اسلام امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه»؛ راه برونرفت از فرهنگ غرب
سؤال: آنچه برای ما با توجه به سخنان شما مسئله شده این مطلب است كه از یك طرف باید به غرب و تمام مظاهر آن كه سراسر متذكر نفس امّاره است پشت كرد، از طرف دیگر با این دست خالی نمی توانیم از خود شروع كنیم، پس باید راه میانهای را پیدا كرد، حال با توجه به اینكه در راه میانه از گرفتارشدن به فرهنگ غربی نیز گریزی نیست، پس به كجا خواهیم رسید؟!
جواب: البته همانطور که خودتان اشارهکردید، «عملاً»، و نه عقلاً؛ ما در دورانِ گذار تحتتأثیر فرهنگ غرب خواهیم بود، چون عقلاً چنین است که اگر میلمان کاملاً اسلامی باشد غربی نمیشویم، اما عملاً چنین است که جامعه میلش کاملاً اسلامی نیست، پس عملاً در دوران گذار از این که تحتتأثیر غرب قرار میگیریم گریزی نیست. درنتیجه جامعهی ما هر قدر که میلش اسلامیتر باشد، در دوران گذار تأثیر کمتری از فرهنگ و ابزار غرب میپذیرد. عمدهی كار ما آن است كه فیلترهایی داشته باشیم كه نگذاریم روح غربی بر روح اسلامی ملت ما غلبهکند و این كار با معرفی اسلامی كه امام خمینی«رحمةاللهعلیه» نشان دادند ممكن است، و اگر توانستیم اسلام را از منظری كه ایشان نشان دادند به مردم بنمایانیم، عملاً تکلیف میلهایمان را روشنکردهایم. خیلی فرق است بین این که کسی توجهاش به عالم قدس و وحدانیت باشد و کسی که اصلاً وحدانیت و معنویت را گمکردهاست! این که میبینید در شرایط كنونی جوانان ما نمیتوانند از این جهنم خود را بیرون بکشند، چون واقعاً نمیدانند باید چه کارکنند؛ تکلیف خودشان را آن جایی که باید با غرب یکسره کنند، گم کردهاند. نه این که این جدایی را نخواهند. بسیار اتفاق افتاده است جوانانی كه به ظاهر فرهنگ غرب را پذیرفتهاند، وقتی بستر دینی را شناختند و توانستند تحلیل درستی از آن داشته باشد، با شوق تمام به زندگی دینی روی میآورند و گمشدهشان را در این نوع زندگی میخواهند پیدا كنند. ما هنوز نتوانستهایم حرفمان را به نحو درست و قابل تصور به جوانانمان برسانیم؛ آن چیزی را که از طریق امام خمینی«رحمةاللهعلیه» در قرن حاضر در دین پیدا کردهایم، نتوانستهایم درست به این نسل انتقال دهیم. معلوم است كه عموم جوانان ما روحشان، روح طالب معنویت است، ولی سخت گرفتار تبلیغات و دروغهای دشمن هستند، اگر ما تلاش كنیم كه به نحو درست و آرامآرام حرفمان را به آنها برسانیم و گمشدهشان را نشانشان بدهیم، حتماً میل تحقق تمدن اسلامی كه در واقع شرایط جوابگویی به میل فطری است، در آنها رشد میكند. خدا به آنها کمک میکند تا بفهمند شرایطی را كه فعلاً در آن افتادهاند نمیخواهند، این همه اعتراض به حركات آمریكا - بهخصوص در جوانان دنیا، و بالأخص در جوانان كشورهای اسلامی- نشان آن است كه میلهای این جوانان در جستجوی راه دیگری است ولی آن را نمیشناسند و آروزهای خود را عملی نمیدانند. ما از طریق انقلاب اسلامی داریم به جهانِ طالب زندگی صحیح و سعادتمندانه میگوییم میل خود را باید به سوی عالم قدس سیر بدهید. بشر عالم قدس را گم کرده است و وقتی هم بخواهد تصور كند كه میل خود را از تمدن غربی بکَند، سرگردان میشود، لذا میگوید: «پس بگذار همین كه هست را داشته باشم». اگر میبینید انعکاس تنفّر از حركات دولت آمریكا در دنیا اینقدر وسیع است، بهجهت این است که میل گذار از وضع موجود در آنها پدید آمده است ولی نمیدانند این میل را چه کار بکنند و به کدام سمت و سو جهت دهند! طرح «عالَمِ انسان دینی»، به او كمك میكند که بفهمد میلش را به کجا باید سوق دهد.(119) فکر نکنید این کار مشکلی است، همین که فهمید میلش را به کجا باید سوق دهد، تکلیفش را با تکنولوژی غرب یکسره میکند.
