لطافت تعامل با طبیعت
سؤال: در جلسهی قبل فرمودید؛ «در رابطه با طبیعت یا بر اساس روحیه دینی برخورد میكنیم، و یا بر اساس روح انسانی و فطری، و یا بر اساس نفس امّاره» حال سؤال ما این است مگر نه اینكه هر تعاملی بر اساس میلی است، و مگر نه اینكه هر میلی یا الهی است و یا شیطانی، پس برخورد انسانی و فطری دیگر نداریم، بلكه برخورد فطری با طبیعت به همان برخورد دینی برگشت میكند.
جواب: از نظر تئوری فرمایش شما درست است ولی در صحنهی بررسی میدانی بعضاً مشاهده میكنیم ملتها طبق آداب و رسومی با طبیعت تعامل میكنند كه دین خاصی به آنها گوشزد نكرده است، ولی با این حال تعامل آنها حکایت از آگاهیهای عمیقی نسبت به روح طبیعت دارد، این حكایت از شعور باطنی آنها دارد. این نحوهی تعامل خاص را كه شما در ایرانیها و یا در چینیها و حتی در سرخپوستان بومی آمریكا ملاحظه میكنید این نوع انسانها به كمك جنبههای روحانی خود به این شعور رسیدهاند. این نوع برخورد، به خودی خود حکایت از یك نوع روحانیتی میكند كه در برخورد با طبیعت بین انسانها با طبیعت حاكم است. همینطور كه شما از طریق عبادات به دنبال یك نوع خلوص معنوی بین خود و خدا هستید و حرام و حلال خدا را رعایت میكنید تا نسبت به دستورات خداوند حرمت نگه داشته باشید، شعور روحانی هركس اقتضا میكند که با آیت خاص الهی یعنی طبیعت حرمت نگهدارد و این عمل را در فضای خلوص معنوی انجام میدهد و مسلّم یك انسان دینی كه بر اساس دستورات دین، فطرت خود را بیدار نگه داشته، پیام فطرت را به خوبی رعایت میكند و در این راستا خود را با بقیهی ملل كه نسبت به طبیعت حرمت قائلاند، در یك عالَم احساس میكند.
اقتضای فطرت هر انسانی آن است که جایگاه محیط زیست را رعایت کند و لذا آن مواردی را هم كه دین به طور مشخص دستور نداده فطرت متذكر میشود، كافی است ما از طریق دین، فطرت را بیدار نگه داریم در آن صورت به خودی خود متوجهی مصداقهای موضوع میشویم. شخصی در عین اینكه مشغول وضو گرفتن بود از حضرت امام خمینی«رحمةاللهعلیه» سؤالی كرد. امام با حالت عتاب فرمودند: «اول شیر آب را ببند بعد سؤال كن!» چون یك روح سالم نمیتواند تحمل كند آب زلال به راحتی در فاضلاب برود و تبدیل به فاضلاب شود، این را لازم نیست ما در احكام اسلام پیدا كنیم، هر فطرت بیداری متوجهی زشتی این كار و ظلمی كه از آن طریق به انسانها إعمال میگردد، میشود. اگر در احوالات طلبههای متدین دقت بفرمایید یك روحیهی قناعت و دوری از اسراف و ریخت و پاش در آنها مییابید، این روحیه به جهت شعوری است كه قلب و فطرت آنها به آنها گوشزد میكند، مبنی بر اینكه طبیعت ظرفیت اسراف ندارد و از طریق اسراف، طبیعت از وظیفهی اصلی خود باز میماند و رابطهاش با انسانها مختل میشود. این طور نیست كه ملل مختلف دنیا همگی این نوع تعامل با طبیعت را بر اساس دستورات مشخص دین انجام دهند، بلكه جنبهی روحانی جان انسان، متذكر انسان میشود، روحیهای كه متوجه ابعاد لطیف و روحانی طبیعت است در همهی ملتها هست و منجر به تعامل لطیفی با طبیعت شده است.
