عوامل اختلال پیوند با خدا
حضرت در ادامه میفرمایند:
«وَ مَنْ لَمْ یبَالِكَ فَهُوَ عَدُوُّكَ»؛
فرزندم! كسی كه حریم تو را رعایت نكند و نسبت به حقوق تو بیمبالات باشد دشمن تو است.
حال که باید شرایط حفظ پیوند خود و پروردگارت را حفظ کنی، مواظب عوامل مختلکننده آن پیوند باش. به تعبیر مولوی بعضی مواقع میشود که مدعیان دوستی، چون تو را از مسیری که باید طی کنی منحرف میکنند و دغدغه از بین رفتن آینده ابدی تو را ندارند، دشمن تو به حساب میآیند.
در حقیقت دوستانت دشمناند
كه ز حضرت باز و مشغولت كنند
كسی كه رعایت حقوق انسانی شما را نكند و شما را به چیزی نگیرد و اهداف حقیقی شما برایش مهم نباشد دشمن شماست. شما را برای خودشان میخواهند بدون آن که شخصیت و اهداف شما برایشان مهم باشد، در کارهای خود به دنبال همراه هستند. اینها در واقع رفیق خودشاناند، لذا میبینید برایشان اصلاً مهم نیست كه وقت شما را لگدمال امیال خودشان كنند، برای وقت و عمر شما حریمی باز نمیكنند و دغدغهی به کمال رساندن شما را ندارند. میگویند خیلی ارادت داریم، از آنها باید پرسید اگر ارادت داری بگذار به كارم برسم، اگر ارادت داری چرا مرا بازیچه امیال خود كردهای؟ آری امیرالمؤمنین(ع) به واقع به پیامبر(ص) ارادت داشتند، لذا بدون اجازه وارد خلوت و تنهایی آن حضرت نمیشدند، آیا آن کسی که رعایت وقت و عمر شما را نكند دوست شما است؟ به او تذكر بده که نباید وقت یکدیگر را ضایع کنیم، اگر دیدید گوشش بدهکار این حرفها نیست، دنبال آن ریسمانی را كه او بین تو و خودش ظاهر کرده است را نگیر. حریم اصلی ما بندگی خدا است، پس هر كس بستر بندگی ما با خدا را رعایت نكرد دشمن ماست، تو مرز خود را بشناس. حضرت بعد از آنکه فرمودند: تنها ریسمان مطمئن، ریسمانی است كه بین تو و خدا است. حالا میفرمایند: هركس نسبت به تو بیمبالات باشد و جایگاه تو را رعایت نكند، دشمن تو است. نتیجه این میشود که هركس مرز بندگی تو را لگدمال كند دشمن تو است. تعارف كه نداریم، اگر شما بنا است خانه ما بیایی و نه تنها مرا در عبادت خداوند یاری نکنی بلکه از عبادت هم بازم داری، دشمن من هستی، حتی اگر یك جعبه شیرینی و چندین سکه طلا هم برای من بیاوری باز دشمن من خواهی بود. شخصی در موسم حج، خدمت امام حسین(ع) آمد و گفت: یابن رسول الله میخواهیم با هم بحث كنیم. حضرت فرمودند: «یا هَذَا أَنَا بَصِیرٌ بِدِینِی مَكْشُوفٌ عَلَی هُدَای فَإِنْ كُنْتَ جَاهِلًا بِدِینِكَ فَاذْهَبْ وَ اطْلُبْهُ مَا لِی وَ لِلْمُمَارَاة»؛(204)
ای فلان، من به دین خود آگاهم و راه هدایت برای من روشن است، اگر تو نسبت به دین خود جاهلی، پس باید بروی یاد بگیری. ولی بنشینیم بحث کنیم یعنی چه؟ حضرت نشان دادند که اجازه نمیدهند همینطوری عمرشان صرف میل بقیه شود.
