نشانههای حیات
سؤال: لطفاً چنانچه ممکن است چهار مورد مذكور را بیشتر شرحدهید و بگویید چگونه آن اركان باعث تشدید ظهور حكومت اسلامی میشوند و تأثیر كدام یك بیشتر است؟
جواب: اینها همه از لوازم حكومت اسلامی است: «قوانین بر حق» و «رهبر آگاه به نظر معصوم» و «مسئولینی دلسوز، فعال و اسلامشناس» و «مردمی كه پشتوانهی این اركان هستند» آری؛ همهی اینها لازمهی تحقّق تمدن اسلامی است، عمده روح دلسوزی و ایثارگری است كه در رهبری و مسئولان باید نهادینه شود. اگر شما كسی را دیدید كه به ظاهر خیلی مؤمن است ولی دلسوز مردم نیست، یقیناً ایمان در او نهادینه نشده، این یك مبنای اساسی است. خداوند در توصیف پیامبر(ص) میفرماید: «لَقَدْ جَاءكُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِكُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْكُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ»؛(30) یعنی پیامبری از نوع خودتان به نزدتان آمد كه از خسارتدیدن و نابود شدنتان ناراحت میشود و در نجات شما حریص است و نسبت به مؤمنین رؤوف و مهربان است، پس پیامبر(ص) بیشتر از همه دلسوز مردم است، اگر در این حد دلسوز نبود، غیرممكن بود رسالت پیامبری امت به او واگذار میشد. اینطور نیست كه فكر كنید حضرت امام خمینی«رحمةاللهعلیه» یك كمی دلسوز مردم بودند و كس دیگری زیر این آسمان بود كه بیشتر از ایشان دلسوز مردم بود، نکته این است كه اگر دلسوز مردم بودید نان آنها را تأمین میکنید یا درختکاری و ماهیگیری به آنها آموزش میدهید یا دین خدا را برای آنها میآورید، اینها هر كدام مسیرهای متفاوت دلسوزی است. اتفاقاً اگر دلسوزی شما موقتی باشد و از گرسنگی افراد در حدّ احساسات متأثّر شده باشید، به او فقط نان میدهید؛ میگویید برو این نان را بخور تا از گرسنگی نمیری. اگر دلسوزی شما كمی عمیقتر باشد درختكاری، یا ماهیگیری به او یاد میدهید. این مثَل از چینیهاست آنها تا همینجا حرف دارند، از اینجا به بعدش ما حرف داریم كه اگر واقعاً دلسوز مردم باشیم باید دین الهی را به مردم بدهیم. و چون پیامبر(ص) عمیقاً و همهجانبه دلسوز مردم بودند، ظرفیت این همه دلسوزی این نبود كه درختکاری به مردم آموزش دهند و لذا خداوند دین خود را در آن قلب متجلی کرد و آن حضرت به بشریت دین دادند. حالا آیا ممكن است كسی دین داشته باشد و غم فقرا را نخورد؟! این ممكن نیست.
اگر من و امثال من به طور همهجانبه دلسوز جوانان باشیم، باید فكری كنیم كه بیكاری اصلاً معنا نداشته باشد. باید افق اصلی توجّه ما به تمدنی باشد كه بیكاری در آن معنی پیدا نکند. شما بروید تاریخ خودمان را که مسلمانان در کنار همدیگر پدید آورده بودند نگاه كنید: پانصد سال پیش كه جهان گرفتار تمدن مدرنیته نبود و تا حدّی روح توحیدی در آن جریان داشت، بیكاری معنی نداشته است، كارهای با درآمدهای متفاوت معنی داشته است؛ اما انسانِ بیكار معنی نداشت. اینقدر این مسأله در حال حاضرعجیب است كه اگر به شما بگویند یك زمانی بیكاری معنی نداشته است باور نمیكنید. همچنانكه بیخانه بودن معنا نداشته است. ممکن است بفرمائید: «ما هر چه تاریخ را خواندهایم، بیكاری بوده است.»، شما تاریخ صد سال اخیر را بیشتر مدّ نظر دارید که نوع تعامل با طبیعت تغییر کرد و در بستر آن بیکاری به این نحوه آزاردهنده پدید آمد. از رنسانس به بعد این مشكلات پیش آمده است: بیكاری، بازنشستگی، بیخانه بودن، اینها همهاش حاصل این تمدن است، در كشور ما هم از مشروطه به بعد این مشکلات پیدا شده است. درست است باید به تمدنی نظر داشت كه بیكاری در آن برای انسانها معنی ندارد ولی فعلاً باید نسبت به بیكاری جوانان حسّاس بود و برای كار مولّدِ مفید در درون شرایط موجود برنامهریزی كرد، امّا وقتی مسئله را به عنوان یك معضلِ ناشی از این تمدن بدانید رویکرد اصلی خود را به افقی دیگر معطوف میدارید.
