7. مقایسه قرآن با زبان شعر توجیهى بر برداشتهاى متكثّر
مثال دیگرى كه براى تبیین مفهوم زبان دین در نزد معتقدان به نسبیت معرفت مىتوان مورد
( صفحه 290 )
اشاره قرار داد، برداشتهاى متفاوتى است كه از اشعار عرفانى و عاشقانه و بخصوص از غزلیات حافظ وجود دارد. یكى از كتابهایى كه در اغلب منازل ایرانیان یافت مىشود، دیوان حافظ است و بر اساس یك سنّت دیرین افراد با آن كتاب فال مىگیرند. وقتى كسى مسافرى دارد و دلش براى او تنگ شده است و مىخواهد از او با خبر شود، دیوان حافظ را بر مىدارد و با آن فال مىگیرد، و از غزلى كه در برابرش هویدا مىگردد، چنین برداشت مىكند كه مسافرش سالم است و بزودى بر مىگردد. كس دیگرى كه مریض دارد و با دیوان حافظ فال مىگیرد، از همان شعر و غزل چنین برداشت مىكند كه مریضش شفا مىیابد؛ ممكن است شخص دیگرى با ذهنیت خود تفسیر و فال ناخوشایندى داشته باشد. با این كه اشعار و غزلیات عاشقانه و عارفانه حافظ اصلا به هدف پرده برداشتن و بیان حاجتهاى این چنینى افراد تدوین نشده است و اصلا مفهوم غزل حافظ این نیست كه فلان مریض شفا مىیابد، یا فلان مسافر از سفر بر مىگردد و حاجت فلان كس روا مىشود و یا روا نمىشود. او در فضاى عرفانى و شاعرانه خود شعرى سروده است و هر كسى بر اساس ذهنیّت خود برداشتى از آن دارد كه فرسنگها با برداشت دیگران و هدف شاعر فاصله دارد؛ به قول مولانا:
هر كسى از ظنّ خود شد یار من از درون من نجست اسرار من
مىگویند قرآن نیز چنین ساختارى دارد و مانند غزلیات حافظ قابل تفسیرها و برداشتهاى متفاوت و حتّى متضّاد است و هر كسى با كاوش در ذهنیّتهاى خود و با پیشداورىهایى كه دارد مىتواند برداشت و تفسیرى از آیات آن داشته باشد و هیچ كس حق ندارد برداشت و قرائت خود را مطلق كند. از این جاست كه مىتوان ادعا كرد، و حداقل احتمال داد، كه ریشه و مبناى این شعار كه كسى نباید رأى و نظر و برداشت خود از دین را مطلق كند، این تئورى و نظریه در باب زبان دین است كه بر اساس آن، چون زبان دین زبان افسانهاى و اسطورهاى و از سنخ زبانهاى رمزى و غیر واقعنماست، هر كس حق دارد كه با ذهنیّتهاى خود تفسیر و قرائتى از گزارههاى دینى داشته باشد و كسى حق ندارد كه تنها تفسیر و قرائت خود را صحیح و درست قلمداد كند و سایر قرائتها را رد كند ! راستى اگر نشر و ترویج این نگرش الحادى گسترش یافت و واقعاً تلقّى افراد این شد كه قرآن شبیه دیوان
( صفحه 291 )
حافظ است كه هر كس مىتواند مقصود و منظور خود را از لابلاى آن برداشت كند، آیا در این صورت قرآن كتاب هدایت خواهد بود؟ آیا قرآن با این قرائت و برداشتى كه از آن ارائه مىدهند، همان كتابى است كه پیامبر و ائمه اطهار، صلوات الله علیهم اجمعین، جانشان را براى ترویج آن به خطر انداختند و آن همه شهید در راه آن فدا شدند؟ اگر بنا شد هر كسى بتواند برداشت و تفسیر خاصّى از قرآن داشته باشد و فهم هر كس براى او حجت است، چرا آن همه بر تفسیر صحیح از آیات قرآن تأكید شده است و افراد از تفسیر به رأى بر حذر داشته شدهاند و آن همه از بدعت گذارى در دین بدگویى و نكوهش شده است؟ اگر تفسیر و برداشت از قرآن دلبخواهى شد و هر كس مىتواند هر چه دلش خواست از قرآن برداشت كند، چرا ما انقلاب كردیم و رژیم شاه را سرنگون ساختیم؟ شاه نیز رفتار و افكار خود را منطبق بر فهم و برداشت خود از دین و قرآن مىدانست و حتّى ادعا مىكرد آنچه من مىگویم، با روح دین سازگارتر از آن چیزى است كه آخوندها مىگویند ! او ادعا مىكرد كه من بهتر از آخوندها قرآن را مىشناسم و فهم مىكنم، بىجهت آخوندها علیه من سخنرانى مىكنند و مردم را وا مىدارند كه علیه من شعار دهند! در اینجا شاه نیز قرائت خاصّى از دین داشت و نمىباید كسى قرائت او را باطل قلمداد مىكرد!
