هر تمدنی ابزارساز است
سؤال: آیا تمدن اسلامی فقط عامل ارائهی دیدگاههای صحیح نسبت به عالم و آدم است، یا قادر است علم تصرف در طبیعت و ابزار مناسب با دیدگاه خود را نیز بسازد؟
جواب: فعلاً باب جواب به این سؤال را باز میكنم تا إنشاءالله بركتی باشد برای روشن شدن نكات بعدی. این یك قاعده است كه اگر شما به یك فكرِ حقّی رسیدید، آن فكر هرگز شما را آرام نمیگذارد، تا شرایط تحققش را فراهمكنید، به همین جهت است كه میگویند: حرف حق جای خود را باز میكند؛ حال اگر تحقّقش منوط به ایجاد شرایطی باشد که لازم است مطالعاتی بر روی طبیعت انجام دهید، حتماً شرایط تحقّقِ علمی آن شرایط را فراهم میكند، و اگر تحققش منوط به ایجاد شرایط عملی باشد، شرایط عملی و ابزار مربوط به آن را فراهم مینماید. بهعنوان مثال؛ اگر من به این فكر رسیدم كه باید سایهروشن اتاقم چنین و چنان باشد و آن را حق دانستم، حتماً برای عملیكردن این شرایط فكر و تلاش میكنم. شما میدانید؛ اتاقی كه خیلی روشن باشد، هر چند كه خنك هم باشد، چون خیلی روشن است، نمیتواند آرامش لازم را به شما بدهد. مثلاً نمیشود وسط بیابان زیر آفتاب با آرامشِ كامل نماز جعفر طیّار خواند، بلكه میگردید تا سایهی درختی پیدا کنید. شاید طرف فكركند بهخاطر خنكی سایه است كه در زیر درخت دارای آرامش بیشتری است، در صورتی كه اگر هوا خنک باشد باز نور شدید به خودی خود مزاحم حضور قلب است. چون نور شدید، حس را به خودش جلب میكند و سیر آدم را به عالم غیب مختل میکند. همانطور که شرایط بسیار تاریک نیز انسان را به وَهم خودش مشغول میكند، به همین دلیل، مساجد قدیم سایهروشن است، از نظر نور طوری است كه شما راحت میتوانید در آن جاها عبادت كنید. عرض بنده این است كه اگر شما فکری را حق دانستید ابزار مناسب تحقّق آن را میسازید، نتیجه این كه یك تمدن حتماً ابزار متناسب با نگاه خود را به زندگی میسازد.
وقتی شما به مساجد قدیمی مثل مسجد جامع اصفهان یا مسجد جامع گلپایگان و امثال آن میروید، در عین شكوه و داشتن زاویههایی جهت تنهابودن با خدای خود، احساس میکنید گویا آنجا را برای شما ساختهاند، اما نه برای کسی كه برج ایفل را خانهی اَمن روح خود میداند. همانطور كه میدانید هر كسی یك بُعدی دارد و آن توجّه به خلوت و تنهاییِ با خود و خداست. آن توریست غربی هم اگر میآید مسجد جامع ابرکوه را با علاقهی كامل نگاه میكند، چون فضای آن مسجد یادآور بُعدِ توجّه به خلوت و تنهاییاش با خدا است. ولی تمدن اروپایی آن قدرت را ندارد كه در مقابل بُعد خلوت معنوی و بُعد تحریک هوس، آن بعد اوّلی را در زندگی مردم ایجاد كند، لذا برای از بین بردن تقابل بین این دو بُعد، زمینهی جوابگویی به هوس و وَهم را شدت میبخشد و در همان راستا برای ارضای وَهم انسانها، برجهای چندین طبقه و سوپر ماركتهای عظیمِ جذّاب میسازد. آن کسی که آن مساجد را ساخته است، ابزار منطبق بر فکر خود را ساخته و علم تحقق آن فکر را بهدست آورده است. فرق خیابانهای پاریس با جادههای باریكی که به مساجد ختم میشود این است كه طراح خیابانهای پاریس بر اساس میلی که میشناسد آن خیابانها را طراحی کرده تا با کالسکههای چند اسبه سریعاً به مقصدی که برای خود تعریف کرده برسد. و آن کسی هم که کوچههای باریک را طراحی کرده