امنیت قلبی نسبت به همدیگر
مرتاضان تبتّی گاهی در گروههای بیست یا سی نفره در پشت سر هم حرکت میکنند، بدون آن که در طول مسیر یک نفر با صحبت خود مزاحم عالَم رفیقش شود، و چون از هم انتظار ندارند که با همدیگر حرف بزنند در قلب و روان خود مشغول این دغدغه نیستند که نکند رفیق ما ناراحت شود که من همچنان در کنار او در سکوت هستم، این را میگویند امنیت قلبی نسبت به همدیگر. چه اشكال دارد ما سه ساعت پهلوی هم بنشینیم، من در فكر خودم باشم و نگران نباشم كه شما بگویید این چرا با من حرف نمیزند، و شما هم همینطور. دغدغهی اینکه ممکن است شما از سکوت من ناراحت شوید نمیگذارد من پهلوی شما درست زندگی كنم. اینجاست که شما با حضور در کنار من، مزاحم من میشوید. اگر نزد من آمدی، سؤال داری بپرس، من هم اگر سؤال دارم میپرسم، شق سوم ندارد. چرا نمیگذاری نزد خودم باشم و در سیری که باید فکرم را جلو ببرم، زندگی را ادامه دهم؟ چطوری نمیگذاری فكر كنم؟ اینکه انتظار داری من وقتی کنار شما هستم یا حرف بزنم یا انتظار داشته باشم شما حرف بزنید. این یك زحمت بزرگ است كه به من میدهی. چه اشكال دارد آدمها كنار هم باشند ولی مزاحم هم نباشند؟ بنا نیست اینهمه به همدیگر گره بخوریم. به گفته جبران خلیل جبران: «امّا در میانه این همراهی، اندکی جدایی باید... دوست بدارید لکن عشق را به زنجیر بدل نکنید... از نان خود به هم ارزانی دارید، اما هر دو از یک قرص نان تناول نکنید... امان دهید هر یک در حریم خلوت خویش آسوده باشد و تنها... در کنار هم بایستید، نه بسیار نزدیک، که پایههای حایل معبد، به جدایی استوارند.»(206)
انسانهایی كه خلوت را نمیشناسند عموماً مزاحم همدیگرند بدون آن که بدانند، همیشه به دنبال کسی یا چیزی هستند که آنها را از تنهایی در آورد. یا تلویزیونی باشد که نگاه كنند، یا کسی باشد که با او اختلاط نمایند. چون با خودشان قهر و بیگانه هستند، بیشتر با بیگانهها زندگی کردهاند و نه با خود. ریشه همه این اشکالها آن است که خلوت بین خود و خدا را نمیشناسند. مولوی در خطاب به این افراد میگوید؛ یك ساعت از مردم دوری، انگار تمام غمهای عالم جلویت را گرفته است.
ساعتی خالی بمانی تو ز خلق
در غم و اندیشه مانی تا به حلق
آری امکان چنین موقعیتی هست که شما پهلوی من باشی اما باز من و شما تنها باشیم و مزاحم همدیگر نباشیم و این در صورتی است که بنده نگران نباشم که شما انتظار دارید با شما سخن بگویم، و شما هم نگران نباشید که من انتظار دارم شما با من سخن بگوئید. اینجاست که با حضور در کنار هم بر خلوت همدیگر شلیك نمیکنیم. چه اشکال دارد چندین روز کنار هم باشیم ولی هرکس پیش خودش باشد و مزاحم دیگری نباشد؟ اصلاً خیلی نمیخواهد با هم باشید، در وصف پیامبر خدا(ص) داریم «یخْزُنُ لِساٰنُهُ اِلاّ عَمَّا یعْنِیهِ...»؛(207) زبان خود را جز در مواردی که به ایشان مربوط میشد، حفظ میکردند. خود را از مردم میپاییدند، حضرت زیاد با مردم نبودند ولی هر وقت با مردم بودند خوشرو بودند، دایم قاطی مردم نبودند که بیایید بنشینید با همدیگر حرف بزنیم. اینها غفلت است، خلوت باید داشت.
آن رفیقی كه نمیگذارد من در ارتباط محكمی که بین من و خدا برقرار است مستقر باشم، دشمن من است. پس حرف این شد؛ محكمترین رابطهها، رابطه بین تو و خدا است. «وَ مَنْ لَمْ یبَالِكَ فَهُوَ عَدُوُّكَ»؛ و آنکس که نسبت به تو و حقوق تو بیمبالات باشد، دشمن توست.
