رمز بقاء و فنای نسبی تمدنها
سؤال: در مورد رمز و راز نابودی یك تمدن، در یك قاعدهی كلی و اساسی فرمودید: هر اندازه یك تمدن از عالم اَحدی فاصله بگیرد، به همان اندازه از بقاء و انسجام فاصله میگیرد و به همان اندازه به سقوط و نابودی خود نزدیك میشود، حال سؤال ما بر روی واژهی «هر اندازه» است كه میفرمایید:«به همان اندازه كه یك تمدن از عالم اَحدی فاصله بگیرد...» مگر یك تمدن، یك مجموعهی غیر قابل تفكیك نیست؟ پس اگر یك تمدن در مقابل عالم اَحدی مسیر استكبار را پیشه كرد، دیگر نابود میشود، و نمیشود از وجهی در مسیر استكبار باشد و نابود شود و از وجهی دیگر حالت استكباری نداشته باشد و باقی بماند، مثلاً طوری باشد که به جهت ظلم بر مردم نابودیاش شدید شود ولی به جهت هوسزدگیِ مردمش نابودی و سقوطش شدید نباشد، آیا چنین چیزی ممکن است؟
جواب: عنایت داشته باشید همان طور كه نزدیكی به اَحد، تشكیكی و دارای شدت و ضعف است، دوری از عالم اَحدی نیز تشكیكی است، حتی ملتی كه ما معتقدیم در حال حاضر در شرایط نزدیك به عالم اَحدی است- مثل نظام جمهوری اسلامی ایران- این نزدیكی خیلی فرق میكند با آن نزدیكی كه معتقدیم با ظهور مقدس حضرت مهدی(عج) محقق میشود، مقابل این نزدیكی، دوری از عالم اَحدی نیز همینطور است، و لذا ملتی كه اساس بودنش استكبار است، با ملتی كه ناچاراً گرفتار فرهنگ استكباری شده، در یك سرنوشت قرار ندارند.
اما اینكه ملاك مستكبر بودن یك تمدن چیست و شدت و ضعف مستكبر بودنِ یك تمدن را از كجا تشخیص دهیم، با بودن «شریعت الهی» این تشخیص بسیار آسان و كاربردی است؛ چون عنایت داشته باشید شریعت و دین آمده است تا جنبهی عبودیت انسانها را به آنها متذكر شود و شرایط متعالیشدن آنها را فراهم كند، تا قلبها متوجه حق شوند و اعمالی مناسب حقیقتِ بندگی انجام دهند و بهرههای فراوان این بندگی را نصیب خود نمایند. حال یك تمدن هر اندازه از عالَم بندگی فاصله گرفت، به همان اندازه گرفتار روحیهی استكباری میشود و در مقابل پروردگار عالم میایستد.
در حال حاضر؛ فرهنگ غربی آنچنان به دستورات الهی پشت كرده است كه همجنسبازی و فمینیسم، به عنوان یك ارزش مقابل نظام خانواده میایستد و در حذفكردن هرچه بیشتر نظام الهی تأكید دارد، و این غیر از آن است كه در طول تاریخ بدی و كفر به عنوان رگههای انحراف در اجتماعات وجود داشته است. در فرهنگ غربی تأكید بر فساد میشود و اینکه چگونه دین و دینداری به حاشیه برود و عملاً در این فرهنگ سعی بر مقابله با نظام اَحدی است و بر این اساس است كه جایی برای بقاء این تمدن نمانده است، چون به جنگ دستوراتی آمده است كه حضرت اَحد از طریق انبیاء برای بشر آورده. حال وقتی حضرت اَحد عین بقاء است، هر جریانی به هر اندازه که مقابل بقاء باشد در فنا است، و با توجه به تشكیكیبودن فناء، فرهنگ غرب در پایینترین درجه از بقاء قرار دارد و قواعد محكم تفكر توحیدی شاهد بر این ادعا میباشد.
