2. توسعه متوازن اختیارات و وظایف دولت اسلامى
با پى بردن به فلسفه وجودى دولت اسلامى و وظایفى كه بر عهده دارد، ضرورت برخوردارى دولت از نوع و میزان اختیاراتى كه بتواند با تكیه بر آنها به وظایفش عمل كند آشكار مىگردد؛ چون اگر وظایفى را بر عهده دولت قرار دهند، اما اختیارات لازم براى اِعمال آن وظایف را به او ندهند، جعل آن وظایف لغو و بیهوده است؛ این مسأله در امور عرفى و روزمره نیز بخوبى محسوس است. مثلا اگر كسى در خانه انجام كارى را از فرزندش بخواهد، ولى ابزار لازم جهت انجام خواسته خود را در اختیار فرزندش ننهد و یا كسى كارگرى را در محیط كارگاه موظّف به انجام كارى كند، اما ابزار كار به او ندهد و یا به او اجازه ندهد در ابزار و تجهیزات كارگاه تصرف كند؛ بىتردید كارى لغو و بیهودهاى مرتكب شده است و هر عاقلى چنین كسى را سرزنش مىكند.
هر جا وظیفهاى به كسى محوّل مىشود و تكلیفى بر عهده كسى نهاده مىشود، متقابلا باید اختیاراتى به او واگذار گردد كه با بهرهگیرى از آنها بتواند وظایف و تكالیفش را انجام دهد. بر این اساس، وقتى ما مجموعه وظایف سنگین دولت اسلامى را ملاحظه مىكنیم كه از نظر حجم و وسعت از وظایف سایر حكومتها بیشتر است، بالطبع باید اختیارات و امكانات دولت اسلامى وسیعتر از اختیارات و امكانات سایر حكومتها باشد تا بتواند بخوبى از عهده تكالیف و وظایف خود برآید. دولت اسلامى، در راستاى ایفاى نقش خود و تأمین نیازهاى
( صفحه 109 )
مشروع جامعه، باید از امكانات و ابزار مشروع و قانونى لازم برخوردار گردد؛ در غیر این صورت از انجام وظیفه خود ناتوان خواهد بود. براى این كه مطلب روشنتر و عینىتر گردد، مثالى را عرض مىكنم:
ملاحظه مىشود كه با پیشرفتهاى پىدرپى تكنولوژى و تغییر و تحوّل در ساختارهاى پیشین، شرایط و وضعیّتهاى جدیدى براى جوامع بشرى پیش مىآید كه ایجاب مىكند نحوه تعامل، زندگى و برخورد بشر با محیط پیرامون خود دگرگون شود و حتّى ساحتهاى جدیدى چون تصرف در فضا به روى بشر گشوده مىگردد. تا ماشین اختراع نشده بود و بشر به فنآورى ساخت خودرو دست نیافته بود، محیطهاى زندگى انسانها برخوردار از كوچهها و گذرگاههایى تنگ و باریك بود كه حدّاكثر امكان عبور اسب و قاطر از آنها وجود داشت. در شهرهاى قدیمى هنوز بعضى از محلاّت قدیمى در گوشه و كنار شهرها، چنین وضعیّتى داشته و دارند. اما وقتى خودرو زیاد شد مردم ناچار شدند كه با خودرو در شهر حركت كنند، باید كوچههاى باریك توسعه داده شوند و به جاى آنها خیابانها و كوچههاى عریض احداث شود، تا هم امكان تردد خودروها فراهم آید و رفتوآمد به سهولت و راحتى انجام گیرد و هم از خطرات و خسارات احتمالى جلوگیرى شود.
وقتى دولت و كارگزاران دولتى بخواهند به توسعه و احداث خیابانها و كوچهها بپردازند، به ناچار باید در اَملاك و خانههاى مردم تصرف كنند و به تخریب آنها بپردازند. حال اگر دولت موظّف گردد كه امكان رفتوآمد راحت مردم را فراهم آورد، اما اجازه تخریب خانههاى مردم را به او ندهند، چنین درخواستى لغو، تناقضآمیز و ناشدنى است. پس براى این كه دولت بتواند از عهده وظایفش برآید، باید چنین اختیاراتى داشته باشد و از ابزار كافى براى ایفاى وظایفش برخوردار باشد؛ البته دولت باید خساراتى را كه بر مردم وارد مىشود جبران كند و براى آنها تسهیلاتى فراهم كند كه بتوانند زندگىشان را از نو سامان دهند.
3. نسبت ولایت مطلقه با اختیارات حكومتى
در فقه شیعه، از برخوردارى حكومت اسلامى از اختیارات لازم و كافى براى انجام وظایف
( صفحه 110 )
محوله كه از جمله آن اختیارات تصرف در املاك و اموال مردم در حدّ ضرورت و در راستاى انجام وظایف مىباشد، به ولایت مطلقه فقیه تعبیر مىگردد.