نفس امّاره و تخریب طبیعت
سؤال: آیا به طور خلاصه نمیتوان روحیهای كه ابعاد روحانی طبیعت را رعایت میكند و برخوردی روحانی با طبیعت دارد را در زمرهی همان برخورد دینی آورد و نتیجه بگیریم هركس یا با طبیعت برخورد دینی و الهی دارد و یا برخوردی شیطانی و مطابق اساس نفس امّاره؟
جواب: اشكال ندارد این طور بفرمایید ولی عنایت داشته باشید كه انسانها دو دسته نیاز دارند؛ یكی نیازهای طبیعی مثل نیاز به كفش و لباس و خانه، و یكی هم نیازهای روحی. انسانها نیازهای طبیعی خود را برطرف میكنند تا متوجه رفع نیازهای روحی بشوند، در راستای ارضای نیازهای روحی، یا به ارضای جنبههای الهی روح خود میپردازد و یا به ارضای جنبههای شیطانی آن. انسان در راستای رعایت جنبههای شیطانیِ روح، اجازهی هرگونه تصرف در عالم و آدم را به خود میدهد و به تعبیر قرآن؛ «سَعَى فِی الأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیِهَا وَیُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الفَسَادَ»(211) در زمین تلاش میكند تا در آن فساد كند و طبیعت و انسان را نابود مینماید و خدا فساد را دوست ندارد. ولی آنکس كه تلاش میکند جنبههای الهی روح خود را ارضاء نماید، سخت نسبت به طبیعت با احتیاط عمل میكند و چنین انسانهایی كم و زیاد در اقوام و ملل مختلف وجود دارند، منتها با وجود تذکرات شریعت الهی، فطرت انسانها بیدار میشود و نسبت به ارضای جنبههای الهیِ روح خود حساستر میگردند و در نتیجه در مقابل انسانهایی كه عامل هلاكت انسان و طبیعت هستند، جمعیت بیشتری پیدا خواهد شد و فرهنگ تشیع با ساختار معنوی خاص خود در این راستا نقش عمدهای را میتواند بازی كند، وگرنه كار در همان حدِّ محدود باقی میماند كه صدای طرفداران حفظ محیط زیست در انبوه صداهای بلند طرفداران ارضای نفس امّاره در فرهنگ مدرنیته، گم میشود. شیعه علاوه بر اینكه خودش پایهگذار جنبههای معنوی روح انسان است و دین را در حدّ عبادات قالبی متوقف نمیكند، میتواند جنبههای معنوی سایر ملل را نیز بیدار نماید و گفتمان غالب جهان را به سوی معنویت سوق دهد پس اگر هم بپذیریم فطرت الهی ملتها متوجه است که باید با روح طبیعت تعامل داشت، آنچیزی که آن فطرت را زنده و با نشاط نگه میدارد دین الهی است وگرنه در روزمرّگیها گرفتار غفلت میشود.
جایگاه فلسفه در دین و در تمدن اسلامی
سؤال: نقش و جایگاه تفكر فلسفی در تمدن اسلامی كجاست، آیا تمدن اسلامی مانند فرهنگ غرب باید مبتنی بر تفكر فلسفی باشد و اساساً چرا نباید تمدن اسلامی را بر پایهی تفكرِ مطرح در شریعت بنا كنیم، چرا به قول فارابی به جای اینكه رئیس مدینه یك فیلسوف باشد، یك فقیه نباشد؟ همچنانكه امام خمینی«رحمةاللهعلیه» انقلاب اسلامی را با محوریت فقیه پایهریزی كردند، و نه بر اساس تفكر فلسفه، با اینکه ایشان فیلسوف هم بودند.
جواب: همانطور كه خودتان توجه دارید تفكر دینی همهی جنبههای حقایق را میشناسد و از ابعاد پنهانی عالم و آدم آگاهی کامل دارد. آری؛ هیچ تمدنی بدون تفكر پایهگذاری نمیشود و هر اندازه آن تفكر با حقایق عالم به نحو كاملتری مرتبط باشد، آن تمدن جامعتر و كاملتر و پایدارتر خواهد بود، و مسلم تفكر فلسفی اولاً: یكی از انواع تفكر است و نه همهی تفكر، ثانیاً: در منظر تفكر فلسفی همهی حقایق كشف نمیگردد. راه صحیح آن است كه انسان خود را محدود به یك نوع تفكر نكند و با همهی استعدادهایش سعی كند همهی چهرههای حقیقت را بیابد. از طرفی بدون تدبّر و تفكر نمیتوان از مقاصد عالیهی قرآن و روایات آگاه شد. تفكر هر چه وسیعتر باشد، بهتر با حقایق عالم مرتبط میشود منتها در رابطه با جایگاه فلسفه در تمدن اسلامی موضوع بسیار حساس است و چند نكته را باید مدّنظر گرفت كه عبارت است از:
الف- آیا منظر فلسفه به عالم و آدم را میتوان همان منظر دین و شریعت به عالم و آدم دانست؟
ب- آیا اگر منظر فلسفه به آدم و آدم غیر از منظر دین شد باید مطلقاً به فلسفه پشت كرد و بحث «تفكیك» بین دین و فلسفه را پذیرفت؟
ج- آیا مسیری كه فلاسفهی اسلامی شروع كردند سیری بود از برهان به عرفان که با رسیدن به حكمت متعالیه توانست به قرآن و روایت نزدیک شود؟