تفاوت دوری از فرمان خدا، با مقابله با فرمان خدا
سؤال: فرمودید: «چنانچه تمدنی حجاب كامل ظهور حكم اَحد در جامعهی انسانی شود، دیگر فرصت بقاء ندارد، چون این نهایت تحقق استكباری بودن آن تمدن است» حال سؤال ما این است كه آیا میتوان زمان نابودی یك تمدن را تعیین كرد؟
جواب: ابتدا باید بین دوری از فرمان خدا، با مقابله با حكم خداوند تفكیك شود تا روشن گردد چه موقع دیگر یك تمدن فرصت ماندن ندارد. وقتی یك تمدن با توحید مقابله كرد و در روحیهی استكباری قدم گذارد، هراندازه بیشتر در این مسیر جلو برود، بیشتر به نابودیاش نزدیك میشود، تا جایی كه ممكن است تمدنی مؤمنین را صرفاً به جهت ایمانشان به قتل برساند، دیگر اینها روحیهی استكباریشان به اوج رسیده و حكم هلاكت الهی برای آنها حتماً جاری خواهد شد. در مورد اصحاب اُخدود كه مؤمنین را میكشتند، قرآن میفرماید: «وَمَا نَقَمُوا مِنْهُمْ إِلَّا أَن یُؤْمِنُوا بِاللَّهِ الْعَزِیزِ الْحَمِیدِ»؛(183) جرم این افراد چیزی نبود مگر ایمان به خدای عزیزِ حمید. در این نوع برخورد با مؤمنین است كه خداوند میفرماید: «قُتِلَ أَصْحَابُ الْأُخْدُودِ»؛(184) یعنی نابود باد اصحاب اخدود! آن وقت عنایت داشته باشید وقتی خداوند بفرماید: «نابود باد!» یعنی سنت نابودی در آن قوم و تمدن جاری میشود. این حالت و روحیه را که مؤمن به خدای عزیزِ حمیدبودن در یک فرهنگ جرم بهحساب آید، تمامیتخواهی در مسیر باطل گویند. امروز فرهنگ غرب طوری است كه شما نمیتوانید و حق ندارید در روستاهای یمن هم غیر غربی فكر كنید، چون متهم به عقبافتادگی میشوید، به عبارت دیگر فرهنگ غربی هیچ حقّی برای هیچ فكری جز فكر خود قائل نیست و با همین روحیه نه تنها تفكر توحیدی را به چیزی نمیگیرد، بلكه آن را به کلی نفی میكند. وقتی شرایط طوری باشد كه اگر شما بخواهید دینداری هم بكنید باید به قرائتی دینداری كنید كه فرهنگ غرب قبول دارد، در واقع غرب در روحیهی استكباری به تمامیت خود رسیده و این درست حالتی است كه خداوند دیگر اجازهی بقاء به آن فكر و فرهنگ نمیدهد. چون آن فرهنگ میخواهد در تمام مناسبات انسانها و در زوایای تصمیمگیری انسانها مثل خداوند حضور داشته باشد و به یك معنی میخواهد رقیب خدا باشد و این خصلت استكبار است، به خصوص وقتی به اوج خود رسیده است، تا آنجا كه فقط نفت و پولِ شما را نمیخواهد، قلب شما را هم كه مركز احساس و تفكر شما است برای خود میخواهد. چهرهی امروزی كه شما در آمریكا با آن روبهرویید در صد سال پیش نبود و آن روز هم كسی نمیگفت استكبار به اوج خود رسیده و رقیب خدا شده است، ولی امروزه با ظهور هرچه بیشتر باطن خود در راستای جهانیکردن فرهنگ آمریکایی، در مقابل خدا ایستاده و در حالی مقابل خدا ایستاده که هیچ قدرتی ندارد، حال در نظر بگیرید آیندهاش چه میشود.(185)
روحیهی استکباری بعد از یازده سپتامبر و انفجار برجهای دوقلو به بهانهی آنكه اسلام تروریستپرور است، با اسلام در افتاد، در زندان گوانتانامو مستقیماً به قرآن توهین كردند و طوری دارند خود را ادامه میدهند كه با اسلامیت هر مسلمانی درگیر میشوند و مسلّم تبعات این درگیری برای جهان استکباری که بند حیات خود را به خاور میانه گره زده بسیار هلاکتبار است.
