عقل قدسی و تمدنسازی
سؤال: قبلاً بحث شد كه انسان مطابق اهدافی كه دارد ابزارهایی را پدید میآورد و مطابق آن اهداف و آن ابزارها زندگی خود را سر و سامان میدهد و تمدنی را پایهریزی میكند. بهترین نحوهی ابزارسازی را چه میدانید؟
جواب: قبلاً عرض شد كه بالأخره بشر ادب و آدابی را در جامعه ایجاد میكند و به نام تمدن سعی میكند به حوائج خود جواب دهد، بررسی این که چرا پس از مدتی آن تمدن از درون به مشكل میرسد و نهادهایی كه برای ادامهی آن تمدن تأسیس شده توان نگهداری آن تمدن را ندارد، بحث مهمی است. به عنوان مثال روح انسان در دورهی جنینی بدنی مناسب زندگی بیرون از رحم برای خود میسازد. چون به اصطلاح فیلسوفان «اَلنَّفسُ جسمٌ آلی»؛ یعنی، نفس جسمی است كه برای حوائج خود آلات و ابزار میخواهد. روح شما در دوره جنینی برای جسمتان و برای زندگی بیرون از رحم، برنامهریزی میكند، مثلاً انگشتهای خود را پنج عدد قرار میدهد، شما که خودتان در دنیا انگشتانتان را پنج عدد قرار ندادید، بلكه روحتان این کار را در دوره جنینی انجام داد. همین روح، با همین خصوصیاتِ ابزارسازی برای رفع حوائج، در زندگی بیرون از رَحمِ مادر پس از چندی و به كمك فكر خود، آداب و قراردادهایی را وضع میكند و به كمك امكانات عالم ماده ابزارهایی را میسازد و جمعِ تمدنی را پایهریزی مینماید. همین آدمی که انگشت خود را در دورهی جنینی ساخت، در این دنیا هم تکنولوژی ساخته است. امّا آیا بشر امروز این تکنولوژی را با همان عقلی ساخت که انگشتهایش را ساخت؟ اگر این کار شدهبود، هیچوقت برای بشر مشکلی پیدا نمیشد، نفس ناطقه در دورهی جنینی با آن ارتباط خاصی كه با عالم برتر دارد و با توجه به اینكه تجلی روح كلّی است، آمده است و تمام جوانب حیات خود را - چه در رحم مادر و چه در دنیا- در نظر گرفته و یک دست با پنجانگشت ساخته است. این پنج انگشت، بهترین شکلِ ممكن نسبت به تمام جوانب نیاز انسان در این دنیا است، البته این در صورتی است که بخواهد بر اساس اهدافی كه در راستای آن اهداف خلق شده، عمل كند. ممکن است بگویید اگر این پنج انگشت یک طور دیگری بود بهتر بود، تصور آن محال نیست، ولی اگر همهی جوانب را در نظر گرفتیم به راحتی اعتراف میكنیم طراحیِ دست و انگشتان ما با یك روح فوقالعاده متعالی انجام شده است. البته دوباره تأكید میكنم به شرطی كه اهداف حقیقی انسان مدّ نظر باشد، و نه اهداف نفس امّاره. دزدها كه اسکناسهای جیب مردم را میخواهند بردارند، یکی از مشکلاتشان این است که دو انگشتِ وسط دستشان یك اندازه نیست، ولی بنا نبوده انگشت را برای جیببُری طراحی كنند، نفس حکیم شما در رابطه با عالم قدس، در دورهی جنینی انگشتهایی میسازد که دزدیکردن جزء زندگیاش نیست. پس تضادی هم پیدا نمیشود که چرا انگشتهای وسط دست یكی از دیگری کوچکتر است، در شرایط طبیعی هزاران حُسْن در همین متفاوتبودن اندازهی آن دو انگشت است، ولی از نظر جیببُرها این یک عیب است چون به راحتی نمیشود با آنها جیب مردم را خالی كرد.
