از غیر توحیدی بودن تا ضد توحیدی شدن
سؤال: در جلسهی گذشته بحث شد؛ در عین اینکه مستقیماً نمیتوان زمان نابودی یک تمدن را تعیین کرد ولی شواهد سقوط یک تمدن را میتوان شناخت و فرمودید: «به همان اندازه که یک تمدن از نظام اَحدی ـ که عین بقا و ثبات است ـ فاصله بگیرد، به همان اندازه به اضمحلال نزدیک میشود، و چنانچه آن تمدن در راستای این فاصلهگرفتن در مقابل حکم خدا و دین الهی بایستد، اضمحلال او سریعتر و مستقیمتر خواهد بود» حال سؤال ما این است که آیا میتوان نتیجه گیری کرد تمدنهای غیر توحیدی، هر اندازه هم در حفظ خود تلاش کنند، بالأخره مقابل حکم خدا و دین الهی میایستند و مضمحل میشوند؟
جواب: همینطور است، چون وقتی حکم خدا بر فرد و جامعه حاکم نبود، نفس امّاره حاکم خواهد بود، نفس امّاره توسط حکم الهی در کنترل قرار میگیرد، حال اگر حکم الهی بر نفس امّاره حاکم نبود امیال بشری همچنان رشد میکند تا آنجا که خود را به جای خدا میگذارد و هیچ حقی را برای غیر خود نمیپذیرد و به اصطلاح روح تمامیتخواهی و استکبار در آن اوج میگیرد و لذا نه تنها حکم خدا را نمیپذیرد، بلکه با حکم خدا و انسانهای دیندار مقابله مینماید. یک روز میگوید شما حجاب خود را داشته باشید و ما هم بیحجابی خود را، ولی به این قانع نمیشود، حالا میگوید: شما با طرح حجاب، ما را تحقیر میکنید و لذا ما اجازه نمیدهیم شما حجاب داشته باشید. و این همان مقابله با حکم خدا است و انسانِ بصیر متوجه میشود دیگر عمر این تمدن دیری نمیپاید.
شما باید متوجه یک قاعده باشید و آن اینکه نفس امّاره در هر مرحلهای باشد اگر توسط حکم خدا و نور معنویت کنترل نشود همچنان جلو میآید تا تمام ابعاد خود را حاکم کند و روح استکباریاش را به انتها برساند و لذا چنانچه نفس امّاره در شخصیت فرد یا اجتماع در میدان باشد دیر یا زود ابعاد نهایی خود را به میدان میآورد و اینجاست که ملاحظه میکنید بعضی افراد در ابتدا در مسیر تحقق انقلاب اسلامی پا به میدان گذاشتند ولی پس از چندی مقابل انقلاب ایستادند، زیرا از اول براساس نفس امّارهی خود به میدان آمدند نه براساس بندگی خدا، و یک جایی بالأخره آن نفس امّاره چهرهی نهایی خود را نشان داد.
در مورد فرهنگها و تمدنها هم قضیه از همین قرار است که اگر امیال جامعه با شریعت الهی کنترل نشود جامعه دیر یا زود روحیهی استکباری خود را مینمایاند و به جوامع دیگر هرچند در مسیر حق باشند، اجازهی حیاتی مستقل نمیدهد، چون نفس امّاره لوازمی با خود دارد که عبارتاند از روح استکباری و مقابله با حق.
آری در بعضی موارد در درون اشخاص و یا فرهنگها تضادی بین نفس امّاره و ابعاد معنوی آن فرد یا آن جامعه جاری است، در این صورت اگر شرایطِ کنترل نفس امّاره حاکم شد شرایط آرامآرام برعکس میشود و روحیهی حق خواهی حاکم میگردد، و حوصله و پشتکار پیامبران و اولیاء الهی در ابتدای امر در برخورد با حاکمان زمان خود در همین رابطه است، آنها تلاش میکنند تا آنجا که ممکن است تضاد درونی جوامع را به سوی حقخواهی هدایت کنند تا جامعه گرفتار کفر مطلق نشود و حقخواهان هم وارد عرصهی فعالیت شوند که عموماً روحیهی استکباری نفس امّاره امکان چنین انتظاری را نمیدهد و سعی در نفی فرهنگ انبیاء میکند و به همان صورت به هلاکت خود نزدیک میشوند که قرآن در وصف چنین روحیهای میگوید: «...یَقُولُ الَّذِینَ كَفَرُواْ إِنْ هَذَآ إِلاَّ أَسَاطِیرُ الأَوَّلِینَ. وَهُمْ یَنْهَوْنَ عَنْهُ وَیَنْأَوْنَ عَنْهُ وَإِن یُهْلِكُونَ إِلاَّ أَنفُسَهُمْ وَمَا یَشْعُرُونَ»،(230) كسانى كه كفر ورزیدند مى گویند این قرآن چیزى جز افسانه هاى پیشینیان نیست،
و آنان مردم را از آن باز مى دارند و خود نیز از آن دورى مى كنند ولى جز خویشتن را به هلاكت نمى افكنند و نمى دانند.
