معنی اضمحلال تمدنها
سؤال: با توجه به اینكه قبلاً مشخص شد علت اساسی ظهور بیثباتی و سقوط یك تمدن، فاصله گرفتن از «اَحد» است، آیا عوامل دیگری هم میتوان در این راستا در نظر گرفت؟ و آیا نشانهها و علامتهای سقوط یك تمدن را میتوان یافت؟
جواب: به نظرم اگر عوامل دیگری هم در رابطه با سقوط یك تمدن در نظر بگیریم، همه به دوری از «اَحد» برمیگردد. جامعه از اَحد که دور بشود، كثرتها برایش اصل میگردد. اما اینكه چه موقعی علائم سقوط یك تمدن ظاهر میشود و چرا سقوط بعضی از تمدنهای غیردینی از بعضی دیگر زودتر است، نكتهی قابل توجهی است. باید عنایت داشته باشید كه مثلاً فلان حكومت ظلم و جور، در عین حال، در تاریخِ حیاتِ بشر یک مسئولیتهایی دارد كه باید ناخودآگاه آن مسئولیت را به پایان برساند. بنابراین نمیشود انتظار داشت نظام حاكمیت فرعون و فرعونیان درست از همان روزی که از اَحد دور شدند، مضمحل بشوند.(123) بوش، رئیسجمهور آمریكا، بدون آنكه خودش متوجه باشد، مأمور است که صدام را نابودکند. ممکن است بگویید: آمریکا چرا مثل كشور شوروی مضمحل نمیشود؟! مشیتها و قَدَرهایی در این عالم هست که بر اساس آنها ممکن است اضمحلال یك تمدن سالها طول بکشد، در قرآن هست: «وَمَا كَانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّة وَاحِدَة فَاخْتَلَفُواْ وَلَوْلاَ كَلِمَة سَبَقَتْ مِن رَّبِّكَ لَقُضِیَ بَیْنَهُمْ فِیمَا فِیهِ یَخْتَلِفُونَ»(124) یعنی، در ابتدا مردم یك دین كه همان دین توحید است داشتند و بعداً دچار اختلاف شدند و به صورت موحّد و مشرك درآمدند، اقتضای چنین اختلاف این بود كه خداوند با حاكمیت حق و نابودی باطل كار را یكسره كند، ولی سنّت الهی كه مهلتدادن به كفّار و یا رعایت جوانب دیگر است، كار كفّار را یكسره نكرد، چون خداوند یک مأموریتهایی هم به عهدهی فسّاق گذارده است كه باید به انتها برسانند و لذا آنها را زود نابود نمیكند. اینجاست که انسان حیران میشود كه از جهت ظاهر نوع زندگی و روش، فرهنگ این ملت، شبیه فرهنگِ ملتهایی است كه هلاك شدهاند، پس چرا اینها را هلاك نمی كند؟! خداوند میفرماید عوامل دیگری هم در راستای نابودی و هلاكت تمدنها هست و لذا باید مأموریت آن ملت تمام شود، وقتی مأموریت آنها تمام شد، حتماً از بین میروند و یك لحظه تأخیر نمیافتد، میفرماید: «وَلِكُلِّ أُمَّة أَجَلٌ فَإِذَا جَاء أَجَلُهُمْ لاَ یَسْتَأْخِرُونَ سَاعَة وَلاَ یَسْتَقْدِمُونَ»(125) و برای هر امتی اجلی است و پس از آنكه اجل آن قوم به انتها رسید، دیگر نابودی آنها نه عقب میافتد و نه جلو. خداوند یک «اجل مسمّی»ای برای هر قومی تعیینکرده است كه «یُؤَخِّرُهُمْ إلَى أَجَلٍ مُّسَمًّى»(126) تا رسیدن به آن اجل، نابودی آنها را به تأخیر میاندازد اگر صدام را زودتر از وقت معین از بین ببرد، بسیاری از بصیرتهایی كه مردم باید بهدست میآوردند، بهدست نمیآوردند. باید افراد جامعهی اسلامی از طریق صدام بیدار شوند که این دیكتاتور، شیعه و سنّی سرش نمیشود، همه را به قتل میرساند، پس همه زیر چتر اسلام متحد شوید و سرنوشت خود را تغییر دهید. با این همه ملاحظه کردید که دشمنان جهان اسلام میخواستند با اعدام صدام جنگ بین شیعه و سنّی راه بیندازند. حضرت حق در تمام مقاطع تاریخ، به