اما دوری از فرمان الهی موضوع دیگری است و در مسئلهی بقاء و فناء تمدنی که از فرمان الهی دوری گزیده، ملاكهای دیگری دركار است و تا زمانی خداوند به افراد فرصت میدهد كه در دنیایی كه برای امتحان انسانها پدید آمده است آنها فرصتِ كامل امتحاندادن داشته باشند و حجت بر آنها تمام شود، تا فردای قیامت نگویند اگر ما فرصت داشتیم به زشتی كار خود پی میبردیم و منصرف میشدیم. ولی موضوع سقوط یك تمدن در راستای امری است كه عرض شد، زیرا آن تمدن مقابله با تفكر توحیدی را حقّ خود میداند. به همین جهت در مورد قوم لوط تا آن وقتی كه گرفتار فساد لواط هستند بلا نمیآید، ولی وقتی میخواهند به حق حضرت لوط تجاوز كنند و میهمانان آن حضرت را تصاحب نمایند گرفتار بلا میشوند. در قرآن از قول آن حضرت هست كه آن حضرت از آن قوم تقاضا كرد: «وَ لاَ تُخْزُونِ فِی ضَیْفِی»؛(186) مرا در مقابل میهمانهایم خوار مسازید، و آنها در جواب حضرت كه فرموده بود میتوانید با دخترانم ازدواج كنید، گفتند: «لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِی بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ وَإِنَّكَ لَتَعْلَمُ مَا نُرِیدُ»؛(187) تو میدانی كه در مورد دخترانت حقّی برای خود قائل نیستیم و میدانی ما چه میخواهیم. آنها همجنسبازی در حریم حضرت لوط(ع) را حق خود میدانستند.
حاصل كلام اینكه، یك وقت ضعف دینیِ ما موجب غلبهی دشمن است، خداوند در این موارد انتظار دارد ما با نور اسلام آن ضعف را برطرف كنیم كه نمونهاش مقابله با تهاجم فرهنگی دشمن است، ولی یك وقت دشمن با زور اسلحه، مانع حیات توحیدی ما میشوند، در این موارد است كه سنت نابودی تمدنها خیلی زود جاری میشود كه بحث آن گذشت.
بنبست فرهنگ مدرنیته
سؤال: روشن شد كه نابودی تمدنها بر اساس قواعد و سنتهایی است كه آن سُنن در جای خود لایتغیّر است و مسلّم است اگر تمدنی مقابل نظام الهی بایستد نابود میشود، و شواهد تاریخی هم در این مورد گواه است. به طوری كه رسول خدا(ص) در جنگ خندق هنگامی كه حضرت خندق را میكندند و كلنگ ایشان به سنگی خورد و جرقههایی متصاعد شد، فرمودند نابودی امپراطوری روم و ایران را دیدم(188) و یا پیشبینی امام خمینی«رحمةاللهعلیه» در رابطه با نابودی ابرقدرت شوروی. حال سؤال این است كه آیا میتوان این قواعد را آنچنان تئوریزه كرد كه آنچه اولیاء خدا با چشم بصیرتِ خود میبینند و پیشبینی میكنند، با عقل و قواعد عقلی پیشبینی نمود؟
جواب: ابتدا عنایت داشته باشید كه قرآن و روایات جایگاه نابودی یك اندیشه و تمدن را به خوبی روشن میكند و در بسیاری از مواقع عدم آمادگی مردم جهت پذیرش نظام توحیدی، موجب ادامهی بقاء تمدن كفر شده است. زیرا آمادگی لازم را جهت زندگی دیگری غیر از مناسباتی كه فرهنگ كفر تدوین كرده است، ندارند و با توجه به همین قواعد اگر جوانب را درست بشناسیم، میتوان نزدیكی یا دوری آن نابودی را احساس كرد، که آیا آن تمدن به اوج مقابله با نظام الهی سیر كرده؟ و آیا مردم آمادگی پذیرش یك نوع زندگی دیگر را رویهم رفته دارند؟ نمونهی این قواعد را در سقوط نظام شاهنشاهی ملاحظه كردید، كه از یك طرف نظام شاهنشاهی با جشنهای دو هزار و پانصد سالهی شاهنشاهی در مراسم جشن هنر شیراز، مقابله با حكم خدا را به اوج رساند و از این طرف هم مردم نسبت به دعوت امام خمینی«رحمةاللهعلیه» برای پایهریزی نظام اسلامی از خود آمادگی خوبی نشان دادند.
