6. لزوم كنارنهادن موانع هدایت مردم
باید درنظر گرفت پس از آن كه خداوند توسط فرستادگانش مردم را به حق هدایت كرد و راه حق را از راه باطل باز شناساند، تا آنان با شناخت و معرفت صحیح و البته با انتخاب آزادانه خود راه هدایت را برگزینند؛ گروهى مستكبر و منفعتطلب كه با سوء استفاده از جهل و نادانى مردم سرمایههاى انبوهى فراهم ساختهاند و دعوت انبیاء و هدایت مردم را مانعى بزرگ در برابر اهداف و منافع شیطانى خود مىبینند، به مبارزه با پیامبر خدا بر مىخیزند و نمىگذارند كه او با مردم سخن گوید و آیات حق را بر آنان بخواند تا هدایت شوند. آنان با اِعمال شكنجه و آزار و اذیّتهاى فراوان و ایجاد مشكلات طاقتفرسا مانع هدایت مردم مىگردند. خداوند، در قرآن كریم، از این گروه كه مانع هدایت انسانها مىگردند به «ائمة الكفر» و سردمداران فساد و تباهى نام مىبرد و فرمان مىدهد كه پیامبر و یارانش با آنان مبارزه كنند و آنها را از سر راه خود بردارند؛ چون وجود آنها و استمرار فعالیت و حركت شیطانى و باطل آنها موجب نقض غرض الهى است. چرا كه خداوند مىخواهد همه انسانها هدایت شوند و راه حق و باطل را بشناسند، اما آنان مانع مىشوند.
( صفحه 214 )
«... فَقَاتِلُو أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ.»(33)
با پیشوایان كفر پیكار كنید، چرا كه آنها پیمانى ندارند؛ شاید (با شدّت عمل) دست بردارند.
اگر كسى در مسیرى رانندگى مىكند و سر راه خود به صخره و سنگ بزرگى بر مىخورد، براى این كه بتواند به راه خود ادامه دهد، مجبور است كه آن سنگ را كنار زند و از این رو همه سعى و تلاش خود را به كار مىگیرد تا آن را از سر راه بردارد و اساساً هر عاقلى موانعى را كه سر راه او وجود دارد، بر مىدارد. خداوند نیز براى این كه اهداف حكیمانهاش در جهان تحقق یابد و براى این كه انسانها هدایت شوند، دستور مىدهد كه پیامبر و یارانش و اساساً همه مسلمانان در گستره تاریخ با موانع هدایت؛ یعنى، زورگویان عالم، سلاطین، ستمگران، مالپرستان و همه قدرتهاى شیطانى كه مانع هدایت مردم شدهاند، بجنگند و آنان را نابود سازند.
حاصل آنكه: خداوند دستور داده است كه با موانع هدایت انسانها و اهل كفر و باطل با خشونت و زور برخورد شود و اِعمال خشونت را در حقّ آنان تجویز مىكند. خداوند نمىفرماید به روى آنها لبخند بزنید و با خوشرویى و تبسّم و با خواهش و تمنّا از آنان بخواهید كه اجازه دهند شما مردم را هدایت كنید! اگر آنها خواهشپذیر بودند و با زبان خوش دست از رفتار زشت خود بر مىداشتند كه مستكبر نمىشدند. اساساً خوى آنها استكبار و ددمنشى و طغیانگرى است. آنها مىخواهند انسانهاى دیگر را بَرده و سرسپرده خود سازند و شیره جانشان را بمكند و اجازه نمىدهند كه منافعشان در خطر بیفتد و از این رو، نمىگذارند مردم به راه حق هدایت شوند و پیرو پیامبر و فرستاده خدا گردند. بىتردید براى مؤمنان و هدایتپیشهگان راهى جز برخورد خشونتآمیز با آنها نیست و از این جهت خداوند در قرآن به پیامبر اكرم(صلى الله علیه وآله) دستور مىدهد كه با آنها بجنگد و با خشونت، درشتى و خشم با آنان روبرو گردد. همان پیامبرى كه در جایى خداوند در وصفش مىفرماید:
( صفحه 215 )
«فَبَِما رَحْمَة مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ...»(34)
(به بركت) رحمت الهى در برابر آنان [مردم] نرم (و مهربان) شدى، و اگر درشتخوى و سنگدل بودى از اطراف تو پراكنده مىشدند.
