تعبیر و تفسیرهای عدم تعیّن
ادعای لاپلاس كه می گفت همهی حوادث آینده را می توان با شناخت وضع كنونی، پیشبینی كرد، در نظریهی كوانتوم مردود شناخته شده است، چرا كه ما نه می توانیم وضع دقیق را و نه سرعت دقیق را پیش بینی كنیم. بلكه می توانیم برای آینده فقط احتمالات را محاسبه نماییم و علت آن را باید به «عدم قطعیت» و به عدم تعیُّن در خودِ طبیعت، برگرداند، یعنی در جهان اتمی بالقوگیهایی هست كه انسانِ محقق نمی تواند به یقین بگوید، چگونه مسیرِ بالفعلشدن را طی می كند.
یك وقت نمی توانیم موضوعی را پیشبینی كنیم چون اطلاعات و معرفت ما ناقص است، یعنی جهل فعلی ما موجب نداشتن نظریهی قطعی در مورد مسئله ای شده است، ولی یك وقت عدم قطعیت در پیشبینی ها به علت محدودیت بنیادین معرفت بشری است، که سیر خاصی را نمیتوان در عالم به دست آورد. نفسِ كار تجربی با محدودیت همراه است، چنانكه در حوزهی معین و محدودی می توان تجربه نمود كه آن حوزهی محدود عین حوزهی اصلی نخواهد بود، مثل خارجكردن یك سلول زنده از بافت زنده و مطالعهی آن سلول در خارج از بافت و یا در زیر میكروسكوپ، در حالیكه در این حالت این سلول آن سلول زندهی در دورن بافت نیست، و مسلّم نمی تواند همان نقشی را به ما نشان دهد كه آن سلول در بافت زنده بازی می كند.
آنچه علاوه بر مطالب فوق بیشتر باید مورد تأكید قرار گیرد این است كه «عدم تعیّن» یك خصیصهی عینی از طبیعت است، و نه ناشی از محدودیت دانش بشری، بلكه مثلاً الكترون را باید اینطور در نظر بگیریم كه نمی توان وضع ثابتی برای او در نظر گرفت، و این نه به جهت نقص اندازهگیری باشد، بلكه منشأ آن در خود طبیعت است، و نقش محقق به تحقّق واداشتن یكی از بالقوگیهای متعددِ این موجود است و این یعنی «عدم تعیُّن» یك واقعیت وجودی است، و نشان میدهد آینده نه اینکه صرفاً «نامعلوم» نیست، بلكه «نامعیّن» هم هست. خلاصه اینكه عالم طبیعت یك جنبه ندارد كه ما در هر آزمایش و تجربه ای با همان جنبه اش روبهرو شویم و بتوانیم ادعا كنیم همهی آن را شناخته ایم و می توانیم پیشبینی كنیم. بلكه عالم طبیعت جنبههای متفاوت و غیرمتعیّن دارد. این است معنی «عدم تعیّن» كه فیزیك جدید متوجه آن است».(198) (پایان سخنان ایان باربور)
چنانچه ملاحظه میفرمایید؛ در فیزیك كوانتوم شما طبیعت را به نحو دیگر میبینید، مثل یك موجود زنده كه در مكانها و زمانهای مختلف احوالات مختلفی از خود نشان میدهد. این نكته خبر از آن میدهد كه به نحو مبنایی باید در نگاه خود به طبیعت و بالتّبع به قوانینی كه با آن نگاه به دست آوردهایم، تجدید نظر كنیم.
