انقلاب اسلامی؛ مایهی نجات از ظلمات دوران
سؤال: میدانیم كه انقلاب اسلامی از ارزش والایی برخوردار است انقلاب اسلامی نشانهی شدتگرفتن بحران جهان موجود است و عکسالعملی بود در مقابل وضع جهان کنونی و به واقع مدخل ورود به تمدن اسلامی است با آن بركات خاصش؛ و امام خمینی«رحمةاللهعلیه» با آن بصیرت خاصی که داشتند برای همین انقلاب آن همه تلاش نمودند و سالها مبارزهكردند و بهتعبیر شما بزرگترین نعمت الهی در این عصر، همین انقلاب اسلامی است ولی متأسفانه میبینیم همانطوری كه در زمان پیامبر( مسلمین اسلام را درست نمیدیدند و لذا بعد از رحلت حضرت به اسلام حقیقی پشت كردند و برعکس؛ امثال ابوسفیان اسلام و تواناییهای آن را میدیدند و به سهم خود برای نابودی آن تلاش فراوان كردند، امروز هم میبینیم كه مسلمین و حتّی بسیاری از ایرانیان شیعه، انقلاب اسلامی ایران را آنطور كه باید و شاید نمیبینند در حالی که غرب و بهخصوص آمریكا انقلاب و تواناییهای آن را میبینند و بهشدت با آن درگیر میشوند تا شاید از صحنهی عالم بیرونش برانند. شاید بشود گفت: مظلومترین حقیقتی كه فعلاً در این عالم هست، انقلاب اسلامی است، گویا فقط شهدا شناختند انقلاب اسلامی چه حقیقت بزرگی است و به راحتی خود را فدای آن كردند. البته درست است كه همهی حقایق در عالم ارض، غریب و مظلوماند اما بالأخره برای ارتباط با آنها مردم تلاش میكنند؛ مثلاً حقیقت كربلا هم غریب است اما بالاخره مردم برای تماس با حقیقت آن تلاشی میكنند، هر چند بسیار دیده میشود كه در این راه به اشتباه میافتند. اما بسیارند كسانی كه از این انقلاب حتّی دفاع ساده هم نمیكنند و ایران را به عنوان سردمدار مبارزه با جهان كفر نمیشناسند. برای خود ما هم شناخت انقلاب مشكل است؛ زیرا نه شرایط، شرایط اوّل انقلاب است كه فضای جنگ یك نحوه معنویتی را در كشور حاكم كرده باشد و در آن راستا عظمت انقلاب فهمیده میشود، و نه ما اخلاص و صفای آن بسیجیان را داریم كه با دلدادگی به انقلاب، حقیقت آن را قلباً شهود كنیم. لذا مجبوریم به بحثهای معرفتی پناه بیاوریم تا راه قلب را از طریق عقل طیكنیم. حالا در این فضا چطوری برای فهم این انقلاب تلاش باید کرد كه هم خودمان این انقلاب را درككنیم و هم اینكه برای نشر آن تلاش نماییم؟ در واقع سؤال ما این است كه برای شناختن و شناساندن این انقلاب چهكاركنیم؟
جواب: اصل انقلاب اسلامی مثل كربلاست؛ كه وقتی با آن درست ارتباط پیدا كردیم، هم خودش را به ما نشان میدهد و هم زبان ارائهی خودش به سایرین را به ما میآموزد. شما ببینید: همین كه با شناخت جایگاه تاریخی انقلاب، وارد وفاداری به انقلاب اسلامی شدید، بعد از مدتی میرسید به این كه تمام بركات عالَم در وفاداری به این انقلاب است. شما چطوری با كربلا اُنس میگیرید به طوری که بعد از مدتی متوجه میشوید با كربلا میشود همه چیز بهدست آورد؛ نه فقط به خودتان، بلكه به بقیه هم میتوانید از طریق کربلا همه چیز بدهید. بر این مبنا اساس کارتان باید این باشد که شما نمیخواهد انقلاب اسلامی را نجات بدهید، کاری بکنید که انقلاب اسلامی شما را نجات بدهد، به همان معنایی که عرض کردم. با انقلاب اسلامی، روحی معنوی در جهان بسط پیدا میکند و انسان از سلطهی تکنیک آزاد میشود.