در جاى دیگر از او مىخواهد كه با درشتى با كفار برخورد كند و با آنان بجنگد و غلظت خشونت را در حقّ آنان روا دارد:
«یَا أَیُّهَا النَّبِىُّ جَاهِدِ الْكُفَّارَ وَالْمُنَافِقِینَ وَاغْلُظْ عَلَیْهِمْ وَمَأْوَیهُمْ جَهَنَّمُ وَ بِئْسَ الْمَصِیرُ.»(35)
اى پیامبر، با كافران و منافقان جهاد كن، و بر آنها سخت بگیر؛ جایگاهشان جهنم است و چه بد سرنوشتى است.
در جاى دیگر خداوند به پیامبر دستور مىدهد با كسانى كه مال و جان مسلمانان را در خطر افكندهاند و با خشونت با آنان رفتار مىكنند، مقابله به مثل كند و با كمال خشونت با آنان بجنگد:
«وَ قَاتِلُوا فِى سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَكُمْ ... وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُمْ مِنْ حَیْثُ أَخْرَجُوكُمْ...»(36)
و در راه خدا با كسانى كه با شما مىجنگند، نبرد كنید... و آنها را [كه از هیچگونه جنایتى اِبا ندارند]هر كجا یافتید، به قتل برسانید؛ و از آنجا كه شما را بیرون ساختند = [مكه]، آنها را بیرون كنید.
7. لزوم صیانت از ارزشهاى الهى و نفى ارزشهاى غربى
آیین مبارزه و جهاد با دشمنان، شجاعت، غیرت، حمیّت و تعصّب دینى، علاقه به دین، فداكارى و ایثار بزرگترین و والاترین ارزشهاى اسلامى هستند كه موجب حفظ هویّت دینى، حیات، استقلال و آزادى مسلمانان مىگردند. اما فرهنگ استكبارى غرب درصدد است كه با عرضه یك سلسله ارزشهاى واهى خودخواسته و خودساخته، مثل نفى مطلق خشونت، آنها را از ما بگیرد؛ از این جهت است كه مرتب مىگویند خشونت مطلقاً مذموم و محكوم است!
( صفحه 216 )
آرى، ما نیز قبول داریم كه خشونت ابتدایى مذموم و محكوم است، اما آیا خشونت براى رفع خشونت و خشونت براى جلوگیرى از ظلم، ستم، آدمكشى، آشوب، تجاوز به حقوق، جان، مال و ناموس مردم؛ و بالاتر از همه خشونت براى جلوگیرى از خیانت به اسلام كه همه هستى مسلمانان فداى آن باد هم محكوم است؟ مسلماً چنین خشونتى نه تنها محكوم و مذموم نیست، بلكه لازم و خواست هر مسلمانى است. حال چگونه از ما انتظار دارند كه در برابر از بین بردن ارزشهاى دینىمان و گرفتن مقدّساتى كه از جان براى ما عزیزتر است و حاضریم جانمان را فداى آنها كنیم، بنشینیم و لبخند بزنیم؛ پس خداوند قوه غضب را براى چه آفریده است؟ براى چه احساس خشم و قهر را در ما قرار داده؟ آیا نباید در برابر مشتى خشونتگر، خائن و مزدور برخوردى نشان دهیم و حتّى وقتى دین ما را در خطر قرار مىدهند هم اقدامى نكنیم و خشونت نشان ندهیم؛ بلكه آرام سر جاى خود بنشینیم و تبسّم كنیم؟! پس آیه: «وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ» براى كیست؟ براى چه خدا فرمود:
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهُ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ...»(37)
محمد فرستاده خداست، و كسانى كه با او هستند در برابر كفار سرسخت و شدید و در میان خود مهرباناند.