هر کدام از بزرگانی که در مسیر الهی به جایی رسیدند کسانی بودند که سخت حساس بودند تا افراد اوقاتشان را از بین نبرند، حال چه به اسم دوست و چه به اسم دشمن. بالأخره یك سوال هست، اگر شما حریم همدیگر را رعایت نكنید چه خدمتی به همدیگر کردهاید که ما این ارتباطها را دوستی بنامیم؟(205)
امنیت قلبی نسبت به همدیگر
مرتاضان تبتّی گاهی در گروههای بیست یا سی نفره در پشت سر هم حرکت میکنند، بدون آن که در طول مسیر یک نفر با صحبت خود مزاحم عالَم رفیقش شود، و چون از هم انتظار ندارند که با همدیگر حرف بزنند در قلب و روان خود مشغول این دغدغه نیستند که نکند رفیق ما ناراحت شود که من همچنان در کنار او در سکوت هستم، این را میگویند امنیت قلبی نسبت به همدیگر. چه اشكال دارد ما سه ساعت پهلوی هم بنشینیم، من در فكر خودم باشم و نگران نباشم كه شما بگویید این چرا با من حرف نمیزند، و شما هم همینطور. دغدغهی اینکه ممکن است شما از سکوت من ناراحت شوید نمیگذارد من پهلوی شما درست زندگی كنم. اینجاست که شما با حضور در کنار من، مزاحم من میشوید. اگر نزد من آمدی، سؤال داری بپرس، من هم اگر سؤال دارم میپرسم، شق سوم ندارد. چرا نمیگذاری نزد خودم باشم و در سیری که باید فکرم را جلو ببرم، زندگی را ادامه دهم؟ چطوری نمیگذاری فكر كنم؟ اینکه انتظار داری من وقتی کنار شما هستم یا حرف بزنم یا انتظار داشته باشم شما حرف بزنید. این یك زحمت بزرگ است كه به من میدهی. چه اشكال دارد آدمها كنار هم باشند ولی مزاحم هم نباشند؟ بنا نیست اینهمه به همدیگر گره بخوریم. به گفته جبران خلیل جبران: «امّا در میانه این همراهی، اندکی جدایی باید... دوست بدارید لکن عشق را به زنجیر بدل نکنید... از نان خود به هم ارزانی دارید، اما هر دو از یک قرص نان تناول نکنید... امان دهید هر یک در حریم خلوت خویش آسوده باشد و تنها... در کنار هم بایستید، نه بسیار نزدیک، که پایههای حایل معبد، به جدایی استوارند.»(206)
انسانهایی كه خلوت را نمیشناسند عموماً مزاحم همدیگرند بدون آن که بدانند، همیشه به دنبال کسی یا چیزی هستند که آنها را از تنهایی در آورد. یا تلویزیونی باشد که نگاه كنند، یا کسی باشد که با او اختلاط نمایند. چون با خودشان قهر و بیگانه هستند، بیشتر با بیگانهها زندگی کردهاند و نه با خود. ریشه همه این اشکالها آن است که خلوت بین خود و خدا را نمیشناسند. مولوی در خطاب به این افراد میگوید؛ یك ساعت از مردم دوری، انگار تمام غمهای عالم جلویت را گرفته است.
ساعتی خالی بمانی تو ز خلق
در غم و اندیشه مانی تا به حلق
آری امکان چنین موقعیتی هست که شما پهلوی من باشی اما باز من و شما تنها باشیم و مزاحم همدیگر نباشیم و این در صورتی است که بنده نگران نباشم که شما انتظار دارید با شما سخن بگویم، و شما هم نگران نباشید که من انتظار دارم شما با من سخن بگوئید. اینجاست که با حضور در کنار هم بر خلوت همدیگر شلیك نمیکنیم. چه اشکال دارد چندین روز کنار هم باشیم ولی هرکس پیش خودش باشد و مزاحم دیگری نباشد؟ اصلاً خیلی نمیخواهد با هم باشید، در وصف پیامبر خدا(ص) داریم «یخْزُنُ لِساٰنُهُ اِلاّ عَمَّا یعْنِیهِ...»؛(207) زبان خود را جز در مواردی که به ایشان مربوط میشد، حفظ میکردند. خود را از مردم میپاییدند، حضرت زیاد با مردم نبودند ولی هر وقت با مردم بودند خوشرو بودند، دایم قاطی مردم نبودند که بیایید بنشینید با همدیگر حرف بزنیم. اینها غفلت است، خلوت باید داشت.
آن رفیقی كه نمیگذارد من در ارتباط محكمی که بین من و خدا برقرار است مستقر باشم، دشمن من است. پس حرف این شد؛ محكمترین رابطهها، رابطه بین تو و خدا است. «وَ مَنْ لَمْ یبَالِكَ فَهُوَ عَدُوُّكَ»؛ و آنکس که نسبت به تو و حقوق تو بیمبالات باشد، دشمن توست.
