تفاوت برخورد ما با فلسفهی یونان، با برخورد ما با غرب
سؤال: ما در قرن اوّل توانستیم از فلسفهی یونان استفاده كنیم بدون آنكه تحت تأثیر فرهنگ یونان قرار گیریم، آیا همین كار را نمیتوان در برخورد با جهان غرب كرد، و یا چون غربِ امروز سراسر مادّی است، بالأخره تأثیر منفی خود را میگذارد؟
جواب: اصل حرف این است كه به ما دستور دادهاند: «اگر فكر و اندیشهای در هر گوشه از عالم هست، بروید بگیرید و آن را در حوزهی تفكر اسلامی بیاورید و از آن استفاده كنید» و این دستور در جای خود باید مورد توجه باشد، امّا عنایت داشته باشید كه رسول خدا( میفرمایند: «اُطْلُبُوا الْعِلْم وَ لَوْ بِالصِّینْ»؛(70) علم را دنبال كنید و در هر گوشه كه سراغ دارید به دنبال آن باشید حتی در چین، به عنوان دورترین منطقه نسبت به محل زندگی شما.
حال دو نكته قابل بحث است؛ اولاً: اینكه هر جا علم هست آن را بگیرید، تا خودتان در زمرهی عالمان آن علم قرار گیرید، ثانیاً: آن علم را در فضای مسلمانی خود وارد كنید، نه اینكه از طریق آن علم از فضای مسلمانی خود خارج شوید، و بحث ما در قسمت دوم است كه چگونه با غرب برخورد كنیم كه فضای غیرقدسیِ فرهنگ غرب، زندگی ما را تحتتأثیر خود قرار ندهد.
امّا اینكه فرمودید ما از فلسفهی یونان استفاده كردیم بدون آنكه تحتتأثیر فرهنگ آن قرار گیریم، جای تأمل و موشكافی دارد، ما واقعاً اینطور كه شایع است فلسفه یونان را نگرفتیم. قضیه از این قرار بود كه یک مرد بزرگی به نام «ابونصر فارابی» در آن شرایط خاصی که معتزلیان یونانزده درست کرده بودند، اندیشهای مناسب نیازهای آن روز جهان اسلام تدوین كرد، و در این راستا الهامات خوبی از فیلسوفان یونانی گرفت. به همین جهت است که آقای دكتر داوری در رسالة دكترای خود تأكید میکنند؛ «فارابی مؤسس فلسفه اسلامی است»، چرا ایشان سعی دارند بگویند که فارابی مؤسس است؟ چون به واقع چیزی را كه فارابی تدوین نموده است، غیر از آن چیزی است كه فیلسوفان یونان از سقراط گرفته تا ارسطو و حتی افلوطین، تدوین كردهاند.
مؤسسبودن فارابی یعنی اینکه به عنوان مثال، شما در شرایط كنونیِ دنیا ماندهاید كه چگونه حرف اسلامی خود را تنظیم كنید كه جهان امروز گوش شنوای آن حرف را داشته باشد. با توجه به اینکه امروزه به اسم «آزادی زن» میخواهند زنان را غارت کنند، یا میخواهند زیر پوشش تكنولوژی، نظام فكری سیاسی خود را به مردم جهان تحمیل كنند، و به اسم جهانیشدن، جهان را آمریكایی نمایند، از خود میپرسید برای رفع این مشكل و طرح نظر اسلام چه کنیم و لذا به دنبال یك برنامه و فكر مدوّن هستید كه جوابگوی همه مشكلات باشد؟! حالا اگر توانستید برنامهای مدوّن ارائه دهید كه بتواند در این زمانه نقش اساسی ایفاء كند، میگویند شما مؤسس آن