غرب و گمشدن راه نجات
سؤال: با توجه به گرایش غرب به آیینهایی مثل بودا، میتوان امید داشت افرادی كه به دنبال حقیقتاند، پس از آن كه متوجه شدند آیین بودا و امثال آن، جواب اصلی و همهجانبهی جان آنها را به آنها نمیدهد، به سوی اسلام و تمدن اسلامی روی آورند؟
جواب: آری؛ برای این افراد چنین هوشیاری ممكن است و البته تا حدّی به ما بستگی دارد، اگر آن افراد اصالت را به فرهنگ مدرنیته نداده باشند و نخواهند در فضای فرهنگ مدرنیته بقیهی ابعاد خود را به نحو كاذب جواب دهند، میتوان امید داشت با یک خودآگاهی، جهت اصلی را پیدا كنند، ولی اگر اصالت را به فرهنگ مدرنیته داده باشند و همواره خود را در آن فرهنگ معنی کنند هیچوقت نمیتوانند به اسلام برسند، چون معنویتی که در نهایت میشناسند معنویتی است در حدّ بودا كه به زعم آنها امور درونیشان را سر و سامان میدهد و بقیهی امور را به فرهنگ مدرنیته واگذار كردهاند. ولی اگر متوجه شدند معنویت باید در تمام مناسبات بشر ظاهر شود و همهی ابعاد زندگی باید صورت آسمانی به خود بگیرد، در این صورت به این نتیجه میرسند که تنها و تنها باید به اسلام رجوع كنند، رجوع به اسلامی که به عنوان یك مكتب حتی در جزئیترین مسائل زناشویی هم برنامه دارد.
امروزه تعادل بشر از دست رفته است و نمیتواند درست بیندیشد و لذا شیرینی اسلام را نمیفهمد تا بتواند تصمیم بگیرد زیرا اسلام را هم از منظر فرهنگ مدرنیته مینگرد و همین امر موجب شد که بعضی از روشنفکران بعد از مدتی از انقلاب اسلامی فاصله گرفتند. مردم امروزه تحت تأثیر عقل غربی، در شرایط تصمیمگیریِ جدّی نیستند، چون احساس رسیدن به بنبست در آنها ایجاد نشده است، هنوز امیدوارند با حفظ وضع موجود از مشكلات خود خارج شوند. نهایتاً با رجوع به آیینی مثل بودا خلأ فردی خود را میخواهند جبران كنند. رسیدن به نیازی در حدّ مکتب اسلام با جامعیت خاص خود نیاز به برداشتن قدمهای بلندتری دارد که انسانها از فردگرایی رها شده و حیات متعالی خود را در حیات ایمانی یک تمدن جستجو کنند.
آقای رنهگنون معتقد است: اسلام، جامعیت غرب و شرق را در خود دارد، حتی میگوید: این که دین اسلام در بین شرق و غرب جغرافیایی یعنی در خاورمیانه ظهور كرده، بیحکمت نیست، و موقعیت جغرافیایی اسلام حکایت از موقعیت روحی و روحانی آن دارد. وقتی روشن شد دین كامل، دینی است كه نسبت به هیچكدام از گرایشهای انسان بیتفاوت نباشد، نه تنها جنبههای اشراقی روح شرق را در خود دارد، جنبههای کمیتگرای روح غربی را نیز مورد توجه قرار میدهد و نسبت به تفکر کمی و عقل ابزاری بیتفاوت نیست. شاید ما مسلمانان مسئله را ساده بگیریم، ولی مسئلهی عجیبی است، همان دینی كه میفرماید: «اَلا بِذِكْرِ الله تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب» میگوید؛ زنان مُطَلَّقِه نباید قبل از سه طُهر با مرد جدید ازدواج كنند. و یا میفرماید: اگر مردی سه بار همسر خود را طلاق داد، دیگر نمیتواند به او رجوع كند، مگر پس از اینكه آن زن با مرد دیگری ازدواج كند.(134) شما ملاحظه بفرمایید كه چگونه اسلام عمیقترین ابعاد وجودی انسان تا سادهترین مسائل جنسی زندگی را در خود جای داده و هیچ نقطه از زندگیِ انسان را بیبرنامه و سرگردان رها ننموده است، آیا این اندازه وسعت در نحلهها و آیینهای موجود و یا در فرهنگ مدرنتیه مطرح است؟ بشر هنوز به این جاها نرسیده که بداند چه چیز میخواهد! اسلام به بشر میگوید: تو اینها را میخواهی. بعد متوجه میشود آری همینطور است. مگر غرب اصرار ندارد که میلهای طبیعیاش تعطیل نشود؟! و مگردر آیینهای شرق اصرار بر این نیست که میلهای روحانی انسان تعطیل نشود؟! این میشود همان «اسلام»؛ البته وقتی اسلام تمدنسازی خود را شروع كرد.