اگر كسی فعلاً دارد از گرسنگی میمیرد، نمیشود درختکاری به او آموخت باید نانش داد. اما اگر دیدیم فعلاً یك تكه نان دارد که بخورد وظیفهی خود میدانیم كه برای او به برنامهای بالاتر بیندیشم.
وقتی مشخص شد دلسوزی برای مردم، عین دینداری است. حالا در نظر بگیرید در فضایی كه روح دینی اوج میگیرد چقدر مسائل به خودی خود مرتفع میشود. اگر دیدید خودتان هم عافیتطلب شدهاید و میخواهید سر خودتان را بگیرید كه باد كلاهتان را نبرد، بدانید حیات دینی در شما در حال فرو نشستن است و دیگر جزء اموات رفتهاید. بعضی از جوانان طلبه و دانشجو هنوز زندهاند چون غم مردم را میخورند، فقط اینها هستند که میتوانند زندگی را درست ادامه دهند و نشانههایی از حیات در آنها هست. بقیه هركس كه باشد - چه ثروتمند، چه فقیر - اگر غم مردم را نخورد، مرده است. خداوند در نور دلسوزی برای مردم به امامخمینی«رحمةاللهعلیه» توفیق چنین حركت بزرگی را داد، چون هم غم مردم را میخورد و هم عاقلانه نه احساساتی دلسوزی میكرد.
به هر حال ملاحظه فرمودید كه در نظام اسلامی و تمدن اسلامی هر چهار ركن فوق با همدیگر تعامل دارند و در آن فضا است كه بشر میتواند به اهداف حقیقی خود برسد، ولی به صرف قانون و رهبر خوب، مسئله حل نمیشود، البته اگر روح اسلام به صحنه آمد، آن روح آنچنان است كه به طور طبیعی این چهار ركن را به نحو پسندیدهای در كنار هم قرار میدهد.
