دین و زبان مخصوص دینی
جدیترین سخن، سخن دین است، و موثقترین حرف، حرف خدا است ولی اگر محور جلسات سرگرمی شد، در آن جلسات هیچ حرف جدّی نمیتوان زد، چه رسد به جدّیترین حرف. اینجاست که میتوان گفت در فرهنگ خنده و سرگرمی، مذهب خصلت خود را از دست میدهد و تبدیل به آداب بیرنگی میشود که هرگز نمیتواند قلب و روح ما را در اختیار گیرد. حتی در آنجایی که بعضی از روحانیون عزیز سعی میکنند برای خشک نبودن بحثهای مذهبی، مطالب را با مثالهای کمی خندهدار طرح کنند و نسبتاً هم موفق هستند، باز در آن فضا دیگر نمیشود سخنان حکیمانه را طرح کرد که امثال حضرت آیتاللهجوادی«حفظهاللهتعالی» در جلسات خود مطرح میکنند. به این معنی که در فضای طرح مطالب مذهبی همراه با کمی شوخی، حرفهای متوسط مذهب را میتوان ارائه داد، اگر خواستید دین در لایههای عمیقتری مطرح شود، همین اندازه شوخی هم نباید انجام شود. زیرا به قول معروف با هر زبانی نمیتوان هر فکری را ارائه داد، و فکر حکیمانه با زبان خاص خودش میتواند ظاهر شود.
همانطور که ملاحظه میفرمایید الفاظ قرآن دارای آهنگی خاص میباشد که نه شعر است و نه نثر ساده، و به همین جهت ظرفیت طرح عمیقترین معارف را در خود دارد و هرگز نمیتوان قالب الفاظ قرآن را عوض کرد و باز همان معانی را به صورت دقیق و عمیق و همه جانبه ارائه نمود. حال در نظر بگیرید در فرهنگ خنده و سرگرمی چه الفاظی در صحنه است، آیا آن الفاظ، ظرفیت طرح معارف عالیه را دارد؟ و اگر الفاظِ فرهنگ خنده، الفاظ روز جامعه شود آیا آن جامعه دیگر از اندیشههای عمیق و حکمتآمیز چیزی خواهد داشت؟ چنین جامعهای در برخورد با سخنان حکمتآمیز، سریعاً خسته میشود و انتظار دارد امثال آیتاللهجوادی«حفظهالله تعالی» آسانتر حرف بزنند. غافل از این که اگر ایشان و امثال ایشان قالب زبان خود را عوض کنند خود به خود عمق بحث عوض میشود. پس نباید به دنبال این باشید که حرفهای مذهبی را آنچنان آسان کنیم که دیگر از جدیت خارج شود و در حدّ شوخی و سطحی گرایی پائین آید، زیرا در آن صورت دیگر دل و جان انسان تحت تأثیر آن کلمات قرار نمیگیرد بلکه فقط در حدّ ظاهر آداب دینی متوقف میشود. حتما مطلع هستید که کشیشهای دنیا در برنامههای تلویزیونی دین خود را تبلیغ میکنند و بعضی از آنها هم به ظاهر خیلی هنرمندانه عمل میکنند، در کنار صحنههای جذاب و مناظر زیبا تذکرات خود را ارائه میدهند و اتفاقاً این برنامهها از برنامههای پربیننده هم هست، ولی فراموش نفرمائید که هرگز در این برنامهها موضوعات از حدّ تذکرات اخلاقی بالاتر نمیرود و فقط آنهایی که آمادگی قبلی دارند تا حدّی استفاده کرده و متذکر میشوند ولی آنهایی که از تلویزیون انتظار سرگرمی دارند آن برنامه را نیز یک سرگرمی میدانند و از مناظر و شوخیها و قصههای آن کشیش سرگرم میشوند، بدون آن که بخواهند از طریق آن تذکرات تغییری در رفتار خود ایجاد کنند. گاهی هم با هنرمندی خاص و از طریق شرطی کردن افراد و تداعی معانی خیال، افراد را تحت تأثیر موضوعات مورد نظر خود قرار میدهند بدون آن که عقل و قلب را نسبت به آن موضوعات آگاه کنند. در بین مسلمانان هم مثلا میآییم یک آبشار میکشیم، یک آهنگ خیلی سبک هم در کنار آن میگذاریم بعد یک باغچه گل زیبا را نشان میدهیم و یک دختر بچه زیبایی را با چادر سفید و یک جانماز خیلی زیبا مینمایانیم که دارد نماز میخواند. از این طریق دختر شما هم هوس میکند نماز بخواند. این یک نحوه شرطی شدن است و قبلاً عرض شد این انتخاب نیست، از این طریق یک نوع عادت را میتوان پایهگذاری کرد که برای کودکان شروع بدی نیست، ولی اسم این را نباید تبلیغ معارف دین بگذاریم، این کار غیر از به صحنهآوردن عقل برای تدبّر در دین است. در شرطیکردنها عقلِ انتخابگر در صحنه نیست، احساسات و خیالات در صحنه است. مثل نماز خواندن مردم عربستان سعودی است که دولت در آنجا شرایطی ایجاد کرده که دیگر اکثر مغازهداران با شرطیشدن، همینکه صدای اذان را میشنوند مغازه را رها میکنند و به نماز میپردازند، حالا این نماز چه تأثیری بر روح و روان آنها خواهد گذاشت، از خودشان باید پرسید. پس با هر فنی و زبانی نمیتوان هر حرفی را زد.