اما اینكه میفرمایید: زمان دقیق سقوط یك تمدن و یك نظام را بتوان با قواعد عقلی پیشبینی كرد، فكر نمیكنم آن علم در قالب تئوریها در آید، آن علم، علم دیگری است و مخصوص اولیاء الهی است، آنچه در آیات و روایات هست توجه دادن مؤمنین به قواعد و سنن نابودی تمدنها است كه در جلسهی قبل بحث آن شد.
آری؛ ممكن است مسیر یك قومی آنچنان منحرف شود كه مستحق نابودی گردند و بلا هم به طرف آنها حركت كند و آن بلا را حضرت یونس(ع) ببینند و آن قوم را ترك كنند، ولی آن قوم در اعمال خود تجدید نظر كنند، اینجا نباید گفت پیشبینیها درست نبود، بلكه باید گفت با تغییر آن قوم، سنت دیگری بر آنها جاری شد.
در مورد فرهنگ غرب، تجدید نظر به آن معنی كه از كفر به سوی ایمان برگردد، به چشم نمیخورد و عملاً در شرایط سقوط و هلاكت است، ولی به هلاكت رسیدن یك قوم به آن معنی نیست كه فكر كنیم یك هفتهی دیگر یا یك سال دیگر به هم میریزد. یكی از اشكالاتی كه بعضیها به امثال هایدگر یا دكتر فردید و یا دكتر داوری میگیرند همین است و انتظار دارند با توجه به نقد این آقایان به غرب، چند سال بعد غرب سقوط کند، اشكالكنندگان زبان این آقایان را نمیفهمند، آقایان بارها در سخنان خود میگویند: «غرب به انتهای خود رسیده است!» یعنی غرب دیگر تمام آنچه باید میشده، شده است و استعدادهای خود را به نحو كامل ظاهر كرده و چون در این ظهورِ نهایی، جانها را قانع نكرده است، دلها از آن منصرف میشود، چون دیگر نمیتواند وعدهای به سوی برترشدن از آنچه هست، بدهد زیرا همهی جنبههای بالقوّهاش به صورت بالفعل درآمده است بدون آنکه انسان غربی به آرمانهایی كه انتظار داشت از طریق آن فرهنگ برسد، دست پیدا کرده باشد. بعضیها كه معنی این جملات را متوجه نیستند، اشكال میكنند حالا كه غرب به انتهای خود رسیده، چرا ما سقوط آن را نمیبینیم؟! غافل از اینكه سقوط یك تمدن به انصراف قلبها از آن است، و در نتیجه با چنین شرایطی دیگر آن فرهنگ نمیتواند در مناسبات بین انسانها خود را اثبات كند، و عملاً با هر حادثهای آن فرهنگ زیر سؤال میرود، و بیرنگ و بیرنگتر میشود تا محو گردد.