انقلاب اسلامی و جوابگویی به فطرتها
سؤال: در حال حاضر آنچه به ظاهر به چشم میخورد، بخش عظیمی از جامعه دارند از معنویت دورمیشوند، و دستگاههای رسانهای هم چون در فضای فرهنگ غربی تنفس میكنند، دست به دست هم دادهاند و فرهنگی را به مردم القاء میکنند که نسبت به دین بیتفاوت باشند و گرایش به زندگی معنوی مورد غفلت قرار گیرد، علتش هم آن است که -آن طور که شایسته است زندگی دینی را نمیشناسند- سینما و تلویزیون ما در بسیاری موارد پوچ و پوچکننده است و انسانهای پوچ را به خود جلب میکند و روز به روز پوچترشان مینماید، در حدّی که احساس میشود بعضی از فیلمها رواج بیدینی است. نهایتاً میتوان گفت: سینمای امروز انعکاس پوچی بشریت است، و به تربیتی رسیدهاند كه عموماً با انقلابی که بهتعبیر شما همهی حیات و نشاط بشر در گرو آن است، سر ناسازگاری دارند. حال با این وضع كه متأسفانه در بستر حاكمیت انقلاب اسلامی جریان دارد، از کجا بفهمیم که این انقلاب ظهور همان حقیقت است و به آن سو در حركت است؟
جواب: انقلاب اسلامی از جهت ساختار و اهدافی که در خود دارد، آن حقیقتی است که در دل خود آرمانهای انبیاء را پیشنهاد میکند، و از این جهت هیچ نقصی ندارد. از طرفی انقلاب در كلّیت خود توان دفع غیر را دارد، چون انقلابی است بر مبنای فرهنگ اهلالبیت( که رویکردشان به آسمان معنویت است و نه انقلابی بر مبنای روش سقیفه که رویکردش به دنیا است و در دل آن به راحتی جریان نفاق جای میگیرد. حال که انقلاب اسلامی به جهت روح توحیدیاش قدرت دفع غیر را دارد، کم و زیاد بودنِ افرادی که از انقلاب فاصله میگیرند نقشی در حقّانیت آن ندارد که شما بهخاطر بیدینشدن عدّهای فکرکنید انقلاب از حقّانیت افتاده است. امیرالمؤمنین(ع) در راستای همین موضوع است كه میفرمایند: «لا تَسْتَوْحِشُوا فِی طَریقِ الْهُدَی لِقِلَّةِ اَهْلِه» یعنی؛ در راه هدایت از كمی رهروان مهراسید. آری به ظهورآوردن حقیقت انقلاب به همّت مردم است، اما حقّانیتش به خودش است. همچنانکه علی(ع) آنچنان پاک بود که خیلیها از جمله طلحه و زبیر و عقیل برادر حضرت، بهجهت پاکیِ حضرت، «غیر» حساب شدند. ما باید شاکر وجود انقلابی باشیم که میتواند به خوبی جریانهای غیر الهی را که در درون آن لانه کرده بودند، دفع کند. از طرفی اینطور هم نیست که این انقلاب طرفداران ناب و حكیم نداشته باشد و رویشهای آن بیشتر از ریزشهایش نباشد، و یا همهی معترضین، به کلِّ نظام و انقلاب اسلامی معترض باشند؛ این نظام در عین آن که طرفدار فراوان و فهمیدهای دارد بسیاری از معترضینش، به کلِّ نظام معترض نیستند، بلکه با بیعدالتیهای درون آن مخالفاند که ما هم مخالفایم. در هر صورت اوّلاً؛ یك قاعده داشته باشید كه حقّانیت و حقیقت هر فکر و مکتبی به كم و زیاد بودن طرفداران آن نیست، ثانیاً؛ حاكمیت آن حقیقت در شرایط مساعد - وقتیكه بحران تمدن غرب هرچه بیشتر آشكار شد- به خوبی عملی است. آری؛ یكی از اركانهای نظام اسلامی مردماند. شما وقتی میگویید «حكومت اسلامی»، اگر واقعاً هدف حكومت اسلامی برای جوابگویی به نیازهای مادی و معنوی مردم نباشد مگر ممکن است از آن دفاع كنند؟! پیامبر(ص) آمدهاند كه این مردم را نجات بدهند. مگر میشود حكومت پشتوانهی مردمی نداشته باشد و بماند و ثمر بدهد؟! به پیامبر(ص) سنگ میزدند، بعد حضرت دعا میكرد كه: خدایا! اینها را عذاب نكن، اینها را هدایت كن. شما تاریخ را بخوانید؛ حضرت رسولاكرم(ص) گریه میكردند كه خدایا! اگر اینها بدی میکنند، غافلاند. از خدا میخواستند مردمی كه آن حضرت را اذیت میكنند عقاب نكند، هدایت کند! حالا این مردم وقتی میفهمند حضرت رسولاكرم(ص) برای چه آمده و چه هدفی دارد، آیا به طرف رسولخدا(ص)، برنمیگردند؟! در زمان رحلت امام خمینی«رحمةاللهعلیه» انصافاً چه كسی از این ملت بود که گریه نكند؟!