برنامه هستید. فارابی در زمان خود، در چنین شرایطی بوده است؛ او ناظر بود که از آن طرف فرقهی «معتزله» به نام فلسفه به نحو عجیبی به صحنه آمده است، آنهم با یک یونانیتزدگی عجیب و غریب، به طوری كه هر سخنی از دین كه در قالب فلسفهی یونانی نمیگنجید، طرد میشد و عملاً ملاك حقّانیت و عدمحقّانیت سخن اسلام، فلسفهی یونان بود، آن هم در حوزهای كه معتزلیان از دین برداشت كرده بودند. از این طرف منافقین كاملاً میداندار هستند، و هر شبههای را كه بخواهند به جان مردم و جوانان مسلمان میاندازند، از آن طرف افكار افراد بیدینی مثل «ابنمقفّع» وارد فرهنگ جامعه شده، و اتفاقاً با ظاهر عالمانه و اهل تكنیك هم وارد شدهاند، اشاعره از طرف دیگر با هرگونه تفكر فلسفی مخالفت میكردند، و مشكلاتی از این قبیل جامعهی اسلامی را آزار میداد! این مرد بزرگ، یعنی فارابی کار فوقالعاده بزرگی انجام داد و آن؛ پایهریزی اندیشهای بود كه در عین رعایت فضای فلسفی و استدلالی، نظر متفكران جامعه را به جایی بالاتر از جایی كه معتزلیان یا اشعریان میانداختند، جلب کرد. تا آنجایی که به گفتهی بعضی از متفكران، فارابی؛ اندیشهای مطابق «امامت شیعه» تدوین کرد بدون آنكه شیعهبودن خود را اظهار كند، ولی متوجه بود شیعه در هر شرایطی مسئول است كه جهت جامعهی اسلامی را به سوی اصل آرمانهای اسلامی سوق دهد و همواره سعی كند جهان اسلام را از ورطههای خطر برهاند.
پس عنایت داشته باشید؛ دوران فارابی، دورانی است كه باید یك عقل بزرگ به صحنه بیاید و اندیشهای را تأسیس كند كه جامعه چند قدم نسبت به هدف تاریخی خود، جلو برود. همینطور كه امروزه هم جامعهی ما و جهان اسلام نیاز به یك مؤسس دارد كه در تحلیل مسائل عقلیِ اسلام و چگونگی تعامل با فرهنگ مدرنیته، به صحنه بیاید و إنشاءالله آن عقل پیدا میشود. همانگونه كه امامخمینی«رحمةاللهعلیه» در تدوین نظام سیاسی در دوران جدید، تئوری نظام اسلامی را تدوین كردند. مسلّم ایشان مدت طولانی فکر کردند و با الهامات الهی كه به ایشان رسید، مسئولیت تأسیس نظام اسلامی در قرن اخیر را به عهده گرفتند.(71) چیزی که امامخمینی«رحمةاللهعلیه» آورده است، برآیندِ اندیشهی همهی فقها است، امّا محدود به هیچکدام از آنها هم نیست، این نوع كار مربوط به خود امام است و لذا عنوان مؤسس نظام جمهوری اسلامی مربوط به ایشان است. ما در بقیة امور، مثل نوع تعامل با غرب و تأسیس زبان مخصوصی جهت نقد غرب،(72) یا در رابطه با طرح مبانی عقیدتی در شرایط جدید و یا طرح مسائل تربیتی و تحلیل جایگاه خانواده در برخورد با دوران جدید، نیاز به مؤسس داریم و تا به فكر مؤسس نباشیم، و عقلی که در این امور ما را از غرب عبور دهد نداشته باشیم با كارهای وصلهپینهای همچنان در معضلات گرفتار خواهیم بود.
