چگونگی تشکیل نظریه های علمی
ایانباربر در ادامه میگوید: عده ای گفته اند با جمع آوری موارد تجربه شدهی جزیی، یك نظریهی كلی بهدست می آید. در حالیكه اگر دقت کنیم مسئله فراتر از این حرف است و واقعاً یک نظریهی جدید علمی مستقیماً از طبیعت به ما نمی رسد، بلكه آن نظریهی جدید عبارت است از افزایش مفاهیم تازه و فرض های جدیدی که راههای جدیدی را برای تفسیر پدیده ها برای ما می گشاید، به همین جهت بایدگفت سنّت اصالت تجربه، هرگز نقش مفاهیم و نظریه ها را در علم، چنانكه باید و شاید باز ننموده است، و جهش تخیل دانشمندان علوم تجربی را در ارائهی نظریاتشان از قلم انداخته است. بسیاری از اندیشه ها به نحوی غیر منتظره به ذهن دانشمندان خطور كرده كه نمونهی معروف آن كشف ارشمیدس است كه در گرمابه فریاد زد: «یافتم، یافتم». و یا داروین می گوید: «هنوز آن نقطه از جاده را كه با كالسكه از آنجا می گذشتم به یاد دارم كه راه حلّ «انتخاب طبیعی در تكامل انواع» به خاطرم خطور كرد و بی نهایت خوشحال شدم». البته بسیاری از این برقهایی كه به ذهن می زند غلط از آب در می آید، ولی ظهور اندیشه های بِكْر كه در این نمونه ها هست غیر منتظره بوده، و از این گفتهها برمی آید كه باید این اندیشه ها محصول ضمیر ناخودآگاه دانشمندان باشد، كه دانشمند از تركیب مبتكرانهی تصورات قبلی، این نظریه ها را می پروراند، و نظریههای علمی جدید، در واقع تنظیم مجدد عناصر كهن در یك هیأت جدید است. مثلا نیوتن افتادن سیب و گردش ماه را به هم ربط داد و این بیشتر به شخص نیوتن مربوط بود تا به پدیده های مشاهده شده، به این معنی که «تعبیر» و تخیّل نیوتن در نظریه اش سهیم بوده است.
حداكثر چیزی كه در باره یك نظریه می توان گفت این است كه بگوییم این نظریه فعلاً توافق بیشتری با معلومات موجود دارد و در حال حاضر از بقیه نظریه ها جامع تر است، ولی این مسلّم است كه در علوم تجربی یقین حاصل نمی شود. مثلا آرنیوسِ شیمیدان به خاطر نظریهی تجزیهی الكترولیتی خود جایزهی نوبل دریافت كرد، چندی بعد همان جایزه به شیمیدان دیگری به نام دِبای كه نارساییهای نظریهی آرنیوس را نشان داده بود تعلق گرفت. یا اگر از لحاظ منطقی از یك گروه فرضیه بتوان نتایجی استنتاج كرد كه با آزمایش موافق در نیاید، می توان گفت لااقل یك فرضیه از آن گروه كاذب است، ولی اگر نتایج استنباط شده با آزمایش موافق در آید، نمی توان گفت همهی آنها صادق اند، چرا كه ممكن است گروه دیگری از فرضیه ها به همان نتایج بینجامند. مثلا با فرضیهی خورشید مركزی همانقدر خسوف و كسوف درست پیش بینی می شود كه با نظریه ای كه معتقد بود زمین مركز عالم است. در حالی كه آن نظریه با واقع مطابق نبود، پس علاوه بر آنکه باید متوجه بود صِرف موافقبودن یك نظریه با آزمایش، دلیل بر صحت آن نظریه نیست، باید عنایت داشت که تشکیل نظریهها صِرفاً به جهت ارتباط دانشمندان با طبیعت به دست نمیآید، بلکه مسائل ذهنی و تعبیرات خودِ دانشمندان نیز مؤثر است.
