گوهر تشیع در معادلات آینده
قبل از انقلاب اسلامی كه به ظاهر در حال رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ بودیم و به سرعت به سوی غربیشدن پیش میرفتیم، فرهنگ شیعه با آرمانهای خاص خود در حال بازخوانی خود بود و همینکه فرصتی پیدا کرد سر برآورد و خود را نشان داد. هرچند بعد از انقلاب در بعضی از برههها غربزدگی مانع سرعت سیرِ ما به سوی آرمانهایمان شد، ولی از آنجایی که آرمان شیعه حقیقتی است که از ذات این عالم قابل انفکاک نیست، همینکه متوجه شویم وضع موجود جهان مطابق آن آرمان نیست و با توسعه به روش غربی به آن نرسیدیم، در روش خود تجدید نظر میكنیم و موقعیت خود را نسبت به آرمان اصلی خود بازخوانی مینماییم.
گوهر تفكر شیعه آنچنان با فطرتها همخوانی دارد که ظهور آثار تحقق آن خود به خود نفرات خود را جمع میکند و اگر این موضوع به درستی تبیین شود میپذیریم که هرگز نباید از گوهر شیعه غفلت کرد و به سبب آنکه امروز در حجاب مدرنیته گرفتار است آن را دست کم گرفت و گمان کنیم اگر در حال حاضر قدرت تأثیرگذاری فرهنگ مدرنیته بر روی جوانان ما نسبتاً زیاد است، چنین تأثیرگذاری تأثیرگذاری پایداری است.
سؤال: منظور از اینکه گفته میشود: «گوهر شیعه هنوز باقی است» و منظور از اینکه میفرمایید: «شیعه هنوز به فکری كه بتواند مناسب مسائل امروز نفرات خود را جمع کند، نرسیده است.» چیست؟ آیا منظور این است که شیعه در تئوری هنوز به چنین فکری نرسیدهاست که بتواند جایگاه تمدن غرب را درست تحلیلکند و باید با استخراج از منابع اولیهاش به چنین فکری برسد؟ یا اینکه منظورتان این است که: «فرهنگ شیعه این قدرت تحلیل را دارد، اما ملت شیعه هنوز این تئوری را در تحلیل شرایط زمان حاضر درک نکرده است»؟
جواب: منظور از اینکه شیعه هنوز به چنین فکری نرسیدهاست، ملت شیعه است. مردم در زمان شاه برای نفی شاه از طریق فرهنگ شیعه خیلی خوب جلو آمدند، به طوری كه در هر کوچه و مدرسه و دانشگاهی نفی فرهنگ شاهنشاهی از طریق جایگزینی تفكر شیعی، بهچشم میخورد، به همین جهت ملاحظه فرمودید که آن فكر نفرات خود را جذب كرد، بعد هم توانست با همان فكر و با همان نفرات انقلاب كند، ولی شیعیان با توجه به سرمایهی فرهنگی خود هنوز برای ادامهی انقلاب تا تحقق تمدن اسلامی بازخوانی همهجانبهای انجام ندادهاند. شیعیان بعد از اینکه انقلاب کردند و خواستند خود را در مسیر گذار از مدرنیته قرار دهد، باید مواظب باشند به كجا میخواهند بروند، وگرنه در شرایطِ جدید و با توجه به غلبهی روح غربی بر افکار عمومی، با دست خود به مدرنیته نزدیك میشوند، این به جهت آن است که مبانی فرهنگ تشیع به طور همهجانبه تجزیه و تحلیل نشده است و توجه به مبانی و آرمانهای تشیع است که باعث میشود اكثر مردم آرامآرام به عزمی برسند که بدانند برای رهایی از وضع موجود باید کاری بکنند. البته عدهای به عنوان رهبریِ فكری جامعه باید زودتر و جلوتر توجه جامعه را به آن اهداف عالیتر جلب كنند و نگذارند افراد در بنبست فرهنگی گرفتار شوند.(102)
افق تمدنهای مختلف
سؤال: طبق مباحث گذشته، علت نابودی هر تمدنی، جوابندادن به همهی ابعاد و ساحات وجودی انسانهاست. تمدن یونان، تمدنی بود که بیش از حدّ به بُعد عقلِ استدلالی انسانها نظر داشت، آن هم با به كارگیری عقل در محدودهی خاص، و لذا از توجه به ابعاد دیگر انسانها باز ماند، به همین دلیل هم نتوانست با نشاط لازم حیات خود را ادامه دهد. از این طرف تمدن غرب هم به دلیل توجه بیش از حدّ به بُعد خیال و وَهمِ انسان و بیتوجهی به ابعاد دیگر، افولش شروع شده است. حال سؤال این است كه تمدن فراعنه که نابود شد، بیشتر به کدام بُعد از ابعاد انسانها نظر داشت و به کدام ابعاد نظر نداشت؟ تمدن کنفسیوس چطور؟ لطفاً دربارة تمدن ایرانیان - قبل و بعد از اسلام- هم توضیح دهید.