جز حق چیز دیگری ظاهر نمیکند و لذا همینكه هیچ جنبهی حقّانیتی در تمدنهای باطل نبود - حتی حقّانیت برای بصیرت تاریخ بشری- دیگر آن تمدن از بین میرود. فرمود: «وَقُلْ جَاء الْحَقُّ وَزَهَقَ الْبَاطِلُ إِنَّ الْبَاطِلَ كَانَ زَهُوقًا»(127) همواره كار ما این است كه حقّی بیاید و باطلی برود، چراكه باطل رفتنی است. اما اینکه چرا بعضاً آنطور که باید و شاید باطل نمیرود، ریشه در اعمال انسانها دارد. عمربنحِمَق نقل میكند كه بر امیرالمؤمنین(ع) وارد شدم در آن زمان كه در کوفه به حضرت ضربت زده بودند، عرض كردم در رابطه با این ضربت بر شما باكی نیست، كه این خراشی است در نزد شما، فرمود: به جان خودم سوگند كه از شما مفارقت خواهم كرد، آنگاه فرمود: تا سال هفتاد بلا هست، و این را سهمرتبه فرمود. پس گفتم: آیا پس از بلا رخایی هست؟ فرمود: آری؛ به درستی كه «یَمْحوالله ما یشاء و یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الْكتاب» خداوند محو میكند هرچه را خواست و تثبیت میكند هرچه خواست و اُمُّ الكتاب نزد اوست. سپس ابیحمزه از حضرت باقر(ع) میپرسد علی(ع) فرمودند تا سال هفتاد بلا هست و سپس رخا خواهد بود، در حالیكه سال هفتاد گذشت و رخایی ندیدیم. حضرت فرمودند: خداوند وقت این امر را سال هفتاد قرار داده بود، پس چون حسین(ع) كشته شد، غضب خداوند بر اهل زمین شدید گشت پس آن را تا سال صدوچهل به تأخیر انداخت، پس شما را خبر دادیم و شما خبر ما را نشر كردید و پردهی سرّ را افشاء نمودید، پس خدایتعالی آن را به تأخیر انداخت و پس از آن در نزد ما وقت و زمانی برای آن قرار نداد، «یَمْحوالله ما یشاء و یُثْبِتُ وَ عِنْدهُ اُمُّ الْكتاب».(128) خداوند آنچه را خواست محو و یا پایدار میدارد و اصل کتاب نزد اوست.
با همهی این احوال به نظر بنده نشانههای سقوط یك تمدن این است كه اوّلاً؛ افراد آن جامعه به تمام معنا احساس کنند به آنچه که در درون آن جامعه میخواستهاند برسند، نرسیدهاند، ثانیاً؛ آنچه که میخواستند با به وجود آوردن آن تمدن از آن فرارکنند با آن روبهرو شدهاند. و قرآن از زوایای مختلف این دو نكته را در تمدن مشركین گذشته یا حاکمان ظالم به ما نشان میدهد و واقعاً بصیرت و حكمت فوقالعادهای نصیب انسانها میكند. اگر مردم در قرآن تدبر نکنند، خودشان گرفتارِ همان چیزی میشوند که ستمکاران گذشته گرفتار آن شدند، تعارف که ندارد، افراد حق ندارند که عبرتها و تذكرات قرآن را نادیده بگیرند و انتظار داشته باشند به سلامت زندگی را طی کنند. رمز و راز سقوط تمدنها برای كسی كه اهل تدبّر در قرآن نباشد، ملموس نیست و در نتیجه ضربهی این عدم تدبّر را میخورد، زیرا با بودن قرآن، حجّت بر آدمیان تمام شده است. مسائل را باید با چشم قرآنی نگاهکرد؛ وقتی عقل و قلب انسان به كمك قرآن متذکر شود، آن رمز و رازها را میبیند، متوجه میشود این تمدن ماندنی است و یا بر عکس؛ عوامل نابودیاش قوت گرفته است. انسانهای بصیر هیچوقت منتظر نیستند که چه موقع آمریکا سقوط میکند، چون در پیشانی آمریکا سقوط را میبینند، دنبال این نیستند که مرور زمان این مطلب را اثبات کند، اینكه هنوز آمریکا مثل شوروی به هم نریخته، چون مأمور است که با این نحوه بودنش یک نوع حکمت و عبرت تاریخی را به بشریت نشان بدهد.