بر اساس آن نظریه، اگر كسى ادعا كرد كه قرائت و برداشت من از دین این است كه خداوند وجود عینى و واقعى ندارد و اصلا قوام دین به اعتقاد به خداوند نیست، كسى نباید به او اعتراض كند؛ چون او فهم و برداشت خود را مطرح ساخته است و دین نیز تحمّل چنین برداشتى را دارد، چنانكه اشعار حافظ نیز تحمّل و كشش تفاسیر و برداشتهاى متفاوت را دارد. مثلا حافظ مىگوید:
اگر غم لشگر انگیزد كه خون عاشقان ریزد من و ساقى به هم سازیم و بنیادش بر اندازیم
شخصى بر اساس ذهنیّت خود و پیش داورىاى كه دارد، از این شعر برداشت مىكند كه بیمارش بهبودى مىیابد و یا حاجتش برآورده مىشود و قرائتى از شعر براى برداشت خود ارائه مىكند. مثلا مىگوید: منظور از «مى و ساقى» پزشك و بیمار است و «بنیادش براندازیم»؛ یعنى، ریشه مرض را بركنیم. ممكن است دیگرى كه براى خواسته و حاجت دیگرى فال حافظ مىگیرد، برداشت كاملا متفاوتى با تفسیر فوق داشته باشد.
( صفحه 292 )
اگر قرآن حتّى تحمّل این قرائت را داشته باشد كه اصلا خدایى وجود ندارد و دلیلى بر اثبات آن نیست، دیگر چیزى از اسلام نمىماند. وقتى بناست هر كسى قرائت مستقلّى از قرآن داشته باشد و همه قرائتها محترم شمرده شود، اصلا دفاع از دین و تعصّب و حساسیّت نشاندادن در قبال ارزشها و باورهاى دینى بىمبنا و بىمعنا خواهد بود. باید همه اهل «تولرانس» و تحمّل افكار و رفتار دیگران باشند و نباید بر نظرات و افكار دیگران خرده بگیرند. هر كس ملزم است به آنچه خود از دین مىفهمد عمل كند، حال اگر برداشت او این بود كه خدا یگانه و یكتاست، وظیفهاى دارد و اگر برداشت او این بود كه هزاران خدا وجود دارد، وظیفه دیگرى خواهد داشت؛ و اساساً چون فهم هر كسى براى خودش حجّت است، نباید اختلافى رخ دهد و همه باید در كمال صفا و صمیمیّت و مدارا با هم زندگى كنند و در برابر افكار و نظرات یكدیگر واكنش منفى نشان ندهند.
