چین و بازخوانی تمدن كهن
سؤال: با توجه به اینکه آنچه در حال حاضر در چین جریان دارد و علوم و ابزار و اهدافی که مطرح است، همه و همه علوم و ابزار و اهداف غربی است، تمدن چین که غیر از تمدن غرب است، فعلاً در حالت بالقوّه موجود است یا بالفعل؟
جواب: آن چیزی كه در چین مقابل تمدن غربی است، فعلاً در حالت بالقوّه است، این حالت عین همان چیزی است که ما باید در مورد فرهنگ شیعه هم سؤالکنیم؛ در حال حاضر اگر مردم ما میدان بیشتری داشته باشند، از چینیها هم بیشتر حاضرند به ابزارها غربی رجوع کنند، ولی همانطور که در شیعه به جهت آرمانهایی که دارد و به جهت فرهنگ انتظار، آمادگی گذار از غرب وجود دارد، در تمدن چین هم آمادگی گذار از غرب هست ولی نه به صورت بالفعل. البته ضرورتی احساس نمیشود که بین فرهنگ چینی و شیعه مقایسه شود بهخصوص که معلوم نیست در تمدن چینی آن روحیهی حماسی که در شیعه وجود دارد موجود باشد که در صدد باشند همچون شیعیان آنچه را حق میدانند حتماً حاکم کنند. آنچه میتوان نتیجه گرفت آن است که آینده از آن تمدن شیعه است و این در حالی است که در آن آینده، تمدن خاور دور مقابل تمدن شیعه نیست و در صدد دشمنی با آن برنمیآید، زیرا آن احساس دوگانگی مطلقی كه با تمدن غرب دارد، با شیعه ندارد و از آن طرف هم شیعه درصدد نفی آن تمدن نمیباشد. چینیان نسبت به طبیعت، به اصل عدم تصرف و بیعملی و سرسپردگی به نیروی فیاض هستی، معتقد هستند، چینیان نه تنها قومیاند كه باروت را اختراع كردند ولی توپ نساختند، قطبنما را كشف كردند ولی به كشف قارههای جدید كه یكی از جنبههای رنسانس غربی بود، تن ندادند، بلکه خطر شناسایی سودجویانه، كه یكی از وجوه بارز تفكر جدید غربی است، به طرز شگفت در فرهنگ و نوشتههای كهن چینی گوشزد شده است، برای مثال به این چند سطر از كتاب «چوانگ تسو» عنایت بفرمایید تا روح بینش هماهنگی با طبیعت چینی آشكار شود.
چوانگ تسو میگوید: چون «دزی گونگ» به كرانهی شمالی رودخانه «هان» رسید، پیرمردی را دید كه سرگرم باغبانی است، او جویهای چندی ساخته بود و با سختی به درون چاه میرفت و كوزهاش را پر از آب میكرد و آب را در جویها روان مینمود و با مشقت زیاد به نتیجهای ناچیز میرسید. «دزی گونگ» به او گفت: «وسیلهای هست كه میتوان به كمك آن روزی صد جوی را سیراب كرد و با مشقت اندك به نتایج بسیار رسید، آیا نمیخواهی از آن مدد جویی؟» باغبان سرش را بالا برده نگاهی به او افكند و گفت: «چگونه است آن؟» دزی گونگ گفت: «اهرمی از چوب بساز كه پشتش سنگین باشد و دماغهاش سبك، از این راه آب بسیار به دست خواهی آورد، این روش را شیوه بركشیدن زنجیر گویند». باغبانِ پیر برآشفت و سپس با خنده گفت:
«استادم گفته است هر كس كارها را به طرز ماشینی انجام دهد، قلبش نیز مبدل به ماشین خواهد شد، هر كه قلب ماشینی داشته باشد، معصومیت خود را از دست خواهد داد، هر كه معصومیت خود را از دست بدهد، ذهنش متزلزل خواهد شد، ذهن متزلزل با «تائو» سازگار نیست، نه اینكه از این امور بیخبر باشم، بلكه از به كاربستن آن شرم دارم.»(101)
بدون اینكه بخواهیم در جزئیات این مكالمه چون و چرا كنیم، یك اصل در این مصاحبه مورد نظر است و آن، پاسخ پیرمرد باغبان است كه پاسخ فرهنگ چینی به آفات چیرگی تفكر تكنیكی است كه موجب از دست دادن روحانیت انسان میشود و باعث میشود تا دیگر انسان با طبیعتی كه از هر سو او را در برگرفته همدم و همدل نباشد. چین امروز نمیتواند با جایگزینی آنچه غرب به آن داده است، از آن تمدن انسانی که در نهاد خود دارد دست بردارد و حتماً در صدد بازخوانی فرهنگ گذشتهی خود بر خواهد آمد.
