آفات دلدادگی به فرهنگ غرب
سؤال: عامل مهمی كه موجب میشود ابزارها و تكنیكها به همراه خود، روح و فرهنگ خود را حاكم كنند چیست؟
جواب: قبلاً عرض شد رویهمرفته تكنیكها در فرهنگی خاص و با اهدافی خاص ساخته شدهاند و لذا هر جا هم كه میآیند همان فرهنگ و اهداف را با خود میآورند، ولی آنچه موضوع را شدیدتر میكند، همدلی با فرهنگی است كه تکنیکها در بستر آن پدید آمدهاند. یك زمان هست که اروپا در قرون وسطی در رویارویی با مسلمانان به ارزشهای دنیای اسلام اقرار میكند و لذا نهتنها علوم را از مسلمانان گرفتند، حتی دانشگاه آكسفورد را هم شبیه مدارس علمیهی مسلمانان ساختند، ولی همان اروپا در دورهی رنسانس كه میخواست دینزدایی كند، سعی كرد نه تنها علوم مسلمانان را نفی كند، بلكه هر آنچه یادآور اسلام بود، حتی واژههایی را که از لغات عربی ساخته بودند، از زندگی خود پاك كردند، چون به دین و دینداری پشت كردند. پس قصهی همدلی یا جداییِ دلها نقش قابل توجهی در پذیرش روح حاكم بر تكنولوژی دارد. در مورد برخورد ما با فلسفهی یونان از طریق فارابی و ابنسینا قصهی همدلی به میان نبود و لذا زندگی ما یونانی نشد.
غرب بعد از رنسانس سعیكرد گذشتهی ملتهای دیگر را نفی و تحقیر كند تا زندگی و فرهنگ جاری در تكنولوژی غربی در ملتهایی كه از تكنولوژی آنها استفاده میكنند به خوبی جا باز كند و یک نوع شیفگی نسبت به فرهنگ غرب در آنها پدید آید. به همین دلیل بنده معتقدم اگر از یك طرف عظمتهای اسلام را به ملت اسلامی بفهمانیم و از طرف دیگر ضعفهای فوقالعاده اساسی فرهنگ غربی را مورد بررسی قرار دهیم، راه ظهور تحقق تمدن اسلامی را گشودهایم. در كتاب «فرهنگ مدرنیته و توَهم» سعی شده است ضعفهای فلسفیِ فرهنگ مدرنیته مورد بررسی قرار گیرد تا قبل از آزادشدن از تكنیك غربی، دلدادگی به غرب از بین برود، چون آنچه كار را مشكل كرده، كامپیوتر نیست، دلدادگی به فرهنگی است كه این كامپیوتر از دل آن بیرون آمده است، در آن صورت از طریق كامپیوتر بدون هیچ مقاومتی همهی توصیههای فرهنگی آن فرهنگ را میپذیریم. اینكه دستاندركاران فرهنگ گله و شکایت میكنند چرا سینمای ما بومی نیست، به این جهت است كه ما در امور سینمایی خود، تكنیك سینما را نیاوردیم، بلكه روح حاكم بر سینما را آوردیم و لذا نمیتوانیم سینمای بومی داشته باشیم. در مورد كامپیوتر هم همینطور است؛ ناخودآگاه از طریق آن، كارهایی را انجام میدهیم كه روح این تكنیك به ما القاء میكند. آری؛ در تئوری میتوان گفت كه ما از طریق كامپیوتر اهداف خود را دنبال میكنیم، ولی این یك سخن انتزاعی است. در عمل ملاحظه میفرمایید كارهایی كه فرهنگ غربی در دامان ما قرار داده ادامه مییابد، مگر اینكه دلدادگی به آن فرهنگ از بین برود و دلها در جای دیگری مستقر شود كه در آن صورت دیگر دست و دلمان به كارهای دیگر مشغول میشود و كار خودمان را شروع میكنیم. بالأخره حالا كه نمیتوانیم از تكنیك غرب آزاد شویم و از طرفی هم میدانیم فرهنگ عمومی مردممان آنچنان نیست كه تحت تأثیر فرهنگ این تكنیك قرار نگیرند، باید فكر كنیم از كجا شروع كنیم تا در نهایت تكنیكی مطابق روح اسلامی جایگزین این تكنیك نماییم. عمده توجه به مرحلهی گذار است كه نباید در این مرحله جانب افراط و تفریط را گرفت، وگرنه یا از ادامه كار مأیوس میشویم و یا مردم را به زحمتهای طاقتفرسا دچار میکنیم، عمده آن است که راههای تولید علمِ مطابق با فرهنگ دینی همواره از ذهن و فكر ما خارج نشود و به تعبیر مقام معظم رهبری همواره «شکستن مرزهای علمی موجود»(118) مدّ نظر ما باشد.
