ورود به عالَم پایداری
وقتی نسبت به بقیه برای خود امتیاز قائل شدیم، رابطههایمان از زیبائیهای تواضع خارج میشود و همه سعی میکنیم بر همدیگر حکومت کنیم، نقشه میکشیم چطوری بقیه را تحت اختیار خود قرار دهیم، البته موفق نمیشویم ولی فرصتهایی را که صرف چنین نقشههایی کردهایم، همه را از دست خواهیم داد و در آن حال هیچ راهی به سوی آسمان بر قلب و روان خود نگشودهایم. آیا ما حق داریم به همدیگر دستور دهیم و آیا چنین انتظاری، انتظار به جایی است که بقیه باید به دستور ما عمل کنند؟ ریشه همه حجابهای بین خود و خدا را باید در چنین افکار و اعمالی جستجو کرد. بندگی حقیقتی است که هیچ زمان و مکانی از ما جدا نیست و باید آن را برای خود حفظ کرد. به نیویورك بروید باز بندهاید به روستای دور افتادهای هم بروید باز بندهاید. همه بیسواد شوند، شما بندهاید. همه باسواد شوند، شما بندهاید. همه پولدار شوند، یا همه بیپول شوند، شما بندهاید. یك چیز است كه در هر حال میتواند برای شما بماند و آن بندگی خدا است. حال اگر بنده بودن شما سرمایة شما شد و آن را پذیرفتید و به آن قانع شدید، چه موقع میترسید آن سرمایه حقیقی را از دست بدهید؟ در این حالت اصلاً ترسِ از دست دادن مطرح نیست، پس دیگر در سراسر زندگی نگرانی برای انسان نمیماند، فقط اتصال به رب میماند و بس. در آن حالت به راحتی میتوانید متّصل به حق شوید و دیگر چیزی در میان نیست كه شما را به سوی خودش جذب کند، چون به جز برای بندگی خود و ربوبیت خدا، برای هیچ چیز دیگر اصالتی قائل نیستند. و لذا وارد عالَمی میشوید که عالَم پایداری است، چون به دو چیزِ پایدار نظر دارید به بندگی خود که هیچ چیزی آن را نمیتواند از شما بگیرد و به ربالعالمین که عین بقاء و پایداری است.
پایدارترین اتصال
در راستای امر فوق حضرت میفرمایند: «وَ أَوْثَقُ سَبَبٍ أَخَذْتَ بِهِ سَبَبٌ بَیْنَكَ وَ بَیْنَ اللَّهِ» محكمترین و پایدارترین رشتهای كه تو میتوانی به آن تکیه کنی، رشتهای است که بین تو و خدا برقرار است.
وقتی روشن شد بهجز بندگی من و ربوبیتِ خدا همه اعتبارات است پس به واقع یك ریسمان بین ما و خدا پایدار و محكم است که همان بندگی است. این ریسمان وقتی وارد زندگیها میشود که ما خودمان را بنده ببینیم و لاغیر، و خدا را معبود ببینیم و لاغیر. برعکس آنکس که خود را همه کارهی زندگی خود میداند و به ابزارهای دنیا، اعم از خانه و پول و مقام، خود را متصل می کند، این آدم به پوسیدهترین وسیله بین خود و آن ابزارها متوسل شده است. با چیزهایی همراه و مصاحب شده که بر عکس نفس مجردش که پایدار است، ناپایدار است. به گفته حافظ:
نخست موعظهی پیرِ میفروش این است
كه از مصاحب ناجنس احتراز كنید
مصاحب حقیقی خداست و از آن جهت همجنس شماست که شما جلوهای از روح او هستید، همان روحی که عالیترین مخلوق است و نمایش کامل انوار اوست.