اگر رگههای نفس امّاره در فرد و در جامعهای جاری باشد آن فرد و جامعه را همچنان به سوی هلاکت جلو میبرد، مگر اینکه نور معنویت، حاکمیت نفس امّاره را در دست بگیرد. ولی تمدن غرب نهتنها از معنویت فطری بشر جهت کنترل امیال جامعه استفاده نکرد بلکه با تمام توان به مقابله با آن پرداخت و همهی عوامل پایداری خود را ریشهکن نمود، غافل از اینکه ریشهی خود را کَند و امروزه خود را در باتلاق اضمحلال گرفتار کرده است.
علم غربی و غفلت از ظرائف عالم وجود
سؤال: در راستای شناخت غرب هنوز دقیقاً برای ما روشن نشده است که علم چیست و نقش گرایش عالمان در آن چه اندازه است، تا بتوانیم بررسی کنیم آیا از علم غربی میتوان تمدن اسلامی پدید آورد یا نه؟
جواب: حتماً استحضار دارید که علم به خودی خود کیفیتی است در نفس عالِم که حکایت از وجود واقعیاتی در خارج از ذهن میکند، حال چه آن خارج، عالم ماده باشد، چه عالم مجردات، عمده توجه به آن حالت و کیفیتی است که عالِم در نفس خود دارد مبنی بر اینکه آن حالت و کیفیت لغو نیست بلکه مابهازاء خارجی دارد و لذا گفته میشود علم «کاشفیت» است و عالَم خارج را برای شخص عالِم منکشف مینماید. در این تعریف علمِ به اعتباریات که واقعیتی خارجی ندارند علم اطلاق نمیشود.
عالِم واقعی کسی است که دغدغهی ارتباط با واقع یا نفسالامر را دارد و سعی میکند آنچه از خارج در نزد اوست با پیش فرضهای خودش مخلوط نشود و لذا در نهایتِ احتیاط، علم خود را بررسی مینماید.حال وقتی عالِم متوجه سنتها و حقایق واقع در عالَم شد سعی میکند اولاً: با سنتهای موجود در عالَم هماهنگ شود ثانیاً: با حقایق عالَم مرتبط گردد و از پرتو معنوی آنها بهرهمند گردد. امّا اگر شخصی دغدغهی ارتباط با واقع و نفسالامر را نداشت و عملاً نفس امّارهی او در صحنه بود، مسلّم از قواعد و سنن عالَم محجوب میشود و واقعیت را در حدّ محسوسات میشناسد و لذا در مسیری قرار نمیگیرد که هماهنگ با سنتهای عالَم جلو برود در نتیجه هلاک میشود، چون در ابتدا در تحقیقات خود دغدغهی یافتن واقعیات را در همهی زوایای وجود نداشت. به گفتهی مولوی:
طالب هرچیز ای یار رشید
جز همان چیزی که میجوید ندید
آنکس که از ابتدا به دنبال کشف ظرائف عالم وجود نبود تا مقید باشد با جهت الهیدادن به خود به کشف آن ظرائف و سنن بپردازد، اگر میل و گرایشهای خود را در تحقیقاتش دخالت داد شخصیت او حجاب حقیقت میشود، چیزی که علوم غربی با آن روبهروست و جهتگیری آن در راستای ارضای نفس امّاره، توسط فرانسیس بیکن پایهگذاری شد(231)و هنوز در همان مسیر ادامه دارد، و با توجه به همین نکته نمیتوان گفت: «علم مکانیک یا فیزیک صرفاً یک کار محاسباتی بر روی طبیعت است برای آنکه بخواهد تمام ابعاد واقعیت را با همهی ظرائفی که لازم است بیابد» بلکه گرایشِ سلطه بر طبیعت است. عالمان به این علم نسبت به درک حقیقت محجوب شدهاند، پس بهتر است بگوئیم علومی مثل فیزیک و مکانیک یک فرهنگ است و نه یک علم، چون با انگیزهای غیر از کشف سنن عالم حرکت میکند و لذا بیش از آنکه بخواهد با عالَم هماهنگ شود، تلاش میکند عالَم را با میلهای خود هماهنگ کند. اساساً علمی که جهت ساختن ابزارها به صحنه میآید، علم جهتداری است، منتها یک وقت در عین رعایت ظرائفِ عالم و با تعامل روحانی با طبیعت آن ابزارها را میسازد، یک وقت در عین غفلت از ظرائفِ عالم بنا دارد هر چه بیشتر طبیعت را سرکوب کند.
