غرب بهدلیل خیالیبودنش نابود میشود
فراعنه از اوّل مبنا را بر تقابل و ترساندن افراد گذاشتهبودند؛ یعنی خیلی خشن برخورد میكردند. در عین حال از نظر تكنیك خیلی قوی بودند. علت نقشآفرینی و تمدنسازیشان هم به این جهت بود كه روی تكنیكشان خیلی وقتگذاشته بودند - البته تكنیك به همان معنای تكنیك فرعونی نه تكنیك به معنی غربی آن- غربیها به این علت قدرت و گسترش یافتند که بر روی تكنیك از یک طرف و بر روی تحریک هوس مردم از طرف دیگر وقت گذاشتهاند. علت هلاکت و بیثمری هر دوی این تمدنها این است که نه با تكنیك میتوان به ابعاد روحانی انسانها جواب داد و نه با هوس، چون مبنای هر دوی آنها خیال و وَهم است، و اموری که بر وَهم و خیال و هوس پایهگذاری شود بعد از مدتی توان ارضاء کردن را از دست میدهد و این آغاز یك سقوط است، به خصوص كه این تمدنها در مقابل عواملی كه بر اساس سنن الهی ظهور میکنند توان پیشبینی را ندارند. حال آن عوامل یا تقابل حضرت موسی(ع) است و دریای نیل با فرعون، یا تقابل امام خمینی«رحمةاللهعلیه» است و انقلاب اسلامی و فریاد اسلامخواهی جهان اسلام با فرهنگ مدرنیته.
به هر صورت لازم است این نكته را برای خودحل كنید؛ كه آیا تمدن غرب با این وسعتی كه پیدا كرده است، میتواند خود را حفظ كند و پایههای تمدنیاش را نگهدارد؟ دلایل ما میگوید؛ یقیناً نه، چون تمام ساختارش بر مبنای «وَهم و خیال» پایهگذاری شده است و خیال - هر چند هم شیرین باشد- جنسش گذراست، فعلاً بنده میخواهم این سؤال را جواب بدهم كه میفرمایید: «گسترهی نفوذ یك تمدن به چه چیزهایی بستگیدارد و چگونه برای گسترش خود ابزار میسازد؟» عرض بنده این است تمام ابزارهایی را که این تمدن میسازد، برای این است كه خیالِ انسانها را ارضاء كند. ابزارهای تمدن غربی جهت ارضای عقل و قلب نیست. درست است که قلب و خیال خیلی شبیه هماند، اما یكی به حقایق نظر دارد و یكی به وَهمیاتِ غیر واقعی. مثلاً شما گُل را كه نگاه میكنید، ممکن است هم خیالتان به شعف بیاید، هم قلبتان به عالم معنا منتقل شود، فرق پارك و دشت در همین است. نظام مهندسی پارك؛ خیال را اقناع میكند و یک نوع صورت ذهنی در ما بهوجود میآورد که باطن آن صورت، ذهنِ مهندسی است كه آن را طراحی كرده است. ولی دشت علاوه بر خیال، قلب را هم میتواند اقناع كند چون باطن آن، تدبیر خدای حكیم است. بر این اساس است که عرض میشود این تمدن علیرغم این همه انرژیای كه صرف میكند، چون ساختارش بر مبنای وَهم و خیال است، نمیتواند بماند. در مثالی که در مورد پارک زدیم ملاحظه میکنید که دائماً ظاهر پارکها را تغییر میدهند تا برای گردشگران خستهکننده نباشد ولی هر چقدر هم شما به دشت و صحرا بروید خسته نمیشوید، چون با ابعاد عمیقتر شما در ارتباط است. به جهت وَهمیبودن تمدن غربی از همان روز اوّل بزرگان جهان گفتند این تمدن محكوم به فناست و به جای آنکه بشر را در تاریخ جلو ببرد تمام انرژی خود را صرف ماندن خود میکند.
آیندهی غرب و مقابلهی مستقیم با قداستها
در این موضوع عمیقاً اندیشه کنید كه مگر میشود این تمدن تا آخر، برای حفظ خودش این همه انرژی صرفبكند؟! مسلماً مجبور است به دشمنیهای علنیتری رو آورد، موضعگیریهای مستقیمشان علیه اسلام و جنگ با مسلمین كه برخلاف ادعای حقوق بشری خودشان است، نشاندهندهی ناتوانی آنها در حفظ خود است، به طوری كه مجبور میشوند به حاكمان كشورهای عربی بگویند: دیگر نباید در اوّل سخنرانیهایتان «بسماللهالرّحمنالرّحیم» بگویید. بخواهید و نخواهید، اینها مجبورند با این كلمات مثل «بسماللهالرّحمنالرّحیم» كه متذكر عالَمی غیر از عالَم مدرنیته است درگیر شوند. یعنی برای حفظ بقای وَهمی خود با هر چیزی كه به نحوی عقلانی و الهی است درگیر میشوند. به بهانهی نفی طالبان با آیات جهادِ قرآن مقابله میکنند تا به زعم خود فرهنگ مقاومت در مقابل غرب را از صحنه خارج کنند. حتماً در آینده با احكام عرفانی هم درگیر میشوند. هانتینگتون پیشبینی میكند یكی از تمدنهایی كه با غرب درگیر میشود، تمدنچین است، به این دلیل كه در تمدن چین حكمتِ «لائوتسه»ای نهفته است كه تمدن غرب نمیتواند آن را تحملكند، چون آن حكمت، ضد خیال وَهمزده است و با خیال نمیسازد، لذا باعث نفی تمدن غرب میشود. غرب معنویت را در حدّ مرتاضبازی و فالگیری و احضار روح و جادوگری میفهمد و در كنار خودش با آنها به سر میبرد، ولی با تمدنی كه مبتنی بر حضور عالم قدس در روابط اجتماعی انسانها باشد، حتماً درگیر میشود، از آن طرف جوامع مسلمان و بودایی با روبرو شدن با فرهنگ غربی، در حال بازخوانی خود برای به صحنه آوردن تمدنی هستند که مطابق مبانی معنوی آن جوامع باشد و ما هنوز در ابتدای این راه هستیم.