مىگویند اسلام با خشونت مخالف است، بگویید اسلام با كدام خشونت مخالف است؟ یك سلسله مفاهیم مبهم را به عنوان ارزشهاى مطلق عرضه مىكنند تا حقایق را بپوشانند، تا روح شهادتطلبى، ایثار و شجاعت را از مردم بگیرند و به جاى آن عدم حسّاسیّت، عدم تعصّب و غیرت دینى و ملّى و روحیه تساهل و تسامح را در مردم رواج دهند. مرتب دم از تساهل و تسامح مىزنند، آیا با كسى هم كه جان ما را در خطر قرار داده باید تساهل و تسامح داشت؟ آیا با كسى كه به ناموس انسان خیانت مىكند هم باید تساهل و تسامح داشت؟ آیا با كسى كه مىخواهد دین ما را كه از جان و ناموس بر ایمان عزیزتر است بگیرد هم با تسامح و تساهل رفتار كنیم؟
بنابراین، قبل از این كه حكومت اسلامى استقرار یابد، باید به روشنگرى پرداخت و مردم
( صفحه 217 )
را هدایت كرد و راه را به آنان نمود. در این مرحله، نباید با درشتى با مردم سخن گفت، نباید با خشونت و اِعمال قوه قهریه در پى تحقّق حكومت اسلامى بود. همچنین در این مرحله، فریبكارى، وعدههاى كذب و اساساً بهرهگیرى از هر عاملى كه مانع هدایت صحیح مردم مىشود، خطاست. در این مرحله، باید با كمال متانت، بردبارى، حوصله، صبر، و با كمال صراحت و صداقت و بر اساس منطق و عقل با مردم سخن گفت تا به حقیقت رهنمون گردند و از غفلت و جهل نجات یابند. البته باید موانع را از سر راه برداشت و با كسانى كه مانع هدایت مردم مىشوند مبارزه كرد، تا زمینه براى گرایش مردم به حق فراهم آید. وقتى مجموعهاى از مردم به حق گرویدند، كماكان براى افزون شدن پیروان حق و گسترش جامعه اسلامى و الهى باید فعالیتهاى فرهنگى و راهنمایى و ارشاد مردم با صبر و تحمّل فراوان تداوم یابد؛ چنانكه خداوند نیز در قرآن پیامبر را به صبر و تحمل در راستاى ابلاغ رسالت خویش دعوت مىكند و از او مىخواهد كه در برابر سختىها، ناسزاها، دشنامها، برخوردهاى خشن و آزارها صبر و تحمّل پیشه سازد تا مردم به حق هدایت شوند:
«فَاصْبِرْ كَمَا صَبَرَ أُوْلُوا الْعَزْمِ مِنَ الرُّسُلِ.»(38) ؛ پس صبر كن آن گونه كه پیامبران اولواالعزم صبر كردند.
8. قاطعیّت در اجراى قوانین و مبارزه با دشمنان نظام
وقتى بر اساس اراده الهى حكومت اسلامى تشكیل شد، باید احكام و قوانین اسلامى در جامعه اجرا گردد و به مانند حكومتهاى دیگر در مواردى باید از قوه قهریه استفاده كرد، حكومت باید از ابزارهاى لازم جهت برخورد با متخلّفان برخوردار باشد، باید براى متخلّفان و مجرمان زندان، جریمه و مجازات در نظر بگیرد و باید از نیروهاى نظامى و انتظامىجهت مبارزه با دشمنان خارجى و سركوب آشوبهاى داخلى استفاده كند؛ و حكومت نمىتواند تنها به توصیه اخلاقى اكتفا كند. حاكمى كه از قوه قهریه برخوردار نیست و فقط به توصیه و تذكر اكتفا مىكند، معلم اخلاق است نه حاكم!
( صفحه 218 )
پس از آن كه حكومت اسلامى و حكومت حقّى تشكیل شد و مردم آن حكومت را پذیرفتند و با آن بیعت كردند و حكومت مشغول اجراى احكام و قوانین اسلامى و رسیدگى به امور كشور و مردم گردید، اگر كسانى آشوب و شورش كردند، باید با آنها مبارزه كرد. چنانكه در فقه اسلامى آمده است كه در برابر آشوبگران كه اصطلاحاً «اهل بغى» نامیده مىشوند، جهاد واجب است. چنانكه على(علیه السلام) با آشوبگران مبارزه كرد و آنها را سرجاى خود نشاند.