اینكه انسان جایگاه فرهنگ مدرنیته و تكنولوژی مربوط به آن فرهنگ را درست بشناسد، نكتهی بسیار ارزشمندی است، چون در آن صورت تكلیف خود را نسبت به حال و آیندهی آن فرهنگ و تكنولوژی مربوط به آن میشناسد. افراد متدین عموماً احساساتشان نسبت به اشكالات غرب تحریک میشود؛ اما نمیتوانند تکلیف خود را با آن فرهنگ معلوم کنند، زیرا بعضی از نویسندگان که باید از جهت فکری مردم را راهنمایی کنند در راستای عبور از غرب قلم نزدهاند و مخاطبان خود را در این امر به فكر وارد ننمودهاند. حال اگر افرادی كه به دنبال كتب مذهبی هستند به جهت عدم طرح موضوعِ جایگاه فلسفی فرهنگ مدرنیته، توسط آن نویسندگان با این مسئله روبهرو نشوند، نمیتوانند جایگاه فرهنگ مدرنیته را در آیندهی جهان بشناسند. حضرت امامخمینی«رحمةاللهعلیه» به صورت كاملاً روشن و علامهی طباطبایی«رحمةاللهعلیه» به نحو ظریف، تكلیف ما را نسبت به غرب معلوم میكنند كه بنده؛ در نوشتار «تئوری ادارهی جهان بشری از دیدگاه علامه طباطبایی«رحمةاللهعلیه» و کتاب «خطر مادی شدن دین» نظرات علامه را شرح كردهام و سخنرانیهای امام«رحمةاللهعلیه» پُر است از روح و روحیهی عبور از غرب که در جلسات قبل اشارهی مختصری به آنها شد.
به این نكته باید عنایت داشته باشید كه متفكرانی كه پروای آینده دارند و میدانند ریشههای پایداری وضع موجود خشكیده است، همواره چشم به راهاند و بعضاً در حركات عادی مردم آثار بحران را لمس میكنند، آن كس كه منتظر است حادثهی مهمی رخ دهد، به همهچیز با نگاه دیگری مینگرد تا پیشآمد بزرگ عصر را كه اثرش در همه جا ظاهر است، ببیند. گاهی آن چه را فكر میكنیم در پشت خانه است و هنوز وارد خانه نشده، در خانه وارد شده است، باید ورود آن را باور كنیم و اگر چیز مباركی است در تحقق آن تلاش كنیم. آیا تمام شرایط برای استقبال از تمدن اسلامی به قرائتی كه اهلالبیت پیامبر(ع) ارائه میدهند، آماده نیست؟! غفلت نکنیم که در كجای تاریخ هستیم. چرا بعضی از گویندگان و نویسندگان مذهبیِ ما در مورد نقد فرهنگ غرب و جایگزینی تمدن اسلامی آنطور كه باید و شاید عمل نمیكنند؟ آنوقت گله دارند که مردم دیگر كتابخوان نیستند و به جلسات مذهبی علاقه نشان نمیدهند! كدام كتاب را بخوانند؟! گویندهای كه هنوز خودش افق تاریخ خود را نمیبیند، چه چیزی را میتواند به شنوندهی خود نشان دهد؟!