امروزه با افقی كه امام خمینی«رحمةاللهعلیه» تأسیس كردند، جهان اسلام همواره آیندهی روشن سیاسی خود را میبیند و لذا هرقدر جلوتر برود، موانع را بهتر پشتسر میگذارد. اگر در موضوع تمدن غرب با مبانی اسلام، عقلی پیدا شود مانند عقلی که در نظام سیاسی توسط امامخمینی«رحمةاللهعلیه» تأسیس شد، آیندهی جهان اسلام به سرعت از معضلات موجود خارج میشود. عمده ارائهی طرحی است كه بتواند بنبست موجود را كه غرب در مقابل تفكر دینی ایجاد كرده، بشكند، كاری كه حضرت اباعبدالله(ع) در مقابل بنبستِ ایجادشده توسط معاویه، با وسعت و عظمت خاص خودش انجام دادند و گفتمان جهان اسلام را نسبت به روحیهای كه امویان ایجاد كرده بودند، بههم زدند.
موضوع ولایتفقیه در مسائل سیاسیِ آیندهی جهان اسلام، نقشی آفرید كه ما را امیدوار کرد در دیگر مسائل جهان اسلام نیز رویکردها از سکولاریسم به سوی مناسبات الهی تغییر جهت خواهد داد، البته همانطور كه عرض شد؛ شیعیان بار اصلی این مسئولیت را باید به دوش بگیرند، چون راهكار اصلی در فرهنگ تشیع نهفته است و امامان شیعه همواره چنین مسؤلیتی را به عهده میگرفتند، بدون اینكه اصرار داشته باشند بقیهی مسلمانان شیعه شوند. همینطور كه ما در دفاع از مردم فلسطین یا مردم بوسنی به شیعهنبودن آنها كاری نداشتیم و همانطور که حضرت سیدالشهداء(ع) جهان اسلام را از حاکمیت امویان نجات دادند بدون آنکه نظر به شیعهشدن جهان اسلام در آن مقطع زمانی داشته باشند.(73)
پس عنایت فرمودید كه «فارابی» از افکار متفكران دنیا استفاده کرده است، امّا این طور نبود كه یک «فکر» را مثلاً از یونان بیاورد تا آدابش هم به دنبالش بیاید. فیلسوفان یونان از سقراط بگیر تا افلاطون و ارسطو، اینها معتقد به خدایان بودهاند؛ و به اصطلاح اسطورهگرا بودهاند، بدون آنکه به شریعت الهی معتقد باشند، معتقد نبودهاند پیامبری باید از طرف خدا بیاید و بشر را در امور دنیایی و اُخرویاش راهنمایی كند، در حالیكه تفکر و فلسفهی «فارابی» تماماً غیر از آن است. آری؛ اگر شما صرفاً تفکر «ارسطو» را در جامعه بیاورید، حتماً بقیهی ابعاد شخصیتی ارسطو كه همان اسطورهگرایی و نفی شریعت باشد، هم میآید. فکر ارسطو اگر آمد، همهی فرهنگ ارسطویی میآید- همان برخوردی كه «ابنرشد» نسبت به ارسطو داشت و در جهان اسلام التفاتی به او نشد- ولی فارابی خودش اندیشه دارد و برای خود جمعبندی خاصی كرده و در راستای تقویت و تبیین جمعبندی خود از فیلسوفان یونانی هم استفاده كرده است. به عبارتی میتوان گفت؛ زبانِ ارائهی مطالب خود را زبان فلسفه انتخاب كرد، كاری كه به نظر بنده ما میتوانیم با فلسفهی هایدگر بكنیم، و زبان نقد مدرنیته را از هایدگر بگیریم، ولی دائماً افقی را كه خودمان میشناسیم در نظر داشته باشیم.