بصیرت تاریخی
باید به رمز و راز تحقق یك تمدن پایدار معرفت پیدا کرد و بر اساس آن معرفت، هر فرهنگ و تمدنی را ارزیابی نمود و جایگاه تاریخی آنها را مشخص کرد. به نظر بنده با توجه به مباحثی که مطرح گشت تا حال روشن شد؛ به همان اندازه كه تمدنِ مبتنی بر عقل معاش نمیتواند بماند، احساسات مذهبیِ سطحی هم نمیتواند بماند، چون در آن شرایط، باز بستر جوابگویی به همهی ابعاد بشر مورد غفلت قرار میگیرد و بشر بالأخره پس از مدتی بر اساس فطرتش تمنّای گذار از آن شرایط را در خود مییابد.
دو نكته موجب شده است كه هنوز عزم گذار از تمدن غرب در بشر امروز همهگیر نشود: یكی؛ تبلیغات و وعدههای غرب برای جوابگویی به آرزوهای بشر، و دیگری؛ نداشتن طرحی از تمدنِ مورد نیاز بشر. دنیای تبلیغاتی و خبری «صهیونیسم» واقعاً در تلاش است تا از خطری که با سرخوردگی مردم از این تمدن در سراسر جهان پیش آمده، رهایی یابد. «صهیونیسم» یعنی «مادیگرایی صِرف»، و انسانها هیچوقت مادیگرایی را نمیتوانند در بلندمدت تحمل کنند. البته ممکن است در مقطعی تحت تأثیر تبلیغات، تمدنی را که در ذات خود مادی است به امید برآورده شدن اهداف عالیتر، بپذیرند، اما این دلیلِ بر موفق بودنِ تبلیغات غربی در آینده نیست. هیچوقت نباید برای بررسی آینده آرامش وضع موجود را ملاک قرار داد. ما در زمان حاكمیت شاه فکر میکردیم حالا که شاه حاكم است، پس همیشـه حاكـم است! ولی امـام خمینی«رحمةاللهعلیه» - با آن نورانیتی که داشتند- میدانستند بر اساس سنت الهی و قواعد فطرت انسانی، ذات آن نوع حکومت ناپایداری است. این هنر را ما باید با نوری که حضرت امام«رحمةاللهعلیه» نشان دادند، در خود نگه داریم و منشأ تحلیلهای آیندهی خود نسبت به تمدن غربی قرار دهیم.
وقتی ما سخن از تمدن پایدار به میان میآوریم، اگر ادلهای بر پایداری و قابل پذیرش بودنِ آن داریم، باید حوصله و شكیبایی بزرگی نیز داشته باشیم. حوصلهی امام خمینی«رحمةاللهعلیه» آنقدر بود که سال 1342 میفهمیدند باید به فکر تمدن اسلامی بود، نهاینكه قدرتنماییهای شاه، چیزی را عوض نمیكند؛ بلكه شاه هر اندازه که اسلحههایش بیشتر بشود و پایداری خود را با اسلحهها بخواهد تأمین كند، سرعت سقوطش بیشتر میشود. آن نوع بصیرت كه منشأ تمدنسازی آینده میشود نیاز اساسی همه ی ما است. اگر دوستان نتوانند نگاه به تمدن اسلامی را به دست بیاورند از اسلام آنطور که شایسته است استفاده نکردهاند، اسلامِ واقعیِ «عَلَی بصیرةٍ» اینجاست. امام حسین(ع) ظهر عاشورا به خانوادهشان میگویند: چیزی نمیگذرد كه شما از این فشارها آزاد میشوید و با عزّت به موطن خود بر میگردید.(135) این آدم كه قواعد هستی را از اسلام گرفته، نمیترسد که نكند افق آینده، او را و حرکت فرهنگی او را مضمحل كند، بلكه مطمئن است سرنوشت یزید در سنت الهی، اضمحلال است. هر چند که یزید با عصا بر لبهای مبارک حضرت اباعبدالله(ع) بزند و وَحی و نبوت رسول خدا(ص) را انكار كند و خود را پیروز آن معركه به حساب آورد.
نگاهی که صهیونیسم خبری سعی دارد به مردم جهان القاء کند این است كه فعلاً چون چنین قدرتهایی حاكماند پس برای همیشه حاكم خواهند بود، خیلی زود باید این فریب را فهمید، توجه به قدرت تمدنسازی اسلام، هوشیاری کافی را به انسان میدهد که گرفتار چنین حیلههای تبلیغاتی نشود.