فارابی و امثال او از همین قاعده و زاویه وارد میشوند؛ به اصل خلقت انسان توجه میکنند و به این نتیجه میرسند كه انسان، بالذّات سخنگوست، چون در دورهی جنینی برای خودش حنجرهای منظم و با تارهای صوتی دقیقی ساخته است در حالیکه در رحم مادر آدم دهان و حنجره نمیخواهد! به این نتیجه میرسند اینكه روح انسان در دورهی جنینی دهان و حنجرهای مناسب حالت سخنگفتن میسازد، چون میداند که سخنگفتن جزء زندگی این دنیاست و باید به كمك عقل قدسیِ همهجانبهنگرِ خود، ابزاری مناسب سخنگفتن بسازد. اگر آدمها با همین روحیهی حکیمانهی متصل به عالم قدس، نظام زندگی خود را در دنیا میساختند، نسبت به همهی نیازهای خود برنامهریزی میكردند، و هر نیازی از نیازهای خود را درست در محل خود جواب میدادند، همانطور كه میبینید روح جنین چقدر زیبا و دقیق دهانش را درست همانجایی گذاشتهاست كه بهترین محل ممكن است و تازه ملاحظه فرمودهاید چه اندازه از صورت، دهان شده است؟! بهاندازهای که بتواند حرفبزند و غذا بخورد، نه بیشتر و نه کمتر. تمام قواعد ارتباط با خارج را قبلاً تنظیم کرده است.
بشر با همان عقل قدسی خود به این دنیا آمده است. اگر آن عقل، به هوس آلوده نشود، با همان عهد الهی و نوری که در دورهی جنینی داشت، ابزارهای زندگی این دنیاییاش را میساخت، در آن صورت زندگی برایش شكل دیگری پیدا میکرد و در اُنس با خدا با عالمی روبهرو میگشت كه گویا همهچیز از قبل برایش به نحوهی حسابشدهای فراهم شده است، با توجه به این نكته است كه یك عارف کامل سعیمیکند نیازهای هوسساز بر او حاکم نشوند تا از یك طرف وابستگی او را به دنیا زیاد كنند، و از طرف دیگر ارتباط او با عالم غیب و معنویت را قطع کنند. بنابراین برای زندگی زمینی و ابزارهای مربوط به آن زندگی راهكارهای بسیار مفیدی را پیشنهاد میکند؛ پیشنهادهای عارف كامل برای ساختن ابزارهای زندگی زمینی، مثل فرامینی است که به صورت تکوینی، نفس انسان در دوران جنینی به گوشتهای بدنش میدهد. این دست با خصوصیات دقیقی كه حالا دارد در ابتدای دورهی جنینی به این شكل نبود، یکتكه گوشت بود. نفس با توجه به علم كاملی كه نسبت به آینده داشت، آن تكه گوشت را بر اساس اهداف مورد نظرش، تدبیر كرد و در نتیجه این دست با این شكل مخصوص را به وجود آورد. در مباحث انسانشناسی بحثی مطرح است که چطور میشود با تمرکزِ روح بر یک تكه گوشت و استخوان، پنج انگشت بهوجود بیاید؟ عنایت داشته باشید كه روح با یك تصور خاصی كه در نزد خود دارد، بر روی آن قسمت از بدنش كه میخواهد آن را به صورت پنجانگشت درآورد، تمرکزمیکند و لذا آن گوشتها را به نیروی اراده طوری تنظیم میکند كه به پنج انگشت تبدیل میشود و شكل میگیرد و بهترین ابزارها را بسازد.
پس چنانچه ملاحظه فرمودید ریشهی ساختن ابزار برای رفع حوائج زندگی اجتماعی و در نتیجه تمدنسازی، در خود انسان نهفته است، انسان همین که به این دنیا آمد، سهمی در تمدنسازی جامعه میتواند داشته باشد، به طوری كه به اهدافی فكر كند و بر اساس آن اهداف شرایط مناسب تحقق آنها را چه از نظر فكری و چه از نظر محیط خارجی فراهم آورد.