فرهنگ خنده و گسستگی فکری
در فرهنگ خنده و سرگرمی باید هر چه را مخاطب میخواهد به او بدهید، نه اینکه هر چه حق است به او پیشنهاد کنید، بر عکسِ فرهنگ پیامبران که سعی میکنند مردم را از آن سطحی که هستند بالاتر آورند و از سطحینگری خارج کنند. اینکه رادیو و تلویزیون در ارائه فرهنگ دینی موفق نیست و نتیجهی کارش بسیار ضعیف است به این علت است که فرهنگ رادیو و تلویزیون فرهنگ راضیکردن مخاطبین و مستمعین است. مجبور است موضوعات را به شدّت سطحی کند تا بینندگان و یا شنوندگان عادی بپذیرند، چون مردم عادی عموماً به این وسیله به عنوان عامل سرگرمی نگاه میکنند و یا ما کاری کردیم که اینچنین نگاه کنند. فرهنگ سرگرمی این است که شما برای رضایت مخاطبتان حرف بزنید که بخندد و سرگرم شود و بگوید خوشم آمد. فرهنگ پیامبری این است که ما را از میلهای پست آزاد کند و جهت جانمان را به طرف حقایق قدسی سیر دهد و این فرهنگ با فرهنگ خنده و سرگرمی جمع نمیشود و حضرت مولیالموحدین(ع) در سخن خود ما را متوجه این نکته مینمایند.
فرهنگ خنده و گسستگی تاریخی
نیلپستمن در کتاب «زندگی در عیش مردن در خوشی» میگوید؛ «سرگرمی ما آمریکاییان را آنچنان کرده است که همه چیز را در مورد 24 ساعت گذشته فقط میدانیم، و اما در مورد شصت سال گذشته کم میدانیم و در مورد شش قرن پیش هیچ چیز نمیدانیم». درست عکس حکیمان که خیلی به حوادث جزئی و زودگذر توجه ندارند، ولی به نوامیس و حقایق عالم توجه دارند که از کوهها قدیمیتر و پایدارترند. اگر یادتان باشد علی(ع) در اوائل همین نامه به فرزندشان میفرمایند آنچنان من در کار گذشتگان تدبّر کردم که گویا دارم با آنها زندگی میکنم. در واقع، فرهنگ سرگرمی و خنده، انسان را بیتاریخ میکند و بین افراد و گذشتهی آنها گسستگی ایجاد مینماید. و لذا در این فرهنگ یعنی وقتی انسان، انسان بیتاریخ شد، انسان سرگردانی خواهد بود که هرگز نمیتواند برای زندگی خود تصمیمهای بزرگ بگیرد، چنین جامعهای عموماً گرفتار برنامههای استعمارگران خواهد ماند، انسانهای بیتاریخ انسانهایی هستند که به راحتی در مقابل تهاجم فرهنگی بیگانه میلرزند، زیرا شعور سیاسی جامعه و افکار عامه، تحت تأثیر سرگرمی، تحلیل میرود و عملاً تخریب فرهنگی به معنی واقعی از درون خود آن جامعه شروع شده است، البته در پوشش رشد فکری و با نقابی که پوزخندی به لب دارد. چون همه چیز به ابزار خنده تبدیل شده و هر چیزی جز خنده نفی میشود. حتی اگر از رفیقت بپرسی آن سخنران چه گفت فقط از آن سخنرانی شوخیهایش یادش مانده، گویا در آن سخنرانی حرف دیگری گفته نشده، چون در منظر چنین انسانهایی حرف فقط آن حرفی است که خندهدار باشد. و از این طریق فرهنگ یک جامعه آسیب میبیند، و به همین جهت به ما فرمودهاند قهقهه مکروه است و خنده باید در حدّ تبسم باشد. چون فرهنگ قهقهه، فرهنگ سرگرمی است و تبسمِ مورد قبول اسلام هم باید در حدّی باشد که فقط دندانهای جلو پیدا شود ،در غیر آن صورت حالت بیخیالی و مستی پیش میآید.