آقای دكتر محمد لگنهازن از اساتید حوزهی علمیه قم، در رادیو معارف تحلیل میكردند كه بعد از حادثهی یازده سپتامبر، هشتاد درصد مردم آمریكا به این نتیجه رسیدند كه خدا باآنها قهر كرده! و از این طریق اعتماد خود به فرهنگ غربی را از دست دادهاند. این به این معنی است که شرایط فرهنگ غرب طوری شده كه برای حفظ خود باید انرژی زیادی صرف كند در حالیکه با اینهمه تلاش بسیار آسیبپذیر شده، و در برخورد با كوچكترین آسیب به كلی مردم روحیهی خود را میبازند و امیدی به اینکه تمدن غربی بتواند آنها را حفظ كند ندارند. اینجاست كه ملاحظه میفرمایید نهایت تلاش فرهنگ غرب برای حفظ و اثبات خود، مقابله با سایر فرهنگها و تهمتزدن به آنها است - بهخصوص تهمتزدن به اسلام- در حالیكه این نوع كارها نتیجهاش حفظ فرهنگ غرب نخواهد شد، چون در خودش به تمامیت رسیده و چیزی برای جوابگویی به آرمانهای بشری ندارد، حال هر چه هم تلاش كند بقیهی فرهنگها را بد جلوه دهد، موجب ظهور كمالی در فرهنگ غرب نمیشود، نهایتاً برای مدتی جهت ملت خود را از توجه به اسلام، به سوی جادوگرها تغییر میدهد، چون جامعهی غربی از یك طرف به فرهنگ تجدد و اصالتدادن به راهكارهای علم تجربی برای زندگی، پشت كرده، از طرف دیگر راه صحیح را به جهت غربزدگیِ افراطیاش نمیشناسد.
پس میتوان گفت فرهنگ غرب از آن وقتی سقوط كرده که دیگر برای جلب نظر بشر حرف ندارد و نمیتواند در زندگی انسانها نقشآفرینی كند. وقتی مردم متوجه شوند وعدههایی كه سالها فرهنگ غرب میداد غیر قابل دسترسی است، آیا دیگر آن فرهنگ توانی برای ادامهی خود دارد؟ سقوط یك تمدن مگر غیر از این است؟ وقتی فرهنگ غرب - بهخصوص آمریكا- نتوانست اندیشهها را به سوی خود جذب كند، بود و نبودش خیلی فرق نمیكند، نهایتاً چند روزی مثل خانهای ورشكسته با اسلحه و سكس فتنههایی به پا میكند و همانند قلعهای كه ساكنانش آن را ترك میكنند، به تاریخ سپرده میشود. مردم تا آنجایی فریب آن فرهنگ را میخورند كه متوجه سقوط آن نشدهاند ولی وقتی متوجه سقوط آن شدند به سرعت مثل یک بادکنک بادش خالی میشود. حال اگر جوانان ما به کمک نگاه امام خمینی«رحمةاللهعلیه» متوجه شوند «آمریكا هیچ غلطی نمیتواند بكند»، دیگر فریبکاریهای آن كارساز نیست، پس عملاً آمریكا نابود شده است. باید چشم مردم را نسبت به این نابودی و سقوط باز كرد.
آمریكا در شرایطی است كه هر انسان معنویتگرا و عدالتدوست آن را نفی میكند و لذا مجبور است روحهای معنوی و عدالتدوست را با به اتهام تروریستبودن - بهزعم خود- از صحنه خارج كند، این مثل آن است كه کسی سنگ بزرگی را همواره روی دستهای خود بالای سر نگهدارد، اولاً؛ انرژی زیادی باید صرف كند تا آن سنگ را نگهدارد. ثانیاً؛ آن کار، كاری نیست كه بتوان تا آخر ادامه داد. بالأخره انسانهای معنوی و عدالتدوست مناسبات فرهنگ غرب را نفی میكنند و غرب هم هیچ حرفی برای آنها ندارد و این معنی حقیقی سقوط آن تمدن است.