ملاکی برای الهی و یا شیطانیبودن یک تمدن
سؤال: شما در سخنان خود بعضاً میفرمائید فلان موضوعِ به ظاهر علمی مبنای شیطانی دارد و گرایشهای شیطانی انگیزهی آن عمل بوده است. ما از کجا بفهمیم یک مسئلهی علمی مبنای شیطانی دارد یا مبنای الهی، آیا صرف این که کاشف یک قاعدهی علمی شخص مسلمانی است میتوان مبنای آن مسئله را الهی دانست و یا اگر روح حاکم بر آن مسئله علمی روح تعامل با طبیعت باشد دلیل است بر اینکه آن مسئلهی الهی است، آیا تکنیک و ابزار اگر هدفی الهی را دنبال نکند، شیطانی است؟ در یک کلمه معیار تفکیک الهیبودن موضوعات از غیر الهیبودن آنها چیست؟
جواب: بنده بر روح حاکم بر تحقیقات علمی و تکنیکهای بهدست آمده تأکید دارم و عرض بنده این است که روح حاکم در فرهنگ غربی، در حین پژوهشهای علمی و پدیدآمدن تکنیکهای آن، روحی است که در اختیار نفس امّاره و شیطان است و موتور محرک آن علم ارضای نیازهای سرکشِ بریده از خدا است. آری یک وقت بحث بر سر نیازهای طبیعی انسان و برآوردهشدن این نیازها در رابطه با طبیعت و بر مبنای استعدادهای انسانی است و بر آن اساس پژوهشی انجام میگیرد و ابزارهایی پدید میآورید. ولی یک وقت بحث بر سر برآوردهشدن نیازهای افراطی است، نیازهای افراطی که طبیعتِ در حال تعادل، برای برآوردهشدن آنها خلق نشده است و اجباراً باید با سلطهی افراطی بر طبیعت آن نیازها را از طریق طبیعت برطرف نمود، در چنین شرایطی علمی به صحنه میآید که روح شیطانی بر آن حاکم است.
به طور طبیعی انسانها نیاز به آب دارند و در دل طبیعت هم آب به نحوههای گوناگون قرار داده شده است و انسان اگر استعدادهای خود را بهکار گیرد برای بهدستآوردن آن آب یا به طرف چشمهسارها حرکت میکند و در آنجا زندگی را برپا مینماید و یا با بهکارگیری استعدادهایش، آبِ سفرههای زیرزمینی را از طریق حفر قنات به سوی دشت هدایت میکند، و یا با آبخیزداری، آب باران را کنترل میکند و نهایت استفاده را از نظام طبیعت میبرد و به آن آبی که طبیعت از این طریقهها در اختیار او میگذارد قانع است، نه طبیعت را بیش از حدّ خرج نیازهای افراطی خود میکند و نه عمر خود را بیش از اندازه خرج طبیعت مینماید تا از رشد ابعاد الهی خود محروم شود. چنین تعاملاتی نهتنها تعاملات شیطانی نیست بلکه عامل حرکت یک ملت و تحقق یک تمدن میباشد.
همواره نیازهای طبیعی بوده است که انسانها را به حرکت آورده و آن تفکری که در راستای بهترین ارتباط با طبیعت برای بر آوردن نیازهای طبیعی انسانها در صحنه میآید، تفکر خدادادی و الهی است و ابزار و تکنیکِ مربوط به آن نیز ابزار سالمی است، و حاصل آن فکر و این ابزار، تمدنی است که انسانها در آغوش آن به تعالی روحانی دست مییابند. زیرا که در آن حالت میلها در کنترل شریعت الهی قرار گرفتهاند تا گرفتار جنبههای افراطی نشوند و انسان نیز مواظب است عمر خود را به نحو افراطی خرج طبیعت نکند و از رابطهی حضوریِ جان خود با عالم غیب محروم بماند.
