جلسه پنجم ـ تمدنی مبتنی بر فطرت
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام؛ فكر میكنیم برای نهادینهكردنِ بحث و همهجانبهنگری به افقی که باید تمدن اسلامی را در آن دید، هنوز احتیاج است که به بعضی از سؤالات از زوایای دیگر جواب داده شود و لذا ما مجبوریم در سؤالات خود به عقب برگردیم و سؤال و جوابهای قبلی را بازخوانی و بازنگری كنیم و از جنابعالی هم میخواهیم زوایایی را كه فكر میكنید لازم است بیشتر بیان شود و مورد تأکید قرار گیرد، بفرمایید تا با دقت بیشتر بتوانیم موضوع را دنبال كنیم. با توجه به این امر سؤالات خود را ادامه دهیم.
تفاوت گرایش فطری با غریزی
سؤال: شما در جلسات قبل فرمودید تمدنی میماند که زندگیساز باشد و جواب همهی نیازها و سؤالات جامعه را در همهی ابعاد آن بدهد. سؤال ما این است كه مبنای شما در ارائهی این دو ملاك از کجا است تا با اعتماد به آن بتوانیم تمدنها را ارزیابی كنیم و به ماندن و یا از بین رفتن تمدنهای موجود بر اساس آن ملاكها فكر كنیم؟ از طرفی فكر میكنیم برای نهادینهكردن بحث، و همهجانبهگری آن هنوز احتیاج است به ضعفهای تمدن غرب بیشتر بپردازیم چون رابطهی بین معضلات موجود جوامع با نگاه غربی به عالم و آدم جای دقت بیشتر دارد.
جواب: هر انسانی هم از نظر بُعد شخصی، هم از نظر بُعد اجتماعی، عکسالعملهایی در زندگی خود دارد كه در ذات و فطرت او نهفته است. از چند راه میتوان فهمید که چه چیزی در انسان فطری است اوّلاً؛ خودِ شخص وقتی با تفکری آزاد به خودش رجوع کند، مییابد گرایشها و آگاهیهایی دارد كه به دور از هر شرایطی در او ثابت و پایدارند كه با حالات دیگری مثل مسائل مربوط به عادات اجتماعی و یا غریزی فرق میکند، به طوری كه میل به غذاخوردن در خود را با نیاز به پرستشِ كمال مطلق، یك شكل احساس نمیکند و مییابد که آن دو دارای یک مبنا در وجود انسان نیستند. برای انسان معلوم است كه غذاخوردن یك نیاز طبیعی است و به بدن او مربوط است و پس از خوردن غذا، آن میل دیگر در میان نیست و با از بین رفتن بدن، به كلی آن نیاز هم از بین میرود، ولی نیاز به پرستش بسیار عمیقتر است و ریشه در عمیقترین و پایدارترین بُعد انسان دارد و انسان ماوراء بدن با آن نیاز روبهروست، و بر این اساس گفته میشود نیاز به پرستش کمال مطلق یک موضوع فطری است.
ثانیاً؛ گرایشهایی که به نام گرایشهای فطری مورد بحث قرار میگیرد، گرایشهایی است فوق خصوصیات قومی که در همهی انسانها موجوداند و این نشان میدهد كه ریشه در حقیقت انسانی آنها دارد. اینجاست که میگویند: مسائل فطری علاوه بر اینكه گرایش پایداری است كه در عمق شخصیت انسانها ریشه دارد، با تأمل در حركات و اعمال امتها و ملتها در طول تاریخ، میتوان متوجه آنها در همهی اقوام بود، رفتارهای پایداری را در همهی انسانها در طول تاریخ ملاحظه میکنید که حکایت از آن دارد که بشر دائماً به دنبال تحقق آنها است و هیچوقت چشم از آنها برنداشته، با این دو ملاك، فطریات را از طبیعیات جدا میكنند.(129)