این نشان میدهد كه انقلاب اسلامی متذكر بُعدی از ابعاد انسانهاست كه همواره در كنار آنها است و آن یک امر فطری است و لذا با ظاهر حركات و گفتار مردم نمیشود نسبت به موضعگیری آنها در رابطه با انقلاب اسلامی قضاوت کرد، روی همین حساب است كه رادیوهای بیگانه میگویند: مردم ایران قابل پیشبینی نیستند، چون آمار میگیرند كه 80 درصد در انتخابات شركت نمیكنند بعضاً هم از زبان خود مردم آن آمارها را تهیه میكنند ولی نظام اسلامی چون بُعد فطری آنها را مورد خطاب قرار میدهد در مراحل حساس بر اساس فطرتشان تصمیم میگیرند و به همین جهت هم محلهای رأیگیری بعد از ظهرهای روز انتخابات شلوغتر میشود، چون بالأخره مردم به خود میآیند و از دست شیطان در میروند و میآیند رأی خود را میدهند، تا یك نحوه وفاداری نسبت به نظام اسلامی را که انعکاسی از فطرت آنهاست اعلام كنند.
انصافاً مردم به جهت مشكلاتی كه دشمنان انقلاب ایجاد كردهاند، در راه انقلاب اسلامی خیلی اذیت شدند، اما بالأخره در درون خود انقلاب را دوست دارند و نسبت به آن احساس نزدیکی میکنند.
این تازه در رابطه با «انتخابات» است كه به یك نحو به نظام مربوط است، مردم «اصل نظام» را خیلی محكمتر از آن چه دشمن در تصور خود دارد، قبولدارند. بنده در دفتر مراكزی كه تدریس میكنم با عدّهای از همكاران كه دور هم نشستهایم این را تجربه کردهام، میبینیم در موضعگیریهای سیاسی كاملاً ضد انقلاباند، به راحتی هر چه حرف ضد انقلابی است میزنند، وقتی كه خوب حرفهایشان را میزنند بعد آخرش میگویند البته ما اصل نظام را قبول داریم! ما تعجب میكنیم! که اینها از اصل نظام چه چیز باقی گذاشتهاند كه قبول دارند، اصل نظام آن روح اسلامیتی است که فطرت آنها به آن گرایش دارد.
تمدن اسلامی؛ تمدنی فراگیر
سؤال: قدرتِ حقیقت، در تأثیرگذاری و هضم رقیب اعم از نابودكردن آن و یا در طول خود قراردادن، قبل و بعد از ظهور چه فرقی میكند، چون ما در روایت داریم: «ما مِنْ نَبیٍّ إلاّ وَ قَدْ زارَ كَربلا»(31) هیچ پیامبری نبود مگر اینكه كربلا را زیارت كرده. پس كربلا بهعنوان یك حقیقت، قبل از ظهورش هم تأثیرگذار بوده است كه پیامبران خدا(ع) به زیارت آن میرفتند. به این معنی که حقایق قبل از ظهور در دنیا هم تأثیرگذار میباشند. مثل كربلا كه هم قبل و بعد از ظهورش موجب تأثیرگذاری بر روح اولیاء و انبیاء است و هم جبههی مقابل را نابود كرد و جبهههای موافق را در طول خود قرارداد، آیا میتوان این قدرت و توانایی را برای انقلاب اسلامی هم تعمیم داد؟
جواب: برای روشن شدن مطلب به این آیه عنایت كنید كه میفرماید: «بَلْ جائَهُم بِالْحَقِّ وَ اَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهون»(32) پیامبر به نور حق بهطرف آنها آمد، اما اكثر آنها نسبت به قبول حق كراهت داشتند و از حق بدشان میآمد. امّا همان حق كه به سوی مردم آمد و در ابتدا تمایلی به آن نداشتند، دو تا كار میكند: اوّلاً؛ عدهی زیادی را در طول خودش قرارمیدهد و با بیدار كردن فطرتشان آنها را به سوی خودش میكشاند. ثانیاً؛ با عدهای هم که با آن مقابله میکنند، درگیر میشود و از مسیر تاریخ بیرونشان میاندازد و هیچوقت از پا نمینشیند. با ظهور انقلاب اسلامی تازه دشمنان اسلام بیدار شدهاند كه: «اسلام از پا ننشسته است!»، اینها فكركردند با حضور مدرنیته و روحیهی ضد قدسیاش، چهارصد سال است اسلام را خلاصكردهاند، اصلاً نفهمیدهاند اسلام با نور توحیدی نابی که با خود دارد هرگز از پا نمینشیند.