میخواهد با قدمزدن در حال طمأنینه آن جاده به مسجد ختم شود تا با آرامش کامل به سوی مسجد قدم بردارد، چون اگر با شتاب و عجله به سوی مسجد حرکت کردید روح مسجد شما را راه نمیدهد. وقتی انسان با سرعتهای غیرعادی، یعنی سرعتی مافوق سرعت ماهیچههای خودش به مسجد رفت، دوستدارد زودتر از مسجد بیرون بیاید، چون از طریق آن سرعتِ غیرعادی که وَهمش ایجاد کرده برای خود كارهای وَهمی میسازد و میخواهد هر چه زودتر از مسجد بیرون بیاید تا به آن كارها برسد، در نتیجه، از آرامش و بقایی كه لازمهی حضور در مسجد است تا در آن آرامش بتواند با خدا، كه عین بقاء است، ارتباط داشته باشد محروم میشود، باید كوچهی منتهی به مسجد طوری باشد تا آدمها آرامآرام به سوی مسجد بیایند. پس هر تمدنی ابزار خودش را میسازد و نمیشود تمدنی باشد و فكر و اندیشهای در آن جریان داشته باشد و برای تحقّق عملی آن تفكر، ابزار مناسب خود را نسازد. بنده پیشنهاد نمیكنم كه برگردیم و تمدن گذشته را بسازیم، ولی ما یقیناً اگر تمدن اسلامی را بهلطف الهی پیداكردیم، ابزارهای مناسبش را كه وسیلههای ارتباط با اهداف آن تمدن است میسازیم، آن وقت است كه میشود بقیه را هم به آن تمدن دعوتكرد. ما مردم را به صرف تئوریهایمان نمیتوانیم دعوتكنیم. ما باید به تمدن عینیمان دعوتكنیم كه متذكر عالَم و اهداف ما است.
انقلاب اسلامی؛ ظهور جنگ اسلام و مدرنیته
سؤال: حكومت اسلامی در چه حدّی باید ظهور كند و روابط سیاسی، اقتصادی، فرهنگی خود را تنظیم نماید تا بتوان گفت یك تمدن است؟ زیرا اگر یک تمدن به صحیح بودن تئوریهای آن است، این تئوریها قبل از انقلاب هم بود، پس چرا میگویید با ظهور انقلاب اسلامی ما به همآوردی با تمدن مدرنیته آمدهایم؟ آیا نمی توان گفت ما قبل از انقلاب هم در مقابله با مدرنیته بودهایم! و اگر یک تمدن به علم و ابزاری که پدید آورده تمدن شده با توجه به این که ما هنوز علم و ابزار آنچنانی نساختهایم و چند سالی است كه تحت عنوان جنبش نرمافزاری تازه دارد حرفش زده میشود، پس ما هنوز تمدنی نیستیم كه به مقابله با تمدن مدرنیته آمده باشیم؟!
جواب: حرف درستی میزنید ولی سخن ما این است كه آیا تفکر شیعی و پیرو آن انقلاب اسلامی با این پشتوانهی تئوریك و آن هم تئوریهای قابل تحقّق، میتواند بعد از مدّتی به عنوان یك تمدن خودش را مطرح كند؟ به نظر ما این از مسلّمات است؛ كه شیعه تمدن خود را طرح میكند و جهان را فرا میگیرد. فقط باید روی آن وقت بگذارید و كار كنید. با بررسی دقیق وضعِ موجود جهان و با توجه به تضادهایی که ذات فرهنگ مدرنیته بدان گرفتار است و نحوهی حضوری که انقلاب اسلامی در جهان پیدا کرده، محال است سیر تاریخی جهان به تمدن اسلامی ختم نشود. چیزی نیست كه فكركنید اگر دیر بشود، بشر راه دیگری دارد یا خدای بشر راه دیگری را تقدیر كرده است. اینها باید خوب تجزیه و تحلیل شود که چرا حاکمیت آیندهی جهان، حاكمیت تمدن اسلامی است. اینكه شما گاهی تعجب میكنید؛ چرا بعضیها در مقابل فراز و نشیبهای انقلاب اسلامی هیچ خسته نمیشوند و یأسی به خود راه نمیدهند! همینطور ساده نیست، متوجّه اصولی شدهاند كه مطابق آن اصول به ثمر رسیدن اهداف این انقلاب را حتمی میدانند و هر قدمی كه در راستای انقلاب اسلامی بردارند، آن را قدمی پایدار میشناسند. این که بعضیها خسته میشوند، برای این است كه نمیدانند، تمدن اسلامی یعنی چه، و چرا حكومت اسلامی حتماً میماند؟ و چرا حتماً به تمدن اسلامی ختم میشود؟ و چرا حتماً جهان را تحت تأثیر خود قرارمیدهد؟ علت اینها را نمیدانند و لذا خسته میشوند. موضوع ظهور تمدن اسلامی، مثل اصول طبیعی این عالم است؛ قانون ارشمیدس اگر صد سال بعد هم ثابت شده بود، بالأخره ثابت میشد. اینها چیزی نیست كه با هوس ما آمده باشد و با هوس ما برود، اینها قواعد و سنن عالَم است.(20) شما قواعد ریاضی عالم را با قواعد عقلی و فلسفی مقایسهكنید؛ قواعد عقلی و فلسفی خیلی محكمتر است. مثلاً اگر این دیوار قائمه باشد بیشترین نیرو را تحمل میكند، و اگر یك مقدار كج باشد بالاخره باز كمی نیرو تحملمیكند. یعنی یك مقدار خلاف قوانین ریاضی هم میشود زندگی كرد، ولی شما خلاف عقلتان نمیتوانید زندگی كنید. جامعه به میزانی که از قواعد عقلی منحرف شود، به نتیجهای که باید برسد، نمیرسد. اما یک دیوار اگر هم کمی کج باشد، به نتیجهای که ما برای آن در نظر گرفتهایم مثل نگهداشتن سقف دست مییابیم. پایدارماندن تمدنها قضیهشان به شكل دیگری است، چون تمدنها شكل میگیرند تا ابعاد همهجانبهی انسانها را جواب دهند و اگر از این كار باز بمانند، فلسفهی وجودیشان را از دست میدهند، به همین جهت لیبرال دموكراسی با آن همه شور و توان اوّلیه، امروزه یك تئوری شكست خورده است، چون در جوابگویی به بسیاری از ابعاد انسانها معطل مانده و تنها آنچه كه در جوابگویی همهی ابعاد بشر در صحنه است، اسلامِ شیعی است.
میگویید: «اگر حقیقت یک تمدن به صحیح بودن تئوریهای آن است، این تئوریها قبل از انقلاب اسلامی هم بود، پس چرا گفته میشود با انقلاب اسلامی است كه ما به مقابله با تمدن مدرنیته آمدهایم؟» عرض بنده این است: از آن جایی كه این تئوریها مدّ نظر ملت ایران بود، انقلاب اسلامی واقع شد و محال بود این تئوریها به چنین انقلابی ختم نشود. ما خواستیم به تئوریهای پذیرفته شدهی خودمان عمل كنیم، نتیجهاش بهوجود آمدن انقلاب شد. در واقع ملت مسلمان ایران با انقلاب اسلامی به تئوریهای خود تحقّق عینی داد كه متهم نشود این حرفها عملی نیست و دورهی حاكمیت معصوم گذشته است. پس با این انقلاب، جنگِ بین اسلام و مدرنیته که در حد تئوری بود، در صحنهی عمل هم آغاز شد. استراتژیستهای غربی تازه بیدار شدهاند كه اسلام شیعی به خودی خود یك تئوری کامل جهت ادارهی جهان است با این امتیاز كه توان جوابگویی به نیازهایی را دارد كه لیبرال دموكراسی جواب نداده است. متوجّه شدهاند اسلام یك برنامه است با ادعای ادارهی جهان و توان چنین کاری را دارد، حتماً هم جهان را تحت تأثیر خود قرار میدهد، به همین جهت هم سعی میكنند با امثال ضرغاویها و ملا عمرها و گروه طالبان، چهرهی اسلام را زشت نشان دهند چون در مقابل اسلام شیعی سخت خود را باختهاند. به هرحال جنگ بین اسلام و تمدن موجود غرب، گریزناپذیر است، چون این جنگ بین تمدن و توحّش است وبحمد الله روزبهروز توحش تمدن غربی كه حاصل نفس امّاره است بیشتر ظاهر میشود؛ آیا شیخ احمدیاسینها(21) را كشتن چیزی جز توحّش است؟ حالا هر چه میخواهند اسم آن را بگذارند حقیقت عمل که عوض نمیشود، این عمل چهرهی حقیقی جامعهی امروز بشر غربی است.