گوهر تشیع در معادلات آینده
قبل از انقلاب اسلامی كه به ظاهر در حال رسیدن به دروازههای تمدن بزرگ بودیم و به سرعت به سوی غربیشدن پیش میرفتیم، فرهنگ شیعه با آرمانهای خاص خود در حال بازخوانی خود بود و همینکه فرصتی پیدا کرد سر برآورد و خود را نشان داد. هرچند بعد از انقلاب در بعضی از برههها غربزدگی مانع سرعت سیرِ ما به سوی آرمانهایمان شد، ولی از آنجایی که آرمان شیعه حقیقتی است که از ذات این عالم قابل انفکاک نیست، همینکه متوجه شویم وضع موجود جهان مطابق آن آرمان نیست و با توسعه به روش غربی به آن نرسیدیم، در روش خود تجدید نظر میكنیم و موقعیت خود را نسبت به آرمان اصلی خود بازخوانی مینماییم.
گوهر تفكر شیعه آنچنان با فطرتها همخوانی دارد که ظهور آثار تحقق آن خود به خود نفرات خود را جمع میکند و اگر این موضوع به درستی تبیین شود میپذیریم که هرگز نباید از گوهر شیعه غفلت کرد و به سبب آنکه امروز در حجاب مدرنیته گرفتار است آن را دست کم گرفت و گمان کنیم اگر در حال حاضر قدرت تأثیرگذاری فرهنگ مدرنیته بر روی جوانان ما نسبتاً زیاد است، چنین تأثیرگذاری تأثیرگذاری پایداری است.
سؤال: منظور از اینکه گفته میشود: «گوهر شیعه هنوز باقی است» و منظور از اینکه میفرمایید: «شیعه هنوز به فکری كه بتواند مناسب مسائل امروز نفرات خود را جمع کند، نرسیده است.» چیست؟ آیا منظور این است که شیعه در تئوری هنوز به چنین فکری نرسیدهاست که بتواند جایگاه تمدن غرب را درست تحلیلکند و باید با استخراج از منابع اولیهاش به چنین فکری برسد؟ یا اینکه منظورتان این است که: «فرهنگ شیعه این قدرت تحلیل را دارد، اما ملت شیعه هنوز این تئوری را در تحلیل شرایط زمان حاضر درک نکرده است»؟
جواب: منظور از اینکه شیعه هنوز به چنین فکری نرسیدهاست، ملت شیعه است. مردم در زمان شاه برای نفی شاه از طریق فرهنگ شیعه خیلی خوب جلو آمدند، به طوری كه در هر کوچه و مدرسه و دانشگاهی نفی فرهنگ شاهنشاهی از طریق جایگزینی تفكر شیعی، بهچشم میخورد، به همین جهت ملاحظه فرمودید که آن فكر نفرات خود را جذب كرد، بعد هم توانست با همان فكر و با همان نفرات انقلاب كند، ولی شیعیان با توجه به سرمایهی فرهنگی خود هنوز برای ادامهی انقلاب تا تحقق تمدن اسلامی بازخوانی همهجانبهای انجام ندادهاند. شیعیان بعد از اینکه انقلاب کردند و خواستند خود را در مسیر گذار از مدرنیته قرار دهد، باید مواظب باشند به كجا میخواهند بروند، وگرنه در شرایطِ جدید و با توجه به غلبهی روح غربی بر افکار عمومی، با دست خود به مدرنیته نزدیك میشوند، این به جهت آن است که مبانی فرهنگ تشیع به طور همهجانبه تجزیه و تحلیل نشده است و توجه به مبانی و آرمانهای تشیع است که باعث میشود اكثر مردم آرامآرام به عزمی برسند که بدانند برای رهایی از وضع موجود باید کاری بکنند. البته عدهای به عنوان رهبریِ فكری جامعه باید زودتر و جلوتر توجه جامعه را به آن اهداف عالیتر جلب كنند و نگذارند افراد در بنبست فرهنگی گرفتار شوند.(102)
