جایگاه نظر اكثریت
با توجه به آیهی قبل طبعِ جامعه مقابل حق است، هر چند فطرت جامعه موافق حق باشد. باز در همین رابطه قرآن میفرماید:
«... بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ * وَلَوِ اتَّبَعَ الْحَقُّ أَهْوَاءَهُمْ لَفَسَدَتِ السَّمَاوَاتُ وَالْأَرْضُ وَمَن فِیهِنَّ بَلْ أَتَیْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ فَهُمْ عَن ذِكْرِهِم مُّعْرِضُونَ»(172) قصه همین است كه پیامبر بهواقع حق را برای آنها آورد اما پذیرش این حق برای جامعه سخت است، ولی اگر خداوند هوسهای آنان را پیروی كند، جهان بههم میریزد و آسمان و زمین را فساد میگیرد - رابطة بین تكوین و تشریع را ملاحظه كنید - میفرمایند: اگر خواستی آسمان و زمین در خدمت بشر باشد، باید شریعت الهی در میان باشد، تشریع و قانونگذاری باید از طریق خدا باشد. سپس در ادامه میفرماید: اینها نمیدانند «بَلْ أَتَیْنَاهُم بِذِكْرِهِمْ» ما به یاد آنها بودیم كه این دین را آوردیم، اینها از یاد خودشان غافلند، خودشان را گم كردهاند. با اینهمه باید برخلاف طبع مردم، حرف حق را بیان كرد، زیرا «فَماذا بَعْدَ الْحَقِّ اِلّا الضَّلالَ»(173) چه چیزی بعد از حق، جز گمراهی میماند؟! یعنی در انتخاب اصل دین رأی اكثریت نمیتواند نافذ باشد؛ چون در ابتدای امر طبع مردم بر عقلشان حاكم است و از دین گریزانند.
علامهی طباطبایی«رحمةاللهعلیه» معتقدند: «در سخن كسانی كه میگویند روش پیروی از اكثریت، یك قانون قطعی طبیعت است و لذا حق است، یك مغالطهی ظریفی نهفته است»، میفرمایند:
«انسان به مقتضای فطرت خود، پیرو واقعیّت و حق است، اصلاً حق یعنی آنچه واقع است و لذا حق، صفت خارج است كه همان وقوع دائم یا اكثر است و این موجودات خارجی هستند كه در پیدایش و ظهور خود تابع قانون اكثر هستند و انسان هم تابع همین قانون است، و نظر اكثریت هم اگر مطابق واقع بود، حق است و ذاتاً و فطرتاً برای انسان واجبالاتّباع است ولی نه بهجهت نظر اكثریت بودن آن، بلكه بهجهت واقعی بودن آن؛ قرآن میفرماید: «در مقابل دین، اكثر مردم از خود كراهت نشان میدهند»؛ «بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ» زیرا اگر نظر اكثریت همیشه حق بود ممكن نبود كه دیگر از حق كراهت داشته و با آن مبارزه كنند.»
ملاحظه بفرمایید علامهی طباطبایی«رحمةاللهعلیه» آنجایی را روشن میكنند كه تكیه بر رأی اكثریت یك مغالطه و یك حیله است وگرنه همهجا رأی اكثریت بد نیست و نهتنها بد نیست، بلكه بعضاً ضروری است و اسلام درآنجایی كه لازم است بر حضور فعّال مردم تأكید كرده است. علامهی طباطبایی«رحمةاللهعلیه» معتقدند در تعیین اهداف كلّی جامعه و در تعیین دین برای جامعه نمیتوان به رأی اكثریت اعتماد داشت و فكر كنیم هرچه را مردم بهعنوان دین با رأی اكثریت خود پذیرفتند، میتواند دینِ جامعه باشد. میفرمایند: به صرف رأی اكثریت «حق» تحقّق نمییابد. آری وقتی افرادِ جامعه، دین را پذیرفتند و جامعه زیر حاكمیّت دین قرار گرفت، در چنین جامعهای تحركهای اجتماعی، بسیار پسندیده است كه با رأی مردم باشد و مردم در تحركهای اجتماعی نقش فعّال داشته باشند، ولی مردمی كه طبعشان بر آنها حاكمیّت دارد، در خطوط كلی حیات، دین را نمیپذیرند و لذا قرآن میفرماید: بر خلاف طبع مردم باید بر حقانیت دین تأكید داشت. اینجا، جایی نیست كه حق همان وقوع دائم یا اكثر باشد و صرف رأی اكثریت، حق باشد. باز عنایت بفرمایید که قرآن میفرماید: «بَلْ جَاءهُم بِالْحَقِّ وَأَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كَارِهُونَ» حتی به طرف آنها آمد و اکثر آنها نسبت به حق کراهت داشتند، چون بر «طبع» خود استوار بودند.