جبرانخلیلجبران در كتاب خود به نام «پیامبر» میگوید: پس از آنكه پیامبر برای مردم از عشق و بخشش و تربیت و كار و دعا و خانه و دوستی و امثال اینها سخن گفت و راه و رسم صحیح برخوردكردن با هر یك از این مسائل را برای آنها شرح داد: «آنگاه كشیش پیری وی را گفت: از «دین» بگو. و او گفت: من امروز مگر هیچ غیر آن گفتهام؟...» منظورم از نقل این جمله همین است كه مگر همین وفاداری به انقلاب اسلامی برای حفظ انقلاب، خودش به خودی خود موجب نجات ما نمیشود؟ و مگر متن دین، اقتضای چنین انقلابی را ندارد، و مگر توجّه به انقلاب اسلامی غیر از دینداری است؟ پس اگر انقلاب اسلامی را شناختیم و دوست داشتیم، خودش به ما میگوید كه ما چهكار كنیم. بناست انقلاب اسلامی تكلیف من را روشنكند و توجه ما را به افقهای بلندتر زندگی بیندازد، نه اینكه من تكلیف این انقلاب را روشنكنم. این انقلاب به جهت ریشههای عمیق تاریخی و دینی، جای خودش را در تاریخ معاصر بازكردهاست و دارد خودش را نشانمیدهد، مثل كربلا؛ یعنی آیا واقعاً این كربلاست که به شما میگوید: «من چهكار كنم؟» یا شمایید که به كربلا میگویید ما چه كار كنیم كه از تو جدا نباشیم؟! شهیدمطهری«رحمةاللهعلیه» سخنرانیهای كتاب «حماسهی حسینی» را برای خودشان گفتند یا برای كربلا؟ به نظر من برای خودشان؛ كربلا بود که به ایشان گفت این كار را بكن تا به من وصل بشوی، نه اینكه این كار را بكن تا برای من كاری كرده باشی. شهیدمطهری«رحمةاللهعلیه» هم به كربلا نگفتهاند: تو اینطور بشو كه من میگویم، بلكه كربلا گفت: تو اینطور بگو كه من هستم. میخواهم بگویم كه انقلاب اسلامی خودش را آرامآرام به شما نشان میدهد. شما به همین جلسهی ما دقتكنید میبینید آخرش همهی حرفهای ما یك نكته داشت و آن این كه: برای این انقلاب یك جایگاه و شخصیتی قائلایم، و به همین جهت میگوییم كه ارتباط با این انقلاب به شما عالَم میدهد و عالَمِ آینده را نیز تعیین میكند. حالا اگر شما رسیدید به اینكه اینها صحیح است، دنبال انقلاب راه میافتید، یعنی راه و چاه را از او میگیرید و تكلیف خود را تعیین میكنید و از نیستانگاری یا نیهیلیسیم دوران آزاد میشوید که این همان رسالتی است که از کربلا شروع شد.