دشمنان از سر حسادت مزاحمت ایجاد میکنند ولی دوستان هم عمر انسان را میسوزانند. حتی موقعی که با شما قهر باشند، ذهنتان را مشغول میکنند، چون انسان با غریبهها که قهر نمیکند، لذا قهر با دوستان هم یک نوع فرصتسوزی است. اگر مصلحتتان نیست ارتباط نزدیك با همدیگر داشته باشید، رابطهها را کم کنید ولی قهر نکنید. در یک رابطهی طرفینی بزرگترین كمك من به شما این است كه كاری كنم تا شما بتوانید ارتباطتان را با خدایتان حفظ كنید. كمك شما هم به من در همین حد میتواند باشد. برای ارتباط قلب با خدا ابتدا معرفت به خداوند نیاز است، آن معرفت را باید در جلسات دینی کسب کرد ولی جلسات دینی نباید مقصد بشود، خدا و ایجاد زمینه برای ارتباط با او مقصد است. در جلسهای که پیامبر خدا(ص) موعظه میفرمودند، عربی پس از این که کمی گوش داد بلند شد رفت. بعد از جلسه، صحبت از کاری شد که آن عرب انجام داد حضرت فرمودند کار او به تقوا نزدیكتر است چون رفت تا آنچه فهمید عمل كند. ارتباط با خدا برایش مقصد بود نه ارتباط با اطلاعات.
دوستان شما کسانی هستند كه زمینهی خلوت شما را با خدا زیاد كنند. چرا میگویند دنیا را دوست نداشته باشید؟ برای اینكه دنیا ارتباط شما را با خدا قطع میكند. ولی چرا میگویند قرآن را دوست داشته باشید؟ برای اینكه قرآن کلام خدا است و متذکر اسماء الهی و سنن پروردگار میباشد. همانطور که باید نماز را دوست داشت، چون وسیله ارتباط انسان با خداوند است. ولی میگویند دنیا را دوست نداشته باشید برای اینكه ارتباط ما با آن موجب دوری از خدا است. حال اگر دوستان شما همان کاری را با شما بکنند که دنیا با شما میکند، باید در دوستی آنها تجدید نظر کرد. در روایت عنوان بصری حتماً توجه کردهاید که حضرت صادق(ع) پس از آن که تذکرات لازم را به عنوان بصری دادند فرمودند: «فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لاَ تُفْسِدْ عَلَی وِرْدِی»؛(208) من برای تو خیر خواهی کردم، دیگر بلند شو برو و ذکر و ورد مرا با حضورت خراب نکن. و بدین شکل ائمه(ع) اجازه نمیدادند کسی وقت آنها را ضایع کند. باز در روایت داریم که اصحاب وقتی در محضر پیامبر خدا(ص) بودند در آن جلسه سکوتی طولانی حاکم میشد تا رسول خدا(ص) هر وقت صلاح میدانستند سخن بگویند، میگویند انتظار اصحاب در آن جلسه مثل انتظار کسی بود که در زیر درخت میوه منتظر بماند تا میوهای از درخت برسد و خودش بیفتد. رحمت بزرگی است که آدم كنار پیامبر خدا(ص) بنشیند اما فضای سکوت آن حضرت را ضایع نکند، انتظار هم نداشته باشد پیامبر(ص) برایش اختلاط بكند. چنین صحنههایی را در خدمت آیت الله بهاءالدینی«ره» دیدیم، خدمت ایشان مینشستیم و انتظار داشتیم ایشان برای ما اختلاط كنند، بعضاً ایشان متوجه بودند كه وظیفهشان سخنگفتن نیست، به ما لطف میكردند وقت میدادند خدمتشان باشیم ولی ایشان در فكر خودشان بودند، گاهی برای اینكه حوصله ما سر نرود از بریانهای اصفهان سؤال میکردند، چون میدانستند ما از آنهایی نیستیم كه حوصله دو ساعت نشستن و هیچ سخن نگفتن را داشته باشیم، ده دقیقهای مشغول وصف بریانها میشدیم و ایشان دوباره در فكر میرفتند. در حالیکه ما هنوز فكر بریانهای اصفهان بودیم. اصحاب میفهمیدند كنار پیامبر(ص) نشستن یعنی چه، همین که کسی كنار مقام رحمةٌ للعالمین بنشیند از وسوسههای شیطان در امان است، و حجابهای بین او و عالم معنا از بین میرود، و یا لااقل بر اساس درجهای که دارد آن حجابها رقیق میشود. نه پیامبر(ص) از دست این اصحاب اذیت میشدند، و نه آنها انتظار داشتند رسول خدا(ص) با آنها اختلاط کنند. پس از مدتی که در محضر حضرت بودند اذن میگرفتند و میرفتند. پس اگر میخواهید دوستیهایتان دشمنی به حساب نیاید، خیلی نمیخواهد با هم باشید، وقتی هم كه با هم هستید اگر سؤال دارید بپرسید، وگرنه، دیگر كاری به كار هم نداشته باشید. اصل مقصد شما روی زمین، ارتباط شما با خدا است، هرکسی و هركاری كه این ارتباط را مختل کند یك نوع دشمنی با شما کرده است. گفت:
در حقیقت دوستانت دشمناند
که ز حضرت دور و مشغولت کنند
اگر مرزها را رعایت كنیم و افراد را مشغول خودمان نكنیم، ارتباطها ارتباطهای با برکتی خواهد بود. آری باز تأکید میکنم، افراد را مشغول خودتان نكنید، بگذارید مشغول خدا باشند همچنان که خودتان نیز مشغول افراد نشوید.
یأسِ کارساز
حضرت در جمله بعدی میفرمایند:
«قَدْ یكُونُ الْیأْسُ إِدْرَاكاً إِذَا كَانَ الطَّمَعُ هَلَاكاً»؛
چه بسیار ناامیدی از مردم که منجر به رسیدن به مقصد میشود، و چه بسیار طمع و امیدواری به مردم که موجب هلاكت میگردد.
بسیار پیش آمده آنجایی که برای برآوردهشدن حاجاتتان از وسایل در دست مردم و از خود مردم مأیوس شدهاید و بهخوبی به مقصد رسیدهاید. و چه بسا که به ابزارها و وسایلی که در دست مردم است امیدوار بودهاید و از مقصد خود دور شدهاید. همان طور که گاهی با نپرسیدن و قلب را متوجه حضرت علیم مطلق کردن، به علومی دست مییابید که فوق علوم موجود در کتاب و درس و مدرسه هست. به گفته مولوی:
گر نپرسی زودتر كشفت شود
مرغ صبر از جمله پرّان تر بود
در علوم معنوی گاهی آدم میگوید بروم از فلانی بپرسم، خوب است. این شعر نمیخواهد بگوید آنچه نمیدانی نپرس، میخواهد بگوید با روش صبر و انتظار، اگر نپرسی به مطالب بالاتری دست مییابی. البته این مربوط به اهلش است و نه هرکس. بعضیها چون همّت فکرکردن ندارند زیاد سؤال میکنند، در حالی که چون فکر نکرده اگر جواب او را هم دادی نمیتواند بگیرد. بعضی موارد خوب است که انسان فکر کند و پایداری در فکر، نتیجهاش آن میشود که «مرغ صبر از جمله پرّان تر بود».
بالأخره گاهی شرایط طوری دست بهدست هم میدهد که از همه آنچه شما را به مقصد میرساند ناامید میشوید، در این حالت ممکن است آنچه را میطلبید از همان طریق که هیچ امیدی ندارید برایتان حاصل شود. حال فرمایش حضرت این است كه «قَدْ یكُونُ الْیأْسُ إِدْرَاكاً إِذَا كَانَ الطَّمَعُ هَلَاكاً»، آن وقتی که به چیزهایی امیدواری كه تو را در ناکامیها پرت میكنند، بدان که یأس از آنچه که بدان هیچ امیدی نداری، موجب رسیدن و عین برخورداری است. در واقع در این موارد نفسِ قطع امید موجب گشایش خواهد بود. آنجایی که باید این را بفهمی كه این ابزارها معلوم نیست تو را به مقصد برساند و بیش از حد به ابزارها ارزش دادن موجب هلاکت میشود، در این موارد فقط کافی است از آنها قطع امید کنی، قطع امید کردن همان و گشودهشدن راهِ رسیدن به نتیجه، همان. روایات زیادی در این رابطه هست، از جمله اینکه رسول خدا (ص) یکی از صفات مؤمن را «الْیأْسُ مِمَّا فِی أَیدِی النَّاسْ»(209) یأسِ از آنچه در دست مردم است، میدانند. از این روایات، حداقل این معنا حاصل میشود كه از مردم مأیوس باش نه با مردم ارتباط نداشته باش، از مردم مأیوس باش یعنی رسیدن به مقصدت را در الطاف خداوند دنبال کن. بعد میفرمایند: اگر به مردم امیدوار شدی و مقصدت را از خدا به سوی آنها منصرف کردی، هلاك میشوی. عمده هوشیاری ما این است که بیخود به هرچیز امیدوار نباشیم و آنجایی که باید امیدمان را از خلق و سایر امکانات دنیایی قطع کنیم، این کار را انجام دهیم تا به حوائج خود برسیم.