علامهی طباطبایی«رحمةاللهعلیه» میفرمایند:
«این است كه این دموكراسی تماماً غیر آنچیزی است كه اسلام میگوید»(174)
نتیجه اینکه؛ اندیشمندان جامعه اگر بهدنبال آراء افراد عادی روان شدند، جامعه به فساد میرود. مهاتما گاندی میگوید: «اگر تمام مردم عادی بهجای این كه به من رأی بدهند، برسرم تف بیندازند، بیشتر اَمن هستم». یعنی باید جای رأی اكثریت معلوم و مشخص شود چون همهجا رأی اکثریت نافذ نیست، آنوقت كه میخواهیم دین جامعه را به جامعه بدهیم، قرآن میفرماید: «اینجا رأی اكثریت هیچ ارزشی ندارد» و اكثراً چون در مقام طبعاند، دین را نمیپذیرند و از آن کراهت دارند ولی اگر بر حاکمیت دین تأکید نشود آسمانها و زمین را فساد میگیرد.
چنانکه ملاحظه فرمودید برای هر جامعهای کتاب مخصوص و اجل مسمایی مطرح است و بر این اساس باید برای هر جامعهای شخصیت مخصوص قائل شد. البته منظور از جامعه، یعنی جامعهی حضرت نوح(ع) و جامعهی حضرت ابراهیم(ع)، و یا مثلاً جامعهی غرب، که برای خود یک هدف کلی و یک سرنوشت خاص را اراده کردهاند، چنین جوامعی در حاکمیتِ سنت خاصی قرار میگیرند، مثل حاکمیت روح بر سلولهای بدن، منتها ظاهراً سلولها در مقابل گرایشهای روح ما اختیاری ندارند ولی در جامعه افراد اختیار خود را دارند، هرچند همان طور که علامه طباطبائی«رحمةاللهعلیه» فرمودند: «جامعه قدرت هرگونه فکر و شعور را از افراد میگیرد» پس باید به فکر اصلاح جامعه بود و سعی کرد روح حاکم بر جامعه روح الهی باشد، تا تک تک افراد از برکات مربوط به جوامع الهی بهرهمند شوند. عزم کلی افرادِ یک جامعه تعیینکنندهی شخصیت آن جامعه است و مشخص میکند آن جامعه در مجموع، الهی یا شیطانی است. اما اینکه سؤال فرمودید در چه صورت روح جامعه الهی یا شیطانی میشود به بحث قبلی بر میگردد که جهتگیری کلی آن جامعه برای چه هدفی است، هدف کلی ارادهای که جامعه بر آن قرار دارد استکبار و عدم پذیرش حکم خدا است، یا بر عکس؟ حضرت علی(ع) در خطبه 32 نهج البلاغه در توصیف روح جامعهای که تحت تأثیر فرهنگ امویان از آن حضرت پیروی نمیکردند میفرماید: «أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا قَدْ أَصْبَحْنَا فِی دَهْرٍ عَنُودٍ وَ زَمَنٍ كَنُودٍ یُعَدُّ فِیهِ الْمُحْسِنُ مُسِیئاً وَ یَزْدَادُ الظَّالِمُ فِیهِ عُتُوّاً لَا نَنْتَفِعُ بِمَا عَلِمْنَا وَ لَا نَسْأَلُ عَمَّا جَهِلْنَا وَ لَا نَتَخَوَّفُ قَارِعَةً حَتَّى تَحُلَّ بِنَا» ای مردم! ما در روزگاری بهسر میبریم که روزگار عنود و سرکش است و زمانهای است ناسپاس، انسان نیکوکار در آن بدکار به حساب میآید، شرایط طوری است که ظالم در ظلمش رشد میکند، از آنچه علم داریم بهره نمیگیریم و از آنچه نمیدانیم نمیپرسیم، و نگران بلایی که بر سرمان میآید نیستیم، تا که آن بلا بر ما فرود آید و زندگی ما را در برگیرد.