به هر حال، در این نظریه زبان دین زبانى سمبلیك معرفى شده است كه هر كسى مىتواند بر اساس ذهنیّتهاى خود راز و رمزهاى آن را به گونهاى تفسیر كند و بر این اساس مىگویند معرفت و شناخت دین نسبى و سیّال است و كسى نباید رأى و نظر خود را مطلق بداند. بىشك اعتقاد اصیل اسلامى و قرآنى چنین نظریه فاسدى را بر نمىتابد و چنین دیدگاهى اصلا با دین سازگار نیست. ما با ادّله عقلى اثبات مىكنیم كه حكمت و لطف خداوند ایجاب مىكند كه بندگانش را به مسیر و هدف واحد و حقّ مطلق هدایت كند و در این راستا، خداوند قرآن را فرستاه است كه بیان و حجّت و موعظه براى همه انسانها باشد و بیمارىهاى روحى و روانى بشریت را درمان بخشد. بر اساس آنچه ما از مكتب پیامبر و ائمّه دریافت كردهایم، این قرآن تنها یك قرائت و تفسیر دارد و آن هم تفسیر و قرائت پیامبر و اهل بیت است و تنها رأى و نظرى كه از آبشخور زلال معرفت آنان سرچشمه گیرد صحیح و برحق است و این قرائت با قرائتهاى مختلف از دین سازگار نیست و آنان را باطل مىشمارد. گرچه ممكن است در جهان اسلام نیز مارتین لوترى پیدا شود و دین جدیدى بیاورد كه بر اساس آن قرائتهاى گوناگون و متضاد توجیهپذیر شوند و بر اساس نسبیّت معرفت همه قرائتها صحیح جلوه كنند، اما روایات بىشمارى كه از ناحیه اهل بیت وارد شدهاند، بر دقّت و اهتمام در برداشت و تفسیر صحیح از قرآن تأكید دارند و شدیداً مردم را از تفسیر به رأى باز داشتهاند.
( صفحه 293 )
تأكید اولیاى دین بر این است كه افراد از پیش خود چیزى را به دین نسبت ندهند و اگر در مواردى ابهام و بیانات متشابهى دیدند كه تصریح به معناى پذیرفته شدهاى نداشتند، توقف كنند و تفسیر آن موارد را از درون اقیانوس بیكران معارف اهل بیت و سخنان هدایتگر آنان به دست آورند و مطلب و سخنى را به اسلام و خداوند نسبت دهند كه بر گرفته از فرموده خداوند و نصّ قرآن و سخنان پیامبر و ائمه اطهار(علیهم السلام) باشد.
8. تكثّر قرائات و سیلان معرفت در فلسفه هرمنوتیك
خاستگاه دیگر شعار تعدد قرائتها و مطلق نبودن رأى و نظر، دانش هرمنوتیك و نظریه تفسیر متون است. این علم امروزه یكى از شاخههاى معرفتى شناخته مىشود كه گروههاى علمى مختلفى در دنیا مشغول تحقیق در آن هستند. زادگاه این علم مغرب زمین است و ابتدا هرمنوتیك بخشى از تفاسیر مربوط به كلام و حكمت مسیحیّت را شامل مىشد كه موضوع آن كشف، تفسیر و كاوش معانى و حقیقت روحانى كتاب مقدّس (عهد عتیق و عهد جدید) بود. سپس معناى عامترى از آن به دست دادند و آن را عبارت دانستند از فن و مهارت (یا نظریه) تفسیر و فهم اهمیّت كردارها، گفتارها، آثار و نهادهاى انسانى. در این معناى اخیر، هرمنوتیك از حوزه خداشناسى (الاهیات) به حوزه فلسفه كشانده شد و اشاره به حوزه یا رشتهاى دارد كه موضوع آن روشهاى خاصّ مطالعات علوم انسانى یا علوم نفسانى است.
از جمله تئورىها و نظریههایى كه در این علم مطرح كردهاند این است كه اصولا الفاظ براى رساندن مراد و ما فىالضّمیر گوینده و انتقال آن به دیگران نارسا و قاصر است و الفاظ به هیچ وجه نمىتواند خواننده را به فضایى منتقل كند كه مؤلّف و نویسنده در آن قرار داشته است و تحت تأثیر آن مطالبى را ارائه كرده است. پس وقتى كسى براى مفاهمه با دیگران الفاظ خاصّى را به كار مىبرد، شنونده نمىتواند منظور اصلى گوینده را درك كند. مثلا هر كسى احساسات درونى زیادى دارد؛ مثل محبّت، عشق، خشم، نفرت، شگفتى و تعجّب. حال اگر او صحنه تعجّب برانگیزى را دیده باشد و بخواهد احساس تعجّب خود را به دیگرى بگوید، مخاطب سخن او فقط متوجّه مىشود كه او تعجّب كرده است، اما به هیچ وجه با سخن و
( صفحه 294 )
الفاظى كه گوینده بر زبان آورده است، به حقیقت احساس شگفتى و تعجّبى كه در گوینده ایجاد شده پى نمىبرد. بواقع، الفاظ تنها از وجود احساسى خبر مىدهند و از انتقال ماهیت و كیفیت آن احساس ناتواناند. اگر شما به كسى بگویید كه من به فلان چیز عشق دارم، مخاطب شما نمىفهمد كه آن احساسى كه در درون شماست و نام عشق را بر آن نهادهاید چیست، ممكن است با قرائنى كه از شما دریافت مىكند، به نحوى به آن رهنمون گردد؛ اما شناخت و آگاهى تفصیلى و كامل از احساس درونى شما را دریافت نمىكند.