ریشهی ظرائف تمدنهای قدسی
سؤال: با توجه به نكتهی اخیر كه می فرمایند ذات و روح انسان طوری است كه بسترهای مناسب برای رفع حوائج خود را میسازد، پس باید بشریت به خودی خود تمدنساز باشد و این منحصر به مكتب خاصی نیست.
جواب: بله؛ چنین گرایشی و چنین تواناییهایی در انسانها هست، حتی روح انسان در دورهی جنینی چیزهای ظریفی مثل قرنیهی خود را كه پردهای ظریفتر از حریر است، میسازد تا بعداً در زندگیِ بیرون از رحم از آن استفاده كند، ولی این به شرطی است كه اوّلاً؛ در زندگی دنیایی هم ارتباط خود را با عالم قدس قطع نكند، ثانیاً؛ جهتگیریهای خود را نسبت به اهداف مقدس ضایع نگرداند. اگر جامعهای این دو نكته را رعایت كند، با همان دقتی كه هر نفسی در دورهی جنینی انگشت و قرنیه برای خود میسازد، تمدن بهوجود میآورد.
درست است كه هر فکر و فرهنگی، میخواهد تمدن بسازد. اما کدام فكر و فرهنگ است كه میتواند چیزی بسازد که بماند و انسان در بستر آن فكر و فرهنگ احساس بیثمری نکند و شرایط به وجود آمده به تمام ابعاد بشر جواب دهد؟ آن فكر و فرهنگی كه دو خصوصیت فوق را داشته باشد. هر جامعهای مجبور است برای زندگی جمعی خود تمدنی بسازد، اما آیا همهی این آداب و ادبی كه اقوام مختلف بهوجود آوردند، بهمعنای این است كه واقعاً در بستر آن آداب و شرایط، استعدادهای متعالی افراد جامعه به ثمر میرسند؟
آفات اسلام سكولار
سؤال: چرا نمیتوان گفت فرهنگ غرب به نحوی توانسته است به همهی سؤالهای بشر جواب دهد كه اكثر مردم دنیا - اعم از مؤمن و لاابالی- آن را پذیرفتهاند و تصمیم گرفتهاند در بستر همان فرهنگ زندگی خود را به ثمر برسانند؟
جواب: از یك جهت باید گفت: آری، و از یك جهت میتوان گفت: نه. به این جهت میگوییم آری كه تمدن غربی سعی كرده برای هر گرایشی - اعم از گرایشهای دنیایی و خیالی و یا گرایشهای متعالی و فطری- یك جایگزین تدوین كند، هر چند آن جایگزین مطابق حقیقت نباشد، حتی برای گرایشهای معنوی، نه تنها با آداب عبادی مخالفت نمیكند، بلكه آنها را پیشنهاد هم میكند، ولی عبادات سكولار شده را پیشنهاد میکند و اگر كسی متوجه نباشد كه وظیفه دارد از طریق دین خدا و عبادات الهی، تمام ابعاد زندگیاش را در معرض حكم خدا قرار دهد، میپذیرد كه نظام استكباری جامعهاش را اداره كند و دین خدا هم خلوت او را پُر كند. وقتی متوجه باشیم وظیفه داریم تمام ابعاد وجودی خود را در معرض حکم خدا قرار دهیم، دیگر دین سكولارشده را نمیپذیریم چون آن را جوابِ قلبی، عقلی و خیالی به تمام ابعاد روح انسان نمییابیم. آنچه قبلاً مورد بحث قرار گرفت، قدرت جوابگویی فرهنگ غرب بود به خیالات بریده از عقل و وَحی. علت این که امروزه غرب با چنین سرعتی در جوامع معمولی نفوذ میکند آن است که این فرهنگ، نزدیکترین نیازهای بشر را که حس و هوس است، جواب میدهد و مسلم تمدنی كه پایههای خود را تا این حدّ سست كرده، دائماً در حال تزلزل است و برای نگهداریِ خود انرژی زیادی باید صرف كند و از آن