سپس حضرت میفرمایند: در این جامعه حتی آن کسی که به دنبال فساد نمیرود به جهت آن است که نمیتواند فساد کند و شروع میکنند خصوصیات دیگر چنین جامعهای را بر میشمارند. علت چنین خصوصیاتی بدان جهت است که آن جامعه انسان کاملی را که واسطهی فیض بین ارض و سماء بود برای مدیریت خود انتخاب نکرد، و لذا از ارتباط حضوری با حقایق محروم شد و شیطان بر قلب و عقل و دست و زبان همه حاکم گشت و افراد اهداف خود را در وعدههای شیطان دنبال میکردند، درست عکس آن چیزی که ملت ایران در راستای تحقق انقلاب اسلامی انجام داد و خود گمشدهاش را در امام خمینی«رحمةاللهعلیه» جستجو کرد و لذا روح کلی جامعه شایستهی دفع نظام شاهنشاهی توسط خداوند شد. عملاً حضرت امام خمینی«رحمةاللهعلیه» واسطه و مظهر آن روحی است که میخواهد شاه را از نظام مدیریت کشور ایران دفع کند.
گاهی جامعه، منزلهایی را در سیر به سوی اهداف روحانی طی میکند ولی خود را آمادهی طی منازل بالاتر نکرده است و لذا سالها در منازل وسط متوقف میشود، همانطور که جامعهی زمان رسول خدا(ص) خود را آماده کرده بود تا از بتپرستی بگذرد و به همین علت پذیرای تذکر رسول خدا(ص) برای سیر به سوی توحید شد، ولی نتوانست خود را تا اوج ولایت امام معصوم سیر دهد و در این مرحله متوقف گشت، خواستند در عین مسلمانی با ولایتِ روابط قبیلگی و نژادپرستی زندگی را ادامه دهند و اینجا بود که روح شیطانی جای روح الهی را گرفت و نگذاشت مسلمانان صدر اسلام از مسلمانی خود بهرهی لازم را ببرند.
اما اینکه میفرمایید نقش انسانها در هرچه بیشتر الهیکردن جامعه چگونه است؟ به روش ائمهی معصومین(ع) نظر کنید، و آن عبارت است از متذکرکردن جامعه نسبت به آرمانهایی که باید دنبال کند، و متوجهکردن جامعه به این نکتهی مهم که ریشهی شکستهای خود را در محرومیت از آن آرمانها بداند.
این را بدانید که هر اندازه امروز بیشتر روشن شود چگونه فرهنگ غربی انسانها را از یک زندگی پاک و الهی و حضوری محروم کرده است، بیشتر متوجه جایگاه فرهنگ اسلامِ اهل بیت(ع) که تنها جایگزین فرهنگ غربی است خواهیم شد و زودتر نجات مییابیم. این که شما میبینید یکمرتبه مردم ایران در سال 1357 به این خوبی از سخنان امام خمینی«رحمةاللهعلیه» استقبال میکنند. ریشهاش در فعالیتهای گذشته کسانی بود که از یک طرف جنبههای ظلمانی نظام شاهنشاهی را روشن نمودند، و از طرف دیگر برکات نظام اسلامی را گوشزد کردند، برآیند همهی آن کارها در سال 57 ظهور نمود.
اگر مردم متوجه شوند روحی که در تمدن غربی آنها را به شعف میآورد، روح شیطانی است و با برنامهی شیطان - هرچند به ظاهر در ارضای اهداف نفس امّاره موفقیتهایی دارند- در نهایت در مسیر برنامهی دشمن خود که «عدوّ مبین» است حرکت میکنند و به هلاکت میرسند، از سرعت خود میکاهند.
