاحب کتاب اسلام و تجدد میگوید:
«براساس آیات قرآن و روایات فراوان، همانگونه که خداوند، آموزگار و رهبر انسان در امور دینی و اُخروی به واسطهی انبیاء بوده و بشر را به تدبیر و تجربهی شخصیاش واگذار نکرده،در عرصهی معاش و حیات مادیاش چنین بوده و از جزئیترین و سادهترین امور معیشتی تا پیچیدهترین آن را، از طریق انبیاء و رسولان خود، به انسانها آموخته است. منشأ تمدن - البته تمدنی متعادل، عاری از اسراف و تبذیر و تجاوز و فزونطلبی که بستری هموار برای عبودیت انسان باشد - انبیاء بودهاند، نه تجربهی شخصی انسانها که مستقلاً دست به کشف علوم و اختراع حِرَف و صناعت زده باشند. چنین نبوده که خداوند بین دین و دنیای انسانها تفکیک نموده و انبیاء را متصدی دین و انسانها را متصدی امور دنیا و نهایتاً چارچوبهایی کلی برای امور دنیایی ترسیم و ابلاغ کرده باشد. اساساً انسان فاقد چنین توانایی بوده است که مستقل از وَحی و با اتکاء به تجربه و آزمون و کشف شخصی، معیشت خود را سامان دهد و اگر خداوند کلیات و جزئیات معاش انسان را ساماندهی نمیکرد، بدون شک حیات بشری در آغاز راه منقرض و نابود میشد. منشأ و موجِد همهی علوم و فنونی که نقش سامانبخشی و تدارک حیات مادی انسان را برعهده دارند، وَحی الهی است و انبیاء آموزگاران این فنون به انسان بودهاند...»(236)
ایشان تأکید میکنند نهتنها در امور کلی، حتی در جزئیات، معاش انسان توسط خداوند و با وَحی سامان داده شده است و برای اثبات سخن خود شواهدی از آیات و روایات میآورند حاکی از آنکه نام داروها و درختان و آموختن خط و لغات و نساجی و کشاورزی و نجوم و طب و همه و همه توسط پیامبران و به وحی الهی برای بشر آمده است و میگویند اگر بشر در همان بستر قرار میگرفت به تمدن مطلوب خود دست مییافت و تمدن جدید با خارجشدن از آن آموزهها عملاً بشریت را از آن علم محروم و گرفتار زحمات طاقتفرسای امروزی نمود. و در رابطه با نفی مدرنیته و تکنیکهای مربوط به آن از روایتی استفاده میکنند، که رسول خدا(ص) فرمودهاند: «شَرَّالْاُمُورِ مُحْدَثاٰتُهاٰ»؛(237) بدترین امور، امور جدید است و یا از قول امیرالمؤمنین(ع) شاهد میآورند که حضرت فرمودند: «اِنَّ عَوازِمَاْلُامُورِ اَفْضَلُهاٰ وَ اِنَّ مُحْدَثاٰتِهاٰ شِراٰرُهاٰ»؛(238) افضل امور، ثابتها و دیرینهها هستند و بدترین آنها، جدیدها هستند. حال سؤال ما این است؛ چه اندازه باید این نظریه را پذیرفت و طبق نظر ایشان نقش بشر در تحقیقات علمی نسبت به طبیعت تا کجاست؟
جواب: موضوع را باید در زوایای مختلف مورد بررسی قرار داد، از یک زاویه، که ایشان هم بر آن تأکید دارند روحیهی تغییر نظام خلقت است که یک روح شیطانی است. قرآن در رابطه با توهّمزدگی، سخن شیطان را به عنوان یك تفكر منفی چنین مطرح میفرماید كه شیطان گفت: «وَ لأُضِلَّنَّهُمْ وَ لأُمَنِّیَنَّهُمْ وَ لآمُرَنَّهُمْ فَلَیُبَتِّكُنَّ آذَانَ الأَنْعَامِ وَ لآمُرَنَّهُمْ فَلَیُغَیِّرُنَّ خَلْقَ اللّهِ»(239) من انسانها را نسبت به اهداف حقیقیشان غافل میكنم و آرزوهای دروغ و وَهمی را در خیال آنها رشد میدهم، و امرشان میكنم كه گوشهای چهارپایان را سوراخ كنند و تحریكشان میكنم تا خلقت خدا را تغییر دهند.