افق تمدنهای مختلف
سؤال: طبق مباحث گذشته، علت نابودی هر تمدنی، جوابندادن به همهی ابعاد و ساحات وجودی انسانهاست. تمدن یونان، تمدنی بود که بیش از حدّ به بُعد عقلِ استدلالی انسانها نظر داشت، آن هم با به كارگیری عقل در محدودهی خاص، و لذا از توجه به ابعاد دیگر انسانها باز ماند، به همین دلیل هم نتوانست با نشاط لازم حیات خود را ادامه دهد. از این طرف تمدن غرب هم به دلیل توجه بیش از حدّ به بُعد خیال و وَهمِ انسان و بیتوجهی به ابعاد دیگر، افولش شروع شده است. حال سؤال این است كه تمدن فراعنه که نابود شد، بیشتر به کدام بُعد از ابعاد انسانها نظر داشت و به کدام ابعاد نظر نداشت؟ تمدن کنفسیوس چطور؟ لطفاً دربارة تمدن ایرانیان - قبل و بعد از اسلام- هم توضیح دهید.
جواب: میتوانیم بگوییم از یك جهت فراعنه با همه پیشرفتی که کرده بودند یك نگاه غلط به زندگی و انسان داشتند و آن نگاه این بود که باور نداشتند خداوند جهت اصلاح و سعادت انسانها پیامبر میفرستد و این اساسیترین مشکلی است که تمدنهای بزرگ تاریخ در آن قرار داشتند. رُمیها در راستای اهداف خودشان ادب و قواعد دقیقی را اِعمال میكردند. ما در حال حاضر اگر به یک دانشجو بگوییم که خیلی مرتب باش، سرِ صبح از خواب بیدار شو، ساعتت را تنظیم کن، موهایت را شانه بزن، و با کفشهای واکسزده به دانشگاه بیا، درست سرِ جای خودت بنشین، نکاتی را كه استاد میفرماید دقیقاً یادداشت کن، بعد هم سرِ ساعت به خانه برگرد. اگر این نوع آداب را برایش به عنوان آرمان مطرح کنیم و نگذاریم که از این بالاتر برود، او را در «ادب رُمی» وارد کردهایم. تمدنهای بزرگِ دوران گذشته اهداف سطحی را طی انضباطی دقیق دنبال میكردند و به آن انضباطْ فوقالعاده بها میدادند و لذا یک نوع زندگی چشمگیری را پدید آوردند، به همین جهت اروپا بعد از رنسانس شعار خود را «اومانیسم» یا «برگشت به ادب رُمی» قرار داد، فرهنگی كه مقصد افراد جامعه تماماً رعایت قراردادها و آداب آن جامعه باشد و به چیزی برتر از قراردادهایِ سطحی نیندیشد، حتماً سقوط میکند. «ادب رُمی» به چیزی ماورای آداب و رسوم مَندرآوری نظر ندارد، فراعنه و رمیها با همین قراردادها همان برخوردی را میكردند كه مؤمنین با قوانین الهی -كه نظر به ماوراء عالم مادّه دارد- آن برخورد را میكنند، پس علت افول امثال تمدن رُمیها یا ایرانیان قبل از اسلام و فراعنه را باید در یک چیز جستجو کرد و آن عبارت بود از متوقفشدن در مجموعهای از آداب خشكِ مَندرآوری.