سؤال: آیا سقوط یک تمدن به این معنا نیست که خداوند با عوامل طبیعی مثل سیل و زلزله همه را نابود کند؟
جواب: همیشه اینطور نیست. مثلاً در سقوط تمدن فرعون هیچکدام از اینها واقع نشد؛ فرعون در راستای مقابله با نبوت و حكم خدا و تعقیب حضرت موسی(ع) با دست خودش در دریای نیل رفت و غرق شد. الآن مگر شرایطی كه در عراق و افغانستان بهوجود آمده چنین بلایی سرِ آمریكاییها نیاوردهاست؟! طبق آنچه بعضی از روزنامههای آمریكایی نوشتهاند، در نامهی یکی از سربازان آمریکایی که برای مادرش نوشته میگوید: ما در عراق از سایهی خودمان هم میترسیم! لشکری با آن همه تجهیزات که از سایهی خودش میترسد، این دیگر چه نقشی میتواند در حفظ خود و پیگیری اهدافش ایفا کند؟! «رامسفلد» وزیر دفاع وقت آمریكا شدیداً با روزنامهها برخورد کرد كه بهخاطر شرایط جنگ حق ندارید نامههای سربازان به خانوادههایشان را چاپ کنید، چون روزنامههای خودشان بعضی از نامههای سربازان را که برای مادرانشان مینوشتند، چاپ میکردند، بعد اینها دیدند که کشور به مشکل میافتد، وقتی حرف سربازان آمریكاییكه بناست نقشههای رئیسجمهور را در عراق پیاده كنند، این باشد كه ما نهتنها در اینجا نمیتوانیم دموکراسیِ آنچنانی پیاده کنیم، حتی خودمان را هم نمیتوانیم حفظ کنیم، این همان سقوطی است که خداوند وعده داده، چون نه تنها به آنچه میخواستند نرسیدند، بلكه به آنچه از آن فرار میكردند، گرفتار شدند.
یكی از تحلیلگران میفرمود: این نامهها را مقایسهکنید با نامههای جوانان ما در جنگ تحمیلی که به مادرانشان مینوشتند؛ نهتنها در آن نامهها این حرفها نبود، بلكه به پدران و برادرانشان میگفتند: «شماها هم به جبهه بیایید!» شهیدی به من میگفت: چند بیت شعر بگو تا به خانوادهام بنویسم كه آنجا نشستهاند چه کار؟! آنجا که خبری نیست! همهی خبرها اینجاست، بلند شوید بیایید اینجا. خود او هم دیگر نمیتوانست در این دنیا بماند؛ در واقع ملائکه هم به او نامه نوشته بودند که در دنیا برای چه نشستهای، آنجا خبری نیست، بیا اینجا! و رفت آنجا! رحمت خدا بر او و بر همهی شهیدانی که راه تحقق تمدن اسلامی را گشودند.
آفات مدیریتِ غافل از ملکوت عالم
سؤال: با توجه به اینكه طبیعت باطن دارد و در اصطلاح فلسفه به آن «عقول مجرّده» میگویند و در اصطلاحِ دین همان «ملائکه» است که عهدهدار تدبیر عالماند و با توجه به اینكه اگر رابطهی طبیعت با ملكوت قطع شود، عملاً بركات و نتایجی كه ما میتوانستیم از طبیعت بگیریم، از بین میرود، پس چرا در بعضی از تمدنها كه رابطهی انسانها با عالم ملكوت قطع شده هنوز بهرهی آنها از طبیعت باقی است؟
جواب: اولاً؛ نظرتان باشد كه آن تمدنها کمکم و نه یك مرتبه، از آن فرهنگی که به ملكوت عالَم اتصال داشته، دور شدند و گرفتار جنبهی کثرت عالم طبیعت گشتند. ثانیاً؛ به نحوهی زندگیهای گرفتار«کثرت»، كمی دقتکنید؛ گرفتار«کثرت» شدن، یعنی هر جای زندگی را که بگیری، آن طرف دیگرش از دستت در رفته است، چراكه در عالم كثرت هر طرفش جدایِ از طرف دیگر است. شما اگر دستتان در طرف راست میز باشد، در طرف چپ آن نیست، یا اگر فرشی داشته باشید، به این معنا نیست كه تلویزیون هم دارید، امّا عالم ملكوت این طور نیست، چون در آن عالم، كثرت و بُعد نیست، به همین جهت اگر خدا را داشته باشید، حیِّ قیّومِ سمیعِ بصیر پیش شماست و قلب شما نورانی میشود و از جایگاه جنبهی وحدت عالم، جنبههای کثرت آن را مدیریت میکنید. لذا مدیریتی که در آن صرفاً توجه به کثرت مدّ نظر است، با مدیریتی که در آن توجه به وحدت فعّال است، خیلی فرق میکند.