اینها در عمل به مسیحیت القاء كردند كه دیگر از آن كاری بر نمیآید. روح شرکآلود مسیحیت نیز تحت تأثیر قرار گرفت و پاپ گفت: یك واتیكان به ما بدهید ما را بساست. آقای بختیار تحتتأثیر همان فكر و فرهنگ بود که میگفت: همانطور كه یك واتیكان به پاپ دادند، ما هم یك «قم» به آقای خمینی میدهیم والسلام. آنها به کلی از این نکته غافلاند که توحید از صحنهی اجتماع و نقشآفرینی در امور مردم پاكشدنی نیست. و امروز آن توحید در اسلام تعیّن کامل دارد. شما اگر به مصاحبههایی كه روشنفكرهای ایرانی با رادیوآمریكا و بیبیسی انجام میدهند توجه کنید به خوبی متوجه میشوید چقدر اینها از جایگاه اسلام غافلاند. بیچاره دشمنی كه میخواهد از چنین افرادی مشاوره و اطلاع بگیرد كه هیچ اطلاعی از موضوع مورد مطالعه ندارند! مشكل غرب اساساً در شناخت ما این است كه مشاورانش كسانیاند كه از شیعه و روح توحیدی آن، هیچ خبری ندارند، هرچند از نظر شناسنامه شیعهاند، ولی از همان منظری شیعه را مینگرند كه خودِ غرب آن منظر را به آنها القاء كرده است. در همین راستا آقای بختیار فكر میكند به آقای خمینی«رحمةاللهعلیه» میشود یك شبه واتیكان بدهد و قانعش كند، اصلاً نمیفهمد كه آقای خمینی«رحمةاللهعلیه» به عنوان نمایندهی تفكر شیعه فقط مدعی اسلامیکردن ایران نیست، مدعی اسلامیکردن كلّ جهان است. میگویند: روزی هارونالرشید خلیفهی عباسی به حضرت امام موسی کاظم(ع) گفت که حاضر است فدک را برگرداند. آن حضرت میفرمایند: در صورتی حاضرم فدک را بازپس گیرم که آن را با تمام حدود و مرزهایش پس بدهی. هارون از مرزها و حدودش پرسید که کدام است؟ آن حضرت پاسخ میدهند: اگر حدود آن را بگویم هرگز پس نمیدهی. هارون پافشاری کرد و آن حضرت چنین فرمودند: مرز نخست آن عدن در یمن است، مرز دومش سمرقند در خراسان، و حدّ سوم آن افریقیه(شمال آفریقا) و مرز چهارم آن مناطق ارمنستان و بحر خزر است. هارون با شنیدن آن پاسخ، متغیر شد و به شدت ناخرسند گشت و با خشم گفت: به این ترتیب چیزی برای ما باقی نمیماند. امام فرمودند: میدانستم که نخواهی پذیرفت و به همین دلیل از گفتن حدود مرزهای فدک خودداری کردم.(33)
آری؛ شیعه معتقد به حاکمیت اسلام بر كل جهان است، خدایی كه اسلام را فرستاده، برای هدایت همهی بشریت فرستاده و میفرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِّلنَّاسِ بَشِیرًا وَنَذِیرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا یَعْلَمُونَ»(34) ای پیامبر ما تو را نفرستادیم مگر برای همهی مردم تا به سعادت آنها از طریق پیروی از اسلام بشارت دهی و از جدایی از اسلام برحذرشان داری ولی اکثر مردم متوجه هدایت همگانی دین اسلام نیستند.