ما در دوران گذار میخواهیم بگوییم: ابزارها و تكنیكهای موجود، صورت علم غرب است. اگر ما ابزار غرب را گرفتیم، صورتِ میل انسان غربی را هم گرفتهایم، چون عرض شد ابزارهای غربی، علمی است که با «صورت میل انسان غربی» وارد زندگی بشر شدهاست. حال سؤال این است که آن ابزارها را با میل غربی بگیریم یا با میل خود؟ اگر ابزار غرب را با میل خودتان گرفتید و نگذاشتید که این ابزار فرهنگ خودش را به شما تحمیلکند، آن را در روح اسلامی هضمکردهاید و لذا خطر خیلی کم میشود.
اینكه میپرسید: آیا میتوان در تمدن اسلامی همان علم و تکنیک را ادامه داد و از طریق آنها علم و تکنیکی منطبق با فرهنگ اسلامی استخراجکرد و تمدن اسلامی را ساخت؟ این بهشرطی است که از اول میل خود را از میل این تمدن جدا کنید و نگذارید فرهنگ غرب، عالَم اسلامی شما را از شما بگیرد. اگر گفتید: «من عبودیت برایم مهم است، در آرامش و سکینهبودن برایم مهم است و نه در شتابافتادن»، این تمدن و مظاهر آن را كه از جملهی آنها سرعت خلاف طبیعت است، دیگر نمیتوانید بپذیرید و با متذكرشدن به این موضوع اولین قدم جدایی شما با فرهنگ غرب شروع میشود، نگاه شما به سوی دیگر میافتد و در جادهی دیگری قدم میگذارید و زبان توجه به فقر وجودی انسان برایتان رخ میگشاید و با بیكرانهی عالم الهی مرتبط میشوید و در نتیجه حكومت كثرات فرو میریزد.
«عدد» به خودی خود نشان از نظرکردن به کمیّات و مادیات دارد؛ فرهنگی که پر از عدد است، یک فرهنگ مادی است. «فرهنگی که پر از عدد است» یعنی سراسر «کمیّت» است، سراسر «کثرت» و «بُعد» است! اما فرهنگی که ارتباطش با عالم قدس محفوظ است، عددهایش کم است، كثرت در عالم معنا مطرح نیست، درست است كه ما فعلاً در عالم مادّه و در بین كثرات زندگی میكنیم، ولی نباید از حاكمیت عالم معنا محروم باشیم و اصالت را به كمّیات بدهیم. پس ملاحظه فرمودید كه در دوران گذار باید ظرائف و دقایقی را رعایت كرد. بلی؛ در دوران گذار- یعنی قبل از ایجاد تمدن اسلامی به صورت بالفعل- میتوانیم از علم و تکنیک غرب استفادهکنیم، ولی نه «لابشرط» و بدون هیچ محدودیت دینی.
سختیهای دوران گذار
با این مقدمات میتوان گفت: اینچنین نیست که در دوران گذار از فرهنگ مدرنیته به فرهنگ اسلامی، بتوانید تولید علم را بدون توجه به علم و تکنیک غرب شروعکنید، چون هنوز با توجه به حاكمیت تمدن غرب، به تصور اینکه تمدن اسلامی به چه شکل باید باشد، نرسیدهایم. شما در حال حاضر هر چقدر فکرکنید كه با چه وسیلهای به خانهتان بروید جز ماشین سواری، چیزی به ذهنتان نمیآید، نهایتاً خیلی که بخواهید فوق این تمدن فکرکنید، میگویید: با کالسکه مسافرت می كنیم، در حالیكه ساختارهای موجود اجازهی چنین زندگی را به شما نمیدهد، پس مسلّم است به بشر امروز خیلی سخت میگذرد تا بتواند به یک تصور جدید برسد، و این است كه مجبوریم با این تمدن تعاملکنیم تا آرامآرام و با توجه به اهداف خود نسبت به راهكارهای تحقق آن اهداف بیندیشیم.