شما مدیریت شیطان را ساده نگیرید، اینکه میبینید افرادِ تحت تأثیر شیطان - اعم از تمدن شیطانی یا فرد شیطانی - زرنگیها و توانائیهای غیر قابل تصوری دارند، چون مدیریتی که آنها را مدیریت میکند موجود سادهای نیست، از یک طرف شش هزار سال عبادت کرده و تا حدّ ملائکه صعود نموده، از طرف دیگر از خلوتهای بسیاری از انسانها و جوامع با خبر است، گرایش قلبهای اهل دنیا را نیز میشناسد، همهی اینها دست به دست هم میدهد و یک تمدن شیطانی با آنهمه پیچیدگی و جذابیت میسازد. حال اگر توانستید چیز مناسبی جایگزین تحریکات شیطانی کنید میتوانید از این فریب بزرگ بگذرید، و آن چیزِ مناسب جز فرهنگ مخلَصین یعنی اهلالبیت(ع) نیست که با شعف قلبی و معنوی، سیر روحانی انسان را شکل میدهند(175) و در آن صورت است که دیگر انسانها ظلمات غرب را صورت آرمانهای خود نمیبینند و در نتیجه از آن فاصله میگیرند. حال این فاصلهگرفتن چه در زندگی فردی باشد، چه در سلوک اجتماعی.
توجه به ظهور حضرت مهدی(عج)؛ بزرگترین عامل تحرک
سؤال: در بحثهای گذشته در رابطه با جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی فرمودید: «انقلاب اسلامی ظهور حقیقتی به نام حکومت اسلامی است که آن نیز ظهور حقیقت غدیر است و عملاً این حرکت از غدیر شروع شد و همواره موانع ظهور خود را در طول تاریخ پشت سر گذارده تا به اینجا رسیده و حرکتی نیست که نابود شود، هر چند ممکن است در ظهورش شدت و ضعف بهوجود آید». از طرفی هم میفرمائید: «با حضور انقلاب اسلامی در عرصهی جهان، شرایطِ هرچه سریعترِ نابودی تمدن غربی فراهم شده، چون مردم جهان راه عبور از سرخوردگی نسبت به حاکمیتهای غربزده را در رجوع به انقلاب اسلامی مییابند و لذا اگر به طور رسمی هم مسلمان و شیعه نشوند، به اسلام و تشیع نزدیک میگردند» حال سؤال ما این است که در این میان جایگاه ظهور حضرت حجت(عج) کجاست؟ وقتی انقلاب اسلامی دارد کار خود را میکند و آرامآرام فرهنگ جهان را تحت تأثیر خود قرار میدهد دیگر ظهور حضرت(عج) چه نقشی دارد؟
جواب: عنایت داشته باشید که اساساً انقلاب اسلامی با توجه به وجود مقدس حضرت مهدی(عج) و به امید ظهور آن حضرت شروع شد، و با امید به ظهور آن حضرت معنی پیدا میکند و باقی میماند و با ظهور آن حضرت صورت نهایی و شرایط بالفعل خود را ظاهر میکند. انقلاب اسلامی تماماً با نظر به حضرت حجت(عج) شکل گرفت و ادامه مییابد، آن سنگی که جوانان ما به طرف مظاهر نظام شاهنشاهی رها کردند به عشق ظهور و مدد حضرت بود، و به پشتوانهی مدد روحانی حضرت آن قدمها برداشته شد. حضرت امام خمینی«رحمةاللهعلیه» این انقلاب را متعلق به امام زمان(عج) میدانستند و میفرمودند إنشاءالله این انقلاب را به صاحب اصلیاش میسپاریم . حضرت امام خمینی«رحمةاللهعلیه» نتوانستند خود را راضی کنند و بنشینند تا شاه اینهمه فساد راه بیندازد، در واقع با توجه به انتظاری که حضرت بقیةالله از علماء دارند با نهیب حضرت حجت(عج) انقلاب خود را شروع کردند و خودشان در آخرین پیام خود فرمودند: «انقلاب ما محدود به ایران نیست، انقلاب ایران نقطهی شروع انقلاب بزرگ حضرت حجت(عج) است».