ممكن است سؤال شود در نگاه الهی به عالم، قانون جاذبه چگونه خواهد بود، در حالیكه این سؤال از همان منظری است كه زمین را طوری میبیند كه در آن منظر جاذبه معنی میدهد و باید طبق فرمول نیوتن نسبتِ بین كرات را محاسبه كرد، ولی اگر روشن شود این نگاه یك نگاه حسّی به عالم است، در این نگاه انسان صورت توجه حضرت ربالعالمین به مخلوقات را در حدّ جاذبه میبیند. قرآن میفرماید: «اللّهُ الَّذِی رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَیْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا»؛(199) خداوند كسی است كه آسمانها را از طریق ستونهای غیرقابل رؤیت بالا قرار داد. وقتی قانون جاذبه بر ذهن ما حاكم باشد، آیه را بر اساس همان ذهنیت خود معنا میكنیم و میگوییم ستونهای غیرقابل رؤیت همان جاذبهی بین کرات است. در حالیكه شما میدانید با ارادهی متمركز میتوان چیزی را در هر جا که خواستیم نگه داریم، همان كاری كه مرتاضها با تمرکز روح، قطار را از دور نگه میدارند بدون آنکه مانعی مادی بهکار ببرند. حال با توجه به اینکه خداوند عین تمركز و توجه است و هیچ فعلی از افعال او، او را از فعل دیگر بازنمیدارد، تمام عالم را از جمله کرات را در كنترل ارادهی خود دارد و توجه کافی است که کرات در مدار خود قرار داشته باشند. اگر این قاعده درست كشف شود و جوانب آن بررسی گردد، قوانین خاص خود را به دنبال خواهد داشت و جاذبه معنی دیگری پیدا خواهد کرد و دیگر نمیتوان گفت فیزیك اسلامی و غیر اسلامی نداریم. در نگاه دینی، عالم طور دیگری است و چهرههای دیگری از آن نمایان خواهد شد و بالتّبع تعامل دیگری برای زندگی با عالم پیش خواهد آمد. عنایت داشته باشید در نگاه دینی جاذبهی بین کرات منقطع از ارادهی ممتد الهی نیست بلکه صورت ارادهی خداوند است که در موطن عالم ماده به این صورت ظهور میکند.
با اینكه بشر در تفسیر جهان از منظر مدرنیته همواره با تناقضهایی روبهرو میشود، ولی هنوز عزم جدّی جهت تغییر نگاه خود به عالم و آدم در او پدید نیامده است. اخیراً یك جوان آفریقایی كشف كرده بود اگر در زمستان بر روی شیشهی ماشینی كه یخ زده، آب گرم بریزیم، سرعت یخزدن آب چند برابر میشود، این نشان میدهد موضوعی جدای از آنچه ما در رابطه با یخزدن اشیاء میشناسیم در صحنه است، ولی متأسفانه یا به سادگی از كنار آن میگذریم و یا سعی میكنیم با توجیهات عجیب و غریب، موضوع را در سطحِ منظر علم غربی قرار دهیم.
طب سنّتی و طب سوزنی خبر از آن میدهد كه تنها منظر نگاه به انسان، نگاهی نیست كه فیزیولوژی دارد، ولی سعی میكنیم آنچنان سر و دست طب سنّتی و طب سوزنی را بزنیم كه در طب جدید جای گیرد. فكر میكنیم علت رفع بیماری در انجام حجامت آن خونی است كه از ماهیچهها و یا رگها خارج میشود و از نقش نفس در این عمل غافل میمانیم و در تفسیر طب سوزنی غافلتر، و این است که هزاران غفلت روبهروی ما است، زیرا نقش جنبهی معنوی و مجردات را در همه چیز حذف كردهایم. گویا باید بدون رعایت جایگاه روح در زندگی، شهرها و خانهها ساخته شوند و به راحتی تصمیم میگیریم در آپارتمانها زندگی کنیم و بدن خود را در آن جاها جای دهیم. غافل از اینكه ما روحی داریم که بنا است با این بدن و در این دنیا زندگی كند و باید بدن را و خانه و شهر را برای زندگی روح خود تنظیم و مدیریت كنیم كه در بحث «سکنای گمشده»(200) اشارهای به این موضوع شد.