ممكن است تمدنی به جهت ریشههای فرهنگیاش توان جوابگویی به ابعاد انسانی را تا حدّی داشته باشد، ولی مردم از فرهنگ خود عدول كنند، باید بدانیم این کوتاهی یک حادثهی تاریخی و موقت است و مردم با یک بازخوانیِ مجدد به اصالتهای خود برگشت میکنند که در اینجا بازخوانی جهان اسلام مدّ نظر ما است. میتوان گفت پس از طرح كلیات اسلام توسط رسول خدا(ص) امکان شروع تمدن اسلامی با نظر به پیام غدیر فراهم بود و خداوند تمدن اسلامی را از «غدیر» شروع کرد ولی با به حجابرفتنِ پیام غدیر در آن دوران آن پیام بزرگ به تحقق تمدن اسلامی منجر نشد ولی در زمان صفویه غدیر بازخوانی گشت و این بازخوانی و رجوع به غدیر با افت و خیز ادامه یافت تا به 22 بهمن سال 57 رسید که با جدیت بیشتر ذهنها به آن توجه نمود.
البته فراموش نشود که شروع یك تمدن غیر از ظهور مناسبات آن تمدن در بین افراد جامعه است برای ظهور آن باید از موانع زیادی عبور کرد و از جمله متذکر این نکته باید بود که وقتی از تمدن اسلامی بحث میكنیم و میگوییم شیعه مسئولیت تحقق آن را بر عهده دارد، به هیچ وجه تمدن ایرانی مدّنظر نیست، همان طور که وقتی از «تمدن شیعه» سخن میگوییم، به این معنی است كه تمدن شیعه پایههای علمیاش محکم و امیدواركننده است، امّا تا ظهور عینی آن راهی طولانی در پیش است، «صفویه» قدم خوبی برداشت و به همین جهت هم با همهی موانعی که برایش پیش آوردند ادامه پیدا کرد و شکست نخورد. «قاجار» به عنوان یک ایل بیرون از تمدن به صحنه آمد تا صفویه را در حجاب ببرد، ولی با آن همه نتوانست جهتگیری اصلی به سوی حاکمیت تفکر شیعه را تغییر دهد. در واقع میتوان گفت قاجار و پهلوی از بین رفتند و صفویه ادامه یافت و به یک معنی جمهوری اسلامی به عنوان نظام سیاسی كه نظر به حاكمیت نظرات امام معصوم(ع) دارد، ادامهی صفویه است، با آن تفاوت که دیگر شاه صفوی نیست که بنیانگذار نظامی باشد كه نظر به شیعه دارد، بلکه دین است که خودش آمده است و افراد مؤمن به تشیع را به یاری گرفته. امروزه ولیّفقیه -که در اختیار دین است- دارد حکومت میکند، امّا در دورهی صفویه شاه بود که به ولیفقیه اجازه میداد تا حكم كند! یعنی شاه به شیخ بهایی و مرحوم کَرَکی و امثالهم، اجازه میداد که شما حق دارید فتوا بدهید و فتوایتان مثل حكم پادشاه نافذ است. مراحل خوبی طی شده است تا به این جا رسیدهایم كه حالا ولیّ فقیه حرف اوّل را میزند، چون در حالت اول شاه به عنوان یك فرد حقّ خود میدانست كه به فقیه اجازه حكمكردن بدهد، ولی در حالت دوم دین است كه تعیین تكلیف میكند، زیرا ولیّ فقیه از خودش حرف نمیزند، بلكه حكم دین را كشف و اظهار مینماید.