خدا میفرماید: پیامبر آمد حق را گفت و حالا مردم در ابتدا و در برخورد اولیه از پذیرفتن آن كراهت دارند، ولی چون اسلام با فطرتها سخن میگوید اكثر مردم در عمق جان خود متوجّه میشوند حرفهای اسلام حرف خودشان است، چون اسلام یك حزب نیست، لذا آن عده قلیلی هم كه مقابل اسلام میایستند با روشهایی كه اسلام دارد، یا حذف میشوند یا به راحتی استحاله میگردند.
برای اینكه مقدمات جواب سؤالتان را فراهم كنم به این مثال عنایت كنید، اگر ما درختی بكاریم كه چهل سال دیگر میوه بدهد، حال اگر پانزده سال به عشق میوهی درخت، آن را آبیاری كنیم، به حضور و ظهور میوه كمك كردهایم یا نكردهایم؟! و هماكنون كه داریم در پانزدهسالگیِ این درخت به آن آب میدهیم، جز این است كه در عالَم میوهدهیاش زندگی میكنیم؟ نه تنها ما در میوهدادنش شریكیم، بلكه گویا با میوههایش روبهروییم. حالا اگر بیستسال دیگر هم برای میوهدادنش تلاشكردیم، سیوپنج سال است كه برای میوهدادنش تلاشكردهایم، آیا میشود گفت چون هنوز میوه نداده است، قطعش میكنیم؟ یا منتظریم كه میوه بدهد؟ چون حقیقت این درخت در شرایط مناسب خودش میوهدادن است. اگر یقین داریم كه سیر تاریخ حتماً به آن افق اعلی میرسد، دیگر معنی نمیدهد كه از عقب و جلوافتادنش خسته شویم و از پا بیفتیم. گفت:
رنج راحت شد چو شد مطلب بزرگ
گَرد گله توتیای چشم گرگ
عرضم این است كه اگر شیعه اهداف بزرگی را در پیش دارد، چون آن اهداف بزرگاند به سرعت به نتیجه نمیرسد و زمان میبرد تا بشریت به آگاهی لازم برسد ولی هیچ راهی وجود ندارد جز اینكه از پا ننشینیم تا میوههای درخت تشیع برسد. طرفِ مقابل تفکر شیعه فكری است كه به جهت حسی و خیالی بودنش، میوههایش زود میرسد ولی هنوز نرسیده میگندد یا اصلاً در حدّ شکوفه میماند بدون آن که به میوه دادن برسد. تعبیر قرآن در مورد زندگی به ظاهر جذاب کافران خطاب به پیامبر( این است که «وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْكَ إِلَى مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِّنْهُمْ زَهْرَةَ الْحَیَاةِ الدُّنیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ وَرِزْقُ رَبِّكَ خَیْرٌ وَأَبْقَى»(35) چشمهای خود را به بهرهها و امکاناتی که به خانوادههای اهل کفر دادهایم مدوز که آن شکوفههای زندگی دنیایند که بهزودی دورانش سپری میشود و آنها را به زندگی مشغول کردیم تا در آن امتحانشان کنیم و رزق تو بهتر و پایدارتر است. ما در حال حاضر دو راه بیشتر نداریم؛ یا پذیرش آنچه تحت عنوان فرهنگ غربی در صحنهی جهان جاری است، یا تأکید بر انقلاب اسلامی و نظر به آرمانهای بلندی که در پیش دارد. قرآن در مورد تمدنهای غیر توحیدی میفرماید: «وَ لَقَدْ أَهْلَكْنَا الْقُرُونَ مِن قَبْلِكُمْ لَمَّا ظَلَمُواْ»(36) ملتهای قبلی را با تمام اراده و جدیّتی که داشتند به جهت ظلمی كه مرتكب شدند هلاك كردیم، برای اینكه در راستای هدف خلقت خود عمل نكردند.