ما باید از یک طرف متوجه ضعفهای نگاه مدرنیته به عالم و آدم بشویم و از طرف دیگر باید آمادگی لازم را جهت انكشاف نگاه دیگر به عالم و آدم در خود زنده نماییم تا خداوند سنتهای جاری در عالم را بر ما بنمایاند. در روایت داریم كه روزها در زمان ظهور حضرت مهدی(عج) طولانی میشود به طوری كه هر سال برابر ده سال میگردد،(201) همچنانكه داریم زمین زیر پای اصحاب حضرت مهدی(عج) به سرعت میپیچد،(202) اینگونه روایات نشان میدهد كه میتوان شرایطی را فراهم کرد که عالم به شکلی دیگر استعدادهای خود را در اختیار بشر قرار دهد تا بتوان به راحتی در طبیعت الهی به اهداف خود دست یافت، چون هر اندازه به ماده نزدیكتر باشیم، «زمان» و «مكان» بیشتر بر ما حكومت میكنند و اگر به عالم مجردات نزدیكتر شویم، بُعد و زمان ضعیف میگردند و حكومت ما بر زمین و زمان بیشتر میگردد، همین طور كه هماكنون قلبِ یك عارف وارد «وَقت» میشود و گذران زمان برای او محو میگردد و به جای توقف در عالم زمان و فنا، به عالم بقاء نزدیك میگردد، به همین جهت در آن عالَم افسردگی و حوصلهسررفتن معنی ندارد.(203)
درست است كه تا عالَم چهرهی دیگری از خود بر ما ننماید، ما تصوری از زندگی و علم و وسایل مخصوص به آن شرایط را نداریم ولی به علتهایی كه عرض شد امیدوار ظهور عالمی هستیم کاملاً متفاوت با آنچه امروز در دنیا جاری است. باید منتظر عالمی بود كه در آن عالم انسانها در تمام مناسبات خود در ساحت قرب اسماء الهی بهسر برند.
تعامل فرهنگ شیعه با علوم قلبیِ سایر ملل
سؤال: در جلسههای قبل دربارهی علوم قلبی سؤال شد كه آیا این موضوع در فرهنگهای مختلف یكسان است و یك جهت دارد یا نه؟ شما فرمودید: «امور قلبی به اعتبار یك استعداد، در همهی انسانها - اعم از كافر و مؤمن- موجود است تا بتوانند به کمک آنها با حقایق عالم مرتبط شوند، و از انوار آن عالم بهرهمند گردند، ولی به اعتبار به فعلیتدرآوردن آن استعداد و پدیدآوردن علوم قلبی موضوع بین انسانها و مکتبها فرق میکند؛ بعضی قلب خود را درست جهت ندادهاند و به رشد كامل نرساندهاند و بعضی از فرهنگها آن را سركوب كردهاند» حال سؤال ما این است كه تمدن شیعه در تعامل با سایر ملل، در راستای علوم قلبی چه موضعی خواهد گرفت و آیا علوم قلبی در سایر فرهنگها در طول علوم قلبیِ اسلامی است یا در تقابل با آن است؟ و جایگاه اخلاق در این رابطه در ملل مختلف كجاست؟
جواب: وقتی عنایت فرمودید كه علوم قلبی یعنی معارفی كه قلب به جهت تزكیهی لازم از عالم غیب و معنا كشف میكند، پس چنانچه قلب درست تزكیه شود، موفق به كشف حقایق میگردد و هرچه تزكیهی قلب همهجانبهتر باشد، با حقایق به نحو جامعتری روبهرو میشود. پس اولاً؛ برای كشف حقایقِ قلبی باید تزكیه كرد و مسلماً باید آداب و اعمالی كه تحت عنوان تزكیه انجام میشود قابل اعتماد باشد و از طریق انبیاء به انسانها رسیده باشد تا نتیجهی درستی بدهد. ثانیاً؛ آن تزكیه همهجانبه باشد و یك بُعدی نشود تا نتایج آن هم همهجانبه باشد و قلب محل تجلی اسم «الله» گردد كه اسم جامع الهی است. اگر تزكیه همهجانبه نباشد ممكن است انسان مثل یك مرتاض كارهای عجیب بکند ولی نسبت به ظلم و استكبار بیتفاوت باشد، انسان بعضی از تواناییها را که حاکی از قدرت نفس است میتواند بهدست آورد ولی ممکن است نسبت به دفع کبر و غضب از قلبِ خود موفق نباشد، چنین كسی از ورود شیطان در قلباش مصون نخواهد بود.
