ربط مفاهیم علمی با واقعیت
حال كه روشن شد مفاهیم علمی ربط غیر مستقیم با مشاهدات دارند و نقش و تعبیر و دخالت ذهن انسانی را در این امر متوجه شدیم، این سؤال مطرح است كه مفاهیم علمی چقدر از واقعیت را مطرح می كنند؟ در جواب این سؤال چهار نگرش فلسفی هست كه عبارتند از:
1 - نظر پوزیتیویست ها: پوزیتیویستها نظریه های علمی را مُلَخَّص داده ها و تسهیل روانی برای رده بندی مشاهدات می دانند، می گویند «اتم»، «الكترون» و «مولكول» صرفاً مقولات مناسبی برای تلخیص و سادهسازی داده های آزمایشگاهی اند و به اقتصادِ فكر می انجامد ولی از آنجا كه خود آن نظرات علمی دلالت بر چیزی كه قابل اشاره حسیه و مشاهده مستقیم باشد ندارند، نباید آنها را واقعی شمرد. یعنی مثلاً نظریهی طرح «اتم» یک مثال است كه به مدد آن می توانیم قوانین طبیعی را تدوین كنیم، و مادامی كه معادلِ ادراكیِ آن تحقیقاً بر مامعلوم نشده است، نباید وجودِ طبیعیِ خارجی به آن نسبت داد.
چنانچه ملاحظه میفرمایید از نظر پوزیتیویستها نظریه های علمی چون محسوس نیست واقعی نیست و گویا نمی خواهند بپذیرند كه علم از قوانین موجود در عالم سخن می گوید و قوانین نباید محسوس باشند، و در همین نگرش است كه پوزیتیویست ها منكر اصل علیت اند چرا كه اصل علیت یك قانون موجود در عالم است و نه یك پدیدهی محسوس.
2 - نظریهی وسیله انگاری یا تحلیل زبانی: این گروه معتقدند قوانین علمی همانند رشته ای است برای جهتیابی پژوهشگر. در این نگرش ، مفاهیم علمی ، ربط كاركردی به مشاهدات دارند، ولی لازم نیست خودشان تحویلپذیر به مشاهده باشند و بتوان آنها را مشاهده كرد. اینها می گویند: قوانین و نظریه ها اختراع می شوند، نه اكتشاف. «تولمین» بر آن است كه این سؤال كه «آیا الكترون وجود دارد؟» سؤال مفیدی نیست. در زبان علم هر مدلولی را بر طبق مصداق، یعنی به شرط وجود مرجع خارجی بهكار نمی برند، هر چند آنطور هم كه ایدآلیست ها تصور می كنند این چنین نیست كه گمان كنیم نظریه ها سراپا دلخواهانه اند.
وسیلهانگاران كاری به اینكه این نظریه درست یا غلط است ندارند، به مفیدبودن آن کار دارند. در انتقاد به وسیلهانگاران باید پرسید راستی اگر دو نظریه در عین تناقض با همدیگر، هر دو مفید بودند آیا باید هر دو را پذیرفت؟ مسلّم سیرهی علما اینچنین نیست، بلكه در روش علمی بیش از مفیدبودن یك نظریه باید دید آن نظریه چقدر از واقعیت خبر می دهد.
3 - نظریهی ایدآلیست ها: این گروه معتقدند نظریه ها و قوانین علمی صورت های ذهنی دانشمندان است بر مادهی بیشكل داده های حسی. «ادینگتون» می گوید: «ذهن با قدرت انتخابی یا انتخابگریاش جریان های طبیعت را در قالب قوانینی می ریزد و می نگرد كه عمدتاً موافق با انتخاب خود اوست. و می توان گفت ذهن در كشف این قوانین همان چیزی را از طبیعت بازپس می گیرد كه در طبیعت نهاده یا به طبیعت نسبت داده». می گوید: ما در طرح نظریه های علمی مَثَلِمان، مَثَل كسی است كه دنبال کنندهی جای پاهایی بر شنها است كه سرانجام پی می برد ردّ پای خودش بوده است. و نیز می گوید: ویژگیهایی كه ما فكر می كنیم در طبیعت یافته ایم، ساختهی خود ماست كه در طی عملیات مشاهده و اندازه گیری ساخته و پرداخته شده اند. ما به ضرب «انتخاب ذهنی» جهان را به قالبی كه می توانیم بفهمیم در می آوریم.