سؤال: شما از داستانی كه از «جبران خلیل جبران» نقلکردید، منظورتان چه بود؟ آیا منظورتان این نبود كه: «ما آنچه در برخورد با این انقلاب باید میگفتیم، گفتیم، دیگر چیزی نماندهاست»؟
جواب: میخواهم بگویم: از انقلاب اسلامی، به دنبال چیز برتری نباشید، خودِ «انقلاب اسلامی» همان نوری است كه به دنبالش بودید و نقطهی انكشاف تمدن اسلامی است. میخواهم بگویم شما باید همین دستورهای انقلاب را ادامه بدهید، یعنی خودِ انقلاب دارد میگوید كه: «من كیام و چه كار میتوانم بكنم، دنبال من بیایید.»، چون این خطر هست كه ما به سادگی از انقلاب بگذریم و به دنبال چیز دیگری باشیم؛ میگویند: طرف به جنگل رفته بود، گفت: «از بس درخت بود، جنگل را ندیدم!» حالا گاهی از انقلاب، چیزی غیر از شخصیت اصلی آن را میخواهیم! در حالیكه همهی زندگی در این عالَم، ماندن در کنار انقلاب اسلامی است، پس باید از همین انقلاب خیلی خوب استفاده كنیم. همین طور که واقعاً بعضیها كربلا را نمیتوانند ببینند لذا میخواهند برای كربلا كاری بكنند! ما باید حواسمان باشد كربلا خودش یك حقیقت است كه توسط امامی معصوم و به نور اسلام و به كمك خدا تدوین شده است. انقلاب هم همین طور است، خودش یك حقیقت است و ریشه در دین دارد و یك فقیه بزرگ با اشراق خاصی که برقلبش شده، آن حقیقت را بر اساس این زمان شكل داده است. شما از این چیزی كه هست خوب استفاده كنید. اوّلین گام جهت استفاده از انقلاب، درست شناختن آن است و جایگاه تمدنزایی آن را كه در راستای تمدنزایی شیعه است، بشناسیم و ریشهی تاریخی آن را درست درك كنیم. مثال آن درختی را كه پس از چهل سال میوه میدهد و ما اگر در هر مرحله از رشددهی درخت كه به میوهدادن آن كمك میكند؛ باشیم، در همان حال در كنار ثمرههای درخت هستیم، فراموش نكنید.
سؤال: آیا میشود اینطوری سؤالكرد كه: «ما چگونه باید با انقلاب برخورد كنیم؟»
جواب: بله؛ آن وقت سؤالتان اینطور میشود، حالا كه این انقلاب یك رهنمود بزرگ خداست به بشر امروز، ما چه وظیفهای نسبت به انقلاب داریم؟ چون انقلاب اسلامی یك شخصیتی است با هویت خاص، پس انقلاب اسلامی همان آداب و ادب دینداریِ همهجانبه است در شرایط سیاسی، اجتماعی، اقتصادی جهان معاصر. انقلاب اسلامی یعنی انكشاف ظهور تمدن آخرالزمانیای كه اماممهدی(عج) شروع میكنند. اگر نهضت جهانی حضرت حجّت را درست بشناسیم، یقیناً جایگاه تاریخی این انقلاب را خواهیم شناخت كه چگونه این انقلاب مدخل ورود به آن نهضت الهی خواهد بود و ایمانمان به ظهور نهایی وجود مقدس حضرت(عج) دوچندان میشود. از این طرف اگر انقلاب اسلامی را درست بشناسیم و سمت و سو و ریشههای دینی و تاریخی آن را درست بررسی كنیم، مطمئن میشویم این انقلاب یك حقیقت فعّال تاریخی است كه همواره منزلهای خود را یكی بعد از دیگری طی میكند تا به سر منزل اصلی خود كه ظهور تمدن همهجانبهی شیعه است برسد و إنشاءالله بستر ظهور وجود مقدس حضرت بقیةاللهاعظم(عج) گردد. چیزی که حضرت امام خمینی«رضواناللهتعالیعلیه» متوجه آن هستند و در رابطه با این انقلاب میفرمایند: «من امیدوارم که إنشاءالله این روحیهای که در این کشور هست، این روحیهی اسلامی و توحیدی که در این کشور هست، باقی باشد، این کشور را به صاحب اصلی او، امام زمان(ع) تحویل بدهیم».(40)