توجه به نکتهی فوق میتواند جوابگوی نكات دیگری هم كه در ذهن عزیزان هست، باشد. پس ملاحظه فرمودید كه اگر فرمودند: «اُطلُبوا العلمَ ولو بالصین» یعنی؛ اگر در راستای تفكری كه خودتان میشناسید، علمی در چین هست، آن علم را بگیرید و از آن استفاده كنید، امّا این غیر از آن است که به ما بگویند بروید مذهب بودا را بیاورید. امام خمینی«رضواناللهعلیه» با توجه به اینکه معتقدند باید تماماً به اسلام رجوع کرد میفرمایند:
«من به عنوان نصیحت می گویم كسانی كه می خواهند مكتب اسلامی را با مكاتب دیگر تطبیق دهند و یا عناصری از آن مكتب را در اسلام وارد كنند، چه بدانند و چه ندانند در خدمت استعمار هستند. خدمت اینها به استعمار از خدمت آنها كه عامل استعمار سیاسی یا عامل استعمار اقتصادی هستند، به مراتب بیشتر است و به همین نسبت خیانتشان به ملت بیشتر و عظیم تر است. از این رو برای حفظ انقلاب اسلامی در آینده از جمله مسائلی كه باید مدنظر داشته باشیم، حفظ استقلال مكتبی و ایدئولوژیكی است»..».(74)
با توجه به نکات فوق در برخورد با علمیابی از سایر ملل، باید فرهنگ آن قوم را از نكات علمی كه در اثر تحقیق به آن نكات دست یافتهاند، جدا کرد. و اگر آگاهی كامل از ساختار فكری خود نداشته باشیم، بهجای آنکه علوم آن قوم را بگیریم، ناخودآگاه تحت تأثیر فرهنگی قرار خواهیم گرفت که در پشت آن علم پنهان است و عملاً با آداب و فرهنگ دینی خود درگیر میشویم تا آنجایی که ممکن است در راستای گرفتن علوم آن قوم فرهنگی به میان آید که جایی برای سه وعده یا پنج وعده نماز در آن باقی نماند و چون بستر سه وعدهی نماز فراهم نبود، عملاً از انجام آن منصرف میشویم، امّا اگر با آگاهی از فرهنگ خودی و جایگاه علمی فرهنگ دینی، نکتههای علمی ملتها را گرفتیم چنین مشكلی پیش نمیآید.
بعضی از عزیزان در سخنرانیهایشان نكات خوبی را مطرح میكنند حاکی از اینكه پایهی بسیاری از پیشرفتهای علمی اروپا را دانشمندان جهان اسلام گذاشتهاند و میخواهند ما را متوجه سابقهی علمی خودمان بكنند. اگر فرمایش آن آقایان به این معنا باشد، حرف خوبی است، امّا نباید نتیجهی این حرفها تأیید فكر غرب و مدرنیته باشد و به بهانهی آنکه این علم از خود ما بوده گرفتار فرهنگ غربی شویم غافل از اینکه فعلاً این علوم با روح غربی ممزوج شده و گزینش علم از فرهنگِ نهفته در آن به خودآگاهی نیاز دارد.
خودآگاهی تاریخی، راه نجات از فرهنگ مدرنیته
سؤال: آیا قبل از اینکه جامعه به تمدن اسلامی برسد و ابزار متناسب با نگاه دینی به عالم و آدم بسازد، مردم میتوانند با فعالیتهای عقیدتی و اخلاقی، از حكومت خیال غربی بالاتر روند، تا در عین استفاده از تكنیك غربی، از فرهنگ آن كمتر تأثیر بگیرند؟ آیا این برنامه در عمل قابل اجراست تا با چنین شیوهای نهایتاً نفوذ فرهنگ مدرنیته كم شود؟
جواب: مسلّم اگر بخواهیم آفت فرهنگ مدرنیته را در جامعهی خود به حداقل برسانیم، باید با پایهریزی نظام تربیتی دقیق و عمیقی، گرفتاری مردم از آن فرهنگ به حداقل برسد، امّا باز تأكید میكنم؛ این كار، راهكار اصلی نیست، نهایتاً، نفوذ فرهنگ غربی را كم میكند، اما مانع نفوذ آن نمیشود که ما به آن عقل و قلبی برسیم كه با تحقق تمدن اسلامی به آن میرسیم.