آنچه مربوط به طبیعت انسان است، جهت گذران زندگی دنیایی انسان لازم است ولی نباید هدف و مقصد انسان شود، چون نیازهای طبیعی، هدف بدن انسان است. اگر این نوع نیازها هدف اصلی شد، ما را از هدف اصلیِ قلب و جانمان که خداوند است باز میدارد. البته وقتی میگوییم نیازهای جسمی و خیالی و وَهمی، فطری نیست، به آن معنا نیست که جایی در زندگی بشر ندارد، بلكه عرض ما این است كه در عمیقترین لایهی وجودی انسان جای ندارند و میشود نسبت به آنها با کمترین امکانات زندگی را ادامه داد، آن هم یک نحوه از زندگی که انسان بتواند خود را تحمل کند، درحالی که اگر نیازهای فطری انسان پاسخ داده نشود، هر قدر هم که نیازهای طبیعی انسان برآورده شود، باز خودش برای خودش قابل تحمل نیست! نمونهاش این كه میبینید مردمِ بیدین خودشان هم خودشان را نمیپذیرند و این بهترین دلیل است بر این که این نوع انسانها با این روش عملاً زندگی نمیکنند تا بتوانند آن را ادامه دهند، بلكه در اولین فرصت كه امكان زندگی بهتر برایشان ظاهر شد، به آن زندگی كه در آن هستند پشت میكنند و دائم در حال جایگزینكردن نوع جدیدی از زندگی قبلی هستند تا یک طوری از خودشان و از وضع موجودِشان فرارکنند، و مشخص است فرار از گذشته غیر از كمالدادن به گذشته است. در تمدنی كه فطریات مورد توجه نیست، تلاش افراد صرف تخریب گذشته است. ولی در تمدنی كه بر اساس فطریات بنا شود، تكامل كارها و افراد جامعه، به سوی اهداف عالیتر مدّ نظر قرار میگیرد همانطور که هر پیامبری کار پیامبر قبلی را تأیید میکند و کمال میبخشد و به امت خود بشارت پیامبر بعدی را میدهد تا این سلسله به اوج کمال خود برسد.
در مباحثی كه در موضوع فطریات به میان میآید، بحث این است كه آیا بنیادی در جان خود داریم که با اصالتهای خاص، رمز سعادت و چراغ راهنمای ما به سوی مقصد حقیقیمان باشد و بقیهی كارها و گرایشها را بر اساس آن ارزیابی کنیم؟ وقتی مشخص شد انسان دارای گرایشهای خاص فطری است و نسبت به هر جریانی بیتفاوت نیست میتوان گفت: یک تمدن اگر به فطرت و گرایشهای عمیق و اصیل بشر جواب ندهد، نمیتواند به عنوان یک تمدن باقی بماند و روز به روز به کمال مطلوبی دست یابد و بیشتر برای حفظ خود، شرایط فریب و اغفال بشر را فراهم میکند و با انواع تبلیغات شرایط غفلت از فطریات را به بشر تحمیل مینماید و بالأخره نهتنها دروغینبودن آن روشن میشود، بلكه از طریق بشر نفی میگردد، چون نه انسان خودش میتواند تا ابد به خودش دروغ بگوید و نه بقیه میتوانند تا ابد او را فریب دهند. شما به چیزی «فریب» میگویید که با جانتان تطبیق نکند. اگر به شما گفتند این کار را بکنید تا به سعادت ابدی برسید، حال اگر به آن سعادت پایدار كه خیال و قلب و عقل شما آن را تصدیق كند نرسیدید، میگویید: فریب خوردم! چون ابدیبودنِ سعادت خودتان را میخواهید؛ شیطان گفت: اگر از شجرهی ممنوعه بخورید، ابدی میشوید، «قَالَ یَا آدَمُ هَلْ أَدُلُّكَ عَلَى شَجَرَةِ الْخُلْدِ وَمُلْكٍ لَّا یَبْلَى»؛(130) به آدم گفت: آیا تو را به سوی درخت جاودانگی و مُلکی كه هرگز به كهنگی نگراید، راهنمایی كنم؟ شیطان میداند ما بر اساس فطرتمان ابدیبودن را در عین سعادتمندی میخواهیم؛ اما در راهنمایی به ما دروغ میگوید و ما را همواره به دنبال خودش میكشاند و بازی میدهد، و پیامبران با متذكركردن فطرت ما، فریب شیطان را برای ما آشكار میكنند. وعدههای تمدن غرب شبیه فریبهای شیطان است، به امید سعادت ابدی، تمام عمر ملت را به بازی گرفته، میگوید حالا که میخواهید آرامش داشته باشید، باید توسعهی اقتصادیتان اینطوری باشد كه بانك جهانی توصیه میكند، ملاحظه میكنید كه با طرح و وعدهی آرامش، ما را گرفتار تارهای عنكبوتی اقتصاد بانك جهانی میكند تا بتواند سلطهی خود را ادامه دهد و هرگز تصور نمیکند با موجوداتی روبهروست که علاوه بر نفس امّاره، فطرت نیز دارند، فطرتی که با اندک تذکر از طریق انبیاء الهی و مکتب آنها بیدار میشود و انسان را متوجه میکند که از اصیلترین ابعاد خود فاصله گرفته است.