دارایی و ناکامی
سپس میفرمایند:
«لَیسَ كُلُّ عَوْرَةٍ تَظْهَرُ وَ لا كُلُّ فُرْصَةٍ تُصابُ وَ رُبَّما اَخْطَأَ اَلْبَصیرُ قَصْدَهُ وَ اَصابَ الْاَعْمیرشْدَهُ»
هر رخنه و نقصی ظاهر نمیگردد و هر فرصتی به نتیجه نخواهد رسید، و چه بسا بینا در رسیدن به مقصد به خطا افتد، و نابینا به مقصد رسد.
میفرمایند این طور نیست که هر نقصی به واقع نقص حساب شود و انسان را از مقصد باز دارد و انسان را مغلوب خود کند، نمونه آن را نابیناهایی میآورند که در عین نقص چشم مغلوب آن نقص نشدهاند و به مقاصد عالیهای که در راستای رشد آنهاست رسیدهاند. دیگر نقصی مشخصتر از نابینائی که نمیشود. میفرمایند: «وَ لَا كُلُّ فُرْصَةٍ تُصَابُ»؛ این طور نیست که هر فرصتی و هر مکانی به آن نتیجهای که میخواهیم ما را برساند. همانطور که هر صاحب چشمی معلوم نیست به مقصدی که دنبال میکند برسد. چه بسیار ثروتها و امکانات که موجب روسیاهی افراد میگردد و نه تنها به مقصدی که باید با این امکانات میرسیدند، نرسیدند، بلکه از مقصد خود هم بسیار دور شدند.
باید رمز پیروزی و شکست را در چیزی غیر از دارائیها و نداشتنها جستجو کرد و نه از نداشتنها در رسیدن به مقصد مأیوس شد و نه از داشتنها مغرور. چه بسیار بزرگانی كه شما فكر میكنید فقیرند در حالی که فقرشان را خود انتخاب كردهاند و خود را غنی میدانند. و چه بسیار کسانی كه شما فكر میكنید در راحتی و غنا هستند در حالی که در كلاف غنا دارند هلاك میشوند. چشمت را باز كن مشکل این است که ما عموماً حاضر نیستیم چشممان را درست باز كنیم و از ظاهر آنچه چشمها را پر میکند کمی عمیقتر را نگاه کنیم. گفت:
ما شب روان که در شب خلوت سفر کنیم
در تاج خسروان به حقارت نظر کنیم
عین این نگاه را که باید به افرادِ به ظاهر فقیر انداخت و لایههای عمیقتر زندگی آنها را دید، باید با تدبّر در آیات قرآن به آیات قرآن انداخت و کمی عمیقتر از ظاهرِ آیات آنها را نگاه کرد تا ببینیم چه اسراری را آشکار مینمایند. شما اگر به ظاهر زندگی اهل دنیا نگاه کنید ممکن است بگویید چقدر خوب زندگی میکنند. ولی اگر بنا را گذاشتید که کمی عمیقتر نگاه کنید و از ملاکهایی که شما را در نگاهکردن عمیق میکند استفاده کردید متوجه میشوید عجب روح و روان و قلب آشفتهای در بین آنها حاکم است، این زندگی را با این همه توسعه به دست آوردند که به قلبِ آرام برسند، درست به عکسِ آن رسیدند. رمز آن را دریاب. آری نگاه كن ببین، گاهی فقط كافی است ما نگاه كنیم، اگر درست و با ملاک صحیح نگاه كنیم میبینیم چه بسیار كسانی كه به جای دو چشم، چهارتا چشم دارند ولی توی چاه میافتند، ولی عدهای هم از آنهمه امکانات محرومند ولی چون ریسمان بین خود و خدا را محکم نگاه داشتهاند، حتی چشم هم که نداشته باشند، به مقصد میرسند.