دشمنان از سر حسادت مزاحمت ایجاد میکنند ولی دوستان هم عمر انسان را میسوزانند. حتی موقعی که با شما قهر باشند، ذهنتان را مشغول میکنند، چون انسان با غریبهها که قهر نمیکند، لذا قهر با دوستان هم یک نوع فرصتسوزی است. اگر مصلحتتان نیست ارتباط نزدیك با همدیگر داشته باشید، رابطهها را کم کنید ولی قهر نکنید. در یک رابطهی طرفینی بزرگترین كمك من به شما این است كه كاری كنم تا شما بتوانید ارتباطتان را با خدایتان حفظ كنید. كمك شما هم به من در همین حد میتواند باشد. برای ارتباط قلب با خدا ابتدا معرفت به خداوند نیاز است، آن معرفت را باید در جلسات دینی کسب کرد ولی جلسات دینی نباید مقصد بشود، خدا و ایجاد زمینه برای ارتباط با او مقصد است. در جلسهای که پیامبر خدا(ص) موعظه میفرمودند، عربی پس از این که کمی گوش داد بلند شد رفت. بعد از جلسه، صحبت از کاری شد که آن عرب انجام داد حضرت فرمودند کار او به تقوا نزدیكتر است چون رفت تا آنچه فهمید عمل كند. ارتباط با خدا برایش مقصد بود نه ارتباط با اطلاعات.
دوستان شما کسانی هستند كه زمینهی خلوت شما را با خدا زیاد كنند. چرا میگویند دنیا را دوست نداشته باشید؟ برای اینكه دنیا ارتباط شما را با خدا قطع میكند. ولی چرا میگویند قرآن را دوست داشته باشید؟ برای اینكه قرآن کلام خدا است و متذکر اسماء الهی و سنن پروردگار میباشد. همانطور که باید نماز را دوست داشت، چون وسیله ارتباط انسان با خداوند است. ولی میگویند دنیا را دوست نداشته باشید برای اینكه ارتباط ما با آن موجب دوری از خدا است. حال اگر دوستان شما همان کاری را با شما بکنند که دنیا با شما میکند، باید در دوستی آنها تجدید نظر کرد. در روایت عنوان بصری حتماً توجه کردهاید که حضرت صادق(ع) پس از آن که تذکرات لازم را به عنوان بصری دادند فرمودند: «فَقَدْ نَصَحْتُ لَکَ وَ لاَ تُفْسِدْ عَلَی وِرْدِی»؛(208) من برای تو خیر خواهی کردم، دیگر بلند شو برو و ذکر و ورد مرا با حضورت خراب نکن. و بدین شکل ائمه(ع) اجازه نمیدادند کسی وقت آنها را ضایع کند. باز در روایت داریم که اصحاب وقتی در محضر پیامبر خدا(ص) بودند در آن جلسه سکوتی طولانی حاکم میشد تا رسول خدا(ص) هر وقت صلاح میدانستند سخن بگویند، میگویند انتظار اصحاب در آن جلسه مثل انتظار کسی بود که در زیر درخت میوه منتظر بماند تا میوهای از درخت برسد و خودش بیفتد. رحمت بزرگی است که آدم كنار پیامبر خدا(ص) بنشیند اما فضای سکوت آن حضرت را ضایع نکند، انتظار هم نداشته باشد پیامبر(ص) برایش اختلاط بكند. چنین صحنههایی را در خدمت آیت الله بهاءالدینی«ره» دیدیم، خدمت ایشان مینشستیم و انتظار داشتیم ایشان برای ما اختلاط كنند، بعضاً ایشان متوجه بودند كه وظیفهشان سخنگفتن نیست، به ما لطف میكردند وقت میدادند خدمتشان باشیم ولی ایشان در فكر خودشان بودند، گاهی برای اینكه حوصله ما سر نرود از بریانهای اصفهان سؤال میکردند، چون میدانستند ما از آنهایی نیستیم كه حوصله دو ساعت نشستن و هیچ سخن نگفتن را داشته باشیم، ده دقیقهای مشغول وصف بریانها میشدیم و ایشان دوباره در فكر میرفتند. در حالیکه ما هنوز فكر بریانهای اصفهان بودیم. اصحاب میفهمیدند كنار پیامبر(ص) نشستن یعنی چه، همین که کسی كنار مقام رحمةٌ للعالمین بنشیند از وسوسههای شیطان در امان است، و حجابهای بین او و عالم معنا از بین میرود، و یا لااقل بر اساس درجهای که دارد آن حجابها رقیق میشود. نه پیامبر(ص) از دست این اصحاب اذیت میشدند، و نه آنها انتظار داشتند رسول خدا(ص) با آنها اختلاط کنند. پس از مدتی که در محضر حضرت بودند اذن میگرفتند و میرفتند. پس اگر میخواهید دوستیهایتان دشمنی به حساب نیاید، خیلی نمیخواهد با هم باشید، وقتی هم كه با هم هستید اگر سؤال دارید بپرسید، وگرنه، دیگر كاری به كار هم نداشته باشید. اصل مقصد شما روی زمین، ارتباط شما با خدا است، هرکسی و هركاری كه این ارتباط را مختل کند یك نوع دشمنی با شما کرده است. گفت:
در حقیقت دوستانت دشمناند
که ز حضرت دور و مشغولت کنند
اگر مرزها را رعایت كنیم و افراد را مشغول خودمان نكنیم، ارتباطها ارتباطهای با برکتی خواهد بود. آری باز تأکید میکنم، افراد را مشغول خودتان نكنید، بگذارید مشغول خدا باشند همچنان که خودتان نیز مشغول افراد نشوید.