بعد در ادامه از قول شیطان میفرماید: «یَعِدُهُمْ وَ یُمَنِّیهِمْ وَ مَا یَعِدُهُمُ الشَّیْطَانُ إِلاَّ غُرُورًا»(240) انسانها را وعدههای دروغ میدهم و گرفتار آرزوهای وَهمی می كنم و وعدههای شیطان چیزی جز فریب نیست.
چنانچه ملاحظه میفرمایید خداوند روح شیطانی را مشابه فرهنگی میداند كه خود را مشغول آرزوهای بلند میكند و به امید برآوردهشدن آن آرزوها سعی میكند تا نظام خلقت را تغییر دهد و به سوی ناكجاآباد، همهی زندگی خود را در تَوهّمِ معرفتی نابود كند.
به گفتهی مولوی انسان ممكن است آنچنان دچار ضعف بصیرت گردد كه واقعیترین واقعیات را منكر شود و غیرواقعیترین چیزها را واقعی بپندارد، میگوید:
آنچه تو گنجش تَوَهّم كردهای
از توَهّم گنج را گم كردهای
و همین توَهّم موجب میشود، پُزها و خودنماییهای دروغین، سرمایهی انسان گردد، سرمایههایی از هیچ. گفت:
بس سرای پُر زجمع و اَنْبُهی
پیش چشم عاقبت بینان تُهی
و لذا نتیجهاش به گفتهی مولوی این میشود كه:
دور میبینی سراب و می دوی
عاشق آن بینش خود میشوی
بدون آنكه آن بینش، بتواند بهرهای از واقعیت را به ما خبر دهد و ما را به آن مرتبط سازد.
این درست است كه غرب بعد از رنسانس وقتی معنی انسان را گم كرد، وارد ضعف بینش نسبت به «انسان» و «جهان» و «خدا» شد و لذا تمدنی را پایه گذاری كرد كه بهجای جوابگویی به عقل و قلب، «وَهم» را ارضا نمود، و رو به سوی خیالات نمود و نه رو به سوی حقایق.
از نظر تغییر نظام خلقت، فرهنگ مدرنیته مقابل نظام حکیمانهی الهی ایستاده است که عرض شد یک روح شیطانی است. امّا اینکه مؤلف کتاب «اسلام و تجدد» میفرمایند خداوند جزئیات معاش بشر را نیز با وَحی ساماندهی کرده است، از جهتی قابل بحث است. به عنوان مثال قرآن را در نظر میگیریم، خداوند در رابطه با آن میفرماید: «وَ نَزَّلْنَا عَلَیْكَ الْكِتَابَ تِبْیَانًا لِّكُلِّ شَیْءٍ»؛(241) و ما بر تو نازل کردیم کتاب را که هرچیزی را روشن نموده است. پس با توجه به این آیه هرچیزی را که ما بخواهیم، در قرآن هست ولی باید با عقل و تدبّر مسائل مورد نیاز خود را از آن بیابیم و هراندازه در طهارت قلب موفقتر باشیم در فهم آیات الهی موفقتر هستیم و این میرساند که در رویارویی با آیات قرآن و تدبّر در آن - اگر طهارت قلبیِ لازم را داشته باشیم- روح ما آماده می شود که الهامات مناسبِ حقیقت آیات الهی بر قلب ما جاری شود. با توجه به این قاعده میتوان گفت معنی این آیات را خداوند به ما الهام کرد ولی این بدین معنی نیست که ما نقشی در فهم آیات نداشته باشیم و علاوه بر تزکیهی لازم و تدبر در آیات، زمینههای متفاوت افراد منجر به الهامات متفاوت نخواهد شد، بلکه اگر یک فقیه با همهی شرایط لازم در قرآن تدبر کند و در یک آیهی مشخص متمرکز شود، الهامی که به او میشود متفاوت است با الهامی که بر یک حکیم و یا یک استاد اخلاق میشود. با این مقدمه خواستم عرض کنم معنی اینکه روایات میفرماید خواص داروها و هنر نساجی و یا علومی مثل طب از طریق انبیاء رسیده است غیر از آن وَحی مشخص است که از طریق ملک وَحی بدون کم و زیاد به پیامبران میرسد و شاهد و دلیل عرض بنده سیرهی نبی اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) است که در چه اموری عقل مردم را به کار میگرفتند و در چه مواردی هیچ اجازهای جهت نظردادن به مردم نمیدادند. قرآن میفرماید: «وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ وَلَا مُؤْمِنَةٍ إِذَا قَضَى اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَمْرًا أَن یَكُونَ لَهُمُ الْخِیَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَمَن یَعْصِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلَالًا مُّبِینًا»؛(242) و هیچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستاده اش به كارى فرمان دهند براى آنان در كارشان اختیارى باشد و هركس خدا و فرستاده اش را نافرمانى كند قطعا دچار گمراهى آشكارى گردیده است.