هر تمدنی که بخواهد بماند، پیشنهادهایش باید طوری باشد كه فطرت انسانها به دنبال آن است، فرق تمدن حقیقی با تمدن دروغین در این است كه یکی در انجام و تحقق وعدههایش موفق و دیگری ناموفق است. اگر تمدنی دروغی بود، ما را مشغول فرعیات زندگی میکند تا از گرایشهای حقیقیِ خود غافل شویم، ولی این فریبها و غفلتها پایدار نمیماند، چون امثال رفاه اقتصادی و امنیت اجتماعی، همه و همه بستری است برای رسیدن به اهداف عمیقتر فطرت. میتوان از بعضی از اهداف اقتصادی، اجتماعی دست برداشت، ولی اهداف فطری چیزی نیست كه بتوان از آن غفلت كرد و باز احساس رسیدن به مقصدِ اصلی زندگی را در خود داشته باشیم. دعوت قرآن به انسان این است كه زندگی خود را در جهت فطرت خود قرار ده تا در واقع به اصل اصیل خود نزدیك شوی، میفرماید: «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَلِكَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»(131) جهت خود را برانگیزان در راستای دین حنیف و بی تلفات که همان فطرت الهی است که خداوند انسانها را براساس آن خلق کرده، هیچ تفاوتی در انسانها از این جهت نیست، این دین پایدار است و اکثر مردم نمیدانند. میفرماید: آن روش پایدار و قیم همین روشی است كه فطرتْ مدّ نظر تو قرار میدهد.
خصوصیات تمدن تعالیبخش
سؤال: آیا امكان دارد شرایطی فراهم شود كه همهی گرایشهای فطری و طبیعی در بستر خودش قرار گیرد و به نتیجه برسد؟
جواب: بله؛ اتفاقاً شرایط صحیح، شرایطی است که همهی گرایشهای فطری و طبیعی را با هم جواب بدهد، ما معتقدیم فرق «بودا» و «اسلام» دقیقاً در همین است. زیباییِ نظر امام خمینی«رحمةاللهعلیه» در معرفی و ارائه نظام اسلامی همین بود که روشن نمودند در قرن بیستم و بیستویكم نباید هیچ گرایشی از گرایشهای انسان مورد غفلت قرارگیرد وگرنه جمهوری اسلامی پایهگذار تمدن اسلامی نخواهد شد و یک حکومت تک بعدی میشود مثل فرقهی اسماعیلیه یا طالبان که هرگز به سوی تمدنسازی سیر نخواهد کرد، برعکسِ شیعه که به جهت حکمتی که در آن هست، چنین توانایی را در خود دارد، نمونهی آن هم امامان شیعه(ع) هستند كه هرگز نه خودشان در مسیر افراط و تفریط افتادند و نه علمای شیعه که پیرو آنها هستند را گرفتار افراط و تفریط کردند. از امام صادق(ع) میپرسند: شما چه غذاهایی میخورید؟ میفرمایند: «ما همهی غذاها را میخوریم، ولی هر بار یك نوع غذا میخوریم»؛ سیاق روایت این است که مثلاً هم غذای گوشتی میخوریم و هم نان و سرکه. «سُفیان ثوری»؛ رهبر صوفیان آن زمان، حتی به امام صادق(ع) ایراد میگیرد که چرا ساده زندگی نمیکنند؟ چون امثال سفیان ثوریها دینداری را در افراطیگری میدانند و لذا تعادل امام صادق(ع) را نمیفهمند، ولی آن اسلامی كه میتواند پایهی یك تمدن بزرگ شود حکومتی است به روش امام صادق(ع) كه همهی گرایشها - اعم از فطری یا طبیعی- را در بستر خودش قرار میدهد.