شدت و ضعف یک تمدن در زندگیسازبودنِ آن
سؤال: آیا «زندگیسازبودن و جوابگویی به تمام ابعاد بشر» در طول تاریخ توسط مكاتب الهی با شدت و ضعف همراه بوده است؟ به این معنی که آیا یهودیت و مسیحیت که در جای خود و در مقطع تاریخیِ مربوط به خود، به همهی ابعاد انسان جواب میدهد، تفاوتشان نسبت به اسلام در عدم شدتی است كه از نظر توحید در اسلام هست یا تفاوتها در چیز دیگری است؟
جواب: مسلّم ادیان الهی در یک مرحله از تاریخ بشر زندگیساز بودهاند، اما وقتی بشر به مرحلهی جدیدی از سیر تاریخی خود رسید، احساس میكند خلأهایی در وجود او هست كه پیروی از دین قبلی آنها را جواب نمیدهد و لذا راه درست این است كه متوجه شود همان خدایی كه این دین را در زمان خودش آورد تا بشر در رشد همهی ابعاد زندگی موفق شود، حالا هم باید دینی بفرستد كه در این مرحله از تاریخ بتواند همهی ابعاد بشر را بپروراند، پس همانطور که فرمودید، ادیان از جهت نور توحیدی نسبت به همدیگر، شدت و ضعف دارند، نه اینكه یكی درست باشد و دیگری غلط، مثل نور بیرنگ است كه در عین بیرنگی و داشتن جامعیتِ هفترنگ، شدت و ضعف دارد. همهی ادیان متذکر توحیدند و نظر به یگانگی ربّ عالم دارند ولی آن توحید تا آنجا اوج بگیرد که بشر برسد به نحوهای از حضور حق در هستی که بفهمد «هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ»؛(136) همو که اول است، آخر است و همو که ظاهر است باطن است. چنین درکی از توحید مخصوص اسلام است، تازه حضرت سجاد(ع) میفرمایند: این آیه را خداوند برای انسانهای عمیقی که در آخرالزمان میآیند نازل فرموده.(137)
اگر علمای مسیحیت و یهودیت، مردم را در مسیر توحید درست جلو برده بودند، بدونِ این که مشکلی پیش بیاید، اینها میدیدند حالا اگر بخواهند زیباترین عبادت را داشته باشند در عین آن که توحید اسلامی صورت کاملهی همان توحیدی است که دارند، عبادات اسلامی هم صورت کاملهی عبادات ادیان قبلی است. دیگر باید هر روز عبادت کنند، دیگر نمیشود فقط یکشنبه و یا شنبه به عبادتگاه بروند. بعد هم میبینند اگر بخواهند عبادت کنند، باید در عین این که دارند اذکار توحیدی را بر زبان میآورند با رکوع و سجده در مقابل خدا آن اذکار را در حرکات خود ظاهر کنند و این در نمازی که اسلام پیشنهاد میکند زیباتر ظاهر میشود. آقای «مارتین لینگز»(138) در جواب كسانی كه به او اشكال كردهاند چرا مسیحیت را رها كرده و مسلمان شده است میگوید: من اصلاً کاری به اسلام ندارم، ولی زیباترین شکل نیایش را در نماز مسلمانها دیدم، میگوید:«من از طریق دینِ مسیح به این نكته رسیدهام كه باید نیایش کنم، بعد هم رسیدهام به این که زیباترین نیایش را دین اسلام به من پیشنهاد میکند، پس من باید مسلمان بشوم، و من منکر نیایشهای شما نیستم. امّا نیایش مسلمانها كاملتر است.» برای همین هم نیایش کلیسا را تقبیح نمیکند؛ منظور آقای «لینگز» این است که آن خوب است و این خوبتر، حالا من که میتوانم خوبتر را عمل کنم، چرا خوبتر را عمل نکنم؟!
پس بحثِ «شیرین» و «شیرینتر» است و اسلام هم به همین شكل یهود و نصاری را دعوت میكند، در واقع به آنها توصیه میشود دین خود را به صورت كاملتری ادامه دهید، ولی بعداً علمای یهود و نصاری از خودشان تلخی نشان دادند و از این به بعد بود كه سیاق قرآن در برخورد با آنها عوض شد و فرمود: «مَا كَانَ إِبْرَاهِیمُ یَهُودِیًّا وَلاَ نَصْرَانِیًّا وَلَكِن كَانَ حَنِیفًا مُّسْلِمًا وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِینَ»؛(139) شما كه مدعی هستید دین شما بر مبنای توحید ابراهیمی است، با این یهودیبازی و نصرانیبازی كه درآوردهاید، بدانید كه ابراهیم نه یهودی بود و نه نصرانی، و حنیف بود و مُسْلِم و از مشركین نبود. و باز با آن همه برخورد بدی كه آنها با اسلام كردند وقتی قرآن در مدینه یهود را نقد میکند میگوید: «اکثَرُهُم لاَ یُؤْمِنُونَ»؛(140) اکثر آنها ایمان نمیآورند و همهی آنها را با یک چوب نمیراند، زیرا هنوز بعضی از آنها موضوع شیرین و شیرینتر را دنبال میكنند، هرچند یهودیاند، ولی یهودیِ شیریناند، ما اینها را دعوت به یهودیِ شیرینتر میکنیم و یهودی شیرینتر یعنی «اسلام». این روش ماست که میخواهیم طبق آن با ملل دیگر برخورد کنیم، ولی وقتی که تلخ شدند، دیگر به عنوان یک حزب با اسلام مقابله میکنند و نه به عنوان یک دین.