تنها مسیر نجات بشر جدید
با شناخت جایگاه تاریخی «انقلاب اسلامی» متوجه میشویم این انقلاب راهکار احیای حیات امروز بشر است، از یك فرد بگیر تا یك خانواده و یا یك كشور. حتی تجربه نشان داد آنهایی که مذهبی بودند اما نتوانستند با انقلاب اسلامی هماهنگ شوند، تحت تأثیر روح ظلمانی زمانه، به نحوی گرفتار فساد شدند. زیرا مذهب منهای وفاداری به انقلاب، مذهب نیست و لذا توانایی نجات در آن نمیباشد. پس این نشان میدهد آن دینی كه نجاتدهنده است در دل این انقلاب نقش خود را بازی میكند. ما هم واقعاً از نقش نجات دهندگی انقلاب اسلامی تعجب میكنیم؛ حتی ظاهراً یك مورد هم استثنا ندارد که کسی در کنار انقلاب اسلامی نسبت به آن بیتفاوت باشد و در عین مذهبیبودن، یك نوع فساد در شخصیتش ظاهر نباشد و بسیار پیش آمده آدمهایی كه دارای صفای درونی هستند و به جهت تبلیغات منفی سعی میکنند در حاشیه باشند، ولی بالأخره نمیتوانند عظمتهای این انقلاب را نبینند. بنده هرچه بیشتر این موضوع را دنبال کردهام بیشتر معتقد شدهام كه این انقلاب مسیر هدایت و نجات بشر دوران جدید است، به همین جهت هم نباید با ضعفهای جزئی که پیش میآید انقلاب را ارزیابی نمود، باید با رویکرد کلی به آن نظر کرد که راه برونرفت از ظلمات دوران در نهاد این انقلاب نهفته است.
شما در قرآن میخوانید «قُلْ أعوذُ بِرَبِّ الّفَلَقِ، مِنّ شَرِّ ما خَلَقَ، وَ مِنْ شَرِّ غاسِقٍ إذا وَقَب»، «غاسِقٍ» یعنی تاریكی محض. واقعاً اگر انقلاب اسلامی نبود و اطلاعاتتان از مدرنیته همینقدر بود كه آن را ظلمات دوران میدانید، چهكار میكردید؟ مدرنیته مگر با روح ضد قدسیاش، همان «غَسَق»، یعنی تاریكی محض نیست؟، یكدفعه در دل این ظلمتِ محض، یك نور پیدا شده و به مقابله با آن ظلمت برخاسته است، نوری که شما بهراحتی میتوانید آن را ببینید و تجزیه و تحلیل كنید و ریشههای تاریخی و سمت و سوی آیندهی آن را بررسی كنید. قرآن با طرح آیهی «غاسِقٍ إذا وَقَب» و با توجه به آیات قبل آن، میخواهد بگوید: وقتی تاریكی همه جا را فرا بگیرد، از این تاریكی به پروردگار عالم پناه ببر، «بِرَبِّ الْفَلَق» به پروردگاری كه نمیگذارد این تاریكی حكومتكند. راستی اگر این انقلابْ آن صبح ظلمتشكاف، در دل تاریكی مدرنیته نیست، پس باید یك صبح دیگر پیدا كنید كه ربّ فلق آن را ایجاد كرده است! اینجاست كه اگر كسی مدرنیته را درست بشناسد و بفهمد چه ظلمات بزرگی است و انقلاب اسلامی و سمت و سوی آن را هم درست بشناسد، بسیار امیدوارانه به آینده مینگرد و طلوع نور خدا را در افق آینده، هر چه بیشتر حس میكند كه چگونه جهت جهان به سوی نور است و چگونه غدیر دارد به صحنه میآید و پردههای ظلمانی تاریخ را یكی پس از دیگری شكافته و با انقلاب اسلامی، تا اینجا رسیده و دارد جلو می رود.