امامان معصوم(ع) فطرت مجسم و انسانیت متعیّناند و لذا هرچه بیشتر به آنها نظر كنیم، بیشتر به تعادل خودمان نظر كردهایم، عمده آن است كه ابتدا مطمئن شویم خداوند انسانهای معصومی را در زندگی بشر جای داده تا بشریت را به جامعترین زندگی سوق دهند، وقتی این مسئله روشن شد و وقتی در مرحلهی بعدی به سیره و سخن امام معصوم دست یافتیم، مطمئن میشویم که آن سیره و سخن حرفِ فطرت انسانها است و فقط از آن طریق میتوانیم به تمدن پایدار و همهجانبه دست یابیم، تمدنی زندگیساز كه همهی نیازهای انسانی را در همهی ابعاد آن جواب میدهد. حرف ما هم همین بود، اگر انسانِ معصوم مدّنظر ما نباشد و رجوع به اهل بیتِ عصمت و طهارت ارادهی اصلی جامعه نگردد، در اقداماتی که انجام میدهیم اعتماد لازم را نداریم تا با خاطر آسوده کارها را دنبال كنیم و این نیاز فطری هر جامعهای است. آقای «منتسکیو» تلاش کرده است که همهی قوانین دینی و غیردینی را جمع کند و كتاب «روحالقوانین» را تألیف نماید. بشر از این طریق به حوائجش نمیرسد؛ چون عمل به آن قوانین رجوع به سیره و سخن معصوم نیست و امثال آن کتابها نمیتواند به من اطمینان بدهد که او درست برداشت کرده و برداشتهای او ظهور نفس امّارهی شخص او نیست.(132)
اینکه میتوان گفت امام خمینی«رحمةاللهعلیه» بنیانگذار حرکتی هستند که به تمدن اسلامی منجر میشود، علت آن را باید در روحیهی متعادل و آزاد از افراط و تفریط ایشان دانست و اینکه نظام اسلامی را براساس همین روحیه که ناشی از تربیت دینی است پایهگذاری میکردند و جهت میدادند و در این جهتدهی شرایطی را پدید آورند که انسان به جنبههای فطری خود بیشتر نظر کند. در یك تمدن جامع شرایطی پدید میآید که اگر انسانها بخواهند به نفس امّارهشان جواب مثبت دهند روح زمانه به آنها سخت میگیرد و اساساً تصور اعمال گناهآلود راحت نباشد تا نوبت تصدیق و انفعال و عمل پیش آید و اینكه در یك تمدن - به جهت اهداف عالیه- شرایط جوابگویی به نفس امّاره آسان نباشد غیر از این است كه خود انسان در یک تصمیمگیری فردی به خودش سختگیری كند. یک وقت است مادرِ كودك به او میگوید: «امشب نباید غذا بخوری چون مریض میشوی!» و بستر را طوری فراهم میکند که غذایی در دسترس نیست، تحمل این دستور برای کودک ممكن است چون شرایط هم مطابق همان مصلحتی است که شخص باید طبق آن عمل کند، این غیر از این است که شما شخصاً تصمیم میگیرید به خودتان تحت عنوان ریاضت آن شب غذا ندهید. تمدن اسلامی و تعالیبخش طوری برنامهریزی میکند که ابعاد متعالی انسان مورد غفلت قرار نمیگیرد بدون آن که انسانها احساس کنند شرایط برایشان سخت است، به عبارت دیگر تمدن تعالیبخش طوری به انسانها جهت میدهد که خود انسانها با خودشان در جهت تعالی خود درگیر میشوند، نه اینكه نظام حاکم با انسانها درگیر شود. رمز کار را باید در موضوع ایجاد تصور اعمال مثبت دنبال کرد که نوبت به تصور اعمال منفی نمیدهد تا بخواهد با امکان انجام آن اعمال آنها را تصدیق کند و تحت تأثیر تصور خود برنامهی عمل کردن به آن را بریزد.
برعکسِ موضوع فوق، تمدن غرب، تمدنی است که بنایش را بر «ارضای نفس امّاره» گذاشته است و هر آنچه را در جهت ارضای نفس امّاره نیاز دارد فراهم میکند و از همین طریق به سوی اضمحلال خود جلو میرود. شما نمونهی سادهی این قاعده را در ساختار طبیعی خودتان میتوانید تجربه كنید. اگر به تمام میلهای نفس امّارهی خود جواب دادید، مثلاً هر چیزی كه دلتان خواست، خوردید و هر کاری دلتان خواست، کردید، بر اساس عكسالعملی که ساختار طبیعی بدنتان نشان میدهد بیمار میشوید و اگر باز ادامه دهید با مرگ زودرس روبهرو خواهید شد. تمدنی هم که بر اساس ارضای نفس امّاره جلو رفت خود به خود به سوی بیماریهای اجتماعی و نهایتاً اضمحلال درونی قدم میگذارد.