تفاوت معماری سنتی با معماری غربی
سؤال: شهیدآوینی«رحمةاللهعلیه» میگوید: «علوم رسمیِ غرب انسان را در جهانبینی موهوم سرگردان میکند.»! پس طبق این سخن، ما نباید بتوانیم از علوم غربی استفاده كنیم و یا به روش آنها ابزاری در راستای نزدیكی به تمدن اسلامی بسازیم، آیا میتوان این طور نتیجهگیری كرد که حتی اگر بر اساس آن علوم مسجدی هم بسازیم، فضای آن مسجد فضای سرگردانی است و نه آرامش؟
جواب: همانطور كه قبلاً عرض شد: روح «سلطه بر طبیعت» در منظر علوم غربی، حتی در معماریِ غربی مستتر است و لذا علم معماری غربی، علمِ مستتر در فنّی است که میل غربی در آن جریان دارد، آری با آن معماری نمیتوان مسجدی ساخت كه ما را به حضور در عالم معنا ببرد. اگر از آرشیتکتها و طراحهایی که با علم معماری و عمران مدرن کار میکنند، آهن را بگیرید، دیگر نمیتوانند هیچ چیزی بسازند! حتی در ساختن بناهایی كه شبیه بناهای سنّتی است از نبشی آهن استفاده میكنند، اما معماری قبلی، نیروهای طبیعت را در بستر خودِ طبیعت به كار میگرفت. طاققوسی قدیم را ببینید و مقایسه کنید با طاقهای قوسی كه امروز میسازند. طاقهای قوسی امروزی که به تقلید از گذشتهگان میسازند تمامش آهن و سیمان است كه با نیروی جوشكاری آنها را به همدیگر وصل كردهاند، ولی نگاه معماری گذشته نگاه دیگری است، با آن هماهنگی طبیعی كه بین اجزاء بهوجود میآوردند رابطهی بین آسمان با زمین را نشان میدادند، در بین اجزاء به کار رفته در آن معماری، تضادی پیدا نمیکردید كه حالا بخواهید با نیروی جوشكاری آن اجزاء را در كنار همدیگر نگهدارید. با انکشافی که معماران گذشته نسبت به استعدادهای طبیعت بهدست میآوردند، عملاً باطن زیبای طبیعت را به نمایش میگذاردند، نه اینكه كاری بكنند كه اجزاء به تضاد بیفتند و حالا برای سركوبی آن تضاد، نیروی جدیدی را وارد صحنه كنند، كار اینها مثل این است كه گُلهای طبیعت را از طبیعت و از بستر اصلیِ رشد و نموش بگیریم و بیاوریم در گلدان و بگذاریم در آپارتمان و بعد چون گلهای طبیعی پژمرده میشوند، یک گل پلاستیکی میسازیم و در گلدان میگذاریم تا پژمرده نشود، این دیگر ارتباط با «گل» نیست. معماری جدید، صورت پلاستیکی معماری سنّتی است. فنّ غربی، علمی است که در آن فن، میل غربی مستتر است، میلی که به سوی ناكجاآباد نظر دارد و لذا حق با مرحوم شهید آوینی«رحمةاللهعلیه» است که میگوید: «علوم رسمی غرب انسان را در جهانبینی موهوم سرگردان میکند!»، کسی که مانند شهیدآوینی«رحمةاللهعلیه» متوجه عالم معنا شود، میبیند که روحِ غلبه و سلطه بر طبیعت، اجازهی ارتباط با واقعیتِ طبیعت را به انسان نمیدهد. البته همانطور كه قبلاً عرض شد و باز تأکید میکنم؛ «علم، به خودی خود غربی نیست، ولی بین علم و تکنیک نباید خلط شود.». مثلاً «فیزیک» بهمعنای تحقیق در مورد «طبیعت»، غربی نیست، اما فیزیک به معنای، نگاه خاص به طبیعت برای یافتن نیروهایی كه فرهنگ مدرنیته میخواهد از طبیعت بگیرد، غربی است، این دو نكته را باید از هم جدا کنیم. فیزیک بهمعنای علم به قواعد خاصِ موجود در طبیعت چیزی است كه همهی ملتها میتوانند از آن استفاده كنند، مثلاً حرارت موجود در طبیعت منشأ خیلی از کارها میشود. شما بیایید از حرارت طبیعت استفادهکنید، اما به شرطیکه در این كار با طبیعت در تعامل باشیم و نه این که بخواهیم بر آن سلطه پیدا كنیم.