آیا با توجه به این نکته مهم جا ندارد که به نداشتنهای خود فکر نکنیم و تمام همت خود را در جهت رسیدن به مقصد اصلی یعنی اُنس با خدا صرف کنیم و مقدمات آن را برنامهریزی نماییم؟ آیا جوانان عزیز باید به نداشتن همسر و خانه فکر کنند و یا به داشتن راه ارتباط با خدا و بریدن طمع از آنچه در دست بقیه است؟ این آدمهای زرنگِ خیلی باهوش را که در هر فنی به ظاهر از همه جلوترند ببینید و با دید عمیق و با ملاکهای صحیح به نتایج کار آنها بنگرید تا عمق فرمایش حضرت مولیالموحدین(ع) روشن شود. باز تأکید میکنم نگذارید ظاهر زندگی اهل دنیا - از مدرک بگیر و پول و شهرت- شما را از عمیقدیدن محروم کند، همانطور که باید مواظب باشید تا ظاهر زندگی سادهی اهل ایمان مانع دیدن روان آرام آنها نشود. همانطور که خانههای مؤمنین ظاهرش ساده و کاهگلی است ولی داخل آن باغچه و حوضی است دلگشا، خود آنها هم دارای باطنی هستند با گُلهای همیشه بهارِ ایمان. اگر با ملاک درست نگاه کنیم بیشتر حسرت آنهایی را میخوریم که به ظاهر حسرت خور ندارند ولی در این دنیای پر مشغله و در این ظلمات قحط معنویت، به خوبی دارند زندگی میکنند.
آنکه جان در روی او خندد چو قند
از ترشرویی خلقش چه گزند
افرادی نزد آیتاللهخادمی اصفهانی«ره» رفته و از گرانی گله کرده بودند، ایشان در جواب آنها فرموده بودند: «خدا با ما شكمی قرار گذاشته که ما را سیر کند، پولی که قرار نگذاشته» بناست خداوند شكم ما را سیر كند، حالا اجناس گران شد که شد، اینهمه حرص ندارد. ممكن است بگویید تو این حرفها را كه میگویی طرفدار بازاریها میشوی. بسیار خوب باید روشن شود بنده برای این دنیای بیمقدار چقدر باید حرص بخورم، شما به من بگویید من چقدر باید حرص بخورم، من همان قدر حرص خواهم خورد، آیا فقط باید حرص بخورم؟ یعنی هم چیزهای گران بخرم، هم حرص آنها را بخورم؟ شما بعضی مؤمنین را نمیبینید که چگونه با کمکردن نیاز خود در این دنیای پرمشغله و پر تورم چقدر راحت زندگی میكنند؟ آیا از گرسنگی مردند؟ یک نفر در آموزش و پرورش آمده بود حقوق خود را از اول استخدام تا بازنشستگیاش حساب كرده بود، که مثلاً در سال 1365 که بازنشسته شده بود، کل حقوق دریافتی او در آن سیسال برابر با یك میلیون و صد و هفتاد و پنج هزار تومان و دو ریال و ده شاهی بود، و به همه نشان میداد. به نظر شما این خیلی دقیق است یا غافل است؟ آیا این آقا بصیر است و به مقصد رسیده و یا بینایی است که سخت راه را گم کرده است. اصلاً بیكار بودی نشستی این حسابها را كردی؟ میخواستی به جای این کار زندگی را بشناسی و با همان حقوق، خود را به اهداف مربوط به آن زندگی نزدیک کنی. این حسابها را كرد و زندگی نكرد، آیا اگر این حسابها را نمیكرد، زندگی نمیكرد؟
قیمت هر كاله دانی كه چیست
قیمت خود را ندانی احمقی است
این جهان پوشیده گشتی و غنی
چون از اینجا میروی چون میكنی؟
پیشهای آموختی از بهر تن
چنگ اندر پیشه دینی بزن
جان جمله علمها این است این
كه بدانم من كیام فی یوم دین