مثال درخت را در رابطه با سؤالتان عرض كردم كه گویا میخواهید بگویید حقیقت قبل و بعد از ظهورش فرق میكند، در حالیكه ما نمیفهمیم برای حقیقت قبل و بعد از ظهور چه تفاوتی هست جز یك مسیری كه باید به انتها برسد. انسان باید به عدالت فكر کند، حال هر روزی هم كه مُرد برایش فرقی نمیكند؛ باید به عدالت فكر كرد. حتی اگر بر فرض در حال حاضر وضع عدالت بدتر از قبل از انقلاب هم شده باشد، باز باید به عدالت فكر کرد، و روشن است توسط انقلاب اسلامی با همین تئوری كه الآن مطرح است باید به آن عدالت رسید. دیگر - در رابطه با حقّانیت موضوع - فرقی نمیكند كه در حال حاضر چقدر بستر ظهور آن حقیقت فراهم است. فقط فرقش در این است كه در حال حاضر امید بنده خیلی بیشتر از قبل از انقلاب است چون همین كه انسجام حكومت شاهنشاهی را ملت از بین برد و نظام انقلاب اسلامی را جایگزین آن کرد، بستر رسیدن به آرمانهای شیعه راحتتر فراهم شد.
اما همانطور كه دیدیم، ممكن است در یك رأیگیری با مجلس و یا رئیس جمهوری روبهرو شویم که رگههای سکولاریستی در تفکر آنها حاکم باشد، این حادثه حقیقت انقلاب اسلامی را خدشهدار نمیكند، آری؛ آن را در حجاب میبرد و ظهورش را ضعیف میكند، ولی حقیقتِ مسئله در جای خود محفوظ است چون مردم با نور خون شهدایی كه دادهاند، نوری که همواره به حقیقت انقلاب اشاره دارد، از آن مجلس و از آن دولت عبور میکنند و با انتخابات جدید، کلّ جریان را یكمرتبه عوض مینمایند! اگر دوباره هم سكولارها سركار بیایند همان هوشیاری الهی، مردم را متوجه جهت اصلی میکند و از چهرههای دیگر سکولاریسم نیز عبور میکنند تا قدم به قدم به روح توحیدی انقلاب اسلامی نزدیک شوند. یكی از جملههای سكولارها این بود كه: «ما برای حفظ اصلاحات حاضریم آزادی را قربانیكنیم.» شما این جمله را ساده نگیرید، این فكر هیچ فرقی با فکر رضاخان نمیكند، اینكه میگویند مكتب غربْ رضاخانپرور است، همین است. این چه اصلاحاتی است كه آمده است فضای آزادی سیاسی را به ما بدهد؟! حالا برای اینكه به ما آزادی بدهد، حاضر است آزادی را قربانی و دیكتاتوری را حاكم كند تا آزادی را به ما بدهد. بنا بود همه چیز برای آزادی باشد، حالا این چه اصلاحاتی است كه باید آزادی را فدای آن كنید؟! معنی اصلی حرف این است كه برای حفظ خودمان حاضریم آزادی ادعایی را هم فدا كنیم و با دیكتاتوری، خودمان را بر مردم تحمیل نماییم. حالا چرا میشود با یك انتخابات در فضای نظام اسلامی که رجوع به حق در متن آن نهفته است این خطر را از انقلاب دفع كرد؟ چون جمهوریتی که عین اسلامیت است غیر از جمهوریتی است که در فضای لیبرالیسم مطرح می باشد و همین موجب می شود که همواره انحرافها معلوم شود(37). با توجّه به این نوع از توانایی انقلاب اسلامی است که بنده به آیندهی این انقلاب امیدوارم. شاه با سكولارها چه فرقی میكرد؟! شاه هم میگفت: برای حفظ خودم حاضرم ده میلیون از مردم را به قتل برسانم، تئوری شاه در كشتار میدان هفدهشهریور این بود كه چهارمیلیون نفر برای من بس است. منافقین هم در عملیات «مرصاد» گفته بودند: چهارمیلیون نفر برای ما بس است. در حالی که تا حال به خوبی ثابت شده این نقشهها و حرفها با بستری كه انقلاب اسلامی ایجاد كرده، محكوم به شكست است، چون صحنهی دیگری از تاریخ مدّنظر این انقلاب است كه به اینها اجازه نمیدهد خود را به انقلاب تحمیل كنند.