از این آیه برمیآید که جایی برای انتخاب و اختیار مردم هست و آن جاهایی است که حکم صریحی از طرف خدا و رسول خدا(ص) اظهار نشده است. یا وقتی امامان میفرمایند: «عَلَیْنَا إِلْقَاءُ الْأُصُولِ إِلَیْكُمْ وَ عَلَیْكُمُ التَّفَرُّع »؛(243) یعنی وظیفهی ما است که اصول را به شما بگوئیم و بر شما است که در حواشی آن سیر کنید و تدبّر نمائید. همهی اینها نشان میدهد که بستر اصلی را خدا و رسول(ص) و ائمه(ع) طرح میکنند و جزئیات و کاربردی کردن آن را برعهدهی عقل مؤمنین و اجتهاد آنها قرار دادهاند. مثلاً ما را موظف کردهاند که به طبیعت احترام بگذاریم و چون طبیعت توسط خدای حکیم خلق شده نباید با نظام طبیعت مقابله کرد ولی باید استعدادهای آن را کشف نمود، نمونهی آن حفر قنات است که بدون مقابله با طبیعت، جریان آبِ بسترهای زیرزمینی را به طرف دشت جاری میکنیم. پس این تصور که نباید هیچ ابزاری علاوه بر آنچه زمان رسول خدا(ص) و یا ائمه(ع) بوده، پدید آوریم و فکر کنیم این همان مُحْدَثاٰتِ امور است صحیح نمیباشد چون محدثات امور یعنی کاری که مقابل سنت طبیعت باشد و یا مقابل بستری قرار گیریم که خدا و اولیاء خدا طرح کردهاند و البته ما هم معتقدیم فرهنگ غربی هم مقابل سنت طبیعت است و هم مقابل بستری که انبیاء و اولیاء طرح کردهاند.
همانطور که در جلسات گذشته و کتب مربوط به این مباحث(244) عرض شد؛ بحرانهای موجودِ حاصلشده توسط فرهنگ غرب علتهای بسیاری دارد که همه را میتوان در یکچیز خلاصه کرد و آن عبارت است از جدایی عالم کثرت از عالم اَحدی، و چنانچه این بستر رعایت شود عقل بشر میتواند طبیعت را به انکشاف بکشاند و در یک تعامل متقابل بهرههای زیادی از آن ببرد و این بدین معنی نیست که عقل بشر برای آیندهی زندگیِ خود طرحی نمیتواند داشته باشد و صرفاً باید به آنچه از گذشته و در زمان انبیاء و اولیاء بوده است بسنده کند.
بنده در جلسات قبل در رابطه با اینکه ابزارسازی ذاتیِ انسان است، عرایضی مطرح کردم و عرض شد بر اساس همان استعداد است که روح شما در دورهی جنینی اعضاء بدن شما را میسازد، حتی پردهی قرنیهای که از حریر نازکتر است برای چشم خود بهوجود میآورد، حال همان روح و روحیه را در زندگی دنیایی به کار میگیرد و با آمادگی برای پذیرش الهامات و هدایتهای الهی، ابزارهای مناسبِ اهداف عالیهی خود را پدید میآورد و اگر در رابطه با الهامات الهی عمل نکند ابزارهایی که میسازد همهجانبه نیست و اگر مشکلی از بشر حل کرد مشکلات دیگری برای او بهبار میآورد. پس باید بشر در هر شرایطی با تجربههای انسانی و الهامات الهی مشکلات خود را حل کند و اگر در جامعهای انسانها جهت تلاش برای رفع مشکلاتشان به میدان نیایند، از الهامات الهی هم بیبهره میشوند و با جامعهای عقبافتاده روبهرو خواهند بود که تمدنسازی به معنی واقعی نصیب آن جامعه نمیشود.