تحقق حتمی تمدن اسلامی
این که گفته میشود انقلاب اسلامی به مقابله با تمدن مدرنیته آمده به این دلیل است که مدرنیته هرچه به تمامیت خود نزدیكتر شد و چهرهی خود را روشنتر نمایاند، بیشتر مشخص شده كه هیچ پایگاهی در تعالی انسانیت ندارد و از این طرف شیعه دائماً حقانیت و کاربردی بودن تئوریهایش را روز به روز بهتر نشان داده و بهخوبی همهی مزاحمتهای جهان استکباری را به بهترین نحو از سر خود گذرانده است. در حالی که فرهنگ مدرنیته در این تقابل، هرچه بیشتر تلاش کرده، بیشتر به عدم توانایی خود نزدیک شده است. اگر در حال حاضر از بنده بپرسید تمدنِ اسلامی، به صورت بالفعل موجود است یا نه؟ جواب میدهم: نه. اگر بگویید: به طور دقیق تمدن اسلامی چیست؟ میگویم: در عین اینكه كلّیاتش معلوم است ولی مصداقهای ریز آن را نمیدانم، چون در زمان خودش، خودش را نشان میدهد. مثال سایه روشن را كه عرض كردم در نظر بیاورید، اگر من به این باور رسیدم كه اتاقی نیاز دارم که حالت سایه روشن داشته باشد؛ شروع میكنم به ساختن آن، حال در این كار از طریق آزمایش و خطا بهقدری جلو میروم تا آنچه را در نظر دارم بسازم. ممكن است چند بار بسازم اما ببینم این آن نیست كه میخواهم، خراب میکنم و دوباره میسازم، باز اگر ببینم این آن نیست که میخواهم دوباره خراب میکنم و میسازم. امّا بالأخره وقتی آنطور كه من میخواستم ساخته شد، در آن صورت با آن انس میگیرم، بعد از این حالت است كه شما به مطلوب من آگاهی مییابید، در این صورت شما را هم به آن دعوت میكنم. با توجه به این نکته اگر إنشاءالله تمدن اسلامی با مجموعهی روابط و ابزارهایش ساخته شد، تمدن غرب با یك اشاره فرو میریزد. تمدن غربی در حال حاضر انسانها را به هوس دعوت میكند، حال فرض كنید اگر بشر بخواهد از هوسبازی دست بردارد، جایی ندارد كه برود؛ ما هنوز نتوانستهایم چنین بشری را به وطنی دعوت کنیم كه بتواند راه به سوی کمالات معنوی را لمس كند، ما هنوز فرهنگی که اشاره به وطن معنوی انسان داشته باشد نداریم تا او را به آن دعوت كنیم، امّا وقتی كه وطن اسلامی را با توجّه به آرمانها و عالَم مخصوص به خودش ساختیم، آن وقت است كه میتوانیم بهسادگی جهانیان را به تمدن اسلامی دعوت نماییم. فضای حرم ائمه( و یا فضای جبهه بوی وطن اسلامی میدهد، ولی مصداقهای عینی تمدن اسلامی كه در آن تمام مصداقهای زندگی، متذكر عالَم قدس باشد، چیز دیگری است. وقتی شما به دیدار مناطق جنگی میروید، احساس میکنید دارای فضای خاصی است كه با آن احساس آشنایی دارید، احساس میکنید وطن شما اینجاست، مثل مسجدالحرام که نماز را تمام میخوانید، زیرا در بطن این فضا یك تمدن خوابیدهاست و شما در آنجا یك نحوه سُكنیگزیدن و وطنگرفتن را مییابید. در تمدن اسلامی عمده فضای قدسی است كه مورد توجّه است، اما در آن فضا ابزارها چگونه است و كدام ابزار ما را متذكر آن فضا میكند فعلاً چیزی نمیدانیم، چون زمانه ما را به ابزارهای خودش راهنمایی میكند و هنوز زمان آن نرسیده است كه به تئوریهایمان صورت عملی بدهیم، در زمان خودش، خود را مینمایاند، همان طور که بعد از جنگ، فضای جبههها خود را نمایاند و به همین جهت ما هنوز میتوانیم ادامه دهندهی فضای معنوی جنگ باشیم، هر چند دیگر جنگی در کار نیست ولی آن فضا به ما نزدیک است با اینکه چند سال است از زمان جنگ گذشته است. این را به عنوان مثال در جواب سؤالی عرض كردم كه میگوید در تمدن اسلامی چه چیزی میآید.