این حواس جمعی است، اما جمع چی؟ بعضیها اینقدر در دنیا دقیقاند که میدانند یك ساعت پیش در بازار بورس لندن یك سِنت به بهای یك گرم طلا اضافه شده است. خیلی توی باغاند! اما توی باغ چی؟
جان جمله علمها این است این
كه بدانم من كیام فی یوم دین
اینها کمال حقیقی را گم کردهاند. گفت: «یک موی ندانست ولی موی شکافت» به اندازهی یک مو از حقیقت نمیداند ولی میتواند مو را بشکافد. کمال حقیقی آن است که امام معصوم یعنی حضرت باقر(ع) برای ما ترسیم فرمودند که: «الْكَمَالُ كُلُّ الْكَمَالِ التَّفَقُّهُ فِیالدِّینِ- وَ الصَّبْرُ عَلَى النَّائِبَةِ وَ تَقْدِیرُ الْمَعِیشَة»(210) کمال و کلالکمال عبارت است از تعمق و تفقه در دین و صبر و شکیبایی در مصیبتها و نظم در خرج و دخل. در نکته آخر این حدیث شریف میفرمایند آدم باید زندگیاش دستش باشد، خرج و دخلش اندازه داشته باشد نه افراط کند و نه تفریط، ایناست آن کمال و هوشیاری واقعی، ولی تیز هوشی انحرافی آن است كه ما تمام زندگیمان را گرفتار بالا و پائین رفتن دنیا بكنیم. حضرت مولیالموحدین(ع) میفرمایند افرادِ به ظاهر باهوش و بینا معلوم نیست به مقصد برسند، پس باید به نقصها بیش از حدّ بها ندهی و از مسیری که میتوانی در عین داشتن این نقصها طی کنی، غافل نمانی.
ملاحظه بفرمایید، ابتدا فرمودند «قَدْ یكُوُنُ الْیأسُ اِدْراكاً اِذا كانَ الطَّمَعُ هَلاكاً» چه بسا ناامیدی از امکانات دنیا موجب به مقصد رسیدن است، آنجایی که طمع به امکانات دنیایی موجب هلاکت است. سپس فرمودند متوجه باش اینطور نیست که هر نداشتنی یک نداشتن واقعی و علنی است، پس باید در حدّ خودش دغدغهی آن را داشت و نه بیشتر. حتی در بررسی ضعف کاندیداها در انتخابات این موضوع را باید مدّ نظر قرار داد، زیرا عموماً اینطور نیست که ضعفهای یکی آنقدر زیاد باشد که امکان رساندن نظام اسلامی را به اهدافش نداشته باشد و قوتهای دیگری آنقدر زیاد باشد که حتماً ما را به مقصد میرساند، باید به رویکردهای کلی آنها توجه داشت و نه به ضعفهای جزئی آنها. اگر شما در بین جامعهی مسلمین، برای پیروزی این فرد بر رقیب خود، خیلی حریص هستید و از رقیب او خیلی متنفرید بدانید كه پای نفس امّاره و دنیا در میان است، اما اگر دیدید به حكم وظیفه بدون هیچ حرص و تنفری تشخیص دادهاید این فرد بهتر است، این خوب است و باید از خدا بخواهی که:
ای خدای رازدانِ خوشسُخُن
عیب کار بد ز ما پنهان مکن
عیب کار نیک را بنما به ما
تا نگردیم از روش سرد و هبا
زیرا امام ما به ما یاد داده است «لَیسَ كُلُّ عَورَةٍ تَظْهَرُ»؛ نقص هر پابرهنهی عریانی مانع ادامه راه نیست، «وَ لا كُلُّ فُرْصَةٍ تُصابُ»؛ و امکانات و فرصتهای هر صاحب فرصت و امکانی عامل به مقصد رسیدنش نمیباشد. «وَ رُبَّما اَخْطَأَ اَلْبَصیرُ قَصْدَهُ وَ اَصابَ الْاَعْمیرشْدَهُ»؛ چه بسا بیناهایی که راه را اشتباه رفتهاند، و چه بسیار نابیناهایی که به مقصد رسیدهاند. آری!
از هواها کی رهی بیجام هو
ای ز هو قانع شده با نام او
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»