آنهایی که در حال حاضر بدون هیچ خستگی و یأس و با تقویت نظام اسلامی، در حال فعالیت فرهنگی و عرفانی و دینی هستند، دقیقاً به چنین جمعبندی رسیدهاند که آری؛ به اندازهای که عقل و اندیشه و ایمانِ قلبیِ مردم رشد كند، به همان اندازه نفوذ فرهنگ غرب ضعیف میشود و در نتیجه از بحرانی كه جامعه در آن گرفتار شده كاسته میشود و جامعه آرامآرام ظلمات مدرنیته را میشناسد و میفهمد چگونه با حضور فرهنگ مدرنیته از زندگی حقیقی محروم شده است. البته این روش به حوصلهی زیاد نیاز دارد و نباید انتظار داشت سریعاً نتیجه دهد، ولی بالاخره باید به خود گفت:
صد انداختی تیر و هر صد خطا است
اگر هوشمندی یك انداز و راست
امروزه در ادارات ما هر برنامهای که برای اصلاح امور داده شود، از منظر فرهنگ غربی است و به جای رفع معضل جامعه، بسط مدرنیتهای است كه عامل همان معضلات است! ولی اگر درصدی از كارمندانِ ستادی ادارات نسبت به دو طرف قضیه خودآگاهی لازم را داشتند، یعنی؛ هم ظلمات مدرنیته و تبعات آن را میشناختند، و هم فضای مورد نظر تمدن اسلامی را، و امور مردم را كارمندانی كه در عالم قلبی و عقلی اسلامی وارد بودند جلو میبردند، اداراتِ موجود اینچنین به این بحران نمیافتاد که نه تنها مشكلی از جامعه و نظام حل نمیكنند، بلكه خودشان یكی از عوامل بحرانهای نظام اسلامی شدهاند. چون روح فرهنگ مدرنیته در تمام تصمیمگیریهایشان حاكم است، ولی روح انقلاب اسلامی در برنامهریزیها جای ندارد، هرچند گرایش به انقلاب اسلامی در آنها هست.- حضور و دلسوزی افراد متدین در ادارات و دانشگاهها غیر از حضور روح برنامهای است كه در آن جاها حاكم است- امّا اگر درصدی از برنامهریزان، خودآگاهی لازم را داشتند، افق كارها تغییر میكرد و در آن صورت کار تمدن غرب تمام بود.(75) پس حالا كه نمیتوانیم بیرون از بحران غرب زندگی كنیم، باید در كنار حاكمیت فرهنگ غرب، افق تمدن اسلامی را مطرح نماییم، و همانطور که عرض شد اگر درصدی از برنامهریزان در دانشگاهها و ادارات، افرادی بشوند كه با عقل و قلب اسلامی میاندیشند، ما بهجای عمیقترشدن بحران به سوی آزادشدن از آن جلو میرویم و افقی روبهروی ما قرار میگیرد که دیگر آینده در نظام اداری و آموزشی ما اینچنین سیاه و ظلمانی نخواهد بود.
در راستای خروج از بحران، قرآن میفرماید: «قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ، مِن شَرِّ مَا خَلَقَ، وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ، وَ مِن شَرِّ النَّفَّاثَاتِ فِی الْعُقَدِ، وَ مِن شَرِّ حَاسِدٍ إِذَا حَسَد». «غَاسِق» یعنی؛ آن ظلمتی كه هیچ نوری در آن وجود ندارد، میفرماید برای نجات از چنین ظلمتی باید به پروردگاری پناه ببری كه در دل ظلمت، فَلَق ایجاد میكند و در افقِ تاریك شب، روشناییِ حاكمیت بر ظلمت را مینمایاند، لذا میفرماید: «وَمِن شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ» یعنی؛ از شرّ چنین ظلمتی كه همه جا را پر میكند، به خدایی كه افق این ظلمت را میشكافد و اجازهی حاكمیت بحران را نمیدهد، پناه ببرید. پس كمكگرفتن از نیروهایی كه عقل و قلب اسلامی دارند در ضعیفكردن بحران، استراتژی موفقی میتواند باشد و جا دارد در مورد آن فكر كرد و برنامهریزی نمود. البته فعلاً با عرایضی که خدمت عزیزان شد باب این بحث برای تفكر روی آن روشن گردید، وگرنه جا دارد در زمانی دیگر این بحث را توسعه دهیم، و فعلاً بحثِ درصدی از برنامهریزان ادارات را باید یك آرمان دانست و برای رسیدن به آن مقدماتی لازم است. اولین مقدمهی ما تدوین طرح تمدن اسلامی و راهكارهای تئوریك آن است و از آن مهمتر عزم عبور از علوم انسانی غربی است که باید چنین عزمی ایجاد شود.