«هایدگر» در مصاحبهاش با روزنامهی اشپیگل میگوید: این مصاحبهام را بعد از مرگم چاپ كنید. از او میپرسند: «درمان تمدن غرب چیست؟»، میگوید: «خدایی بیاید و كاریبكند!». شاید بگویید: به چه دلیل اینقدر این جمله بزرگ است؟ به نظر من چون نمیگوید: «خدای موجود كه در ذهن و فرهنگ غرب است، كاری بكند»، اگر میگفت: «آن خدا كاری بكند»، جملهاش خبر از فكر بزرگ او نمیداد، چون میداند این برداشتی كه امروزه مردم از خدا دارند برای تغییر سرنوشت این تمدن كافی نیست، آن خدایی كه باید بیاید خدای دیگری است، به این معنی كه اینها متوجه خدای واقعی كه در زندگیشان نقشآفرین باشد، نیستند خدای ارسطویی را میشناسند - اگر نگوییم طاغوت را خدا گرفتهاند - و در شرایطی هم نیستند كه بتوان آن خدا را به آنها معرفی كرد، چون هرچه ما از خدا برای اینها بگوییم به همین خدای ذهنی كه دارند منتقل میشوند و لذا باید زمانه آنچنان عوض شود كه امكان آزادی ذهن، از خدایی كه دارند فراهم شود و با خدای واقعی و وجودی - یعنی خدای اهلالبیت و پیامبر(ع) - آشنا شوند، كه در شرح کتاب «آنگاه كه فعالیتهای فرهنگی پوچ میشود» باب آن باز شده است، لذاست كه در واقع باید هایدگر در جواب آن روزنامهنگار همین را میگفت كه گفت. اگر چه برای او مسلم است که خدا باید تمدن غرب را نجات دهد، نه برنامههای کارشناسان، ولی نمیداند كدام خدا، چون آن خدا خودش خود را در تمدن آینده منكشف میكند. از این جهت جملهی هایدگر جملهی عالمانهای است؛ با همین حرفش به جهان غرب میگوید من میدانم از این خدایی كه شما از آن سخن میگویید، هیچ كاری در تغییر سرنوشت این تمدن بر نمیآید؛ آن خدایی كه باید بیاید و كاری بكند، همان خدایی است كه «نیچه» میگوید مرده است. یك خدایی باید بیاید و كاری بكند كه آقای دكتر فَردید«رحمةاللهعلیه» میگوید: «خدای پسفردا»، - خدای فردا نه - خدای پسفردا. حرف دكتر فردید هم حرف عالمانهای است، چون مردم بر اساس افق فكری امروزشان نهایتاً خدای فردا را میبینند، اما آن خدایی را كه ماوراء این افق موجود است هنوز نمیبینند.(22) شاید از این حرفها تعجب كنید؛ که مگر خدا هم فردا و پسفردا دارد؟! علت این تعجب آن است كه هنوز در امروز هستید، اصلاً این زبان برای كسی كه ماوراء این تمدن تنفس نمیكند، زبان نامأنوسی است. عظمت تفکر وقتی ظاهر میشود كه میفهمد چگونه روح زمانه چون اختاپوسی سایهی سیاهش را بر اندیشهی انسانها میاندازد تا نتوانند آزاد از آن زمانه فكر كنند. هایدگر انصافاً افقهای ارزشمندی را در جلو خوانندگان آثارش میگشاید. او كتابی نوشت بهنام «زمان»، بعد قولداد جلد دومش را هم بنویسد، اما هرگز ننوشت. چون دید در بحث زمان، وقتی از «زمان» سخن میگوید میخواهد به افقی ماوراء روح مدرنیته و تفکر ارسطویی نظر شود، ولی كتابی را كه او فوق علم حصولی نوشته است دارند با علم حصولی میفهمند، حساب كرد جلد دوم كتاب را هم با همین افق میبینند، این بود كه جلد دوم را ننوشت و این ننوشتن، بیشتر از نوشتن ارزشمند بود، چون پیام خود را با آن ننوشتن به همه رساند که در چه شرایطی گرفتار است.