در انتقاد به «ادینگتون» گفته اند: همانطور كه پوزیتیویستها جنبهی نظری علم را نادیده گرفته اند، و انتظار دارند همهی اجزاء یك نظریهی علمی مشاهدهپذیر باشد، امثال ادینگتون هم تصور كرده اند نظریات علمی هیچ جنبهی تجربی ندارند و همهی آنها ساختهی ذهن دانشمندان است.
4 - نظریهی اصالت واقع: این گروه معتقدند نظریه ها و قوانین علمی حكایتی دقیق از حوادث موجود در عالم خارج اند، بر خلاف پوزیتیویستها می گویند: آنچه واقعی است مشاهده پذیر نباید باشد، و طرفدار این رأی بر خلاف وسیله انگاران هستند و معتقدند؛ مفاهیم علمی، همانقدركه مفیداند، صادق و حقیقی هم هستند. این گروه بر خلاف ایدآلیستها برآنند كه مفاهیم علمی، ماهیت حوادث واقع در جهان را باز می نمایند و مفاهیم علمی ساختهی ذهن ما نیستند ، بلكه خبر از عین معلوم می دهند كه در خارج موجود است ، یعنی كار علم، كشف و اكتشاف است، نه صرفاً جعل و اختراع. اتم ها مانند میز و صندلی ها واقعیت دارند. می گویند: «وجود» مقدم بر دانستن است، هر چند توصیفات ما از جهانِ خارج بعضاً آفریدهی خود ماست.
از نظر این گروه، مارك اطمینان برای «واقعی»بودن یك چیز ، بیشتر فهم پذیری آن است تا مشاهدهپذیری آن .
وایتهد معتقد است، مادهی خام تجربه، وحدتی در خود دارد كه یكپارچه به مدد تواناییهای فكری ما درك می شود و این درك شامل نوعی آگاهی از ارتباط متقابل ما با محیط زیستمان نیز هست. همچنان كه ما اشیاء رنگین را می بینیم، و نه فقط رنگها را، دانش نیز یعنی فهمِ واقعیات، همانطور كه هست، یعنی در خارج قوانینی هست كه ما به كمك تجربه باید متوجه آن قوانین بشویم، نه اینكه به صرف تجربه بسنده كنیم.
در جمعبندی بایدگفت: دانشمندان در كار علمی خویش معمولاً قائل به رئالیسم اند و نظریه ها را نمایانگر رویدادهای جهان خارج می دانند ولی نباید به نظر فیلسوفانِ علم كه ما را متوجه نقش ذهن در تشكیل نظریه ها و قوانین علمی نموده اند بیتوجه باشیم یعنی باید بدانیم مبالغه در هر یك از معیارهای تجربی یا عقلی ، فعالیت علمی را از طبیعت خود دور می كند.
پس «واقعیت» آن چیزی است كه «فهمپذیر» باشد و نه صرفاً «مشاهدهپذیر» و قوانین و نظریه های علمی تلاش دارند تا آن واقعیات فهم پذیر را بهدست آورند و از طریق تجربه، و انسجام عقلی، و تكرار آزمایش، بر اساس آن نظریهی طرح شده، تلاش دارند آن قانونِ فهمپذیر و واقعی را بفهمند. با این حال نظریه هایی كه به این ترتیب حاصل می شود، هیچ تضمینی ندارد كه آخرین كلام و حقیقت نهایی باشند، هر یك از آنها ممكن است در آینده تصحیح یا تعدیل و در موارد نادر منسوخ شوند، با این حال نظریه های علمی نوعی اطمینان بخشی دارند، چرا كه بسیاری از جنبه های آن همواره محفوظ است.(161)
چنانچه در سخن آقای ایانباربر ملاحظه فرمودید؛ نباید تصور کرد آنچه علم تجربی از خارج گزارش میکند عین واقعیت خارج است و پیش فرضهای ذهنی دانشمند در آن بیتأثیر است و نیز آنچنان نیست که علوم تجربی آنطور که ادینگتون میگوید، سراسر پیشفرضهای ذهن دانشمندان باشد، و خلاصه اینکه امروز دیگر روزگاری نیست که تصور شود علوم تجربی مستقیماً خبر از عالم خارج میدهند و از نقش دانشمند و قضاوتهای شخصی وی در تحقیق علمی غفلت کنیم و تعبیرهای شخصی او را در گزارش تجربیاتش بی اثر بدانیم. با توجه به این امر میتوان گفت: هر اندازه عقاید یک محقق صحیحتر باشد جهت تحقیق او به حقیقت نزدیکتر و از وَهمیات آزادتر است.