(176) پس در واقع این انقلاب با نور امام زمان(عج) شروع شد و با مدد و نظر آن حضرت ادامه مییابد و با ظهور آن حضرت به ثمرهی نهایی خود دست مییابد و هرکس خود را از افق نورانی تاریخ که با ظهور حضرت بقیةالله(عج) محقق میشود، جدا کند در پوچی و اضمحلال قرار میگیرد و طعمهی وسوسههای شیطان خواهد شد، و به همان اندازه که از مسیر تحقق ظهور مهدی(عج) - یعنی انقلاب اسلامی- فاصله بگیرد به همان اندازه در مشکلات دوران و ظلمات مدرنیته فرو خواهد افتاد. هرکس به همان اندازهای که خود را وارد اردوگاه امام زمان(عج) بکند از پوچی و بی تحرکی به نشاط و امید وارد میشود. آن طلبه و دانشجو و کارمند و رزمندهای که خود را لشکر امام زمان(عج) احساس کرد، به وسعت تاریخِ نورانی انبیاء، نورانی میشود و خود را وارث بصیرت و قداست همهی انبیاء مییابد و در مسیری قرار میگیرد که مسیر بهثمررسیدن تلاشهای همهی انبیاء و اولیاء است و در این راستا با همت و قدرت فوقالعاده زندگی را ادامه میدهد. در چنین فضایی است که امام باقر(ع) میفرمایند: «وقتی که امر ما انجام گیرد و مهدی ما آید، هریک از شیعیان ما از شیر دلیرتر و از نیزه چابکتر و مؤثرترند، و دشمنان ما را به زیر دو پای خود میآورند و پایمال میکنند...».(177)
ریانِ بنالصلت میگوید: به امام رضا(ع) عرض کردم؛ «آیا شما صاحب الامر هستید؟» فرمودند: «من صاحبالامر هستم، اما نه آن صاحبالامری که زمین را بعد از پرشدن از ظلم، از عدل سرشار میسازد، با این ضعف بدنی که در من میبینی چگونه میتوانم آن صاحبالامر باشم؟ قائم؛ آن کسی است که وقتی خروج کند، در سن پیران، دارای سیمایی جوان و اندامی قدرتمند است به طوری که اگر دست دراز کند، بزرگترین درختِ روی زمین را از جا میکَند و اگر در بین کوهها فریادی بکشد، صخرههای کوهها در هم شکسته و از هم میپاشد.»(178)
شما در این دو روایت میبینید وقتی معادلات طوری شد که شرایط ظهور آن حضرت فراهم گشت نهتنها قدرتهای فکری چند برابر میشود،(179) قدرت انسانهایی هم که در راستای تغییر معادلات جهان قدم برمیدارند، بسیار زیاد میشود، نمونهی آن را در دفاع مقدس هشتساله ملاحظه فرمودید که چگونه از جوانان معمولی امثال شهید خرازیها و شهید همتها پدید آمدند که با فکر و عمل خود دنیای استکبار جهانی را حیران نمودند، چون وقتی انسانها وارد اردوگاهی شدند که نظر به ظهور حضرت مهدی(عج) دارد همهی استعدادها به ثمر نهایی خود نزدیک میشوند. حضرت اباعبدالله(ع) به امید ظهور مهدی(عج) این چنین قدرتمندانه و با امید در کربلا شمشیر میزند، همانطور که حضرت ابوالفضل(ع) همهی عظمتهایش را در ارادت به حضرت اباعبدالله(ع) بهدست آورد. حضرت ابوالفضل(ع) فهمید امام زمان یعنی چه و چگونه میتواند با فانیشدن در او خود را احیا کند. اگر حضرت زهرا(س) و پیرو آن حضرت زینب(س) منظر نمایش اینهمه شکوه شدند چون دفاع از امام زمان خود را برای نمایش بندگی انتخاب کردند، همه یک نکتهی مهم را فهمیدند و آن اینکه خود را وارد اردوگاه ارادتمندی به امام زمانشان بکنند. عظمت و شکوه این انقلاب نیز در همین نکته نهفته است که انقلابی است در مسیر ارادتمندی به امام زمان«روحی لتراب مقدمه فدا».