ملاحظه فرمودید که «علم» عین کشف واقعیات است ولی علم مکانیک و فیزیک با این تعریفی که برای علم میشناسیم وارد تعریف علم نمیشوند، هرچند از بعضی از قواعد و قوانین عالمِ خارج از ذهن برای اهداف خود بهره بردهاند، و به عبارت دیگر آنچه را که برای اهداف خود از طبیعت میخواستهاند ببینند، دیدهاند، واین نوع دیدن، کشف واقعیات به صِرف نظر به واقعیات نیست و لذا از یافتن چهرههای ظریف واقعیت محجوب است و با چنین منظرِ به حجابرفتهای، ابزارهایش را ساخته است، این ابزارها نمیتواند به ساختن تمدنی منجر شود که لازم است بسیاری از چیزهای دیگر عالم وجود را ببیند.
موتور پمپ که جهت بالاکشیدن آب از عمق زمین ساخته شده، سراسر در منظری پدید آمده که بسیاری از چیزها در آن منظر دیده نشده است و در هر جا هم بهکار رود طوری عمل میکند که رعایت خیلی از چیزها را نمیکند، هر چند فکری که آن را ساخته متوجه قواعد ریاضی و بعضی از قوانین طبیعت بوده و میداند با چه نیرویی میتوان آب را از سفرههای زیر زمینی با حرکت پروانهها به بالا سوق دهد.ولی اگر همین محاسبات را کسی بهکار میبرد که به قواعد و سنتهای ظریف عالَم آگاهی داشت، مسلّم نمیتوانست چشم خود را از رعایت سایر جوانب ببندد و با روحیهی اکنونزدگی، موتور پمپ بسازد و به انتهای کار و آثار بحرانزای کارش، فکر نکند.
طراح موتور پمپ با دقت بسیار زاویههای پروانهها را محاسبه کرده تا رابطهی بین نیروی موتور و ارتفاعی که آب باید بالا برود رعایت شود ولی کشیدن اینهمه آب از زیرزمین به سطح آن و پدیدآمدن اختلالهای بیرونی و داخلی در نظام اکوسیستم زمین از یک طرف و پدیدآمدن روحیهی جدیدی که در ازاء این سرعت برای بشر بهوجود میآید از طرف دیگر، هرگز مورد محاسبه قرار نگرفت، در آن زمان علم مکانیک هنر خود را دید ولی با یک روحیهی اکنونزدگی. این اکنونزدگی شاخصهی همهی فرهنگ غرب و تکنیکهای بهوجود آمده توسط این فرهنگ است. در ساختن قنات هم محاسبات دقیقی به کار گرفته شد ولی محاسبهگر از بقیهی ظرائف عالم غافل نبود و روحیهی حفظ مقام اُنس با طبیعت کاملاً بر روان او حاکم بوده است و لذا میخواسته است آب را از سفرههای زیرزمینی در آغوش بگیرد، نه اینکه از آنها بقاپد. علم مکانیک، علم قاپیدن امکانات طبیعت از طبیعت است و به همین جهت برکتهای لازمهای را که باید علم به همراه بیاورد، به همراه نیاورد.