جواب: میتوانیم بگوییم از یك جهت فراعنه با همه پیشرفتی که کرده بودند یك نگاه غلط به زندگی و انسان داشتند و آن نگاه این بود که باور نداشتند خداوند جهت اصلاح و سعادت انسانها پیامبر میفرستد و این اساسیترین مشکلی است که تمدنهای بزرگ تاریخ در آن قرار داشتند. رُمیها در راستای اهداف خودشان ادب و قواعد دقیقی را اِعمال میكردند. ما در حال حاضر اگر به یک دانشجو بگوییم که خیلی مرتب باش، سرِ صبح از خواب بیدار شو، ساعتت را تنظیم کن، موهایت را شانه بزن، و با کفشهای واکسزده به دانشگاه بیا، درست سرِ جای خودت بنشین، نکاتی را كه استاد میفرماید دقیقاً یادداشت کن، بعد هم سرِ ساعت به خانه برگرد. اگر این نوع آداب را برایش به عنوان آرمان مطرح کنیم و نگذاریم که از این بالاتر برود، او را در «ادب رُمی» وارد کردهایم. تمدنهای بزرگِ دوران گذشته اهداف سطحی را طی انضباطی دقیق دنبال میكردند و به آن انضباطْ فوقالعاده بها میدادند و لذا یک نوع زندگی چشمگیری را پدید آوردند، به همین جهت اروپا بعد از رنسانس شعار خود را «اومانیسم» یا «برگشت به ادب رُمی» قرار داد، فرهنگی كه مقصد افراد جامعه تماماً رعایت قراردادها و آداب آن جامعه باشد و به چیزی برتر از قراردادهایِ سطحی نیندیشد، حتماً سقوط میکند. «ادب رُمی» به چیزی ماورای آداب و رسوم مَندرآوری نظر ندارد، فراعنه و رمیها با همین قراردادها همان برخوردی را میكردند كه مؤمنین با قوانین الهی -كه نظر به ماوراء عالم مادّه دارد- آن برخورد را میكنند، پس علت افول امثال تمدن رُمیها یا ایرانیان قبل از اسلام و فراعنه را باید در یک چیز جستجو کرد و آن عبارت بود از متوقفشدن در مجموعهای از آداب خشكِ مَندرآوری.
ممكن است تمدنی به جهت ریشههای فرهنگیاش توان جوابگویی به ابعاد انسانی را تا حدّی داشته باشد، ولی مردم از فرهنگ خود عدول كنند، باید بدانیم این کوتاهی یک حادثهی تاریخی و موقت است و مردم با یک بازخوانیِ مجدد به اصالتهای خود برگشت میکنند که در اینجا بازخوانی جهان اسلام مدّ نظر ما است. میتوان گفت پس از طرح كلیات اسلام توسط رسول خدا(ص) امکان شروع تمدن اسلامی با نظر به پیام غدیر فراهم بود و خداوند تمدن اسلامی را از «غدیر» شروع کرد ولی با به حجابرفتنِ پیام غدیر در آن دوران آن پیام بزرگ به تحقق تمدن اسلامی منجر نشد ولی در زمان صفویه غدیر بازخوانی گشت و این بازخوانی و رجوع به غدیر با افت و خیز ادامه یافت تا به 22 بهمن سال 57 رسید که با جدیت بیشتر ذهنها به آن توجه نمود.