میگویند در جهنّم به بعضی از آن جهت بسیار سخت میگذرد که هر چه در دنیا و در ذهنشان تصورکردهاند همانها را در اطراف خود ایجاد میكنند، در حالیکه با هوشیاری فطرت در آن شرایط، به چیزهای دیگری نیاز دارند ولی چیز جدیدی نمیتوانند تصورکنند و برای آنها كه در جهنّم جاودانه نیستند، هزاران سال طول میکشد تا ذهنیات و ملكاتشان تغییر كند، این هزاران سال را در «خلأ» و در بیهویتی هستند تا استعدادهای اصلی خود را بازیابی كنند و به گرایشهای اصلی خود كه روح ایمان بود دست یابند. این که میبینید بحثهایی كه در مورد گذار از غرب میشود افراد را اذیت میکند، چون یکمرتبه همهی تصور او را میخواهید از او بگیرید، بعد هم هر چقدر فکرمیکند، چیزی نیست که به جای آن بگذارد و لذا برای او این كار، كار مشكلی خواهد بود، پس زمان زیادی نیاز هست كه آرامآرام به تمدنی غیر از تمدن غرب فكر شود و چون به تصور تمدن اسلامی نرسیدهایم به ناچار علم و تکنیکِ غرب را گزینش میکنیم، زیرا تصوری ماوراء آن نداریم، هر چیزی را برای زندگی تصور کنیم، همان ابزارهایی است كه غرب در زندگی ما وارد كرده است. وقتی توانستیم به ابزارهایی نسبت به اهداف خود دست یابیم و قبل از آن، عالَم دینی خود را شناختیم و خواستیم زندگی خود را بر اساس آن عالَم ادامه دهیم، به همهی این تكنولوژی كه ما را از عالَم دینیمان خارج میكند، پشت خواهیم كرد، چون در آن حالت متذكر یك نوع زندگی دیگری هستیم غیر از زندگی كه غرب برای ما مطرح میكند.
افراد در رابطه با فرهنگ غرب و زندگی غربی سه دسته هستند: یک دسته كه از اول مایلاند به همان زندگی غربی برسند، چون اهدافی را كه غربیها برای زندگی خود دنبال میكنند برای خود پسندیدهاند. دسته دیگر مایل نیستند به نتایجی برسند كه انسان در فرهنگ غرب به دنبال آن است، ولی طوری به زندگی غربی وابسته شدهاند كه بعد از مدتی استحاله میشوند و ناخودآگاه رنگ غربی و تفكر غربی همهی زندگی آنها را اشغال كرده است. فقط دسته سوم میمانند؛ که هم از اول مایل نیستند به اهدافی برسند كه یك زندگی غربی دنبال میكند و هم این عدمتمایل را تا آخر در خود حفظ میكنند و بر آن پایدار می مانند. امروزه میبینید فقط افراد دسته سوماند که در تلاشاند از روح فرهنگ غرب نجات پیدا کنند؛ و بالأخره هم نورِ انتظاری که دارند تا شرایط زندگی دینی محقق شود، اینها را نجات میدهد. ولی اگر عالَم دینی و اهداف مربوط به آن از مدّنظر ما رفت و دائم متذكر آن نبودیم، از زشتی زندگی غربی غافل میشویم و ناخودآگاه به آن تمایل پیدا میكنیم، و در این حالت نه تنها انقلاب اسلامی را بستر تحقق آرمانهای خود نمیدانیم، بلكه مزاحم خودمان میپنداریم.
تمدن اسلامی، ابزار مناسب خود را مینمایاند
آری؛ ما با همین ابزارهای گزینششده از تمدن غرب، تمدن اسلامی را شروع میكنیم، چون تصورجدیدی از زندگی پیداکردهایم ماوراء آنچه غرب به دنبال آن است. ما بعد از اینکه عالم دینی خود را حفظکردیم كه همان عدم تمایل به زندگی غربی است، دائماً در راستای رسیدن به مطلوب خود فکرمیکنیم، یکمرتبه میبینیم إنشاءالله چیزهای جدیدی پیدا شد، با تصور جدیدی روبهرو شدیم که در آن تصور، فرهنگی که گمکردهایم خود را آرامآرام مینمایاند و ما را دعوت به ساختن نوعی از زندگی مطابق عالم دینی میكند و شور نهفته در امت اسلام سر بر میآورد و سرعت میگیرد. آینده از آنِ بشری است كه یاد گرفته به كمك رهنمودهای انبیاء فكر كند، نهال هیچ نوع تفكری دربارهی آنچه در دورهی ما وجود دارد نمیتواند سر از خاك برآورد و رشد كند مگر آنكه ریشههایش از طریق همزبانی با انبیاء و با زبان و در خاك و گِل تفكر حضوری و وجودی آنان شكل بگیرد و آن وعدهی حتمی خدا برای ظهور حضرت بقیةالله (عج)است و هر فكری كه در راستای تحقق آن شرایط نباشد، فكر نیست.