ابتدا باید متوجه این سنت جاری در هستی شد که این یک قاعده است كه اگر کسی خواست بدون كنترل معنوی و بیتوجه به ابعاد فطری، همهی میلهای نفس امّارهاش را جواب بدهد، مضمحل میشود و براساس همین قاعده و سنت نتیجه بگیریم که نظام عالم بر اساس ساختار حكیمانهای که دارد اجازه نمیدهد بشر براساس نفس امّارهاش همهی عرصههای زندگی خود را شکل دهد چون خداوندِ حکیم جهان را برای بشر بر اساس جوابگویی به نفس امّارهاش خلق نكرده و اگر خواست از همهی امکانات عالم در راستای ارضای نفس امّارهاش استفاده کند عرصه را بر او تنگ میکند تا آنجا که امکان ادامهی زندگی برای او نمیماند.
عین قاعدهی فوق در مسائل سیاسی و حکومتی جریان دارد كه اگر نظامی فقط بخواهد نفس امّارهی بیحدّ و مرز افراد جامعه را جواب بدهد، از درونِ خودش، خود را نفی میکند در حالی که در تمدن دینی طوری فضای جامعه شكل میگیرد كه انسان در صورت تندادن به نفس امّاره، خود به خود احساس گناه میکند به طوری که روح ایمانی از یك طرف و فضای دینی جامعه از طرف دیگر امکان تصور عمل گناهآلود را سخت میکند و افراد جامعه را از سقوط به ورطهی فساد و نابودی، محفوظ میدارد. نمونهی چنین فضایی را مردم تا حدّی در طول دفاع مقدس هشتساله تجربه کردند.
این که میگویند: «یک تمدنی قدرت و استعداد ماندن دارد»، یعنی اینكه میتواند تمام مناسبات درونی و بیرونی افراد جامعه را متوجه عالم ملكوت نماید، بدون اینكه ساحتی از ساحات آنها را نادیده بگیرد. ولی وقتی روح ایمانیِ كنترلكننده از جامعه رخت بربست و هوسِ افراد، عنان گسیخته شد، محرم و نامحرم را نادیده میگیرند، مركز ثقل یك جامعه یعنی خانواده به فروپاشی تهدید میشود، ولی وقتی دائماً رعایت حریم الهی در مناسبات اجتماعی تذكر داده شد و حرامبودن آنچه حرام است دائماً مدّ نظرها بود هرگز جامعه گرفتار بحران نمیشود و قبح افعال حرام از بین نمیرود. بحران در اجتماع به آن معنی است که ارادهی عمومی خود را مقید به رعایت حریم الهی نداند، چیزی كه امروز در غرب شاهد آن هستیم و با نزدیکی به فرهنگ غربی چنین بحرانی در بقیهی جوامع نیز جاری میشود تا اوّلاً؛ زشتی ساختارهای فرهنگی غرب نمود پیدا نكند، ثانیاً؛ زیبایی فرهنگهایی كه انسانها را بر اساس مقتضیات فطرتشان اداره میكنند، ظاهر نگردد. زیرا به خوبی معلوم است اگر عفّتِ مطلوبِ فطرت، زیبایی خود را از طریق یك نظام الهی نشان داد، دیگر آن نوع زندگی که سراسر گرفتار نفس امّاره است نمیتواند ادامه پیدا كند، عمده همانطور که عرض شد به ظهورآمدن بستری است که متذکر فطرت باشد و نه نفس امّاره و توجهها به مكتبی معطوف گردد كه توان پرورش «دل» و «عقل» را به نحو اَحسن دارد، اگر اسلام را به خوبی تبیین كنیم و به نحو كاربردی آن را در مناسبات بشری - حتی در محدودهی كشور خودمان- ظاهر كنیم، تمدن غرب به خودیخود فرو میریزد، همانطور كه اتحاد جماهیر شوروی فرو ریخت.