آفت تعمیم علم غربی به همهی تاریخ
آنچه مایهی تأسف است تعمیم علم غربی به تمام تاریخ است، به طوریکه گمان کنیم خواجه نصیرالدین طوسی«رحمةاللهعلیه» و سایر علماء جهان اسلام در ذیل همین منظری که غرب به عالَم دارد قرار داشتهاند و عملاً طوری تبلیغ میکنند که فیزیک و شیمی صورت تکامل یافتهی اندیشهی عالمان اسلامی است و از این طریق ما را از توجهات عالمانهی آن بزرگان به زوایای همهجانبهی عالم و آدم محروم میکنند، غافل از اینکه علم کیمیا نگاه دیگری به عالم دارد و به سوی هدفی خاص سیر میکند که علم شیمی هیچکدام از آن دو خصیصه را ندارد و لذا اینطور نیست که علم شیمی صورت تکامل یافتهی علم کیمیا است. این یک نوع مصادرهکردن دانشمندان جهان اسلام است به نفع فرهنگ غربی، به طوری که گویا دانشمندان شیمی و فیزیک و ریاضیات امروزه دنیای غرب، صورت کامل شدهی جابربنحیان و ابنهیثم و خوارزمی هستند. غافل از اینکه نگاه آنها به عالم و آدم با نگاه فرهنگ غرب کاملاً متفاوت است و در نتیجه حاصل آن نگاهها چیزی غیر از آن بود که شما در تکنولوژی غربی مییابید و دنبال میکنید. براساس همین قاعده است که باروت را چینیها اختراع کردند ولی هرگز با آن توپ و تفنگ نساختند، چون روح حاکم بر آن فرهنگ روحی نبود که غربِ اکنونزدهی غافل از ظرائف عالم، گرفتار آن است.
در یک منظر به عالم و آدم، مناطقی مثل یزد و جنوب ایران جهت مقابله با گرما، بادگیر میسازند، در منظری دیگر کولر میسازند و باد را از طبیعت میقاپند و همراه با فشار و سر و صدا به طرف فضای داخل اتاق پرتاب میکنند، در حالی که محاسبات به کار رفته در قناتها و بادگیرها خیلی دقیقتر از محاسبات انجام شده بر روی موتور پمپ و کولر است. پس نباید این تصور بهوجود آید که گذشتگان نمیتوانستند چنین ابزارهایی بسازند، باید متوجه بود روحی که به ساختن این ابزارها گرایش پیدا کرد از روح عالمان آگاه به حقایق و ظرایف عالم بسیار فاصله دارد.
متأسفانه عدهای از ما فکر میکنیم جریانهای طبیعی کارایی و دقتهای کامل را ندارند، گویا یک رباطِ شبیه انسان، پیچیدهتر از خود انسان است، چون آنچه انگشت انسان را خم میکند عمل رشتههای عصبی و انقباض ماهیچهها است ولی برای خم کردن انگشت یک رباط علاوه بر محاسبات پیچیده، چندین آهنربا و موتور الکتریکی به کار رفته! پس پیچیدهتر است! آیا واقعاً اینطور است؟
امام خمینی«رحمةاللهعلیه» مکرراً توصیه میکردند از خودتان شروع کنید، چون ما در ساختن ابزارهای زندگی منظر و افقی را در نظر میگیریم که فرهنگ تشیع مدّ نظر ما قرار داده است و به صورت نامرئی بر روح و روان جامعهی ما - وقتی بخواهد غربزده نباشد- حاکم است. در راستای فرهنگ تشیع محاسباتی هم که انجام میگیرد جهت خاص خود را دارد مثل دو نوع معماری است که یکی طوری فضای ساختمان را طراحی میکند که رعایت شئونات اسلامی بشود و میهمانانِ زن و مرد هر کدام جای جداگانه داشته باشند و معماری دیگری که اصلاً متوجه چنین نکتهای نیست و طوری ساختمان را طراحی میکند که اگر زن و مرد نامحرم بخواهند رعایت شئونات اسلامی را بکنند به زحمت میافتند. در هر دوی این ساختمانها محاسبه انجام شده ولی با دو افق و دو بینش، همین دو نوع نگاه را در طراحی شهر میتوان در نظر گرفت. اساساً وقتی نگاهمان به طبیعت نسبت به نگاه غربی، متفاوت باشد از همان ابتدا طوری روی امکاناتمان حساب میکنیم که منجر به بحران در چرخهی حیات طبیعت نمیشود.