حالا عكسش: کسانی كه این انقلاب را ندارند، بگویید در آینده چه دارند؟! بالاخره آدم آینده میخواهد، آنهایی كه دلدادهی به این انقلاب نیستند، كدامشان نسبت به آیندهشان اضطراب ندارند؟! لذا میبینید آن کسی كه تا دیروز با انقلاب بوده، چقدر زیبا و امیدوارانه زندگی كرده است. اما امروز كه از انقلاب جدا شده، در یك یأسی نسبت به آیندهی خود و جامعهاش دارد میپوسد و چارهای هم نمیبیند! چون بدون آنكه بخواهد از طریق وسوسههای شیطان، به نور پشت كرده است. در حال حاضر در صد زیادی از مردم اعم از مردم غرب یا مردم كشور خودمان نسبت به آیندهی خود در اضطرابند، در حالی که وفاداران به انقلاب هرگز احساس بیآیندگی نمیکنند، زیرا میدانند این انقلاب جای خود را در آیندهی تاریخ باز میكند. بنده اگر بخواهم جهان را بدون «انقلاب اسلامی» ببینم تمام عالم را سیاه میبینم.
اسلام عزیز به عنوان هدیهی خدا در ظلمات آخرالزمان توسط بزرگترین پیامبرش یعنی حضرت محمّد(ص) به صحنه آمد، از آن طرف خداوند برای ادامهی اسلام، امام معصومی را در غدیر به مردم معرفی كرد تا اسلام در همان حالتِ حضوری و قدسی خود، خود را در دل تاریخ ادامه دهد، ولی حجاب سقیفه مانع ظهور آن اسلام شد و سپس با حاكمیت بنیامیه كار به جایی رسید كه لعنت بر امام معصوم یعنی علی(ع) بر سر هر منبری واجب گشت، چون شیطان میدید كه آیندهی تاریخ از آن حضورِ حضرت علی(ع) و غدیر است و لذا خواستند از این طریق، علی(ع) و غدیر را از آیندهی تاریخ حذف كنند تا اسلامِ حضوری و قدسی را حذف كرده باشند و لذا با تمام امید حتّی بر جسد مبارك سیدالشّهداء(ع) اسب راندند تا هیچ اثری از سیدالشّهداء(ع) در آیندهی تاریخ نماند. پس از حجابِ ظلمانی بنیامیه، حجاب ظلمانی بنیعباس حاكم شد و همان كاری را كردند كه بنیامیه انجام دادند، امیدوار و دلخوش كه دیگر غدیر تمام شد. ولی در عین ظهورِ كم و بیش تاریخیِ غدیر، بالأخره در دل حاكمیت تركهای عثمانی كه ظلمانیترین حجاب غدیر بودند، دولت صفوی ظهور كرد، كه یك نحوه بازگشت به غدیر بود، هر چند شاه صفوی به جهت خودخواهیهایش تا حدّی حجاب بود، ولی كلّیت صفویه ظهور غدیر شد و باز غدیر در دل ظلمات جلو آمد تا آنجا که در انقلاب مشروطه و در مجلس شورای ملّی، مجتهدین باید مشخص كنند کدام قانون ارزش اجرا دارد. باز ظلمات مدرنیته از طریق رضاخان خواست غدیر را به حجاب ببرد، به طوری كه حجاب اسلامی ممنوع شد، و باز غدیر در دل ظلمات آخرالزمان جلو آمد و در انقلاب اسلامی، این فقیه است كه باید رأی مردم به رئیسجمهور را تنفیذ كند، و ولایتفقیه یعنی حاكمیت حكم امام معصوم توسط كارشناس كشف آن حكم، و غدیر هنوز منزلهای بسیاری را باید طی كند تا زمانی که زندگی زمینی بشر به آسمان معنویت وصل شود و انسانها در یك قرار حضوری و قدسی وارد شوند و معنی اسلام و تمدن اسلامی نمایان گردد و آنوقت پوچی معنی واقعی خود را مییابد و از صحنهی زندگیها رخت بر میبندد و بسیاری از پوچیهایی كه امروز مورد توجّه است در آن صورت مورد تنفر قرار خواهند گرفت. با ظهور خداوند به عرصهی تاریخ انسان، تمدن اسلامی طلوع كرده است و غدیر دارد جلو میرود. در شرایط جدید، اوّلین منزل «پیروزی انقلاب اسلامی» بود، گام بعدی، «تشكیل حكومت جمهوری اسلامی» است، سپس نوبت به «تشكیل دولت اسلامی» رسید كه در حال شكلگیری است، سپس شرایط «تشكیل كشور اسلامی» فراهم میشود و إنشاءالله «ساختن تمدن اسلامی» و ایجاد شرایط حیات طیبه فراهم میشود. آنهایی كه تمدن اسلامی را می شناسند، می دانند در حال حاضر باید در ایجاد ستونهای آن تمدن كوتاهی و سستی به خود راه ندهند و از هیچ تكاپویی در راستای تحقّق تمدن اسلامی كوتاه نیایند تا خود را در وسعتی به وسعت حضور حق در همهی تاریخ وسعت دهند. طراحی عالَمی بر این اساس کار آسانی نیست ولی این همیشه اول هر تاریخی بوده است.