نفت؛ تعادل یا عدم تعادل در طبیعت!
سؤال: آیا استفاده از نفت مزاحم ادامهی حیات طبیعت است و باید از آن استفاده نمیشد تا موجب خرابی آب و هوا نشویم؟ در حالیکه اگر آن را استخراج هم نمیکردیم خودش خود به خود از جایی بیرون میزد، پس نمیتوان گفت مشکلاتی که امروزه در اثر سوختهای فسیلی به وجود آمده است مربوط به بشر است، بلکه خود طبیعت نیز در این راستا مؤثر است.
جواب: مشکل ما در استفاده از مواهب طبیعی در سوء مدیریت است؛ در حالیکه خداوند در طبیعت با اجزاء متفاوت آن علاوه بر اینکه شرایط زندگی سالمی را برای بشر فراهم کرده، در مجموع با جنگلها و اقیانوسها و کویرها، یک نظام قابل استفادهای را بهوجود آورده است. ولی همانطور که ما با چند ارّهی برقی و تجهیزات مدرن یک جنگل را در مدت زمانی بسیار کوتاه به کویر تبدیل میکنیم و رابطهی سالم آن را با طبیعت به هم میزنیم، با سوزاندن سریع سوختهای فسیلی رابطهی سالمی را که میتوانست مواد نفتی با طبیعت داشته باشد مختل میکنیم. جنگلها به طور طبیعی درختان کهن خود را در اختیار انسانها قرار میدهند بهطوری که پس از مدتی از پایهی یک درخت کهن، جوانههایی میزند تا به گوش انسانها برساند دیگر وقت نشو و نمو جوانهها است و در اینجاست که انسانها برای تازه ماندن جنگل درختهای کهن را میبُرند و از چوب آن استفاده میکنند و از طرف دیگر جنگل نیز زنده و شاداب به حیات خود در طول تاریخ ادامه میدهد، ولی حرص شدید بشرِ مدرن با تجهیزاتی که ساخته است هرگونه امکانی را از جنگل جهت ادامهی حیات خود میگیرد و در نتیجه بشر گرفتار مشکلات آب و هوایی میشود. عین این مسئله در مورد مواد نفتیِ موجود در طبیعت مطرح است، با این تفاوت که از ابتدا دنیای مدرن با نفت به طور ناصحیح برخورد کرد و مصرف آن را در مسیر ادارهی کارخانههای ساخته شده در فرهنگ مدرنیته تعیین نمود. بهترین دلیل بر اینکه بشر به طور طبیعی از نفت استفاده نکرده است، نتایجی است که این نوع استفاده به بار آورده است - مثل استفادهی غلط از جنگل و گرفتاریهایی که پیرو آن به بار آمد- همانطور که طبیعت ظرفیت قطع درختهای کهنِ جنگل را دارد و بریدن طبیعی درختان کهن مشکلی برای طبیعت به وجود نمیآورد، طبیعت ظرفیت حضور و مصرف به قاعدهی نفت را دارد بدون آنکه اختلالی در نظام آب و هوایی کرهی زمین بهوجود آید.
در حال حاضر ما نمیدانیم چگونه باید از نفت استفاده میکردیم که مثل جنگل که میتواند به نحو مثبت در اختیار بشر باشد، در اختیار ما قرار گیرد، چون از اول دنیای مدرن با امیال و دیدگاههای خود با نفت برخورد کرد. قدیمیها برای عایقکاری قایقها و کشتیها از نفت استفاده میکردند، شاید بیش از این بتوان از آن استفاده کرد و آن را در رشد استعداد و تعادل زمین به کار برد. اگر بتوانیم توسعهی خودی را تصور کنیم و بر اساس آن و بر اساس امکاناتی که طبیعت در اختیار ما گذارده زندگی و ابزارهای آن را بسازیم، میتوان فهمید جای طبیعی نفت و گاز کجاست. متأسفانه چون ما در حال حاضر تصوری از الگوی توسعه بر مبنای تمدن اسلامی نداریم و همواره توسعهی غربی را در تصور خود داریم جای هر چیزی را نیز در آن توسعه میشناسیم.