باید از خود پرسید آیا در این مرحله از تاریخ، «امیدواری» به آینده یك امیدواری منطقی است و همراه با واقعیاتی است كه آن واقعیات این امیدواری را پایدار میكند یا غیرمنطقی و وَهمی است و خالی از پشتوانههای واقعی؟ آیا وضع مملكت از نظر افقها و راهكارهایی كه انقلاب اسلامی دارد طوری هست كه بتوان با برنامهریزی و نظر به اهداف انقلاب اسلامی به سوی جلو حرکت کرد؟ تجربههای گذشته نشان میدهد كه انقلاب اسلامی توانسته است از مشكلات بزرگی عبور کند، دلیلش هم توجه به افقی است که فطرت انسانها طالب آن است و روحیهی شهادت و ایثارگری را در ذیل نظام ولایت فقیه به صحنه آورده است. چند سال از دولت اصلاحات گذشته بود و فضای سكولاریزه كردن همه چیز افق آینده را پوشانده بود بعضی از دوستداران انقلاب فكر میكردند دیگر انقلاب خلاص شد، چون جایگاه تاریخی انقلاب اسلامی را نمیشناختند، لذا نمیتوانستند حادثههایی را كه پیش میآید درست تحلیل كنند، یكی از آنها عین جملهاش این بود كه: من تا حالا برای همه تحلیلمیكردم، حالا باید كسی وضع موجود را برای من تحلیل كند! این آقا بریده بود چون سُنَن حاضر در تاریخ را در رابطه با انقلاب اسلامی نمیشناخت. و مشخص هم شد بیجا بریده بود، چون چیزی نگذشت که همه چیز عوض شد.
سؤال میفرمایید كه: «كربلا بعد از ظهورش جبههی مقابل را نابود كرد و جبهههای موافق را در طول خود قرارداد به این صورت كه هر جبههی حقّی به میزانی كه بر كربلا منطبق است مفید و مؤثر و عمیق است». این تعبیر، تعبیر خیلی خوبی است كه حقایق چون ظهور كنند جریانهای حق گرای قبلی را در طول خود قرار میدهند و جریانهای باطل را نیز نابود میكنند، هیچ راه دیگری هم نیست. در راستای همین قاعده است كه زمان ظهور امام زمان(عج) دیگر توبه قبول نیست. توبه؛ یعنی قرار گرفتن افراد در طول جریان حق و خارجشدن از موضع مقابله با حق، اما آن موقع دیگر فرصت توبه نیست چون یك تاریخ فرصت كافی بود، باید تا حالا اگر میخواستی در جبههی حق باشی موضع خود را مشخص میكردی، در آن شرایط كوچكترین مسامحهای روا نیست. جنس تمدن اسلامی این است كه تا آن جا که ممکن است حجّت را به بشریت تمام كند و پیام خود را به خوبی به آنها برساند تا مشخص شود آنهایی که در مقابل آن هستند دشمن حق و حقیقتاند و از حق متنفرند. در حال حاضر انقلاب اسلامی طوری عمل کرده که معلوم شود بعضی از دولتها که با نظام اسلامی مقابله میکنند به جهت آن است که میدانند آن نظام با روح استکباری آنها کنار نمیآید و این را باید یک ارزش بدانیم نه این که بگوئیم چرا نظام اسلامی برای خودش دشمنتراشی میکند.