سؤال: در قم توسط بعضی از فضلا و اساتید حوزه، فرهنگستانی جهت نقد غرب و تبیین تفكر دینی و شكل تفكرِ اسلامیِ ایدهآل در امور اجتماعی، اقتصادی و سیاسی تأسیس شده است. آنها معتقدند فلسفهی ملاصدرا توانایی عینیّتیافتن را ندارد و فقط جنبهی نظری دارد، آنها خودشان میفرمایند فلسفهای ابداعكردهاند به نام «فلسفهشدن» كه توانایی عملیشدن را هم دارد. با توجه به تشابه نظرات شما در بسیاری موارد با آنها، نظر شما در این باره چیست؟
جواب: بنده تا حدّی نظرات عزیزان را مطالعه كردهام، حرفهای خوبی دارند، چه در راستای نقد مدرنیته و چه در راستای «فلسفهی شدن» و ضرورت تفکر حضوری به جای تفکر حصولی. معتقدم اگر اندیشهی ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» را واکاوی کنیم آنچه تحت عنوان «فلسفهی شدن» مورد نظر عزیزان هست در حکمت متعالیه موجود است و با این رویکرد به حکمت صدرایی که مقام معظم رهبری و امام خمینی«رحمةاللهعلیه» در تفكرشان بر آن تأكید دارند، میرسیم. من ندیدم حرفهای عزیزان به همان معنایی كه ایشان ادعا دارند -كه تمدنساز و كاربردی است- از حرفهای ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» جدا باشد! انصافاً عزیزان خوبیهایی دارند، ولی نباید كه این خوبیها باعث بشود كه از بقیهی خوبیها غافل بشویم.
سؤال: آنها مثلاً میگفتند نظریهی ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» دربارهی «اصالت وجود» كاربردی نیست و خودشان یك نظریهی بالاتر دادهاند كه همهی عالم بر اساس «ولایت» است، یا مثلاً میگویند: فلسفهی ملاصدرا، فلسفهی «بودن» است اما فلسفهی ما فلسفهی «شدن» است و لذا قابل پیادهشدن در جامعه است.