بحرانهای غربی و پیشرفت پزشکی
سؤال: آیا میتوان رشد وسیع پزشکی مدرن را نادیده گرفت و آیا این نوع رشد مربوط به ذات بشر است و یا مربوط به فرهنگ مدرنیته؟
جواب: در جواب به این سؤال چند نکته باید مدّ نظر قرار گیرد، اولاً: نگاه پزشکی مدرن به عالم و آدم، نگاه غلطی است. نَفْس ناطقه به عنوان موجود مجرد، بدن را تدبیر میکند و همواره سعی دارد آن را در تعادل قرار دهد و اگر به جهت تأثیر عوامل خارجی از تعادل خارج شد، به طور طبیعی و تکوینی تلاش میکند تا بدن را به تعادل برگرداند. در حالیکه در طب امروزی از جایگاه نفس ناطقه و تدبیر آن غفلت شده است و صرفاً براساس آزمون و خطا کارها را جلو میبرد که علاوه بر طولانیکردن زمان نتیجه، در بسیاری از موارد نتایج غلط حاصل میشود. ثانیاً این تمدن با صفت مخصوص به خود شرایط زندگی را طوری شکل داده که احتمال وجود خطرات برای انسانها بسیار زیاد شده و در نتیجه برای درمان آن خطرات برنامهریزی نموده است. در نظر بگیرید تصادف با ماشین سواری که دارای سرعت 120 کیلومتر در ساعت است با تصادف با اسب و الاغ و گاری چقدر متفاوت است. این تعداد ماشین سواری و اینهمه سرعت و این تعداد کارخانه و اینهمه خطر برای کارگران، دنیای مدرن را مجبور کرده در راستای جبران خسارات پدیدآمده برنامهریزی بنماید و به همان اندازه در این مسیر پیشرفت کرد. اگر در گذشته از یک میلیون نفر احتمال قطع عضو برای یک نفر هم در اثر کار در کارگاهها و یا در اثر حرکت با وسایل نقلیهی آن روز نبود، امروز نوع زندگی مدرن درصد زیادی از افراد را با مشکل قطع عضو روبهرو کرده است و در نتیجه علم پیوند اعضاء جای خود را باز نموده و اجباراً ما امروز با پیشرفت این علم روبهروئیم و متأسفانه این پیشرفت را مقایسه میکنیم با گذشته و میگوئیم امروز در علم پزشکی پیشرفت داشتهایم. در حالیکه باید پرسید آیا بشر در گذشته نسبت به امروز در راستای رفع نیازهای خود - آن هم در بستر طبیعی و بدون بحران- موفق بوده است یا نه؟ عرض بنده این است که عنایت داشته باشید در چه بستری پزشکی جدید مجبور شد انرژی زیادی مصرف کند تا مثلاً موفق به پیوند اعضاء شود. وقتی با ورود انواع مواد شیمیایی در زندگی - از مایع ظرفشوئی بگیر تا لباس و غیره - کلیه و قلب و ریه به نحو غیر قابل تحملی خراب میشود و حیات انسانها مورد تهدید قرار میگیرد شما مجبورید زمان زیادی از عمر خود را جهت خنثیکردن آثار مواد شیمیائی مصرف کنید و بیمارستانهای مهیب بسازید و در مقایسه با گذشته اسم آن را پیشرفت بگذارید. مسلّم در تمدن اسلامی چون رویکرد اولیه به عالم و آدم غیر از رویکردی است که امروزه مدرنیته دارد، علم پزشکی در بستر تمدن اسلامی شکل دیگری خواهد داشت، مضافاً اینکه اینهمه توسعه ندارد چون اینهمه مشکل جهت سلامتی بشر به وجود نمیآورد تا مجبور باشند برای هر چهار نفر یک پزشک به کار گیرند، این یعنی به ازای هر چهار نفر یک نفر باید بیکار شود، بقیهی پیشرفتهای دنیای مدرن نیز از همین سنخ است با اینهمه بحران.
ممکن است ما برای رفع بحرانهای حاصل از تمدن غرب، امروزه راه حلهای نزدیک به طبیعت را دنبال کنیم مثل درمان به کمک سلولهای بنیادین، ولی باید به شرایطی چشم دوخت که در آن بسیاری از این بحرانها واقع نمیشود، امروزه ما مجبوریم در بستری که غرب بهوجود آورده است حرکت کنیم منتها باید تلاش کرد با کمترین بحران روبهرو شویم و یا بحران را با بهترین روش - که موجب بحران دیگری نشود- جبران نماییم.