سؤال: این درگیری كه میفرمایید بین این دو تمدن با غرب محقّق میشود، آیا میتوان گفت ابتدا از كجا شروع میشود؟
جواب: ساموئل هانتینگتون پیشبینی درستی کرده است؛ او میگوید: در آینده حتماً تمدن خاور دور و تمدن اسلامی با تمدن غرب درگیر میشوند. او پیشبینی میكند كه جنگ آیندهی بشر هیچكدام از جنگهای موجود نیست؛ جنگ بین تمدن اسلامی و تمدن خاور دور از یك طرف و جهان غرب از طرف دیگر در پیش است.(11) اسلام و تمدن خاور دور از جهت توجه به عالم قدس از یك سنخاند، و چون هر دوی آنها به اشراق و معنویت معتقدند او این دو را یك فكر و تمدن میداند. او براساس روح غربی که با هر گونه اشراق و معنویتی در تضاد است پیشبینی میكند كه در آینده جنگ، جنگ بین تمدنها است. به آمریكاییها پیشنهاد میكند كه خودتان را برای این جنگ آماده كنید. البته به نظر بنده غرب دیگر در شرایطی نیست كه بتواند فكر كند و بخواهد آیندة خود را حفظ كند چون اگر همان طور که هانتینگتون پیشبینی کرده در عصری قرار گرفتهایم که نظامهای دولت ـ ملت به سمت استحاله شدن و تبدیل شدن به نظامهایی با ماهیتهای فرهنگی و تمدنی پیش میرود، تفکر شیعه از جهات ریشههای فرهنگی قویترین سخن را خواهد داشت که بعداً به دلایل این ادعا میپردازیم.
تمدن عقلانی صرف، ماندنی نیست
یك تمدن ممکن است صرفاً با عقل فلسفی بنا شود و بخواهد همین بُعد انسان را جواب دهد، مثل تمدن یونان باستان. ولی چون چنین عقلی همهی ابعاد انسان را تشکیل نمیدهد بعد از مدتی انسانها نمیتوانند از طریق چنین تمدنی ابعاد عمیق شخصیت خود را ارضاء كنند. به همین جهت عرض میکنم تمدن عقلانی صِرف هم كه مایههای الهی نداشته باشد و جنبههای قدسی انسان را بیجواب بگذارد محکوم به هلاکت است. چون انسان تمدنی میخواهد كه با دل و قلب او نیز گفتگو كند. تمدن یونان در مجموع - صرف نظر از ضعفهای آن- تمدنی عقلانی است، به همین جهت در نهایت فعلیتیافتن خود، انسانهای منظم و منضبطی میسازد، بهاصطلاح آدمهای «جنتلمن» تربیت میکند. ولی چنین انسانهایی پس از مدتی از دست خودشان خسته میشوند، چون اگر عقل آنها اوّلاً؛ نتواند متوجّهی چیزی بالاتر، به نام وَحی و عالم قدس شود. ثانیاً؛ نتواند انسانها را آنچنان بپروراند كه زبان وَحی را بفهمند، این عقل به خودیخود كارساز نیست. به همین جهت گفتهاند: «عقل برای فهم دستورات خدا است» نه اینكه خودش برای به سعادت رساندن انسانها به خودیخود كافی باشد. آری؛ آن نوع تمدن یونانی كه در شخصیتهایی مثل سقراط و افلاطون و ارسطو ظاهر شد، بهتر از تمدن امروزی غرب است، ولی با آن عقل بشریت به نتیجهای كه به دنبال آن است نمیتواند برسد. این است كه میگوییم حتی تمدنی که صرفاً محدود به عقل استدلالی باشد برای زندگی بشر كافی نیست، یعنی بشر در نهایت نمیتواند با آن كنار بیاید و به نتیجهای كه در همهی ابعاد شخصیت خود به آن نیاز دارد، برسد. بعضی از فیلسوفان غرب، فلسفه و تمدن امروز غرب را صورت نهایی همان فلسفه و تمدن یونان میدانند و معتقدند اگر آن فلسفه تمام امكانات بروز خود را پیدا كند، همین میشود كه امروز غرب در آن قرار گرفته است. به نظر آنها نباید تمدنِ محدود به عقل استدلالی یونان را از تمدن وَهمی امروز جدا دانست، كه البته اگر با دقت روی موضوع بحث كنیم حرف بیربطی نزدهاند، چون عقلِ جدای از وَحی در واقع همان وَهم است ولی چون صورت استدلال به خود گرفته انسان در ابتدا متوجه وَهمی بودن آن نیست در حالی که اگر موضوع تفکر «وجود مطلق» نبود، هر چیز دیگر که باشد، رجوع به حقیقت نخواهد بود، برعکس فلسفهی اسلامی که در فضای وَحی و با رجوع به «حق» استدلال میكند و لذا نور اسلام آن استدلال را به سلامت جلو میبرد.