در قرآن، روایات و بیانات فقهاء، معمولا به جاى كلمه «حكومت» كلمه ولایت به كار مىرود، صرف نظر از دلیل كاربرد این واژه در آن متون و این كه از نظر معناى لغوى كلمه «ولایت» مناسبتر از كلمه «حكومت» است ـ چنانكه مقام معظم رهبرى فرمودند بار معنایى كلمه «ولایت» بیشتر است و برعكس واژه «حكومت» كه در آن ایهام نوعى تحكّم و زورگویى وجود دارد ـ در واژه «ولایت» آمیزهاى از محبت و عاطفه وجود دارد؛ شاید به همین دلیل كلمه ولایت به جاى كلمه حكومت به كار رفته است. به هر حال، كلمه ولایت عیناً به جاى كلمه حكومت به كار مىرود و كسى كه حكومت را بر جامعه لازم مىداند، در اصطلاح و رویكرد فقهى ولایت را بر جامعه لازم مىداند.
با این مقدمه، مىگوییم اگر این ولایت برخوردار از همه اختیاراتى باشد كه در پرتو آنها مىتوان به همه وظایف عمل كرد و به تأمین همه نیازمندىهاى جامعه و به صورت مشروع و بر طبق موازین اسلامى پرداخت، گفته مىشود این «ولایت» مطلقه است. اما اگر براى «ولىّ امر» در حدّ ضرورت ولایت قائل شویم؛ یعنى، فقط در مواردى چون به خطر افتادن جان مردم براى او حقّ تصرف در اموال مردم را قائل شویم و اجازه تصرفاتى چون توسعه و زیباسازى شهر، احداث فضاهاى سبز و احداث میادین به حكومت داده نشود، گفته مىشود این «ولایت» محدود و مقیّد است.
4. تشكیك در ولایت مطلقه از سوى بداندیشان
آنچه را كه ذكر كردیم از آن روست كه گروهى از مخالفان و بداندیشان، جهت منحرف ساختن مردم و جوانان و مغشوش ساختن ذهن آنها و وارونه نشاندادن تئورى ولایت فقیه در نزد مردم، مغالطههایى را صورت دادهاند: ابتدا در كلمه «ولایت» تشكیك مىكنند و مىگویند ولایت در مورد اطفال و سفیهان است. «ولى» یعنى «قیّم» و اطفال و سفیهانى كه از عقل و تدبیر كافى براى اداره زندگى روزمره خود برخوردار نیستند، نیاز به قیّم دارند. پس آن كسى كه
( صفحه 111 )
تئورى «ولایت فقیه» را مطرح مىكند، بواقع مردم را سفیه و نیازمند قیّم مىداند. این مغالطه بسیار روشن و بیّن است و چنانكه ولایت اهل بیت به معناى قیمومیّت آنها بر مردم و نیاز مردم به قیّم نیست، در اینجا نیز «ولایت» عیناً به مفهوم حكومت به كار مىرود و معناى آن، تدبیر امور اجتماعى و مدیریّت كلان جامعه است. «ولایت فقیه» به این معناست كه اشخاصى از طرف خداوند مأذون هستند كه امور كلان جامعه را اداره كنند، نه این كه كسانى كه تحت حاكمیّت ولایت فقیه و حكومت اسلامى هستند، از قبیل اطفال، مجانین و سفیهان هستند!
از سوى دیگر، در كلمه «مطلقه» مغالطه كرده و چنان از آن سوء استفاده كردهاند كه در بعضى از نوشتههاى خود آوردهاند كه «ولایت مطلقه» مستلزم شرك است، پس كسانى كه قائل به ولایت مطلقه هستند مشركاند و براى خداوند شریك قرار دادهاند؛ چون بجز خداوند كه مطلق است، آنها «ولىّ امر» را نیز مطلق قرار دادهاند! گاهى انسان نمىداند در برابر این سخنان بچهگانه و بىمایه چه بگوید. به اختصار عرض مىكنم كه اولا در متون اسلامى و در قرآن و روایات هیچ جا كلمه «مطلق» درباره خداوند به كار نرفته است و اصلا از نظر ادبیات عرب اطلاق كلمه «مطلق» بر خداوند صحیح نیست. اگر هم با مسامحه و تصرّف در معناى مطلق آن را بر خداوند اطلاق كنیم، به این معنا خواهد بود كه خداوند متعال نامحدود است و هیچ ضعف، نقص و كمبودى ندارد؛ و كسى درباره غیر خداوند چنین اعتقادى ندارد. ما اعتقاد داریم كه تنها خداوندِ یكتا داراى كمال مطلق است و هیچ نقص و كمبودى ندارد و همه صفات وجودى را بطور غیر متناهى داراست. مسلماً لازمه این اعتقاد این نیست كه دولت اسلامى از اختیارات كافى براى انجام وظایفش برخوردار نیست و اساساً این دو هیچ ربطى به هم ندارند.
«ولایت مطلقه» یعنى حاكم و رهبر و پیشواى امّت اسلامى، براى انجام وظایف و اجراى مصالح جامعه اسلامى، از اختیارات لازم برخوردار است؛ و ولىّ فقیه، در راستاى مصالح جامعه اسلامى و تأمین نیازمندىهاى جامعه، هر نوع دخل و تصرفى كه لازم باشد مىتواند انجام دهد. براى این كه مطلب تاحدّى روشنتر شود قدرى «تئورى حكومت اسلامى» را توضیح مىدهیم، گویا پیش از این نیز به این مطلب اشاره داشتهایم.
( صفحه 112 )