آری؛ اگر كشف حقایق در عین همهجانبهبودن در رابطه با انوار حقایق، در مرتبهی متوسط یا نازله قرار داشته باشد، به طور طبیعی نظر به مرتبه عالیهی خود دارد، به همین جهت هر پیامبری در طول تاریخ به پیامبر بعد از خود نظر داشته كه صاحب كشف برتر بوده است و وجود او را بشارت میداده.(204) در همین رابطه اگر علوم قلبیِ ملتها در كنار هم قرار گیرند، مسلّم از یك طرف همدیگر را تصدیق میكنند و از طرف دیگر به كمال معارف قلبی كه از دینِ برتر ریشه گرفته اذعان خواهند كرد، و لذا است كه با ظهور حضرت صاحبالزمان(عج) صالحان هر قوم، آن حضرت را به پیشوایی میپذیرند به طوری كه پیامبر(ص) میفرمایند: امت اسلام به مهدی(عج) مهر میورزند و به سویش پناه میبرند، آنچنان که زنبورهای عسل به سوی ملکهی خود پناه میبرند، عدالت را در پهنهی گیتی میگستراند و صفا و صمیمیت صدر اسلام را به آنان باز میگرداند.(205) حتی یهودیان با آنهمه عناد با دیدن تابوتِ سکینه تسلیم خواهند شد.
در روایت از سلیمانبنعیسى داریم که میفرماید: «بلغنی انه على یدی المهدی ظهر تابوت السكینة من بحیرة طبریة حتى یحمل فیوضع بین یدیه البیت المقدس فَاِذا نَظَرت الیه الیهود أسْلَمَتْ إلاّ قلیل منهم» .(206) به من چنین رسیده كه تابوت سكینه از «بحیرهی طبریه»(207) بهدست مهدى(ع) ظاهر مى شود تا اینكه آن را مى آورند در بیت المقدس و در خدمت آن حضرت میگذارند، موقعى كه یهود به آن تابوت نظر میكنند همگی اسلام را اختیار مینمایند جز عدهی قلیلى از آن ها. اینها حکایت از آن دارد که جهان به استقبال آن حضرت میروند چون آن حضرت با قلب ملتها سخن میگویند و لذا او را آشنا به خود میبینند، و امروز هم شیعه باید همینطور عمل كند تا نتیجه سریعتر بهدست آید.
در راستای كشف انوار حقایق و آن هم كشف همهجانبهی آنها، اخلاق معنی خاصی به خود میگیرد و آن عبارت است از اعمال و رفتاری كه موانع بین ما و حقایق را برطرف كند. از پرحرفی و كینه و حسد بگیر تا بیتفاوت بودن به سرنوشت مردم، همهی اینها موانع ارتباط با انوار حقایق عالم معنا و اسماء حسنای الهی محسوب میشوند و علم اخلاق دستوراتی است كه موانع را میشناساند و در راستای رفع موانع دستور میدهد. و البته و صد البته این معنی از اخلاق، غیر از آن اخلاقی است كه امثال جانلاك یا اسپینوزا و یا كانت میگویند، چون نظر آنها اصلاح روابط اجتماعی است تا فرهنگ مدرنیته به آرمانهای دنیایی خود دست یابد، همچنانكه اخلاقی كه روانشناسی توصیه میكند غیر از اخلاقی است كه برای ارتباط با حقایق مدّنظر است. رویكرد روانشناسی به اخلاق برای به هنجار آوردن رابطههاست تا فشارهای روحی در بین افراد كاهش یابد و اساساً روانشناسی به خودیخود جایگاهی برای حقایقِ هستی قائل نیست و بیشتر با احوالات شخصی افراد –آنهم در محدودهی ذهن- سر و كار دارد و حوزهی آن بررسی عكسالعملهای بین جسم و روان است در محدوده خیال. آری؛ بعضی از روانشناسان مسلمان به كمك آیات و روایات، حرفهای خود را میزنند و مخاطب خود را جهت همكاری بیشتر تشویق میكنند که این ربطی به اسلام ندارد. ولی بعضاً به کمک روایات و به زبان علم، مخاطب خود را به بالاتر از آنچه روانشناسی مطرح میكند دعوت مینمایند كه این چیز مطلوبی است.
