فقط نگاه
تمام وجود انسان میتواند نگاه به حق باشد، به طوری که انسان خود را نبیند و حتی خدادیدنِ خود را هم نبیند، فقط دیدن حق در میان باشد. الآن شما مرا نگاه میكنید بدون آن که نگاه كردن خود را نگاه كنید. یك وقت شما فقط مرا نگاه میكنید و دیگر هیچ، ولی یك وقت میگویید عجب! دارم نگاهش میكنم، در حالت دوم دیگر مرا نگاه نمیكنید بلکه به نگاهکردن خود توجه دارید. شما وقتی در آینه چیزی را میبینید فقط نگاه کردن هستید، اما وقتی متوجه خودتان هستید که دارید نگاه میکنید آنوقت دیگر به آن چیز نگاه نمیکنید. پس در موقع رؤیت، نگاهتان را نگاه نمیكنید. نگاه كردن، غیر از نگاه را نگاه كردن است. پروانه وقتی به دور شمع میگردد همینطور میگردد و میگردد تا جذب نور شود، تمام وجودش توجه به نور میگردد، اصلاً وجود خود را فراموش میکند. بههمین جهت بهسرعت به طرف شعلهی شمع میرود، ناگهان با تماس با آتش و گرمی آن به خودش میآید و عقب میکشد. دوباره نور را میبینید و جذب آن میشود، خود را فراموش میکند و به طرف شعله میرود، دوباره میسوزد و عقب میکشد، هرچند نزدیکی به شمع با سوختن همراه است، بالأخره خود را به آتش میزند، دیگر مواظب است خود را نبیند تا عقب بکشد، تمام وجودش میشود دیدن نور، اینجاست که قوْتِ نور میشود و خودش میشود آتش. انسانی که متوجه رشته بین خود و خدا شد، تمام وجودش میشود نگاه به حق، دیگر هیچ رشته دیگری را به رسمیت نمیشناسد. اگر كسی فهمید كه بنده است، یعنی به خدا بند است تمام نگاهش میشود نگاه به حق، چیزی جز حفظ این ارتباط برایش معنی ندارد. بندگیْ چیزی جز توجّه به حق نیست، عین اتصال به حق است، چون وجودش به همان بندگی و بند بودن است، وجود مستقلی ندارد، بندگی یعنی عین فقر نسبت به حق. این نور پایینی را نگاه كنید وقتی رابطهاش با نور بالایی قطع شود مثلاً یك مقوا بین نور بالایی و پایینی قرار دهند، نور پایینی هیچ میشود. چون همین كه به نور بالایی وصل است، وجود دارد. چون بندگی چیزی جز اتصال به حق نیست، پس وقتی میخواهیم بندگی کنیم، تماماً میشویم توجه و نظر و نگاه به حق، و انصراف از هر آنچه میخواهد ما را به خود جذب کند. تمام عبادات برای حفظ این نگاه است. گفت:
گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند
نگاه دار سرِ رشته تا نگهدارد
خودِ خدا به ما یاد داده که بگو: «إِیَّاكَ نَعْبُدُ وإِیَّاكَ نَسْتَعِینُ»؛ به ما یاد داده است كه چطور سرِ رشته را نگهداریم، اگر کس دیگری میخواست به ما یاد بدهد ما نمیپذیرفتیم، اوست که میداند راه و رسم ارتباط با خودش چگونه است، حتی به پیامبران خودش یاد داد چگونه رشتهی بین خود و او را پایدار نگهدارند. سوره «حمد» تحفة بزرگ خدا است، خدا در این سوره به ما یاد داده كه چگونه با او حرف بزنیم، چیز عجیبی است. حالا شما در سوره حمد فقط نگاه به حق هستید، تمام مضامین این سوره دریچه نگاه به حق است. نگاه به نگاه نیست، نگاهت را نگاه نمیكنی. اگر نگاهت را نگاه كنی كه به حق نگاه نمیكنی. بنده فقط نیاز است، فقط فقر است. حالا ببین ریسمانی كه بین تو و اوست چه ریسمانی است. یك طرفش تویی كه فقط نیازی و نگاه، یك طرفش اوست كه فقط غنا است و لطف و حیات و سایر کمالات. حالا «هیچچیز» به «چیز» وصل شده است. در سوره حمد راه اتصال به خودش را به ما آموخته و ما را دعوت کرده که به او وصل شویم و به او بنگریم. گفت:
خود كه را آمد چنین دولت به دست
قطره را موجی تقاضا گر شده است
چون تقاضا میكند دریا تو را
از چه اِستادی و واماندی هلا
اَللَّهَ اَللَّهَ زود بشتاب و بجو
زان كه بحر رحمت است این، نیست جو
اَللَّهَ اَللَّهَ چون به فضلت راه داد
سر به خاك پای او باید نهاد
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
جلسه چهل و سوم - دوستیهای غیر حقیقی
بسماللهالرحمنالرحیم
«وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى قَدْرِهِ كَانَ أَبْقَى لَهُ، وَ أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ بِهِ سَبَبٌ بَینَكَ وَ بَینَ اللَّهِ سُبْحَانَهُ، وَ مَنْ لَمْ یبَالِكَ فَهُوَ عَدُوُّكَ. قَدْ یكُونُ الْیأْسُ إِدْرَاكاً إِذَا كَانَ الطَّمَعُ هَلَاكاً .لَیسَ كُلُّ عَوْرَةٍ تَظْهَرُ وَ لَا كُلُّ فُرْصَةٍ تُصَابُ وَ رُبَّمَا أَخْطَأَ الْبَصِیرُ قَصْدَهُ وَ أَصَابَ الْأَعْمَى رُشْدَهُ»
و هركس اندازهی خود دانست آن اندازه برایش باقى ماند. استوارترین رشته و پیوندى كه برای تو هست، رشته و پیوندى است كه میان تو و خدا هست. آن كه در كار تو نپاید، دشمنت به حساب آید. آنجا كه طمع به هلاكت كشاند، نومید ماندن به رسیدن مقصود ماند. نه هر رخنه اى را آشكار توان دید و نه بر هر فرصتى توان رسید. چه بسا بینا به خطا افتد و كور به مقصد خود رسد.