جواب: آری به واقع آنچه باید مدّ نظر ما باشد همان ولایت الهیه است و در مورد «فلسفهی شدن» اگر این نظریه درست بررسی شود، همان «اصالت وجود» حقیقی است. «اصالت وجود» را اگر به دست اهلش بدهید، میشود «شدن». چون وقتی معلول عینِ ربط به علت است، بقائش به تجلّیِ فیض دائمی و تبدیل قوّه به فعل است. از دیدگاه فلسفهی ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» وجود؛ «بودنی است، عین شدن». پس نمیتوان گفت: همهی فلسفهها تا حالا «بودن» بودهاست اما فلسفهی آقایان، «شدن» است. فلسفهی «شدن» به معنی صحیحش فلسفهی اصالت وجود واقعی است، اما نه اصالت وجودی كه به روش اصالت ماهیت در بعضی از حوزهها درس میدهند. مشكل ما این است كه اصالت وجود را به روش اصالت ماهیت درس میدهیم! و از آن نشاط حضوریاش خارجش میكنیم. در اینكه «فلسفهی «شدن» فلسفهی خوبی است حرفی نیست، اما نظر جدیدی نیست. ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» این همه حرف خوب میزند، تازه میگوید اصل اینها را من از ابنسینا دارم. این روش، روش خوبی است، حتّی ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» اسم فلسفهی خود را هم كه «حكمت متعالیه» گذارده، از پیشنهاد ابنسینا استفاده كرده است، چون ابنسینا پس از آن همه حرف كه زده میگوید، اینها مربوط به عوام است، حرف اصلی چیز دیگر است كه باید در حكمت متعالیه زد، كه عمرش كفاف نداد آن را مطرح کند. حاصل كلام اینكه باید اندیشههای خود را با اتصال به اندیشههای تاریخ گذشته، بارور و جهتدار كرد. همچنانكه ملاصدرا«رحمةاللهعلیه» با اتصال به افكار فیلسوفان گذشته به حكمت متعالیه رسید، آیا میتوان گفت: حالا كه ما اصالت وجودی هستیم دیگر به تفكر ابنسینا نیاز نداریم؟ كسی كه بفهمد تفكر یعنی چه و فارابی و ابنسینا و سهروردی و محیالدین و قونوی را بشناسد، میفهمد این حرف، حرف خطرناكی است، چطور میشود انسان از تاریخ فكر، خود را محروم كند، آن هم از متفكرانی كه قهرمان تفكر در زمان خودشان و در همهی دورانها بوده و هستند. ما به امید روزی هستیم كه از ظلمت مدرنیته درآییم و با مردم خودمان و مردم جهان، افكار بزرگان اندیشهی بشری را در میان بگذاریم و مردمِ امروز را به یك تاریخِ سراسر تفكر وصل كنیم. زیبایی امروز زندگی این است كه همین امروز با فارابی و امثال فارابی زندگی كنیم، در این حالت است كه اندیشه وسعت مییابد، همانطور كه زیبایی زندگی به این است كه از طریق قلب با همهی پیامبران، به خصوص با وجود مقدس حضرت محمّد( و ائمه ( زندگی كنیم. آیا از طریق صحیح - یعنی با ارتباط قلبی، همراه با معرفت صحیح- با حضرت امیرالمؤمنین(ع) زندگیكردن مسئلهی سادهای است كه بتوان از آن گذشت. البته زندگی با فیلسوفان قابل مقایسه با زندگی با پیامبران و ائمه( نیست. زندگی با آن ذوات مقدس، موجب تغذیهی تمام ابعاد جان ما میگردد، هرچند این دو نوع زندگی- یعنی زندگی با عقلا و اولیاء- جدای از هم نیز نیستند، چون نگاه فیلسوفان فوقالذكر، نگاه عقل است در فهم دین.
روح زمانه اقتضای حضور خدایی را دارد که خدای یونانزده نیست، خدای حضوری است. زمانه آمادگی آن را دارد که از مفهوم خدا به «وجود خدا» برگردد که همان خدای ائمه(ع) است و امثال هایدگر در غرب نیز متوجهی نقیصهی خدای مفهومی و اینکه باید از فیلسوفان عبور کرد و به خدای انبیاء رجوع نمود ، شده است. عرض بنده آن است که فلسفهی حکمت متعالیه در حال حاضر چنین کمکی را به ما خواهد کرد و نباید با پیشفرضِ ذهنی که حکمت متعالیه یک نوع فلسفه است و سر و کار فلسفه با مفاهیم است از جایگاه تاریخی حکمت متعالیه غفلت نمود. فراموش نکنیم که حکمت متعالیه توسط عارفی تدوین شده که با زبان فلسفه با شما سخن میگوید و به نور اهلالبیت(ع) با توجه به اصالتدادن به «وجود» مسئولیت رجوع به حق را به عهده دارد و لذا امثال دکتر فردید هم که سخت تحت تأثیر هایدگر است و بنا دارد به «وجود» یا اگزیست و تقرر حضوری رجوع کند، متوجه میشود نباید به حکمت متعالیه از منظر فلسفه بنگرد؛ میگوید: «من میخواهم از نو ملاصدرا را بخوانم، تا آنجا که سوبژکتیو و ابژکتیو در ملاصدرا محو شود. تفسیر من از ملاصدرا غیر از تفسیر خودبنیادانهای است که حوالت دورهی جدید است».(41) یا میگوید: «وقت ملاصدرا در مقایسه با وقت میرداماد دوری از طاغوت است... وقت امام عصر(عج) «بقیةالله» است».(42)
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
جلسه دوم ـ شیعه و مسئولیت تمدن آیندهی جهان
بسم الله الرحمن الرحیم
در جلسهی قبل، ابتدا روشن شد انسان از نظر ساختار شخصی، طوری است كه وقتی بخواهد به نحو كامل نیازهایش را برآورده كند، باید به زندگی اجتماعی روی آورد و اجتماع هم وقتی حوائج انسانی را درست و كامل برآورده میكند كه دارای قانون باشد و آن قانون نیز باید منشأ قدسی داشته و از طرف خالق عالَم و آدم برای بشریت فرستاده شده باشد تا جوابگوی همهی ابعاد بشر گردد.