وقتی آرمانهای ملتی الهی شد، در راستای برآوردهشدن آن اهداف در بستر یک زندگی طبیعی، تمدنی الهی پایهگذاری میشود و ابزارهای مناسب خود را میسازد. آری اینکه در حال حاضر چارهای نیست که بعضاً از ابزارهایی استفاده کنیم که با انگیزههای شیطانی ساخته شده، بحث دیگری است ولی در همین مورد هم باید متوجه بود بالاخره روح حاکم بر آن ابزارها در زندگی عمومی مردم جای خود را باز میکند و ناخودآگاه ما را به سوی آرمانهایی سوق میدهد که آن ابزارها برای آنها ساخته شدهاند.
ملتی که نتواند با عالم قدس مرتبط شود سرگردان خواهد شد و طالب ناکجا آباد میشود و همواره میخواهد به جایی برود که آنجا، جایی نیست که فعلاً آن ملت در آنجاست و بر همین اساس وسایلی میسازد که فوق سرعت طبیعی است و امروزه شما با آنها روبهرویید، ولی این که فعلاً شما با همان وسایل به حج میروید هدف اصلی در ساخت این وسیله و تکنیک نیست. روح اصلی حاکم بر این تکنیک عجله و شتاب است و نداشتن قرار و بقاء، و اگر خواستیم علمی که این ابزار را ساخته ارزیابی کنیم باید به آرمان اصلی آن علم نظر کنیم تا معلوم شود این تمدن و علم و تکنیکِ مربوطهاش از کجا شروع شده و به کجا میرسد. با توجه به این امر عرض میکنم نباید علم ترمودینامیک را بریده از اصل این تمدن ارزیابی کرد و سؤال نمود آیا علم ترمودینامیک شیطانی است یا الهی، ببینید با چه روحیهای ایجاد شده و به کجا منتهی میشود و چه انگیزهای آن را مدیریت میکند. آیا انگیزهای که مجبور است برای برآوردهشدن نیازهایش با طبیعت به نحو خشونتآمیز برخورد کند میتواند از طریق همان علم در رابطه با مردم آسیا و آفریقا آن خشونتها را اعمال نکند؟ فراموش نفرمائید که اولین بار هواپیما توسط ایتالیائیها و فرانسویها و انگلیسیها جهت سرکوب مقاومتهای مسلمانان در لیبی و مراکش و عراق بهکار برده شد و سپس جهت مسافرتهای هوایی مورد استفاده قرار گرفت و روحیهی خشونتآمیز حاکم بر مدرنیته و علوم و تکنیکهای مربوط به آن منجر شد «که نزدیک به 40 میلیون نفر در جنگ جهانی اول و قریب به 100 میلیون نفر در جنگ جهانی دوم و بیش از 10 میلیون نفر در جنگهای متفرقهی کره، ویتنام، هندوچین، قارههای آفریقا و آمریکای لاتین و مجموعاً حدود 20 میلیون نفر از مسلمانان در جنگهای اخیر ایران، عراق، بوسنیهرزگوین، نواحی قفقاز و آسیای مرکزی، فلسطین و لبنان و مصر و سوریه و الجزایر و حملهی آمریکا به عراق و افغانستان کشته شوند.»(162) معنی روح حاکم بر یک علم به این معنا است وگرنه استفاده مقطعی از آن میتواند صلحآمیز نیز باشد. و ما هم در حال حاضر چارهای جز استفاده از همین ابزارها را نداریم ولی باید توجه داشته باشیم منظر خود را در تعامل با عالم و آدم، منظری الهی قرار دهیم و ابزاری مناسب با آن منظر بهوجود آوریم.