یأسِ کارساز
حضرت در جمله بعدی میفرمایند:
«قَدْ یكُونُ الْیأْسُ إِدْرَاكاً إِذَا كَانَ الطَّمَعُ هَلَاكاً»؛
چه بسیار ناامیدی از مردم که منجر به رسیدن به مقصد میشود، و چه بسیار طمع و امیدواری به مردم که موجب هلاكت میگردد.
بسیار پیش آمده آنجایی که برای برآوردهشدن حاجاتتان از وسایل در دست مردم و از خود مردم مأیوس شدهاید و بهخوبی به مقصد رسیدهاید. و چه بسا که به ابزارها و وسایلی که در دست مردم است امیدوار بودهاید و از مقصد خود دور شدهاید. همان طور که گاهی با نپرسیدن و قلب را متوجه حضرت علیم مطلق کردن، به علومی دست مییابید که فوق علوم موجود در کتاب و درس و مدرسه هست. به گفته مولوی:
گر نپرسی زودتر كشفت شود
مرغ صبر از جمله پرّان تر بود
در علوم معنوی گاهی آدم میگوید بروم از فلانی بپرسم، خوب است. این شعر نمیخواهد بگوید آنچه نمیدانی نپرس، میخواهد بگوید با روش صبر و انتظار، اگر نپرسی به مطالب بالاتری دست مییابی. البته این مربوط به اهلش است و نه هرکس. بعضیها چون همّت فکرکردن ندارند زیاد سؤال میکنند، در حالی که چون فکر نکرده اگر جواب او را هم دادی نمیتواند بگیرد. بعضی موارد خوب است که انسان فکر کند و پایداری در فکر، نتیجهاش آن میشود که «مرغ صبر از جمله پرّان تر بود».
بالأخره گاهی شرایط طوری دست بهدست هم میدهد که از همه آنچه شما را به مقصد میرساند ناامید میشوید، در این حالت ممکن است آنچه را میطلبید از همان طریق که هیچ امیدی ندارید برایتان حاصل شود. حال فرمایش حضرت این است كه «قَدْ یكُونُ الْیأْسُ إِدْرَاكاً إِذَا كَانَ الطَّمَعُ هَلَاكاً»، آن وقتی که به چیزهایی امیدواری كه تو را در ناکامیها پرت میكنند، بدان که یأس از آنچه که بدان هیچ امیدی نداری، موجب رسیدن و عین برخورداری است. در واقع در این موارد نفسِ قطع امید موجب گشایش خواهد بود. آنجایی که باید این را بفهمی كه این ابزارها معلوم نیست تو را به مقصد برساند و بیش از حد به ابزارها ارزش دادن موجب هلاکت میشود، در این موارد فقط کافی است از آنها قطع امید کنی، قطع امید کردن همان و گشودهشدن راهِ رسیدن به نتیجه، همان. روایات زیادی در این رابطه هست، از جمله اینکه رسول خدا (ص) یکی از صفات مؤمن را «الْیأْسُ مِمَّا فِی أَیدِی النَّاسْ»(209) یأسِ از آنچه در دست مردم است، میدانند. از این روایات، حداقل این معنا حاصل میشود كه از مردم مأیوس باش نه با مردم ارتباط نداشته باش، از مردم مأیوس باش یعنی رسیدن به مقصدت را در الطاف خداوند دنبال کن. بعد میفرمایند: اگر به مردم امیدوار شدی و مقصدت را از خدا به سوی آنها منصرف کردی، هلاك میشوی. عمده هوشیاری ما این است که بیخود به هرچیز امیدوار نباشیم و آنجایی که باید امیدمان را از خلق و سایر امکانات دنیایی قطع کنیم، این کار را انجام دهیم تا به حوائج خود برسیم.