حالا هر تمدنی كه از عالم ملكوت فاصله گرفت، گرفتار كثرت میشود و همواره از ارتباط با بسیاری از عوالم وجود -كه وجودی شدیدتر از عالم مادّه دارند- محروم است و این نوع زندگی یك نوع محرومیت بزرگ است و بیبهرهشدن از طبیعت به همین معنا است كه دائم همهی عمر را صرف طبیعت كنیم، چون به جای كمكگرفتن از ملكوت عالم كه مدبّر اصلی طبیعت است و احاطهی كلی بر همهی اجزاء آن دارد، خودمان باید به جزءجزء آن بپردازیم و از هر جزئی غفلت كنیم، آن جزء از دست ما میرود و لذا تمام وقت خود را باید صرف حفظ طبیعت و زندگی دنیایی خود بنمائیم، رمز و راز اینكه گذشتگان وقت بیشتری داشتند و افرادِ گرفتار مدرنیته وقت كمتری دارند، نیز همین است، چون ارتباط با ملكوت، یعنی ارتباط با عالَم وحدت و بقاء، و ارتباط با عالم كثرت، یعنی ارتباط با عدم، و مسلّم عدم، اقناعكننده نیست. خدا در عین این كه وجود و بقاء است، عین اَحد است، پس وقتی کسی از وحدت -که عین بقاست- فاصلهگرفت، گرفتار كثرت و عدم میشود، و تنها پیغمبر خدا و شریعت الهی است كه میتواند آن وحدت را ایجاد کند، وگرنه انسان و جامعه به یک وحدت موهوم مشغول میشود. وحدت موهوم هیچ بهرهای از وحدت حقیقی به انسان نمیدهد چون به بقاء مطلق، یعنی خدا متصل نیست، بهسربردن با خرافات و جنّ و این چیزها همان دلبستن به وحدت موهوم است و در نهایت روبهرو شدن با چیزی است كه میخواستند از آن دوری كنند. ما به این نوع گرفتارشدن در زندگی میگوییم «شوریدن طبیعت»، میگوییم «بیثمری کامل»، اما شکلش برای هر قوم و ملتی در طول تاریخ متفاوت است.
از همه عجیبتر «رژیم صهیونیستی اسراییل» است! انصافاً اگر پایهگذاران اسراییل سرمایهای را كه برای ایجاد و بقاءِ آن خرج كردند در کویر «لوت» خرج کرده بودند، امروز هزار برابر بیش از آنچه دارند، نتیجه گرفته بودند. این است نمونهای از بیثمری زندگی و شوریدن طبیعت، و همهی اینها به خاطر آن است كه بدون ارتباط با ملكوتِ عالم میخواهند در این عالم زندگی كنند، هر روز تهدید، و هر روز تلاش برای ماندن.
در واقع تمدنی كه با نظام اَحدی بیارتباط شد ، گرفتار كثرت میشود و معنی این نوع گرفتاری این است كه باید همهی جزءجزء طبیعت را جدا جدا مدیریت كند که در واقع یك نوع بیبهرهشدن از طبیعت است. این همه تلاش فقط برای ماندن كجا، و تمدنهای الهی كجا، كه با حداقل تلاش و تعامل با طبیعت به حوائج خود میرسیدند و بقیهی اوقات را صرف تربیت عقل و قلب خود مینمودند، در حالیكه در تمدن امروز، تعلیم و تربیت ما هم برای وارد شدن به تلاش دائمی در زندگی دنیایی است. طرفداران تمدن غربی باید از خود بپرسند چه چیزی در زندگی و تفكر غربی مفقود شده است كه كار به اینجاها كشیده شد؟ ما میگوییم كسی كه راه ارتباط با آسمان معنویت را از دست داد، تقدیری جز آنچه بر سر غرب آمده است نخواهد داشت، وقتی زندگی معنوی را از آنِ خویش سازیم تا آنجایی كه با جان ما و با همهی مناسبات اجتماعی ما درآمیزد، بهرهای از حالات بهشتیان در جامعه حاكم میشود كه هر چیزی را اراده كنند، در نزد خود مییابند و مجبور نیستند برای حوائج خود زحمتهای زیادی تحمل نمایند. نظامی كه با عالم معنویت در ارتباط باشد، جهت و سمت و سوی تلاشها بیشتر در راستای تغییر جان و روح انسانها صرف میشود تا انسانها شایستهی قرب الهی شوند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
جلسه پنجم ـ تمدنی مبتنی بر فطرت
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام؛ فكر میكنیم برای نهادینهكردنِ بحث و همهجانبهنگری به افقی که باید تمدن اسلامی را در آن دید، هنوز احتیاج است که به بعضی از سؤالات از زوایای دیگر جواب داده شود و لذا ما مجبوریم در سؤالات خود به عقب برگردیم و سؤال و جوابهای قبلی را بازخوانی و بازنگری كنیم و از جنابعالی هم میخواهیم زوایایی را كه فكر میكنید لازم است بیشتر بیان شود و مورد تأکید قرار گیرد، بفرمایید تا با دقت بیشتر بتوانیم موضوع را دنبال كنیم. با توجه به این امر سؤالات خود را ادامه دهیم.