على(علیه السلام) پس از رحلت پیامبر كه مردم حاضر نشدند با ایشان بیعت كنند و در نتیجه حكومت در اختیار دیگران قرار گرفت، به ارشاد و راهنمایى مردم پرداختند و در طول 25 سال این وظیفه را ادامه دادند و از حكومت كناره گرفتند. اما وقتى جمعیت انبوهى از نقاط گوناگون كشورهاى اسلامى، مثل مصر و عراق و نیز مردم مدینه، اطراف منزل ایشان جمع شدند و با ایشان بیعت كردند و حاضر شدند ایشان را به عنوان امام و مقتداى خویش بپذیرند، حضرت حجّت را بر خود تمام دیدند و حكومت بر مردم را پذیرفتند. چون با وجود آن جمعیت عظیم و بیعت آنان كه در تاریخ اسلام بىنظیر بود، توجیهى براى كنارهگرفتن از حكومت باقى نماند و ایشان مجبور شدند كه حكومت را بپذیرند؛ با این كه هیچ علاقهاى به حكومت بر مردم نداشتند و تنها احساس وظیفه الهى در پرتو بیعت مردم موجب پذیرش حكومت از سوى ایشان گردید، چنانكه فرمودند:
«أَمَّا وَالَّذِى فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْلاَ حُضُورُ الْحَاضِرِ وَقِیامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النّاصِرِ، وَمَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَنْ لاَ یُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِم وَ لاَ سَغَبِ مَظْلُوم لاََلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ اَوَّلِهَا وَ لأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاكُمْ هذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِى مِنْ عَفْطَةِ عَنْز...»(39)
به خدایى كه دانه را شكافت و جان را آفرید، اگر این بیعتكنندگان نبودند و یاران حجت بر من تمام نمىساختند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمكار شكمباره را بر نتابند و به یارى گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این كار را از دست مىگذاشتم و پایانش را چون آغازش مىانگاشتم، و چون گذشته خود را كنار مىكشیدم و مىدیدید كه دنیاى شما را به چیزى نمىشمارم و حكومت را پشیزى ارزش نمىگذارم.
( صفحه 219 )
چند صباحى كه از حكومت حضرت گذشت، دنیاپرستان و كسانى كه خواهان تبعیض و بىعدالتى بودند و خود را برتر از دیگران مىشمردند و تحمّل عدالت على(علیه السلام)را نداشتند و نیز كسانى كه در حكومت على(علیه السلام) مطامع شیطانى و حكومت غاصبانه و غیر مشروع خویش را در خطر مىدیدند و نیز انسانهاى به ظاهر زاهد و عابدى كه عارى از بینش و درك صحیح و روشن از محتواى اسلام بودند و سطحىنگرى و تحجّر آنان مانع از درك منطق قوى على(علیه السلام) گشته بود، گروهى پس از گروهى دیگر به آشوب و شورش پرداختند و جنگ جمل، صفّین و در نهایت جنگ نهروان را بر حضرت تحمیل كردند. اینجا حضرت به عنوان حاكم اسلامى كه حكومت و احكام و قوانین الهى را در خطر مىدید چه وظیفهاى داشت؟ آیا حضرت باید دست روى دست مىگذاشت و تماشا مىكرد و جلوى آشوبگران را نمىگرفت، چون خشونت محكوم و مذموم است؟
اما حضرت براى حفظ حكومت اسلامى و كیان اسلام شمشیر كشید و با یاغیان و سركشان جنگید و در جنگ جمل برخى از اصحاب پیامبر و حتّى طلحه و زبیر كه سالها در ركاب پیامبر شمشیر زده بودند، به قتل رسیدند. با این كه زبیر پسر عمه حضرت بود و به پاس جانفشانىها و رشادتهایش در ركاب پیامبر، آن حضرت او را دعا كرده بودند. حضرت نفرمود: زبیر، تو پسر عمّه من هستى، بیا با هم دوست باشیم و من با تو كنار مىآیم و خواستهات را تأمین مىكنم. بلكه حضرت بر این عقیده بود كه حكومتش بر حق است و كسانى كه به طغیان و سركشى و مخالفت با آن نظام بر مىخیزند، باید سركوب شوند. لذا وقتى به مخالفت و سركشى پرداختند، آنها را ارشاد و نصحیت كرد؛ وقتى نپذیرفتند، با شمشیر آنان را سر جاى خود نشاند و گروهى را به قتل رساند. چرا كه حضرت حق خدا و مسلمانان را بالاتر از مطامع شخصى افراد مىدید و براى حفظ نظام اسلامى لازم دید كه خشونت نشان بدهد؛ چون براى حفظ نظام اسلامى اِعمال خشونت و شدّت عمل را واجب مىدانست.