وقتی هدف از اخلاق، داشتن شایستگیهایی است برای قرب به خدا، بسیاری از ملل در تعامل با یكدیگر قرار میگیرند و زبان همدیگر را میفهمند و وسیلهی فكر و ذكر همدیگر میشوند و این غیر از دستورالعملهایی است كه در روانشناسی مطرح میگردد. روانشناسی در غرب به جهت فشارهایی كه مدرنیته پیش آورده، ساخته شد تا كمی از آن فشارهای روانی بكاهد، در حالیكه در اخلاق دینی - بهخصوص اخلاق اسلامی- در عین اینكه به راحتی انسانها را از فشارهای روانی آزاد میكند - و روانشناسان مسلمان نیز از آن كمك میگیرند- جهت آن قرب الیالله است. همانطور كه معضل بیكاری را ماشینیسم ایجاد كرده و با حقوق بیكاری میخواهند آن را جبران كنند، مسئلهی روانشناسی هم از نوع حقوق بیكاری است برای رفع مشكلاتی كه فرهنگ غربی با خود به همراه دارد. در جامعهی اسلامی با رجوع به عالمانِ آگاه به آیات و روایات جهت جامعه را به سوی فوق بحرانهای ساختهی غرب سوق میدهیم، و مشاوران واقعیِ خانوادهها و افراد باید كسانی باشند كه روح اسلام و روایات را بشناسند و از آن طریق راهنماییهای لازم را توصیه كنند، دین در ساحت دیگری سخن میگوید و نظر به افقی دیگر دارد و روانشناس و مشاورِ روانشناس در ساحت و افق دیگری با مخاطب خود گفتگو میکند.
تفاوت جنبههای محاسباتی علم غربی با جهتداری آن
سؤال: پیرو بحث علوم غربی و ابزارهای اسلامی، عنوان شد كه علوم غربی جهت خاص خود را دارد و برای ساختن ابزارها و تكنیكهای خاصی تنظیم شده، حال سؤال این است كه وقتی میبینیم در ساختن رصدخانهی مراغه خواجه نصیرالدین طوسی«رحمةاللهعلیه» بسیاری از قوانین را رعایت كرده است، آیا نمیتوان نتیجه گرفت امروزه هم میتوانیم با علم فیزیك ابزارها و تكنیكهایی در راستای فرهنگ اسلامی بسازیم؟ اگر جواب مثبت است پس نمیتوان گفت علوم غربی برای ساختن تكنیكهای خود جهت خاص خود را دارد. همچنانكه امروزه به كمك علم مكانیك و عمران می توان با دقت بیشتر همان سقفهای طاقچشمهای را زد و با دقت كامل مقاومت دیوارها و ستونهای اطراف آن را محاسبه نمود و یا امروزه میتوان به كمك علوم غربی قنات حفر كرد و علوم مربوط به آن را تئوریزه نمود و در دانشگاهها تدریس کرد و از این طریق ابزارها و تكنیكهای اسلامی را در جامعهی اسلامی به جریان انداخت و گرایش مردم را به سوی اسلام شدت بخشید، چون تكنیك به خودی خود فرهنگ مربوط به خود را به همراه میآورد، حال اگر تكنیكهای اسلامی در صحنهی زندگی آمد، به همان اندازه فرهنگ اسلام در جامعه جاری میشود.