البته فراموش نشود که شروع یك تمدن غیر از ظهور مناسبات آن تمدن در بین افراد جامعه است برای ظهور آن باید از موانع زیادی عبور کرد و از جمله متذکر این نکته باید بود که وقتی از تمدن اسلامی بحث میكنیم و میگوییم شیعه مسئولیت تحقق آن را بر عهده دارد، به هیچ وجه تمدن ایرانی مدّنظر نیست، همان طور که وقتی از «تمدن شیعه» سخن میگوییم، به این معنی است كه تمدن شیعه پایههای علمیاش محکم و امیدواركننده است، امّا تا ظهور عینی آن راهی طولانی در پیش است، «صفویه» قدم خوبی برداشت و به همین جهت هم با همهی موانعی که برایش پیش آوردند ادامه پیدا کرد و شکست نخورد. «قاجار» به عنوان یک ایل بیرون از تمدن به صحنه آمد تا صفویه را در حجاب ببرد، ولی با آن همه نتوانست جهتگیری اصلی به سوی حاکمیت تفکر شیعه را تغییر دهد. در واقع میتوان گفت قاجار و پهلوی از بین رفتند و صفویه ادامه یافت و به یک معنی جمهوری اسلامی به عنوان نظام سیاسی كه نظر به حاكمیت نظرات امام معصوم(ع) دارد، ادامهی صفویه است، با آن تفاوت که دیگر شاه صفوی نیست که بنیانگذار نظامی باشد كه نظر به شیعه دارد، بلکه دین است که خودش آمده است و افراد مؤمن به تشیع را به یاری گرفته. امروزه ولیّفقیه -که در اختیار دین است- دارد حکومت میکند، امّا در دورهی صفویه شاه بود که به ولیفقیه اجازه میداد تا حكم كند! یعنی شاه به شیخ بهایی و مرحوم کَرَکی و امثالهم، اجازه میداد که شما حق دارید فتوا بدهید و فتوایتان مثل حكم پادشاه نافذ است. مراحل خوبی طی شده است تا به این جا رسیدهایم كه حالا ولیّ فقیه حرف اوّل را میزند، چون در حالت اول شاه به عنوان یك فرد حقّ خود میدانست كه به فقیه اجازه حكمكردن بدهد، ولی در حالت دوم دین است كه تعیین تكلیف میكند، زیرا ولیّ فقیه از خودش حرف نمیزند، بلكه حكم دین را كشف و اظهار مینماید.
آفات شتاب
سؤال: در بررسی فرهنگ مدرنیته به پدیدهی «سرعت» آنطور که فعلاً ظهور کرده، به عنوان پدیدهای بیسابقه برخورد میكنیم که تا این حدّ در تاریخ سابقه نداشته. آیا برخورد ما با این سرعت مثل برخورد ما با تكنولوژی باید باشد که فعلاً از آن استفاده كنیم، ولی نباید هدف بشود؟
جواب: همینطور است كه میفرمایید، ولی عنایت داشته باشید كه سرعتهای غیرطبیعی، فوقالعاده روح را مضطرب میكند و قلب را از آرامشِ مطلوب محروم میگرداند، لذا در یك نظام تربیتیِ سالم باید تا آنجا كه ممكن است از سرعتهای غیرطبیعی فاصله گرفت؛ زیرا در مقابل سرعت و شتاب، سکینه و طمأنینه است و در متون روایی از رسول خدا( هست که میفرمایند: «اَلْعَجَلَةُ مِن الشَّیْطَان، وَ التَّأنِّی من اللّهعزّ و جل »(103) عجله از شیطان است و تأنّی و آرامش از آنِ خداوند است. در حال حاضر كه نمیتوان از شرایط موجود و سرعتهای افراطیِ آن فاصله گرفت، پس باید با احتیاط با آن برخورد کنیم. چون در سرعت افراطی رابطهی ما با عالم قدس -كه عین بقاء و ثبات است- قطع میشود. در این رابطه نقش شتاب مثل همان نقش تكنولوژیهای غربی است؛ ابزارهای غربی رابطهی ما را با طبیعت قطع میکند و شتابِ حاصل از آن علاوه بر اینكه موجب قطع رابطهی ما با طبیعت میشود، روح و دل ما را نیز از عالم قدس منقطع مینماید.
عنایت داشته باشید از آنجایی كه خداوند «عین بقاء» است و هیچ تغییر و حركتی در ذات اَحدی نیست و از آن جایی كه طبق حركت جوهری، عالم مادّه «عین تغییر و حركت» است و در پایینترین درجهی وجود قرار دارد، پس هر چه به عالم الهی و به خدا نزدیك شویم، به آرامش و سكینه میرسیم و هرچه به عالم مادّه نزدیكتر باشیم، قلب ما تحتتأثیر آن قرار میگیرد و به جای بقاء و آرامش، به حركت و اضطراب میافتد. شما خودتان تجربه كردهاید که با نزدیكی به عالم مادّه دیگر آن تمركز و حضور قلب را ندارید، دائماً خیالات پراكنده صحنهی ذهن را تحت تأثیر خود قرار میدهند. برعكس؛ هر چه به عالم بقاء و به حضرت اَحد نزدیك شوید، قلب شما در تمركز قرار میگیرد و آنچنان جامع میشود كه كاری از كاری بازش نمیدارد، این است كه در اصطلاح میگویند: اولیاء الهی مثل دریا هستند و مریدان آنها مثل رودخانه، كه باید حركت كنند تا خود را به دریا برسانند، یا میفرمایند: امام مثل كعبه است، خودش به طرف كسی نمیرود، ولی همه باید به سوی او بیایند تا از حالت بقاء الهیِ امام استفاده كنند.