سؤال: با توجه به سخن اخیرتان آیا میتوان در راستای تمدن اسلامی بعضی از دستآوردهای غرب را گزینش کرد و با تصوری که از عالم و آدم در منظر اسلامی داریم آنها را بهکار گرفت و گرفتار روح شیطانی حاکم بر آن نشد؟ آیا وقتی تصور ما نسبت به عالم و آدم درست شود باز آثار منفی تکنیک غربی تأثیر خود را میتواند إعمال کند؟
جواب: همچنان که قبلاً اشاره شد سخن از دورهی گذار از تمدن غربی و سیر به سوی تمدن اسلامی، یک بحث است؛ سخن از دورهی تأسیس تمدن اسلامی بحثی دیگر است. عرض بنده در جواب سؤال قبلی، سخن از دورهی گذار است با همهی افتان و خیزانها که این دوره در بر دارد تا بتوانیم إنشاءالله تمدن اسلامی را در علم و ابزارها به صورت بالفعل محقق کنیم. این گذار از تغییر جهت میل یک ملت شروع میشود و به جای ایدهآلپنداشتن زندگی انسان غربی، ایدهآل دیگری را مدّ نظر خود قرار میدهد، که در آن زندگی زمین به آسمان معنویت وصل است، وقتی این میل در جان و دست و زبان یک ملت ظاهر شد سراسر فکر و ذکر او آن است که چگونه ایدهآل خود را محقق کند و شرایط سُکنیگزیدن در شرایطی را فراهم کند که همه چیز بستر سیر به سوی آسمان باشد، از خانه و مسکن و شهر و وسایل نقلیه بگیر تا کتاب و درس و مدرسه و دانشگاه. وقتی معمار ساختمان به جنبهی آرمانی ساختمان از زاویهی معنوی مینگرد دیگر به صورت بدیهی طراحی او طراحی ساختمانی نیست که زنان نامحرم نتوانند در یک میهمانی دور از چشم نامحرمان همدیگر را ملاقات کنند، در تمدن اسلامی تمام شرایط بر اساس اهداف معنوی شکل میگیرد.
تصوری بهتر از تمدن اسلامی
سؤال: در تمدن اسلامی چه تصوری مطرح است که آن تمدن بر اساس آن تصور شکل میگیرد؟
جواب: یک مسلمان زندگی را بهصورت خاصی که دین اسلام برای او تعریف کرده است میشناسد و فلسفهی بودن خود در روی زمین را بر اساس آن تعریف توجیه و تبیین میکند و به دنبال آن نوع از زندگی است که در اهداف دینی برایش پذیرفتنی است، با توجه به تعریفی که برای زندگی دارد میرسد به این که برای بندگی خدا در زمین باید شرایط خلوت با حق را به نحوی همه جانبه پایهریزی کند تا در زندگی زمینی نقش خود را درست بازی کرده باشد، حال در راستای آن هدف برنامهریزی میکند و بستر لازم را پایهریزی مینماید. وقتی هر روز ممکن است زندگی او در معرض تهدید سیل و طوفان و اقوام وحشی باشد که دیگر نمیتواند به کار اصلی خود که بندگی خدا است برسد، پس آرامآرام نسبت به تهدیدهای طبیعی و یا انسانی شرایط امنی را پدید میآورد و بر اساس آن هدف، تمدن خود را پایهریزی میکند. پس چنانچه ملاحظه میفرمائید بعد از توجه به آرمانهای اسلامی است که ملت مسلمان تمدن اسلامی خود را پایهریزی خواهد کرد و شرایط مناسب اجتماعی را در راستای هرچه بیشتر تحقق آن آرمانها سر و سامان میدهد. مدینه یا شهر عبارت است از نزدیکشدن انسانهایِ هم هدف به همدیگر برای ایجاد شرایطی که بهتر بتوانند به اهداف عالیهی خود دست یابند، حال برای شهرِ خود حصار میسازند، نگهبان استخدام میکنند، قنات حفر میکنند، روحانی دعوت مینمایند، مدرسه و درس بهپا میکنند و آرامآرام برای هرچه بیشتر نزدیکشدن به آرمانهای خود شرایط لازم را فراهم مینمایند، تا به عنوان انسانهایی مسلمان بتوانند با خدای خود مأنوس شوند و شرایطی را که اسلام برای تحقق اهدافش نیاز دارد فراهم میکنند، و لذا فرهنگ لازم برای تحقق آن اهداف عالی شکل میگیرد و در این فرهنگسازی خود به خود ابزارهای مناسب ظاهر میشوند، ابزارهایی برای شکلدهی فرهنگی که منجر به تحقق آن آرمانها میشود. گزینش ابزارها برای کسانی که اهداف بلند معنوی دارند مسئلهی مهمی است چون باید از ابزارهایی استفاده کرد که همهی عمر ما صرف ایجاد و نگهداری آنها نگردد، زیرا بنا است شرایطی در دنیا فراهم شود که راحتتر بتوان با خدا مأنوس شد، پس مسلّم با این دید هر ابزار و هر تکنیکی نمیتواند وارد زندگی ما شود.