هدف علم، شناخت طبیعت:
اگر هدف علم شناخت طبیعت باشد، پس در واقع تجربه، یكی از عناصر آزمودن نظریه هایی است كه به دنبال شناخت عالم اند و مسئله دیگری که در كلام جدید پیش می آید این است كه آیا جهان را می شناسیم تا بتوانیم عکسالعملهای آن را پیش بینی كنیم؟ عده ای مخالف چنین ادعایی در مورد پیشبینی در عالم هستند. به عنوان مثال می گویند: نظریه انتخاب طبیعی در عین این كه یك تبیین علمی است ولی نمی توان از طریق آن سیر تكامل را پیش بینی كرد. آری می توان از تجربهی گذشته، یك پیش بینی قابل اعتماد به عمل آورد ولی این پیشبینی ها معادل شناخت جهان نیست. زیرا مثلاً اگر واقعاً صدها بار تجربه كنیم كه؛ «شفقِ بامدادی نشانهی بارش شامگاهی است»، باز هیچ تبیینی درباره باران بهدست ما نمی دهد كه بتوان چگونگی ریزش باران را شناخت. نظریه ها یك نوع تبیین یا شناخت در بر دارند كه البته محصول مشترك بهره های علم و عقل است و هر اندازه در شناخت طبیعت موفقتر باشند، در پیشبینیهایشان موفق خواهند بود. ولی نمیتوان به صِرف درست پیشبینیکردن یک نظریه نتیجه گرفت، آن نظریه در شناخت طبیعت نیز موفق بوده است. بابلیها از روی جدول های زمان بندی شدهی ریاضی كه بر اثر آزمون و خطا و بدون هیچ مبنای نظری بهدست آورده بودند، می توانستند پیش بینی های نجومی دقیقی به عمل آورند، در حالیکه توان تبیین یك نظریه در مفاهیمی است كه در خلاقیت فكری و عقلی آن نهفته است، و همین نظریه هاست كه بیش از آنكه سیر طبیعت را «پیش بینی پذیر» سازد، «فهم پذیر» می گرداند، و به همین جهت بایدگفت : هدف اولیه و بالذات علم همانا شناختی از جهان است كه بتوانیم به كمك علم و عقل بهدست آوریم و سلطه بر طبیعت امری ثانوی و بالعرض است.
عرف اهل علم و زبان آن:
آقای ایانباربر در ادامهی بحث روشهای علم تجربی، در رابطه با عرف اهل علم و زبان آنها میگوید: دلسپردن به منطق علم و شوق به موفق جلوه دادن علم باعث می شود كه نسبت به شیوهی رشد آهسته و افتان و خیزان علم و دچارشدن آن به بسیاری از مقدمات غلط و فرضیه های محتمل الصدق اما بی حاصل و بن بستهای یأسآور، كه همه جزء سیر و سلوك علم بوده است، بینش مبهمی پیدا شود. و غافل شویم كه همین علم چقدر خطاها را پشت سر گذارده و چه خطاهایی در پیش رو دارد.
جامعهی اهل علم شیوهی خاص زندگی خود را دارند و معیارها و خُلقیات و آرمانها و زبان و تصویب و انتشار مخصوص به خود را دنبال می كنند. این جامعه بسان سایرجوامع، دستخوش ضعف ها، كفایت ها و بی كفایتیهای معهود انسانی اند و برای خود سیاست، ضرب و زور و گروههای فشار دارند ... شیلینگ می گوید: جامعهی اهل علم نظرات مخالفِ روش خود را یا رد می كنند - چنانچه ادراك فراحسّی كه بسیاری از روانشناسان بر آن تأكید دارند را نادیده می گیرند - و یا با نظریهی مخالفِ نظرات خود كجدار و مریز رفتار می كنند - چنانكه علم طب با طب سوزنی انجام می دهد- و همین روشهاست كه جامعهی اهل علم را برپا و با هم نگه می دارد . پولانی می نویسد؛ «اعضای این جامعه همه در برگزیدن رهبران خود اتفاق كلمه دارند و از رهگذر این اتحاد، سنت مشتركی حاصل می شود كه در آن هریك از اعضاء، خط خاص خود را در پیش می گیرد و پذیرفتن این معیارها و مقبولات یكی از نتایج كارآموزیِ پژوهشی است كه در آخرین سالهای دورهی دكتری طی می شود». «ت.س.كوهن» می گوید: «تلاش علمی غالباً در چارچوب یك سنتِ پذیرفتهشده انجام می گیرد كه تعیین می كند چه نوع تبیینی را باید جستجو كرد، لذا ملاحظه می شود كه یكمرتبه یكنوع منظر علمی سرمشق می شود و بعد از مدتی جای خود را به سرمشق دیگری می دهد، و به اصطلاح گفته می شود با شیوه ای كاملا نو به موضوع نگریسته می شود. گاه هست كه یك نگرش تازه فقط زمانی كاملا پذیرفته می شود كه دورهی نسل قدیم تر سر آمده باشد، زیرا انتخاب بین سرمشقهای رقیب نه كاملا دلخواهانه است و نه كاملا مقهور قواعد منظم و قاطع. البته از نظر هر نسلی مجموعه ای از سرمشقها بیخدشه و استوار می نماید و فقط پس از مرور زمان و با تأمل در گذشته عیب آن آشكار می شود».
این نكته را باید به گفتار كوهن افزود كه در یك منظر جدید علمی بسیاری از خصائصِ سنت سابق پس ازجابجاشدن های بسیار، محفوظ میماند زیرا اصلْ بنا بر تداوم است، و حاصل فعالیتهای گذشته است كه پس از رفع خطاها در منظری جدید مورد توجه قرار می گیرد.