با توجه به اینکه فرق یک دانشمند و یک انسان خیالی آن است که دانشمند نظر به خارج دارد میتوان گفت: «علمْ متکی به شخص هست، ولی شخصی و خصوصی نیست».
روحِ محدودنگرِ علم جدید
ابتدا دانشمند با تدّبر در دادههای حسی نظریهای را ارائه میدهد و سپس سعی میکند شواهد صدق آن نظریه را در عالم خارج پیدا کند، حال اگر آن نظریه بی ربط با خارج نباشد ظرفیت صدق آن نظریه را در خود مینمایاند، ولی همچنان که «بنجامین» میگوید: «زبان هر جامعهی پژوهشی، انتزاعی و انتخابی است. . . و فقط به جنبههای معینی از پدیدهها میپردازد و وسیلهی نیل به اهداف محدود و معینی است» پس در نگاه به واقعیات خارج، به جهت نگاه کمّیتگرای فرهنگ مدرنیته بسیاری از ابعاد طبیعت در حجاب میرود و در این راستا جنبههای حضور عالم غیب در عالم خارج نادیده گرفته میشود.
وقتی منظر فرهنگ مدرن جستوجویِ رابطهی ریاضیمند عالم است، عملاً با آن جنبهی موجود در عالم روبهرو میشود و حتی در رابطه با همین منظر، الهامات و اشراقاتی از طریق ابداعات نفس ناطقهی خود مییابد ولی با اینهمه، نه میتوان گفت آنچه بهدست آمده است هیچ ربطی به خارج ندارد، و به نظریهی اصالت تجربه پشت کرد، و نه میتوان گفت آنچه از طریق نظریات علمی بهدست میآید عین خارج است ذهن دانشمند در آن دخیل نیست و نظریهی ادینگتون را که میگوید: «ما در نظریههای علمی مَثَلِمان مانند کسی است که دنبالکنندهی جای پاهایی است که خودش در شنها ایجاد کرده» بیوجه بدانیم. بلکه باید بگوئیم اگر بخواهیم جنبهی ریاضیگونهی عالم را ببینیم، عالم جنبههای ریاضیگونهی خود را به ما نشان میدهد. ولی نباید دلخوش باشیم که عالم چهرهی واقعی خود را نشان داده است، بلکه باید متوجه باشیم ما آنچه را که از عالم طلب کردهایم یافتهایم زیرا برای یافتن آنچه میخواستهایم تلاش کردهایم و نه آنچه واقعیت دارد.
در نگاهی که در تمدن اسلامی به عالم و آدم میشود سعی بر آن است که از منظر وحی الهی به واقعیات نگاه شود و تلاش دانشمندان تلاش برای هر چه بیشتر نزدیکشدن به آن نگاه است. طبیعت در نگاه دینی، مادهی صِرف برای ارضای نفس امّاره نیست و انسان هم موجود عنان گسیختهای نیست که باید تمام تمایلات نفس امّارهاش را از طریق طبیعت اَخذ کند.
علم جدید جنبهی پایین عالم وجود را مدّ نظر خود قرار داده و مرتبهی پائین عالم را بریده از عالم مافوق، مورد ارزیابی قرار میدهد و لذا آنچه بهدست میآورد علم حقیقی نیست ولی نتایجی که در ارتباط با جنبههای حسی عالم ماده بهدست آورده میتواند در تمدن اسلامی مورد نظر قرار گیرد با این توجه که باید تعبیرهای علمی شخص دانشمند از جنبههای حسی عالم ماده تفکیک شود .
ملاکی برای الهی و یا شیطانیبودن یک تمدن
سؤال: شما در سخنان خود بعضاً میفرمائید فلان موضوعِ به ظاهر علمی مبنای شیطانی دارد و گرایشهای شیطانی انگیزهی آن عمل بوده است. ما از کجا بفهمیم یک مسئلهی علمی مبنای شیطانی دارد یا مبنای الهی، آیا صرف این که کاشف یک قاعدهی علمی شخص مسلمانی است میتوان مبنای آن مسئله را الهی دانست و یا اگر روح حاکم بر آن مسئله علمی روح تعامل با طبیعت باشد دلیل است بر اینکه آن مسئلهی الهی است، آیا تکنیک و ابزار اگر هدفی الهی را دنبال نکند، شیطانی است؟ در یک کلمه معیار تفکیک الهیبودن موضوعات از غیر الهیبودن آنها چیست؟
جواب: بنده بر روح حاکم بر تحقیقات علمی و تکنیکهای بهدست آمده تأکید دارم و عرض بنده این است که روح حاکم در فرهنگ غربی، در حین پژوهشهای علمی و پدیدآمدن تکنیکهای آن، روحی است که در اختیار نفس امّاره و شیطان است و موتور محرک آن علم ارضای نیازهای سرکشِ بریده از خدا است. آری یک وقت بحث بر سر نیازهای طبیعی انسان و برآوردهشدن این نیازها در رابطه با طبیعت و بر مبنای استعدادهای انسانی است و بر آن اساس پژوهشی انجام میگیرد و ابزارهایی پدید میآورید. ولی یک وقت بحث بر سر برآوردهشدن نیازهای افراطی است، نیازهای افراطی که طبیعتِ در حال تعادل، برای برآوردهشدن آنها خلق نشده است و اجباراً باید با سلطهی افراطی بر طبیعت آن نیازها را از طریق طبیعت برطرف نمود، در چنین شرایطی علمی به صحنه میآید که روح شیطانی بر آن حاکم است.
به طور طبیعی انسانها نیاز به آب دارند و در دل طبیعت هم آب به نحوههای گوناگون قرار داده شده است و انسان اگر استعدادهای خود را بهکار گیرد برای بهدستآوردن آن آب یا به طرف چشمهسارها حرکت میکند و در آنجا زندگی را برپا مینماید و یا با بهکارگیری استعدادهایش، آبِ سفرههای زیرزمینی را از طریق حفر قنات به سوی دشت هدایت میکند، و یا با آبخیزداری، آب باران را کنترل میکند و نهایت استفاده را از نظام طبیعت میبرد و به آن آبی که طبیعت از این طریقهها در اختیار او میگذارد قانع است، نه طبیعت را بیش از حدّ خرج نیازهای افراطی خود میکند و نه عمر خود را بیش از اندازه خرج طبیعت مینماید تا از رشد ابعاد الهی خود محروم شود. چنین تعاملاتی نهتنها تعاملات شیطانی نیست بلکه عامل حرکت یک ملت و تحقق یک تمدن میباشد.
همواره نیازهای طبیعی بوده است که انسانها را به حرکت آورده و آن تفکری که در راستای بهترین ارتباط با طبیعت برای بر آوردن نیازهای طبیعی انسانها در صحنه میآید، تفکر خدادادی و الهی است و ابزار و تکنیکِ مربوط به آن نیز ابزار سالمی است، و حاصل آن فکر و این ابزار، تمدنی است که انسانها در آغوش آن به تعالی روحانی دست مییابند. زیرا که در آن حالت میلها در کنترل شریعت الهی قرار گرفتهاند تا گرفتار جنبههای افراطی نشوند و انسان نیز مواظب است عمر خود را به نحو افراطی خرج طبیعت نکند و از رابطهی حضوریِ جان خود با عالم غیب محروم بماند.
وقتی آرمانهای ملتی الهی شد، در راستای برآوردهشدن آن اهداف در بستر یک زندگی طبیعی، تمدنی الهی پایهگذاری میشود و ابزارهای مناسب خود را میسازد. آری اینکه در حال حاضر چارهای نیست که بعضاً از ابزارهایی استفاده کنیم که با انگیزههای شیطانی ساخته شده، بحث دیگری است ولی در همین مورد هم باید متوجه بود بالاخره روح حاکم بر آن ابزارها در زندگی عمومی مردم جای خود را باز میکند و ناخودآگاه ما را به سوی آرمانهایی سوق میدهد که آن ابزارها برای آنها ساخته شدهاند.