د- آیا اگر در حکمت متعالیه به نحوی برهان و عرفان و قرآن به وحدت رسیدهاند، میتوان با گفتمان حکمت متعالیه که در عین داشتن زبان فلسفی، نظر به حقیقت وجود دارد تمدن اسلامی را پایهگذاری کرد و با این زبان دین را به ملل دنیا متذکر شد؟
چنانچه ملاحظه میفرمایید موضوع جایگاه فلسفه در تمدن اسلام، موضوع بسیار حساسی است. آری؛ منظر فلسفه به عالم و آدم همهی آن منظری نیست که دین ارائه میدهد به طوری كه دین عالم را تجلی اسماء الهی میداند و میفرماید:«وَلِلّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ إِنَّ اللّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ»؛(212) مشرق و مغرب از آن خداوند است، پس به هر جهت نظر کنی در آنجا وَجه خداوند هست، خداوند در وسعتی مطلق با حضوری که عین علم است در صحنه است. در چنین نگاهی شما دوگانگی و جدایی و انقطاعی بین مخلوقات با خالقشان نمیبینید و همهی عالَم آیات الهی هستند و متذكر رمز و رازهای عالم غیب میباشند، در نگاه دینی «هُوَ مَعَكُمْ اَیْنَمَا كُنْتُمْ»؛(213) او با شما است هر كجا باشید، معنی میدهد. در نگاه دینی خداوند حقیقتی است كه قلبها با حقیقت ایمان او را ملاقات میكنند چنانچه حضرت باقر(ع) میفرمایند: «... لَمْ تَرَهُ الْعُیُونُ بِمُشاهِدِهِ الْاَبْصارِ وَ لَكِنْ رَأَتْهُ الْقُلُوبُ بِحَقَائِقِ الْاِیمَان»؛(214) چشمها با رؤیت خود، خدا را نمیبینند و لكن قلبها به کمک حقایق ایمان او را میبینند. ولی در منظر فلسفی كه عقل و استدلال ابزار كار است. عالم به عنوان مجلای اسماء الهی دیده نمیشود و عقل به جای قلب مینشیند و با مفاهیمی از حقایق سر و كار دارد و نه با «وجودِ» حقایق. در تفکر فلسفی عقل میفهمد خدا هست و میفهمد كه عالم معلول و مخلوق است، فلسفه تا اینجاها میآید که ما را متوجه وجود حقایق کند ولی انسان در فلسفه با «وجودِ» حقایق مرتبط نیست، لذا امیرالمؤمنین(ع) میفرمایند: «اِنِّ اللهَ احْتَجَبَ عَنِ الْعُقُولِ كَمَا احْتَجَبَ عَنِ الْاَبْصَار...»؛(215) خداوند از عقلها پنهان است همچنانكه از چشمها پنهان است. در همین رابطه امام خمینی«رحمةاللهعلیه» میفرمایند: آیا «هُوَ مَعَكُمْ» با تعبیر علت و معلول جور درمیآید، یا مسئلهی ارتباط بین خدا و مخلوق بالاتر است، چون هیچ جا نیست كه از خدا خالی باشد» پس از این جهت باید متوجه جایگاه و اشارههای دین باشیم تا به ساحت قرب اسماءُ الله وارد شویم و در حجاب مفاهیم و علم حصولی متوقف نگردیم، زیرا در نگاه فلسفی حضورِ ملتزم به خوف اِجلال و ترس آگاهی و خشیت در میان نیست.
اما اگر به بهانهی کاملبودن دین مرز خود را از فلسفه جدا كنیم، نتیجهگیری خطرناکی است، زیرا در آن صورت این طور تصور میشود که عقل و استدلال در زندگی دینی جایی ندارد و به اسم فاصلهگرفتن از فلسفه گرفتار یک نوع تفكیك بین دین و استدلال میشویم و عملاً با هر گونه تعقلی در دین كه عامل تدبّر در آیات الهی میشود، مخالفت مینماییم. این نوع ضدیّت با فلسفه از فلسفهزدگی بدتر است، چون ما را گرفتار تحجر و قشریگری میكند. مسلّم كسانی میتوانند بین دین و فلسفه خلط نكنند كه مانند امام خمینی«رحمةاللهعلیه» و علامهی طباطبایی«رحمةاللهعلیه» فلسفه را بشناسند و جایگاه آن را تعیین نمایند و متوجه باشند فلسفه در زیر سایهی علمُالأسمایی میتواند برای سیر از علم حصولی به علم حضوری عامل آمادهگری باشد. از مدعیان تفكیك یعنی معتقدان به جدایی فلسفه و عرفان، از كتاب و سنت باید سؤال كرد، اگر عقل در كنار نقل حجت دینی است و هر دو منبع معرفت دینی هستند، پس تفكیك و جداسازی این دو كاملاً ناموجه است. اصلاً چگونه است كه معتقدان به تفكیك به لزوم جدایی كتاب از سنت فتوا نمیدهند با اینكه میان این دو حجت نقلی تفاوتهایی هست، و فراموش نكنید که نباید بین خطای سالك با بطلان مسلك خلط شود.(216) نتیجه اینكه تفكر فلسفی مانند هر تفكر دیگر یك نوع تفكر است، مثل تفكر ریاضی یا تفكر تجربی، و مخالفت با آن مخالفت با وجهی از ساحت عقل بشری است، عقلی که در حدّ خود میتواند از دریای بیكرانهی قرآن و روایات بهرهبرداری كند. آری! انسان باید مواظب باشد در محدودهی آن تفكر خود را محدود نکند و از دیگر نگاهها به قرآن و روایات محروم بماند، و کسی میتواند در حجاب فلسفه قرار نگیرد که آن را بداند و جایگاه آن را بشناسد.