تمدن اسلامی با توجه به آرمانهای اسلامی شکل میگیرد و در دل خود ابزارها و تکنیکهای مخصوص به خود را به صحنه میآورد. حال اگر بپرسید تمدن اسلامی چه خصوصیاتی دارد؟ جواب میدهیم شرایطی است برای به فعلیت درآوردن آرمانهای مسلمانان در مناسبات بین خود. با این تعریف شما بهراحتی میتوانید هر شرایطی را نسبت به تمدن اسلامی ارزیابی کنید و ببینید چنین شرایطی امکان آن را دارد که آرمانهای ما را به صورت بالفعل در آورد و یا بر عکس، ما را از آرمانهای معنویمان دور میکند، حال چه آن شرایط خانه و اداره باشد و چه مدرسه و دانشگاه و چه کتاب و درس. چون ما بدون بستر لازم نمیتوانیم به آرمانهای معنوی خود دست یابیم. از خود بپرسید آنچه فرهنگ غرب به عنوان علم و تکنیک در اختیار ما میگذارد ما را به اهدافمان نزدیک میکند یا دور مینماید؟ آیا این علم و تکنیک بستری را برای رسیدن به آرمانهای الهی ایجاد میکند و انسان در بستر فرهنگ مدرنیته میتواند وارد فکر و ذکر شود و با علم حضوری با «وجود» حقایق مرتبط گردد؟ وقتی روشن شد که چنین چیزی در بستر فرهنگ مدرنیته و ابزارهای آن ممکن نیست، اصرار ما بر این است که باید از خود شروع کنیم و خارج از نگاه غربزده، طوری به عالم و آدم بنگریم که منجر به تمدنی غیر از تمدن غربی شود.
تغییر جهت میلها،اولین قدم
سؤال: شما در جلسات قبل فرمودید: «در دوران گذار از فرهنگ غرب به سوی تمدن اسلامی، به ناچار باید از تکنیک غرب استفاده کنیم و با توجه به آرمانهای خود، آرامآرام تکنیک مناسبِ اهدافمان را جایگزین آن نمائیم و در نهایت به همهی مظاهر غربی پشت کنیم» و فرمودید: «چارهای در استفاده از تکنیک غرب نداریم چون در حال حاضر ابزارهایی جهت زندگی جز همین ابزارهای غربی نمیشناسیم و لذا به گزینش ابزارهای غربی دست میزنیم» و تأکید فرمودید: «رمزُ الرُّموز دوران گذار میلی است که جهت تحقق تمدن اسلامی در ملت به وجود میآید و منشأ پشتکردن به تمدن غربی و تحقق تمدن اسلامی میشود و با حضور فعّال چنین میلی، اگر ملتی از تکنیکهای فرهنگ غربی استفاده کند، آنچنان تحت تأثیر آن قرار نمیگیرد تا روح حاکم بر تکنیک غربی بر آن ملت حاکم شود». حال سؤال ما این است که آیا میلکردن به تمدن اسلامی همان پشتکردن به فرهنگ غربی نیست و آیا وقتی تمدن اسلامی طلوع کرد خود به خود میلِ پشتکردن به فرهنگ غربی پیش نمیآید؟
جواب: عنایت داشته باشید که تا نظر خود را به تمدن اسلامی معطوف نکنیم و با دست و زبان و قلب و عقل به استقبال آن نرویم معلوم نیست وقتی آن تمدن طلوع کرد آن را بشناسیم و از یاران آن تمدن باشیم، چنانچه در برخورد با انقلاب اسلامی چنین مسئلهای پیش آمد و تنها کسانی در خدمت انقلاب اسلامی ماندند و امروزه از جایگاه تاریخی آن در زندگی فکری و دینی خود استفاده میکنند که از قبل منتظر آن بودند و خود را آمادهی گذار از نظام شاهنشاهی به نظام اسلامی کرده بودند، و به این جهت است که تأکید میکنم اگر میل ملت از گرایشِ نسبت به فرهنگ غرب به سوی تمدن اسلامی تغییر نکند هرگز شاهد طلوع تمدن اسلامی نخواهند بود و اگر به علت تمایل ملت به تمدن اسلامی و گذار از فرهنگ غربی، تمدن اسلامی محقق شد، آن عده که خود را قلباً آمادهی پذیرش تمدن اسلامی نکردهاند از شرایط جدید بهرهی لازم را نخواهند برد و هنوز گرفتار روح حاکم بر ابزارهای تمدن غربی هستند. زیرا در دوران حاکمیت فرهنگ غربی شدیداً دل و جان خود را به فرهنگ غربی سپردهاند، و این غیر از آن حالتی است که به عنوان اضطرار از تکنیک غربی استفاده میشود، بدون آن که دل به آن سپرده شود. در حالت دوم است که با طلوع تمدن اسلامی همهی همّتها برای به فعلیتدرآوردن آن به صحنه میآید، وگرنه با وجود تمدن اسلامی هنوز یک عدهای در توهّم فرهنگ غربی بهسر خواهند برد و اینها نه تنها عنصر فعّالی در تحقق تمدن اسلامی نیستند بلکه عامل توقف و عقب گرد میباشند. به همین جهت بنده تأکید میکنم که باید نقد فرهنگ غرب، یک نقد عمیق و همهجانبه باشد تا آمادگی عمومی و عالمانه نسبت به تحقق تمدن اسلامی بهوجود آید. همچنان که آنهایی که عمیقاً آفات نظام شاهنشاهی را نشناختند ولی یکمرتبه با نظام جمهوری اسلامی روبهرو شدند جایگاه تاریخی و فرهنگی نظام اسلامی را نمیفهمند، تا بخواهند به عنوان یک عنصر فعّال در تحقق و احیاء شعارهای آن تلاش کنند.
با تغییر میل از فرهنگ غربی و تمایل به تمدن اسلامی، اولین نکتهای که برای ملت روشن میشود بیگانهبودن آن فرهنگ و ابزارهای آن با روح ملت است، در آن حال انسان میفهمد که این ابزارها و این علوم از ما نیست و جواب هویت انسانی ملت ما نمیباشند. ما در رابطه با فرهنگ غرب مثل کلاغی شدهایم که خواست مثل کبکها راه برود، راهرفتن خودش را هم فراموش کرد و لذا «نه در غربت دلش شاد است و نه رویی در وطن دارد». جناب آقای دکتر داوری در کتابها و نوشتههای خود به نحو مستوفی در رابطه با این مسئله قلم زده و عمق مسئله را روشن نموده که چرا ما نتوانستیم با فرهنگ غربی یگانه شویم و چرا از هویت خود نیز باز ماندهایم. عرض بنده این است که با تغییر گرایشها از فرهنگ غربی به تمدن اسلامی، و سپس با رسیدن به این خودآگاهی که ابزار و تکنیک غربی مربوط به خود آنهاست، به مرحلهی سومی وارد میشویم که آن عبارت است از آمادهشدن برای برنامهریزی مطابق اهداف و عالَم خودمان. تمدن اسلامی راهکارهای ظهور خود را فراهم نموده است ولی ملت مسلمان به جهت گرایش به تمدن غربی آمادهی پذیرش و بهکاربردن آن راهکارها در حدّ یک تمدن نیست.
هرچه با شناخت صحیحِ آرمانهای خود احساس جدایی از فرهنگ غرب زودتر شروع شود و ملت زودتر بفهمند عالم دینی با فرهنگ مدرنیته کاملاً دو چیز جدا از هماند، و در فرهنگی که از آسمانِ غیب بریده، و شتاب و عجله را زندگی میپندارد، هرگز فکر و ذکر حقیقی حاصل نمیشود، آری هرچه زودتر ملت به این نکته پیببرند، سرعت نفی غرب و تحقق تمدن اسلامی که بستر فکر و ذکر حقیقی است، زودتر به صحنه میآید.