همانطور که در تحلیل حوادث تاریخی باید مواظب باشیم ریشهی این حوادث را غلط تفسیر نكنیم و به كمك قواعد قرآنی به حوادث نگاه كنیم، مثلاً؛ تمدن فرعونیان و علت سقوط آنها را از منظر قرآن ببینیم و نه از منظر مورخین یا جامعهشناسها، در تفسیر پدیدههای طبیعی نیز باید این قواعد را رعایت كرد. در نگاه غربی، رودخانهای که میبینیم و به نظر خودمان هم فکر میکنیم «رودخانه» میبینیم، به جهت حاكمیت فكر کمیتگرای غربی، ناخودآگاه با دیدن رودخانه به نیروی برقی فکر میکنیم که با احداث سدّ بر روی آن به دست میآید. علوم جهتدار غرب همین طور است؛ عالَم را بر همان اساس تفسیر میكند و دائم از آن منظر به همهچیز مینگرد. به قول «هایدگر» فرهنگی كه میخواهد بر همه چیز تسلط داشته باشد و همهچیز را به ابزار تبدیل میكند، جنگل را الوار میبیند، نه یك مجموعهای زیبا از ظهور قواعد عالم قدس. این نگاه که همه چیز را در منظر سود مادی ببیند، برای بشر خیلی مشکل ایجاد میکند! بشری كه گرفتار این نگاه است، چشمش را به طبیعت بسته است و از ارتباط حقیقی با طبیعت محروم شده است! انسان غربزده همهی چیزها را «نیرو» و «ابزار» میبیند! اینکه در اسلام میگویند: «ربا حرام است» برای این است که در نگاهی كه سود مادی همهی مقصد انسان شد، دیگر انسانیتی نمیماند كه طبیعت و مال در خدمت آن باشد، بلكه او در خدمت مال و ثروت قرار میگیرد.
عوامل حجاب رؤیت طبیعت
سؤال: آیا اینكه جنگل را الوار ببینیم، نگاه غلطی است، یعنی جنگل الوار نیست؟
جواب: به هیچ وجه جنگل الوار نیست، بلكه نمایشی از نظم عالم قدس است كه در بستر زمین ظاهر شده است، مثل چشم شما كه ظهور قوّهی بینایی نفس شما است، آیا میتوان گفت چشم چیزی نیست جز مجموعهای از سلولها؟! یا خود چشم با همهی انضباط و نظمی كه دارد چیزی است كه قوّهی بینایی نفسِ ما از آن منظر با بقیهی موجودات ارتباط مییابد و صورت آنها را از طریق چشم به قوّهی بینایی و به نفس منتقل میكند؟ جنگل هم همینطور است، صورت حقایق قدسی عالم غیب است، ولی وقتی بشر حریص شد و اصالت را به میلهای مادی خود داد، آن جنگل برای او الوار میشود و شروع میكند با تكنیكهای ویرانگر، یك ماهه جنگل را به بیابان تبدیل كند، بدون هیچ تعامل و ارتباطی كه باید با جنگل داشته باشد. در حالی كه در شرایط عادی و در بستر طبیعی خود، اگر ما نسبت به استفاده از جنگل حریص نباشیم، خودِ جنگل پس از مدتی از كنارهی هر درخت کهنی جوانه میزند و تنهی قدیمی خود را در اختیار ما میگذارد، خودش اعلام میكند كه زمان بریدنش فرا رسیده است، تا جوانههای اطراف آن امكان رشدِ لازم را داشته باشند، در آن صورت شما میتوانید از آن درخت وسایل مورد نیاز خود را بسازید این خیلی فرق میکند با حرصی که به تخریب جنگل منجر شده است و با یک ارّه برقی تمام جنگل را به الوار تبدیل میكنند، این دیگر تعامل با جنگل نیست، بلكه جنگ با جنگل است. وقتی شما فرصت میدهید تا پشمهای گوسفند بلند شود و سپس آن را قیچی میكنید با طبیعت گوسفند تعامل میکنید و این غیر از آن است که پشمهای آن را از ریشه بكنید. چون گوسفند را موجود زنده احساس میکنید كه باید در كنار شما باشد و شما هم در كنار او، هرگز به خود اجازه نمیدهید پشمهای آن را از ریشه بكنید. در رابطه با جنگل چون معتقد نیستیم که یک موجود زندهای است که از عالم قدس تدبیر میشود، مثل گوسفند با آن برخورد نمیکنیم، و علت درستندیدن حیات جنگل، حرصی است که بر روح انسان مدرن حاکم شده است.