ملتی که نتواند با عالم قدس مرتبط شود سرگردان خواهد شد و طالب ناکجا آباد میشود و همواره میخواهد به جایی برود که آنجا، جایی نیست که فعلاً آن ملت در آنجاست و بر همین اساس وسایلی میسازد که فوق سرعت طبیعی است و امروزه شما با آنها روبهرویید، ولی این که فعلاً شما با همان وسایل به حج میروید هدف اصلی در ساخت این وسیله و تکنیک نیست. روح اصلی حاکم بر این تکنیک عجله و شتاب است و نداشتن قرار و بقاء، و اگر خواستیم علمی که این ابزار را ساخته ارزیابی کنیم باید به آرمان اصلی آن علم نظر کنیم تا معلوم شود این تمدن و علم و تکنیکِ مربوطهاش از کجا شروع شده و به کجا میرسد. با توجه به این امر عرض میکنم نباید علم ترمودینامیک را بریده از اصل این تمدن ارزیابی کرد و سؤال نمود آیا علم ترمودینامیک شیطانی است یا الهی، ببینید با چه روحیهای ایجاد شده و به کجا منتهی میشود و چه انگیزهای آن را مدیریت میکند. آیا انگیزهای که مجبور است برای برآوردهشدن نیازهایش با طبیعت به نحو خشونتآمیز برخورد کند میتواند از طریق همان علم در رابطه با مردم آسیا و آفریقا آن خشونتها را اعمال نکند؟ فراموش نفرمائید که اولین بار هواپیما توسط ایتالیائیها و فرانسویها و انگلیسیها جهت سرکوب مقاومتهای مسلمانان در لیبی و مراکش و عراق بهکار برده شد و سپس جهت مسافرتهای هوایی مورد استفاده قرار گرفت و روحیهی خشونتآمیز حاکم بر مدرنیته و علوم و تکنیکهای مربوط به آن منجر شد «که نزدیک به 40 میلیون نفر در جنگ جهانی اول و قریب به 100 میلیون نفر در جنگ جهانی دوم و بیش از 10 میلیون نفر در جنگهای متفرقهی کره، ویتنام، هندوچین، قارههای آفریقا و آمریکای لاتین و مجموعاً حدود 20 میلیون نفر از مسلمانان در جنگهای اخیر ایران، عراق، بوسنیهرزگوین، نواحی قفقاز و آسیای مرکزی، فلسطین و لبنان و مصر و سوریه و الجزایر و حملهی آمریکا به عراق و افغانستان کشته شوند.»(162) معنی روح حاکم بر یک علم به این معنا است وگرنه استفاده مقطعی از آن میتواند صلحآمیز نیز باشد. و ما هم در حال حاضر چارهای جز استفاده از همین ابزارها را نداریم ولی باید توجه داشته باشیم منظر خود را در تعامل با عالم و آدم، منظری الهی قرار دهیم و ابزاری مناسب با آن منظر بهوجود آوریم.
سؤال: با توجه به سخن اخیرتان آیا میتوان در راستای تمدن اسلامی بعضی از دستآوردهای غرب را گزینش کرد و با تصوری که از عالم و آدم در منظر اسلامی داریم آنها را بهکار گرفت و گرفتار روح شیطانی حاکم بر آن نشد؟ آیا وقتی تصور ما نسبت به عالم و آدم درست شود باز آثار منفی تکنیک غربی تأثیر خود را میتواند إعمال کند؟
جواب: همچنان که قبلاً اشاره شد سخن از دورهی گذار از تمدن غربی و سیر به سوی تمدن اسلامی، یک بحث است؛ سخن از دورهی تأسیس تمدن اسلامی بحثی دیگر است. عرض بنده در جواب سؤال قبلی، سخن از دورهی گذار است با همهی افتان و خیزانها که این دوره در بر دارد تا بتوانیم إنشاءالله تمدن اسلامی را در علم و ابزارها به صورت بالفعل محقق کنیم. این گذار از تغییر جهت میل یک ملت شروع میشود و به جای ایدهآلپنداشتن زندگی انسان غربی، ایدهآل دیگری را مدّ نظر خود قرار میدهد، که در آن زندگی زمین به آسمان معنویت وصل است، وقتی این میل در جان و دست و زبان یک ملت ظاهر شد سراسر فکر و ذکر او آن است که چگونه ایدهآل خود را محقق کند و شرایط سُکنیگزیدن در شرایطی را فراهم کند که همه چیز بستر سیر به سوی آسمان باشد، از خانه و مسکن و شهر و وسایل نقلیه بگیر تا کتاب و درس و مدرسه و دانشگاه. وقتی معمار ساختمان به جنبهی آرمانی ساختمان از زاویهی معنوی مینگرد دیگر به صورت بدیهی طراحی او طراحی ساختمانی نیست که زنان نامحرم نتوانند در یک میهمانی دور از چشم نامحرمان همدیگر را ملاقات کنند، در تمدن اسلامی تمام شرایط بر اساس اهداف معنوی شکل میگیرد.