جواب: چنانچه ملاحظه فرمودهاید در رصدخانهی مراغه خواجه طوسی«رحمةاللهعلیه» آن ریاضیدان بزرگ به كمك محاسبات ریاضی و شناخت تواناییهای طبیعت - كه عموماً با الهام همراه است- توانست آن رصدخانه را بسازد. امروز اگر علم فیزیك از زاویهی دید خود به آن مینگرد و میگوید بسیاری از قوانین فیزیك در آن رعایت شده است، منظورش آن است محاسباتی كه ما در فیزیك داریم در آن ساختمان رعایت شده است. ولی تفاوت نگاه خواجه نصیر با علم فیزیك در این است كه علم فیزیك جهتی در راستای تسخیر طبیعت دارد، هر چند در این جهتگیری محاسباتی را به كار میگیرد. علم فیزیك با علم ریاضی از این جهت متفاوت است که علم ریاضی صرفاً قواعدی است عقلی بدون هیچگونه جهتی نسبت به بیرون خود، ولی علم فیزیک نظر به اهدافی خاص دارد. مسلم خواجه نصیر و امثال او ریاضیدانهای توانایی بودند و همچنان كه عرض شد علم ریاضی مربوط به عقل بشری است، ولی فیزیك علاوه بر توجه به محاسبات ریاضی، نگاه خاصی به طبیعت دارد. آری؛ علم فیزیک اگر بخواهد به كمك محاسباتی كه میشناسد و اطلاعاتی كه از طبیعت دارد، میتواند تا حدّی رصدخانه یا قنات و یا سقفهای منحنی بسازد، ولی لازمهی قناتساختن، نگاه خاصی است به طبیعت، كه آن نگاه در علم فیزیك نیست و لذا به جهت عجلهای که بر روح غربی حاکم است و قدرتی که در اختیار دارد و تعریفی که از زندگی برای خود کرده، به جای جهتدادن آب سفرههای زیرزمینی از دامنهی كوهها به سوی دشت، یك الكتروپمپ میسازد و از عمق زمین آب سفرههای زیرین را بالا میكشد و تمام انضباط آبی سفرههای زیرزمینی را بههم میزند و وقتی سطح آب پایین رفت، با یك الكتروپمپ قویتر با شدت بیشتر به مقابله با طبیعت میرود، چون در نگاه آن علم چیزی به نام تعامل با طبیعت وجود ندارد.
امروزه علم مكانیك و یا عمران به ساختمانهای ساختهشده با معماری گذشته مینگرد و میبیند بسیاری از مسائلی كه این علم میشناسد در آنها رعایت شده و از آن جهت آنها را تأیید میكند ولی آن ساختمانها را از منظر خود میبیند و لذا جوانبی كه معماران سنّتی بر اساس الهاماتی كه به آنها شده، و آنها رعایت كردهاند را نمیبیند و حتی ممكن است به عنوان نقص به حساب آورد، چون دو شخصیت در صحنه است، شخصیتی كه بر اساس تعامل با طبیعت از رمز و راز طبیعت آگاه است و بر اساس آن رمز و راز، و برای هدفی مشخص ساختمان میسازد - هدفی كه در آن ساختمان نه تنها بدن از سرما و گرما محفوظ بماند، بلکه روح هم با رویکرد قدسی خود، احساس آرامش كند- و شخصیتی كه صرفاً طبیعت را كمیّتی محاسبهپذیر میبیند و دیگر هیچ. آری؛ هر دویِ این شخصیتها در محاسبهپذیربودنِ طبیعت مشتركاند ولی نه نگاهشان به طبیعت یكسان است و نه هدفشان یکی است.