سپس بحث شد كه غرب جدید خواست بدون قوانین قدسی زندگی اجتماعی خود را اداره كند، در نتیجه گرفتار بحران وضع کنونی شد. صحبتمان به اینجا رسید كه باید مواظب بود تكنیك غرب ما را مقهور خود نكند، چراكه غرب جدید -كه فرهنگ بریده از عالم قدس است- خود را پشت تكنیك پنهان كرده است، و از طرفی تكنیكِ موجود، برخاسته از همان فرهنگی است كه غرب برای خود انتخاب كرده و لذا رسیدیم به این نكته كه هر تمدنی فرهنگ و ابزار مخصوص به خود را میسازد و استفاده از آن ابزارها، ناخودآگاه فرهنگ مخصوص به خود را به همراه خواهد داشت.
سپس بحثِ رمزِ بقاء تمدنها مطرح شد و خصوصیات وَهمزدهی تمدن غربی مورد بحث قرار گرفت كه در اثر همین وَهمزدگیِ مخصوص به خود، مقابل قداستهای الهی میایستد و عرض شد همین موضوع عامل هلاکت آن تمدن خواهد بود و آنچه در نهایت در تاریخ میماند تمدن دینی است با قرائتی که تشیع از اسلام دارد، و انقلاب اسلامی شروع و طلوع آن تمّدن است و اُفت و خیزهای اجرایی نباید ما را از جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی غافل كند و از جهتگیری آن به سوی تمدن اسلامی ناامید نماید، تمدنی که ابعاد پنهان طبیعت را به انكشاف میكشاند.
عنایت فرمودید که فرهنگها و تمدنها، مابازاء خارجیِ اندیشهی انسانها هستند و متوجه آرمانها و ایدآلهای انسانهایی هستند كه آن تمدن را ساختهاند. همانطور كه در تمدن اسلامی همهچیز اعم از بناها و مناسبات همه انعكاس باغ ملكوتاند، تا متذكر نِیستان مرغ جان انسان باشند و شرایط اُنس با آن عالم گردند.
تمدن شیعه بستر مطلوبی است تا انسان را در رسیدن به فضائل مورد نظر فرهنگ تشیع یاری دهد و امكان به فعلیتآمدن آرمانهای آن مكتب را فراهم كند. درست همانطور كه آرزوی انسان ناقص «انسان كامل» است، دستیابی به تمدن شیعی، آرزوی انسانی است كه میخواهد اهداف نظام حضرت صاحبالامر(عج) را عینی و كاربردی كند.
در این جلسه با جواب به سؤالات عزیزان سعی میشود إنشاءالله موضوع «تمدنزایی شیعه» و اینكه شیعه مسئولیت تمدنسازی آیندهی بشر را - بدون آنکه کسی را به شیعهشدن دعوت کند - به عهده دارد، بیشتر تبیین گردد.