مسلّم تفکر فلسفی نوعی از تفکر است که هرگز نباید صرفا از پنجرهی آن تفکر به قرآن نگریست، ولی تفکر فلسفی را نباید مقابل تفکر قرآنی قرار داد. مثل اینکه نباید تفکر ریاضی را مقابل تفکر قرآنی قرار دهیم زیرا ما برای بهرهمندی از قرآن نیازمند تفکر ریاضی نیز هستیم تا نهتنها در آیات ارث تدبّر کنیم، بلکه نظر ریاضیگونهی آیات را نیز درک کنیم. اشکال گالیله این بود که میخواست تمام کتاب مقدس را از زاویهی تفکر ریاضی بنگرد و همهی آن کتاب را محاسبهپذیر کند. در مورد تفکر فلسفی به عنوان یکی از ساحت های بشر ،عنایت داشته باشید که شما به صورت حضوری متوجه رابطهی بین ذات خود و ارادهی خود میشوید ولی همین که به آن احساس فکر کردید و از آنها رابطهی ایجادکنندگی و ایجادشوندگی انتزاع نمودید ،وارد ساحت تفکر فلسفی شدید و موضوع علت و معلول را در اندیشهی خود وارد نمودید، به همین جهت است که باید گفت تفکر فلسفی وجهی از تفکر انسانی است و نمیتوان آن را نادیده گرفت و یا با آن به خصومت برخاست.
سؤال: چنانچه ممکن است چگونگی نگرش به قرآن از پنجرهی فلسفه را بیشتر توضیح دهید.
جواب: بیشتر به این نکته توجه کنید که عرض شد «ساحتی از ساحات بشر تفکر انتزاعی یا تفکر فلسفی است» پس وقتی میخواهد در رابطه با موضوعی فکر کند از زاویهی تفکر فلسفی نیز به آن موضوع فکر میکند. در مورد قرآن از آن جهت که یک حقیقت قلبی است و کشف تامّ محمدی(ص)است باید رویکرد انسان به آن قلبی باشد و به اندازهای که انسان خود را از اخلاق رذیله و عقاید فاسده طاهر کرده باشد میتواند با آن حقیقت تماس بگیرد و به همین جهت است که میفرماید: «إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَرِیمٌ فِی كِتَابٍ مَّكْنُونٍ لَّا یَمَسُّهُ إِلَّا الْمُطَهَّرُونَ» حقیقت قرآن یک حقیقت بلندمرتبهای است در نوشتهای که از نگاه انسانهای غیر تزکیه شده دور است، و نمیتوانند به آن دسترسی پیدا کنند مگر مطهرون. ولی پس از آنکه با علم حضوری متوجه انوار قرآنی شد، همینکه خواست به آن احساسِ قلبی بیندیشد و از آن زاویه به قرآن بنگرد، وارد ساحتی شده که در آن ساحت نسبت به «مفاهیم» آنچه با قلبِ مطهر خود دریافت کرده میاندیشد و این ورود، ورود فلسفی است، همانطور که نسبت به علت و معلول عرض شد که ابتدا یک درک حضوری بین نفس انسان و ارادهی او واقع میشود و سپس همان درک در ساحت اندیشه به عنوان علت و معلول قابل فهم است که «مفهومِ» همان حالتی است که در ابتدا برای ما کشف شد.
مشکل وقتی پیدا میشود که در رویکرد به قرآن مقام حضوری و کشف قلبی آن مورد غفلت قرار گیرد و تماماً رویکرد ها در ساحت مفهوم محدود شود.