ناکامی در کامروایی افراطی
سؤال: شما در جلسات گذشته فرمودید: «تمدنی که زندگیساز نباشد و تمام ابعاد انسانها را جواب ندهد، پس از مدتی حتی نفس امّارهی انسانها هم نسبت به آن تمدن احساس سرخوردگی میکند» حال سؤال ما این است که چگونه میتوان پذیرفت تمدنی که بر اساس ارضای نفس امّاره بهوجود آمده پس از مدتی نفس امّاره را هم ارضاء نمیکند، در حالی که هر روز در هرچه بیشتر ارضاءکردن نفس امّاره بیشتر از روز قبل مجهز میشود؟ نمونهاش هم غرب امروز.
جواب: عنایت داشته باشید تمدنی کامل است که تمام ابعاد بشر را به نحو متعادل جواب دهد تا هر استعداد و گرایشی به مقصد خود برسد، حتی گرایشهای غریزی و یا گرایشِ به زیبائیهای مادی فقط در شرایطی متعادل بر ضد خود عمل نمیکنند. ولی اگر این گرایشها از مرز تعادل گذشت و به حالت امّاره درآمد و خواست بر بقیهی- گرایشها و استعدادها غلبه کند و بر آنها فرمان براند، میگوئیم به صورت نفس امّاره در آمده و صحبت ما در رابطه با این حالت است و عرض شد آنچنان نیست که اگر همهی شرایطِ ارضاء نفس امّاره را فراهم کنیم و شرایط ارضاء عقل و قلب را تعطیل نمائیم، بتوانیم به ارضاء نفس امّاره دست یابیم، زیرا نه نظام و ساختار بدن ما چنین چیزی را تحمل میکند و نه طبیعت الهی و نه سنتهای خداوند و نه خودِ نفس امّاره. نمونهی آن را در غذا خوردنِ بر اساس ارضاء نفس امّاره میتوانید تجربه کنید که اگر انسان متعادل غذا نخورد با انواع بیماریها روبهرو میشود و نهتنها دیگر نفس امّاره از میل خود بهره نمیبرد، بلکه انسان از ارضاء بقیهی میلهای نفسانیاش محروم میشود و به تعبیر قرآنی انسانها در آن حالت با چیزی روبهرو میشوند که میخواستند از آن فرار کنند.(180) شبیه همین حالت در فرهنگها و تمدنها وجود دارد و به همین جهت نسبت به اهدافی که در راستای ارضای نفس امّاره برنامهریزی کردهاند با شکست و ناکامی روبهرو میشوند، چون گرفتار جنبههای افراطی امیال خود شدند و خداوند در عین این که هیچ میلی را بیجواب نگذاشته و شرایط جواب به هر میلی را در بستر طبیعی خود فراهم کرده، ولی عالم را طوری نساخته که میلهای افراطی بتوانند بهراحتی جواب خود را بگیرند و با ناکامیها روبهرو نشوند.
از طرفی اینکه ملاحظه میکنید غرب در حال حاضر هر روز در راستای ارضای بیشتر نفس امّاره جلو میرود، نشانه آن است که نتوانسته است نفس امّارهی خود را راضی کند و ناکامی خود را میخواهد با فرورفتن بیشتر در وَهمیات و شهوات جبران کند که مسلّم با احساس ناکامی بیشتر روبهرو میشود و این مسیر همچنان ادامه مییابد تا به هلاکت کامل ختم شود.
بحرانهای امروزِ جهان غرب آثار همان گرایشهای افراطی است و چون اساس این تمدن بر مبنای جوابگوئی به میلهای افراطی است هرگز نمیتواند خود را از بحران نجات دهد بلکه با هر برنامهای به بحرانی عمیقتر فرو میرود تا به هلاکت کامل برسد و اساساً نظر به ارضاء نفس امّاره، انسان و جامعه را سطحینگر و اکنونزده میکند و در نتیجه نمیتواند به عمق هلاکتی که او را تهدید میکند فکر کند. ریشهی همهی آن بحرانها و این هلاکتها را باید در روحیهی سکولاری دانست که بر مناسبات فردی و اجتماعی جامعه حاکم میشود، در حالیکه شریعت و معنویت، کنترلکنندهی میلهای افراطی انسانها است، چه در امور فردی و چه در امور اجتماعی.