پس همانطور كه فعلاً ما باید از ابزارها استفاده کنیم، ولی حدّ آن استفاده را باید رعایت نماییم، در مورد سرعت هم همین موضعگیری را باید داشت، باید مواظب بود سرعت بر ما حكومت نكند چون با حكومتِ سرعت، ارتباط صحیح ما با طبیعت به هم میخورد و از ابزارهای طبیعی نمیتوانیم بهدرستی استفاده كنیم.
اگر در حال حاضر بخواهید موهای زائد بدنتان را زایل کنید و سرعت افراطی تمدن غربی را نیز پذیرفته باشید، دیگر حوصله ندارید به همان روش طبیعیِ گذشتگان عمل كنید، لذا آن کار را با تیغ انجام میدهید. انسانهای حكیم و با حوصله در گذشته از آهك و دیگر مواد طبیعی چیزی به نام نوره ساختهاند كه به كمك حرارت بدن درست محل اتصال موها به بدن را در خود حل میكند. در این روش به اندازهای که طبیعت اجازه میدهد، جهت زایل کردن موهای زائد زمان صرف میشود و از سرعت طبیعی خارج نمیشوید؛ ولی با تیغ با سرعت بیشتر کار را تمام میکنید و منتظر عمل آن مادهی طبیعی هم نمیمانید. در روش قدما، طبیعت انسان را کنترل میکند و انسانها هم خود را هماهنگ امکاناتی میکردند که طبیعت در اختیار آنها میگذاشت. این را به عنوان یك مثال در نظر بگیرید و ببینید: در تمدن اسلامی -که بناست ارتباط ما با طبیعتِ خدا قطع نشود- در رابطه با سرعت، خودِ طبیعت یک اجازههایی به ما میدهد ولی خیلی زیاد نیست. شما هم همان قدر اجازه دارید به دنبال سرعتِ بیشتر باشید و این سرعت، حكمت را از شما نمیگیرد، اما اگر بخواهید بیشتر از حدّ طبیعی سرعت داشته باشید، باید با طبیعت قهر کنید؛ و مثلاً تصمیم بگیرید برای از بینبردن موهای زائد بدن، تیغ بسازید، وقتی خواستید تیغ بسازید، دیگر تمام رابطهتان با طبیعت عوض میشود. حالا ضررهای تیغ برای ازالهی موها بماند؛ این که آن آهک چقدر ضدعفونی کننده است و درست در جاهایی كه زمینهی وجود عفونت زیادتر از بقیه جاهای بدن است، چقدر آن آهك مفید است، همه بماند. آن حوصلهای که آدم میگذارد تا خودِ طبیعت عملکند و یك نحوه ارتباط با عالم بقاء برایش ایجاد میشود، اینها دیگر در به كارگیری از تیغ وجود ندارد و برعكس، در به كارگیری تیغ همان شتاب افراطی بر قلب و روانِ انسان حاكم میشود. شما به هنگام استفاده از داروی طبیعی ازالهی مو، آن را به بدنتان میگذارید و هیچ کاری نمیکنید، منتظر میمانید تا خودش عمل كند، پس در واقع سرعتی نمیخواهد، تلاشی هم نمیخواهد؛ خودش از استعدادهای بدن شما و از آن حرارتی که بین پوست و این مو هست، استفاده میکند و فعل و انفعالات شیمیاییِ مخصوص خود را انجام میدهد و مو را در خود حل میکند. ولی با بهکارگیری تیغ میبینید میخواستیم از یک مسأله كه عبارت بود از عدم سرعت ازالهی موهای زائد راحت بشویم، صدها مسأله برای خودمان در همین رابطه ایجاد کردیم و چندین کارخانه باید کار ساختن تیغ را پشتیبانی کنند، حقیقت این است که طبیعت در همهی امور دارای چنین استعدادهایی است که مثلاً در امر فوق میتوان از آهک موجود در طبیعت، استفاده نمود و به این شكل چنین مسألهای را به سادگی رفع کرد. این در صورتی است که کسی سرعت استفاده از تیغ را طلب نکند و نگران تحریك خیالاتش باشد، در آن صورت از تمیزکردن طبیعی خسته نمیشود، چون سرعت مورد نیازِ خیال و وَهم را تبعیت نکرده؛ آری اگر زرنیخِ داروی ازالهی مو را اضافه کنید، کمی سرعت کار بیشتر میشود، ولی بالاخره آن سرعت حدّی دارد.
حالا بحث «بیعملی» كه عین عملكردن است در این مثال بماند، كه شما به ظاهر عملی انجام نمیدهید و داروی ازالهی مو دارد كار خود را انجام میدهد ولی در عمل نتیجهای كه عبارت است از بینرفتن موها نصیب شما میشود.