طرف، سُنن و قواعد هستی چنین است كه این تمدن نمیتواند خود را در این عالم حفظ كند. اینطور نیست که ما بگردیم، تحقیقکنیم و بگوییم چون در حال حاضر اکثر غربیها احساس افسردگی میکنند، پس این تمدن برای ادامهی خودش جواب نمیدهد بلکه ما میدانیم در نظام هستی قواعدی هست و بشر هم ابعادی هماهنگ با قواعد نظام هستی دارد، که این تمدن هیچكدام از این دو موضوع را مدّ نظر قرار نداده. لذا انسان غربی هم در رابطه با خودش و هم در رابطه با نظام هستی، به بنبست میرسد و در نتیجه آرامآرام وقتی تمام انرژیهایش را در حفظ و شکوفایی آن تمدن صرف كرد و نتیجه نگرفت و امیدش از ادامهی این تمدن قطع شد، دیگر انگیزهای برای پایداری این تمدن نخواهد داشت و افراد جامعه از آن دست برمیدارند. عین همین قاعده را شما در دیگر امور زندگی دارید، ممكن است چند روزی دنبال فلان استاد و فلان کتاب بروید، چون امید دارید به مطلوب خود برسید، ولی اگر بعد از مدتی متوجه شدید كه امیدهای شما برآورده نمیشود، آنها را رها میکنید. در رابطه با اسلام درست موضوع برعكس است؛ هر چه به آن امیدوارتر شدید، میبینید بیشتر نتیجه گرفتید و امید دستیابی به نتیجه بیشتر نیز در شما تقویت شد، به شرطی كه نخواهید با قرائت فرهنگ غرب به اسلام نزدیك شوید. شما یک مورد در تجربیات خود پیدا كنید که بهواقع به اسلام امیدوار شدهاید و آن مورد را دنبالکردهاید و به خوبی جواب نگرفتهاید، و بر عکس؛ یک مورد پیدا كنید که بشرِ امروز به غیر اسلام امیدوار شده و جواب گرفته است. البته سرخوردگیها و جوابنگرفتنها متفاوت است و بستگی به درجهی دوری و نزدیكیِ برداشت ما از اسلام نسبت به عالم قدس دارد.
دین اسلام به عنوان پیام خدا آمده است تا این نكته را متذکر شود كه ای انسان! تو این ابعاد وسیع و گستردهی مادی و معنوی را داری و آنچه غیر از اسلام در صحنه است در حال حاضر قدرت جوابگویی كامل به آن ابعاد را ندارد، پس اوّلاً؛ ابعاد متعالی انسان را برای او روشن میكند، ثانیاً؛ بستر جوابگویی به آنها را نشان میدهد. درست برعكسِ دین سكولارشده توسط فرهنگ غرب، كه ابعاد متعالی انسان را مورد غفلت قرار میدهد بدون آنكه مستقیماً آنها را نفی كند، و به جهت همین غفلت است كه مؤمنین معمولی به بستری كه فرهنگ غرب فراهم كرده است امیدوارند، چون نمیدانند استعداد چه چیزهایی را دارند و غرب آنها را مورد غفلت قرار داده است. آن آقای متدینی كه میخواهد با فرهنگ غرب كنار بیاید، باید بنشیند تکلیف خودش را روشن کند كه آیا در همین حدّی كه فرهنگ غرب، بستر زندگی را فراهم كرده است میتواند احساس ثمردهی كند؟ اگر اسلام نیامده بود و متذکر این ابعاد نبود، یك بحث بود، حالا كه این دین آمده و وسعت انسان را به او نشان داده بحث دیگری است، در همین راستاست كه عرض میكنیم هیچ مکتبی در حال حاضر جز اسلام نمیتواند تمدن بسازد، بهمعنای اینکه نشان دادن همهی ابعاد متعالی انسان و جوابدادن به آنها فقط از طریق اسلام ممكن است.