9. الفاظ و امكان رهیافت آنها به حقایق گوناگون
چنانكه اشاره شد از جمله مدّعیات آنها این است كه الفاظ از بیان منظور و ما فىالضّمیر مؤلّف و گوینده قاصر هستند و نارسایى و ناكافىبودن الفاظ در رساندن و انتقال مقصود مؤلّف یكى از محورهاى مبحث هرمنوتیك متون و از جمله متون دینى شناخته شده است. پاسخ ادّعاى فوق این است كه: اگر ما تاریخچه اقوام گوناگون از چند هزارسال پیش تاكنون را ملاحظه كنیم و ادبیات طرفداران و پیروان هر دین و مذهب و مسلكى را از نظر بگذرانیم، در مىیابیم كه آنچه محور و رونق بخش ادبیات همه اقوام و پیروان مذاهب گوناگون مىباشد، «عشق» است. این نكته حاكى از آن است كه عشق حالت و احساسى عمومى و همگانى همه انسانهاست كه براى همه قابل درك و فهم است. حال اگر یك نفر ژاپنى، یا چینى و یا یك عرب و یا یك ایرانى از عشق خود خبر داد، چگونه مىتوان ادعا كرد كه ما احساس او را درك نمىكنیم؟ چگونه مىتوان گفت كه داستانهاى عاشقانه لیلى و مجنون و شیرین و فرهاد براى ما قابل درك نیست و ما نمىتوانیم شناخت و آگاهى درستى از عشقى كه محور آن داستانهاست داشته باشیم؛ به این بهانه كه الفاظ نمىتوانند احساسات را منتقل سازند؟ اگر حالت و احساسى چون عشق قابل درك و فهم براى شنونده و گوینده نیست، چرا در بخش وسیعى از ادبیات اقوام گوناگون بدان پرداخته شده است و مقوله عشق سطح وسیعى از ادبیات را به خود اختصاص داده است؟
ما نیز مىپذیریم كه انسان نمىتواند عیناً احساسات درونى خود را به دیگران منتقل كند،
( صفحه 295 )
اما از طریق قرائن، آثار و لوازم مىشود احساسات دیگران را درك كرد و شناخت. من نمىتوانم احساس ترسى را كه در درون من ایجاد شده است، به دیگرى منتقل كنم تا او عیناً
احساس مرا درك كند؛ اما بدان جهت كه احساس ترس حالتى عمومى و همگانى است و مشابه آن در دیگران نیز وجود دارد، دیگران از طریق آثار و دگرگونىهایى كه در بدن من ایجاد مىشود، مىتوانند به احساس ترس در من پى ببرند. بله اگر كسى در درونش مشابه احساس ما نباشد، نمىتواند حتّى از طریق علایم و قرائن و حتّى بیان و سخن ما احساس ما را فهم و درك كند. به عنوان مثال اگر كسى در وجودش اثرى از عشق و محبّت نباشد، هیچ فهم و دركى از داستانهاى عاشقانه نخواهد داشت؛ اما باید پذیرفت كه مشكل مىتوان نام انسان بر چنین كسى نهاد. بالاخره در هر كسى لااقل مرتبه اندكى از محبّت وجود دارد، حال وقتى او از این احساس درونى خویش خبر داشت و نیز مىداند كه این حالت شدّتپذیر و افزایش یافتنى است، در مىیابد كه وقتى این حالت به سرحد كمال رسید و كاملا شدّت یافت، بدان عشق مىگویند. پس چنان نیست كه ما نتوانیم احساسات باطنى خودمان را به دیگران منتقل سازیم و در نتیجه، الفاظ و كلماتْ نارسا و ناتوان از حكایت از مقصود درونى و احساسات نهانى ما باشند.