حضرت به فرزندشان فرمودند: اگر حدّ خودت را بشناسی، آن حد و مرز و موقعیت، برایت باقی میماند، به طوری که هر روز نگران از دستدادن موقعیت خود نیستی. سپس فرمودند: محكمترین رشتهای که میتوانی برای خود پایدار نگهداری و بدان اعتماد کنی ارتباطی است که بین تو و خدای سبحان میتواند برقرار شود. زیرا بقیهی ارتباطها، اعتباری و زودگذر و موسمی است، چون یك چیز است كه حقیقت تو و عین توست و آن بندگی خداست، و بقای حقیقت تو به بندگی خدا است و همین برای تو میماند. که تا حدّی بحث آن گذشت و این دیگر به عهدهی شماست که بر روی آن تأمل بفرمائید و مواظب باشید این توصیه بزرگ از صحنه قلبتان خارج نشود. این نکته را در جان خود نهادینه كنید که هر ارتباطی با هر چیز ارتباط موقتی است، غیر از ارتباط شما با خدا. حالا ما كاری نداریم كه بسیاری از ارتباطها غلط است، غلطبودن آن به جای خود، آن ارتباطهای صحیح هم موقت است، چه ارتباط با خانه، چه با همسر، چه با شغل، چه با مدرك، چه با اطلاعاتی که دارید. نزدیكترین چیز به ما اطلاعات ما است که در یك حادثه همه از یادمان میرود - چیزی که در سكرات مرگ برای همه پیش میآید- فقط خودمان میمانیم، خودمان و ملکات و اعتقاداتمان که عین وجود ما شده است، حتی اعتقاداتی كه عین ما نشده و تحت تأثیر محیط پذیرفتهایم همه از یادمان میرود. در روایت داریم در برزخ وقتی از بعضیها میپرسند «مَنْ رَبُّكَ؟» هیچ جوابی نمیتوانند بدهند. چون آنها در قلب خود چیزی ندارند که بگویند، به قلبشان رجوع میكنند از پروردگار عالم هیچ نوری ندارند که بروز دهند. در آن موطن قلب است که بروز میکند. از یك عدهای میپرسند «مَنْ رَبُّكَ؟»؛ جواب درست میدهند ولی وقتی میپرسند از كجا میگویی؟ میگوید مردم میگفتند. او نیز وارد عذاب میشود، چون اعتقادات او آنچنان نبوده که بین جان او و خداوند پیوند بندگی ایجاد کند. آن مطالب را در بینش اسلامی دبیرستان و معارف اسلامیدانشگاه خوانده یا پای منابر شنیده است، از شما هم بهتر بلبلزبانی میكند ولی به قلب نرسانده و از آنها در راه بندگی خدا استفاده نکرده است. آنچه را میگفته و مدعی هم بوده که قبول دارد، به خودش رجوع نکرده تا ببیند تمام وجودش مطابق این اعتقادات هست تا در صحنهای که فقط قلب میتواند درون خود را اظهار کند، آنجا قلب او دینداری خود را اظهار کند؟ در قیامت دروغگوها، دروغ گفتنشان را میگویند، آنجا نمیتوانند دروغ بگویند كه دروغگو نیستند، بلکه دروغگوبودنشان را اظهار میدارند، چون روزی است که حقِّ هر چیز آشکار میشود. آنجا دروغگوها راست میگویند اما دروغگوبودنشان را راست میگویند و اینكه دروغ میگویند را میگویند.