عنایت داشته باشید اگر بخواهیم حكیمانه با موضوعات برخورد كنیم، باید متوجه باشیم در حال حاضر نمیتوانیم غرب را به جهت ساختار خاص فرهنگی كه در جوامع پدید آورده، پس بزنیم، امّا میتوان با روشی که در فرهنگ حضوری شیعه هست کاری کرد که عقل و قلبِ جوامع اسلامی فعّال و متعالی شود و از این طریق هیبت كاذب فرهنگ مدرنیته فرو بریزید و چشم همه را نسبت به پژمردگی آن باز کنیم. توجه داشته باشید که فرهنگ غرب تمامیتخواه است، بنابراین اگر تا اندازهای محدود شود، به بحران میافتد. شما كافی است روشن كنید منظری كه غرب در مورد انسان دارد به دلایل متعدد غلط است، همین موجب میشود كه همهی روابط فرهنگی غرب بههم بریزد.
غرب؛ حجاب انکشاف حقایق
سؤال: كشف قواعد و سنن هستی از طریق انبیاء با آنچه علوم غربی کشف کردهاند، چه فرقی میکند که شهید آوینی«رحمةاللهعلیه» میگوید: «علوم رسمی غرب نه تنها انكشافی از حقیقت عالم انجام نمیدهد، بلكه اكثراً حقایق در آن علوم، مورد حجاب قرار میگیرند و انسانها را در جهانبینی موهوم سرگردان میكند.»؟ آیا میتوان علوم اسلامی را از ادامهی همین علوم غربی کشف کرد؟ اگر نمیشود و علوم جهت دارند، پس چگونه غربیها علوم اسلامی را گرفتند و به این نتایج رسیدند؟
جواب: برای بیان تفاوت موضوع، ابتدا باید معنی به انكشافكشاندن طبیعت روشن شود تا بتوان بحث را ادامه داد. ما معتقدیم اشیاءِ طبیعیِ عالَم دارای باطن معنوی و غیبی هستند و خداوند در همین رابطه میفرماید: «وَإِن مِّن شَیْءٍ إِلاَّ عِندَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَّعْلُومٍ»(76) هیچ چیزی نیست مگر اینكه خزینههای آن نزد ما است و ما اندازهی محدود و معلومی از آن را نازل كردیم. پس اشیاءِ طبیعیِ عالم، ملکوت و باطنی دارند كه میتوان با برخورد صحیح با این اشیاء، باطن آنها را به انكشاف كشاند و به گفتهی حافظ:
عارفی كو كه كند فهم زبان سوسن
تا بپرسد كه چرا رفت و چرا بازآید
وظیفهی ما در تعامل با طبیعت عبارت است از این که آن صورت بنیادینی را که ناشی از عقل قدسی است ظاهر نماییم و با آن ارتباط پیدا کنیم(77) و در آن صورت همهچیز محل تجلی عالم قدس و عامل اُنس ما با آن عالم است، در چنین شرایطی امكان سُكنیگزیدن در طبیعت و در كنار ابزارهای زندگی، در آرامش بهسربردن، ممكن میگردد. در حال حاضر فرهنگ مدرنیته با دادن صورتهای وَهمی به طبیعت مانع از آن است تا پدیدهها صورت ملکوتی خود را نشان دهند!