سیصد سال پیش چه عاملی موجب شد كه یکمرتبه عدهای از ما به غرب تمایل پیدا کردیم؟ از یك طرف پادشاهان خودباخته و عموماً فاسقِ قاجار مثل لشکر فاتحِ بیگانه با ملت برخورد كردند، از طرف دیگر هم آن اسلامی كه ابعاد گوناگون فقهی و عرفانیِ عظیمی در خود داشت، در عقل و قلب مردم جا باز نکرد و مردم كوچه و بازار آنطور كه باید و شاید روح و نور اسلام را در قلب خود نیافتند تا آن نور را با ظلمات فرهنگ غربی مقایسه کنند، به عبارت دیگر آن بصیرتی را كه لازم داشتیم تا بهكمك آن و با دلسپردن به آن، ضعفهای زندگی غربی را بشناسیم، از دست داده بودیم، آن میلی که میتوانستیم رشدش بدهیم و بر اساس آن میل، تمدن اسلامیِ خود را در فرصت تاریخی پیشآمده، بسازیم، آن میل در ملت اسلام گم شد. الآن نمیدانیم اگر آن میل را حفظ کرده بودیم و رشد میدادیم با چه نوع زندگی روبهرو بودیم، اما میدانیم اینكه فعلاً در آن هستیم را نمیساختیم. در حال حاضر تا وقتی كه دوباره آن میل را احیاء کنیم، ناچاریم در ذیل تمدن غرب زندگی کنیم، اما آن زندگی که ما میخواهیم، حتماً این زندگی نیست که غرب پیشنهاد میکند. ما قبلاً زندگی خاص خود را داشتیم و مردم اروپا هم خوب یا بد در قرون وسطی زندگی خاص خود را داشتند، یکمرتبه رنسانس آمد خودش را به قرون وسطی تحمیلکرد، به ما هم تحمیلشد. آیا امكان نداشت ما زندگی دیگری را در آن مرحله از تاریخِ خود كه فرصت ساختن یك نوع زندگی بود، شروع میکردیم؟ آری؛ امكان آن فراهم بود، اما این کار را نکردیم. مشکل ما ادامهندادن گرایش اسلامیمان بود تا آنطور كه شایسته بود شكوفا شود.
اگر چه حكمت متعالیهی ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» در اصفهان و شیراز مطرح شد و پیرو آن حكمت و عرفان در تهران با امثال «آقا محمدرضا قمشهای» و در اصفهان توسط «میرزا جهانگیرخان قشقایی» شكل گرفت، ولی این رویکرد در حوزههای علمیه همهگیر نشد تا ملت توسط روحانیت بتوانند از آن فکر تغذیه شوند و روح حكمت و عرفان مذاق جامعه را شیرین كند و درك و تشخیص تلخیِ زندگی غربی همگانی گردد. ما ضربه را از آنجا خوردیم و حالا هم از همانجایی که ضربه خوردیم باید مشکل خود را جبران کنیم، ما با رجوعِ هر چه بیشتر به اسلامی که مایهی عرفانی و فلسفی داشت، باید دل خود را به غرب نمیدادیم و حالا هم باید با دلسپردن به همان اسلام که امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» در حال حاضر متذکر آناند، از غرب دل بِکَنیم. در آن صورت به نوعی از زندگی بازگشت میكنیم كه نهتنها دیگر از غرب عقب نیستیم، بلكه برای همیشه غرب را پشت سر میگذاریم، در آن شرایط است که ملاكها عوض میشود و اولین نتیجهاش فروریختن ابهت غرب و ملاكها و ارزشهای دروغین آن است، ملاكهایی كه چهارصد سال است بقیهی ملتها را با آن اندازه میگیرند و كوتاهی آنها را به رخشان میكشد. این یک پدیدهی اتفاقی نیست كه بنیانگذار انقلاب اسلامی یعنی امام خمینی«رحمةاللهعلیه» فقیهی است كه از حكمت متعالیه و عرفان دینی بهرهی كافی دارد، چون برای رویارویی با فرهنگ غرب و دلكندن از آن فرهنگ باید اسلامی در صحنه باشد كه تمام ابعاد وجود انسان را جذب كند، با حكمت متعالیه عقل حِکمی و قدسی جذب اسلام میشود و رشد میكند و با عرفان اسلامی دل جذب اسلام میگردد و سیر میكند و با فقه و آداب دینداری سازماندهی میشود.