میخواهیم نتیجه بگیریم، ما ارتباط با همه چیز را، دیر یا زود از دست میدهیم و ما میمانیم و خودمان. حالا اگر آن خودی که در صحنه آوردهایم توانسته است ارتباط خود را با خدا در جانش نهادینه کند، این ارتباط برایش محفوظ میماند وگرنه در آن صحنه هیچ ارتباط دیگری در صحنه نیست و در خلأِ بیارتباطی و بیخدایی قرار میگیرد.
عوامل اختلال پیوند با خدا
حضرت در ادامه میفرمایند:
«وَ مَنْ لَمْ یبَالِكَ فَهُوَ عَدُوُّكَ»؛
فرزندم! كسی كه حریم تو را رعایت نكند و نسبت به حقوق تو بیمبالات باشد دشمن تو است.
حال که باید شرایط حفظ پیوند خود و پروردگارت را حفظ کنی، مواظب عوامل مختلکننده آن پیوند باش. به تعبیر مولوی بعضی مواقع میشود که مدعیان دوستی، چون تو را از مسیری که باید طی کنی منحرف میکنند و دغدغه از بین رفتن آینده ابدی تو را ندارند، دشمن تو به حساب میآیند.
در حقیقت دوستانت دشمناند
كه ز حضرت باز و مشغولت كنند
كسی كه رعایت حقوق انسانی شما را نكند و شما را به چیزی نگیرد و اهداف حقیقی شما برایش مهم نباشد دشمن شماست. شما را برای خودشان میخواهند بدون آن که شخصیت و اهداف شما برایشان مهم باشد، در کارهای خود به دنبال همراه هستند. اینها در واقع رفیق خودشاناند، لذا میبینید برایشان اصلاً مهم نیست كه وقت شما را لگدمال امیال خودشان كنند، برای وقت و عمر شما حریمی باز نمیكنند و دغدغهی به کمال رساندن شما را ندارند. میگویند خیلی ارادت داریم، از آنها باید پرسید اگر ارادت داری بگذار به كارم برسم، اگر ارادت داری چرا مرا بازیچه امیال خود كردهای؟ آری امیرالمؤمنین(ع) به واقع به پیامبر(ص) ارادت داشتند، لذا بدون اجازه وارد خلوت و تنهایی آن حضرت نمیشدند، آیا آن کسی که رعایت وقت و عمر شما را نكند دوست شما است؟ به او تذكر بده که نباید وقت یکدیگر را ضایع کنیم، اگر دیدید گوشش بدهکار این حرفها نیست، دنبال آن ریسمانی را كه او بین تو و خودش ظاهر کرده است را نگیر. حریم اصلی ما بندگی خدا است، پس هر كس بستر بندگی ما با خدا را رعایت نكرد دشمن ماست، تو مرز خود را بشناس. حضرت بعد از آنکه فرمودند: تنها ریسمان مطمئن، ریسمانی است كه بین تو و خدا است. حالا میفرمایند: هركس نسبت به تو بیمبالات باشد و جایگاه تو را رعایت نكند، دشمن تو است. نتیجه این میشود که هركس مرز بندگی تو را لگدمال كند دشمن تو است. تعارف كه نداریم، اگر شما بنا است خانه ما بیایی و نه تنها مرا در عبادت خداوند یاری نکنی بلکه از عبادت هم بازم داری، دشمن من هستی، حتی اگر یك جعبه شیرینی و چندین سکه طلا هم برای من بیاوری باز دشمن من خواهی بود. شخصی در موسم حج، خدمت امام حسین(ع) آمد و گفت: یابن رسول الله میخواهیم با هم بحث كنیم. حضرت فرمودند: «یا هَذَا أَنَا بَصِیرٌ بِدِینِی مَكْشُوفٌ عَلَی هُدَای فَإِنْ كُنْتَ جَاهِلًا بِدِینِكَ فَاذْهَبْ وَ اطْلُبْهُ مَا لِی وَ لِلْمُمَارَاة»؛(204)
ای فلان، من به دین خود آگاهم و راه هدایت برای من روشن است، اگر تو نسبت به دین خود جاهلی، پس باید بروی یاد بگیری. ولی بنشینیم بحث کنیم یعنی چه؟ حضرت نشان دادند که اجازه نمیدهند همینطوری عمرشان صرف میل بقیه شود.
هر کدام از بزرگانی که در مسیر الهی به جایی رسیدند کسانی بودند که سخت حساس بودند تا افراد اوقاتشان را از بین نبرند، حال چه به اسم دوست و چه به اسم دشمن. بالأخره یك سوال هست، اگر شما حریم همدیگر را رعایت نكنید چه خدمتی به همدیگر کردهاید که ما این ارتباطها را دوستی بنامیم؟(205)