به عنوان مثال شما بلوک سیمانی و کوزهی سفالین را در نظر بگیرید؛ کوزه، همان خاک است که تواناییهایش به انکشاف کشانده شده و به همین جهت میتوانیم با آرامش در كنارش سكنی گزینیم، گویا با ما حرف میزند و ما هم به راحتی با آن اُنس میگیریم، ولی این تعامل را با بلوک سیمانی نداریم، گویا دارد با ما دعوا میکند، بین روح ما و بلوک سیمانی جنگ است. آقای شهید «آوینیرحمةاللهعلیه» كاملاً درست میفرماید كه مدرنیته از طریق حاكمیتی كه بر طبیعت اِعمال نموده، بین خود و طبیعت حجاب ایجاد کرده است. چنانچه ملاحظه فرمودید؛ موقعیت سیمان در عالم مثل موقعیت خاك نیست، برای بهدستآوردن سیمان، خاك را با حرارت زیاد و اضافاتی كه بر آن نمودند، كُشتند و به همین جهت سیمان پنجرهی نمایش عالم قدس نیست، بلكه از طریق آن، ناخواسته یک روح شیطانی در صحنه آمد. به عنوان مثال در روایات آمده است جایی كه مجسمه و سگ باشد، ملائكه حاضر نمیشوند؟!(78) چون در آن خانه و اهل خانه روحی حاكم میشود كه امكان تجلیات الهام ملائك از بین میرود. با دادن صورتهای وَهمی به طبیعت نیز همین حالت پیش میآید. مگر بلوک سیمانی جای خشت نیامد؟! خشت داشت کار خودش را در زندگی انسانها میکرد، بدون آنکه ارتباط ما را با طبیعت قطع کند، وقتی هم كه به خشتها نیاز نداشتیم، آن را به خاك تبدیل میكردیم و به طبیعت تحویل میدادیم، به مزرعه میبردیم و یا دوباره به وسیلهی آن کوزه یا خانه میساختیم.
باید باب این موضوع را باز كنیم كه چگونه بعضی از كارهای ما در برخورد با طبیعت موجب میشود تا طبیعت در حجاب برود و زمینهی انكشاف باطن طبیعت ضایع گردد. بسیار فرق است بین به انكشافدرآوردن طبیعت با به حجاببردن طبیعت. در جای خودش بحث شده است كه چگونه طرح پارکهای کنار رودخانهی «زایندهرود»، به حجاببردنِ رودخانه است و انسان را به وَهمیات گرفتار میکند و انسان بهجای آنكه از طریق ارتباط با رودخانه به زیباییهای باطنی آن منتقل شود و در یك حالت اُنس با ملکوت بهسر برد، و جان و دل خود را تغذیه كند، مجبور است بنشیند روی صندلیهای پارك و تخمه بشكند، به امید آنكه گمشدهی خود را از این طریق بیابد و هرگز هم نمییابد و پس از چند ساعت پرسهزدن در خیابانهای مصنوعی پارك، به خانه بر میگردد و هیچ روحانیتی هم نصیب خود نكرده است، چون لذّات وَهمی نه پایدار است و نه دل و جان را تغذیه میكنند، امّا اگر این تغییرات مصنوعی نبود و ما هم رودخانه را آلوده نکرده بودیم، خزههایی که اطراف آن میرویید، نقطهی شروع ارتباط ما بود و در آن حالت رودخانه با روح ما حرف میزد و من و آن دو روح بودیم كه با هم ارتباط داشتیم. امّا حالا با این دستكاریهای وَهمی وَهمها با هم ارتباط دارند. در چنین شرایطی هرگز نمیتوان علوم اسلامی را در راستای علوم غربی کشف کرد، چون نگاه غرب به طبیعت با نگاهی که فرهنگ دینی به طبیعت دارد متفاوت است. نگاه غربی به دنبال ملکوتِ باطنی عالم نیست تا با ادامهی آن استعدادهای نهفته در طبیعت ظاهر شود بلکه بیشتر سرکوبکردن است تا شکوفاکردن.