علوم غربی به اعتبار ریاضیاتی كه به كار میگیرد علوم غربی نشده است، ریاضیات چیزی است كه مربوط به جنبهی بشری همهی اقوام و ملل است. غرب از آن جهت كه از هندسه و جبر و مثلثات استفاده میكند فرقی با مردم خاور دور ندارد، ریاضیات یكی از ابعاد روح انسانها است. انسان كامل، انسانی است كه در این بُعد هم رشد لازم را داشته باشد. نمونهاش قضاوتهای امیرالمؤمنین(ع) است كه نشانهی دقت كامل آن حضرت در فن ریاضی است. این داستان را علاوه بر محدثین شیعه، علمای اهل سنت مثل عبدالبرّ در «استیعاب» آورده است كه؛ دو نفر در سفری كه همراه هم بودند و با هم مصاحبت داشتند، نشستند تا ناهار بخورند، یكی از آنها پنج گِرده نان بیرون آورد، و دیگری سه گرده نان. در این حال مردی بر آنها عبور كرده و سلام داد، اینها به او گفتند: بفرمایید ناهار بخورید! و او نشست و با آنها مشغول خوردن شد و پس از خوردن، هشت درهم نزد آنها گذاشت و گفت: این عوض آن طعامی كه از شما خوردم. آن دو نفر در تقسیم آن پول اختلاف كردند، آنكه سه گِرده نان داشت میگفت: باید مساوی تقسیم شود و آن كه پنج گرده نان داشت میگفت: باید پنج درهم به من برسد و سه درهم به تو. چون نتوانستند همدیگر را قانع كنند، مرافعهی خود را نزد امیرالمؤمنین(ع) بردند، حضرت فرمودند: این نزاع یك نوع پستی است و خصومت در آن نیكو نیست، بهتر است صلح كنید. صاحب سه نان گفت: من ابداً راضی به صلح نخواهم شد مگر اینكه به عین واقع در میان ما حكم كنی. امیرالمؤمنین(ع) گفتند: اینك كه تو حاضر به مصالحه نیستی مگر به حقیقت و واقع امر، پس برای تو یك درهم است و برای رفیق تو هفت درهم، آن مرد گفت: سبحانالله! چگونه حكم این مسئله این میشود؟
حضرت امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: آیا برای تو سه قرص نان نبود؟ گفت: آری! آیا برای رفیق تو پنج قرص نبود؟ گفت: آری! حضرت فرمودند: بنابراین مجموع این مقدار بیست و چهار ثلث نان میشود، از این مقدار تو هشت ثلت خوردهای، رفیقت هم هشت ثلث و میهمان هم هشت ثلث، و چون او هشت درهم داده است، حق رفیق تو هفت درهم و برای تو یك درهم است.
منظور حضرت این است كه رفیق تو كه پانزده ثلث از نانها را داشته و هشت ثلث را خودش خورده، هفت ثلث آنها را به میهمان داده و مستحق هفت درهم است و تو كه نُه ثلث داشتهای و هشت ثلث آن را خوردهای، پس از نان خود فقط یك ثلث به میهمان دادهای و مستحق یك درهم از هشت درهم هستی.(208)
باز در رابطه با قضاوتهای امیرالمؤمنین(ع) كه صبغهی ریاضی و محاسبه دارد آوردهاند كه: سه نفر نزد امیرالمؤمنین(ع) آمدند و دربارهی هفده شتر نزاع داشتند. اولی گفت: نصف این شتران مال من است، و دومی گفت: ثلث آنها مال من است و سومی گفت: تُسع یا یك نهم آنها مال من است! و چون میخواستند تقسیم كنند، سهمیه هر یك عدد كسری میشد و باید شتری را تكهتكه میكردند.
امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: آیا رضایت میدهید كه من یك شتر از مال خودم بر شتران بیفزایم، آنگاه آنها را قسمت كنم؟
گفتند: چگونه رضایت ندهیم! حضرت شتری بر شتران افزودند و نصف آن كه نُه شتر میشد به یكی دادند و شش شتر به آنكه ثلث آنها را میخواست دادند و دو شتر هم به آنكس كه تسع یا یك نهم شتران را می خواست دادند و هر كدام سهم خود را برداشتند كه عبارت بود از نُه شتر و شش شتر و دو شتر و امیرالمؤمنین(ع) هم شتر خود را برداشتند.(209) به این صورت كه حضرت مخرج كسر را هجده گرفتند و هفده شتر را از مخرج هجده برداشت كرده و لذا یكی باقی ماند كه همان شتر خودشان بود.
این نمونهها را عرض كردم تا روشن شود چرا میگویم ریاضیات بُعدی از ابعاد فكر بشر است و منحصر در فرهنگ غربی نبوده و نخواهد بود، پس باید در علم فیزیك یا شیمی و مكانیك بین محاسبات آن علم و بین جهت آن علوم فرق گذاشت، آنچه علم فیزیك را، فیزیک و یا علم شیمی را شیمی كرده است، كاربرد آنها است و نه محاسبات آنها، هر چند آن علوم در كاربرد خود از ریاضیات و محاسبات استفاده میكنند.
آیا نگاه دانشمند فیزیك به طبیعت همان نگاهی است كه خواجه نصیرالدین طوسی دارد؟ یا انواع پیشفرضهایی كه در فیزیك لحاظ میشود مخصوص نگاه دانشمند آن علم است به طبیعت؟ از ذرهای بودن و اتم داشتن عالم ماده بگیر، تا موجی یا خطیبودن نور كه همهی اینها فرضهای علم فیزیك است و قابل مناقشه، همچنانكه تكامل انواع پیشفرض علم فسیلشناسی است و قابل مناقشه توسط بعضی از خودِ فسیلشناسان، ولی طوری مطرح كردهاند كه گویا از عین واقع صحبت میكنند و اگر كسی آنها را نپذیرفت، حرفش غیر علمی و مخالف واقعیت است!
به نظر میرسد تا اینجا روشن شد كه نباید علوم غربی را عین محاسبه تلقی کرد و از پیشفرضهای آن علم و جهت تعلق آن غافل شد. كامپیوتر با محاسبات دقیقی ساخته شده است ولی این كامپیوتر در راستای اهداف و فرهنگی خاص، به كمك محاسبات دقیق ساخته شده و در عین اینكه محاسبات دقیقی برای شما انجام میدهد و یا برای نقشهكشی و امر گرافیك طرحهای دقیقی ارائه میدهد، ولی آماری كه از كشورهای غربی تهیه كردهاند میگوید بیش از نود درصدِ استفاده از كامپیوتر جهت سرگرمی با بازیهای رایانهای است. فرهنگ غرب كه راه آسمان را به سوی خود بسته و راه پرکردن تنهایی خود را با معنویت، گم كرده است كامپیوتر میسازد، چون میداند در آن فرهنگ که سخت نیاز به چنین سرگرمی دارد، قابل پذیرش است و پیرو آن در هر قومی هم كه مبتلا به روح غربی شد قابل پذیرش میشود و بعد از مدتی با زندگی انسانها طوری گره میخورد که دیگر فرصتی برای پرکردن تنهاییها از طریق ارتباط با عالم معنا برایشان نمیماند.
وقتی انسانها می خواهند خانه بسازند، از محاسباتی كه مربوط به عقل بشر است استفاده میكنند و این ربطی به فرهنگ مدرنیته ندارد. نمونهاش را شما در سایر ملل از جمله جهان اسلام مییابید. هر ملتی بر اساس حوائجی كه در زندگی دارد از عقل ریاضی خود استفاده میكند، حال چه آن شخص شیخ بهایی باشد و چه دكارت. شیخ بهایی از ریاضیات برای حوائج جامعهی خود استفاده میكند و چیزی در راستای فرهنگ مورد نظر خود میسازد، دكارت هم همین كار را میكند، تفاوت در این است كه شیخ بهایی به جهت مبانی عقیدتی خود در ساختن آنچه مورد نظرش هست روحیهی تعامل با طبیعت را در خود دارد و طبیعت را موجود زنده میداند، ولی دكارت حتی معتقد است حیوانات هم روح ندارند، چه رسد به طبیعت، و مسلم این دو متفكرِ ریاضیدان یك طور از علم خود استفاده نمیكنند. حاصل یك فكر مسجد امام خمینی«رحمةاللهعلیه» در اصفهان میشود و حاصل یك فكر، برجهای آسمانخراش خواهد بود.
در كتابهای فلسفهی غرب در قسمت نظرات دكارت هست كه دكارت حیوانات را یك ماشین میدانست و به همین جهت شاگردان وی وقتی حیوانات را میزدند تعجب میكردند و به خود میگفتند مثل یك موجود زنده عكسالعمل نشان میدهد. حاصل این نوع نگاه اینهمه خشونتی شد كه تمدن غرب با خود به همراه آورد به طوری که غیر خود را صاحب احساس و عاطفه نمیشناسد.(210)