ناجنس یعنی آن چیزی که هم جنس شما نباشد و شما را به خدا متصل نگرداند، خداست که مقصد و مقصود هر کس است. و لذا غیر خدا همه چیز نسبت به قلب و روان ما ناجنس است. چنانچه ملاحظه فرمایید، اکثر انسانها همه چیز را برای خود میخواهند، چون همه ناقصاند و میخواهند نقص خود را از طریق بقیه برطرف کنند، و لذا خودخواهیها به صحنه میآید، فقط کسانی از این امر استثناء هستند که متوجه شدهاند باید از طریق خدا نقص خود را بر طرف نمایند. رفقای عادی شما به شما میگویند: رفته بودی دلم برایت تنگ شد، چون از تنهایی خودشان ناراحتاند. یك وقت است ما بدون امام نمیتوانیم زندگی كنیم چون امام جان ماست، آن درست است. و ملاقات اولیاء الهی و علماء بزرگ هم در همین راستا است. ولی در بسیاری موارد ما در ارتباط با بقیه میخواهیم به خیالات خود جواب دهیم. چیزی که فرهنگ مدرنیته گرفتار آن است و برای جوابگویی به آن سینما و تلویزیون را پدید آورد، و یا اینکه امروزه اکثراً با موبایلهای خود به عنوان سرگرمی خود را مشغول میکنند و از این طریقهها راه ارتباط خود را با خدا به فراموشی میسپارند. حضرت میفرمایند: مواظب باش با گرفتار شدن در بندهای خیالات از آن رشته اصلی و قابل اعتمادی که بین تو و خداوند هست محروم نشوی. با بندهای خیال، وداع کن اما با رشته بین خود و خدا هرگز وداع نکن. این که به ما دستور میدهند هر وقت نماز میخوانی طوری فکر کن که این آخرین نماز است و داری با نماز وداع میکنی، و از این دنیا به دنیای دیگری میروی به جهت حفظ همین ارتباط و بیاهمیتداشتن بقیهی رشتهها است. یك عدّه وقتی هم نماز وداع میخوانند دلشان به دنیا است و رشتهای که بین آنها و دنیا هست، میگوید خانهی خوبی بود حیف باید بگذارم و بروم. اینكه نشد نماز وداع از دنیا، این نماز رفاقت بیشتر با دنیا است. وداع یعنی یأس از دنیا و مردم. به طوریکه دیگر دل انسان به دنیا و به مردم وصل نباشد.
فقط نگاه
تمام وجود انسان میتواند نگاه به حق باشد، به طوری که انسان خود را نبیند و حتی خدادیدنِ خود را هم نبیند، فقط دیدن حق در میان باشد. الآن شما مرا نگاه میكنید بدون آن که نگاه كردن خود را نگاه كنید. یك وقت شما فقط مرا نگاه میكنید و دیگر هیچ، ولی یك وقت میگویید عجب! دارم نگاهش میكنم، در حالت دوم دیگر مرا نگاه نمیكنید بلکه به نگاهکردن خود توجه دارید. شما وقتی در آینه چیزی را میبینید فقط نگاه کردن هستید، اما وقتی متوجه خودتان هستید که دارید نگاه میکنید آنوقت دیگر به آن چیز نگاه نمیکنید. پس در موقع رؤیت، نگاهتان را نگاه نمیكنید. نگاه كردن، غیر از نگاه را نگاه كردن است. پروانه وقتی به دور شمع میگردد همینطور میگردد و میگردد تا جذب نور شود، تمام وجودش توجه به نور میگردد، اصلاً وجود خود را فراموش میکند. بههمین جهت بهسرعت به طرف شعلهی شمع میرود، ناگهان با تماس با آتش و گرمی آن به خودش میآید و عقب میکشد. دوباره نور را میبینید و جذب آن میشود، خود را فراموش میکند و به طرف شعله میرود، دوباره میسوزد و عقب میکشد، هرچند نزدیکی به شمع با سوختن همراه است، بالأخره خود را به آتش میزند، دیگر مواظب است خود را نبیند تا عقب بکشد، تمام وجودش میشود دیدن نور، اینجاست که قوْتِ نور میشود و خودش میشود آتش. انسانی که متوجه رشته بین خود و خدا شد، تمام وجودش میشود نگاه به حق، دیگر هیچ رشته دیگری را به رسمیت نمیشناسد. اگر كسی فهمید كه بنده است، یعنی به خدا بند است تمام نگاهش میشود نگاه به حق، چیزی جز حفظ این ارتباط برایش معنی ندارد. بندگیْ چیزی جز توجّه به حق نیست، عین اتصال به حق است، چون وجودش به همان بندگی و بند بودن است، وجود مستقلی ندارد، بندگی یعنی عین فقر نسبت به حق. این نور پایینی را نگاه كنید وقتی رابطهاش با نور بالایی قطع شود مثلاً یك مقوا بین نور بالایی و پایینی قرار دهند، نور پایینی هیچ میشود. چون همین كه به نور بالایی وصل است، وجود دارد. چون بندگی چیزی جز اتصال به حق نیست، پس وقتی میخواهیم بندگی کنیم، تماماً میشویم توجه و نظر و نگاه به حق، و انصراف از هر آنچه میخواهد ما را به خود جذب کند. تمام عبادات برای حفظ این نگاه است. گفت:
گرت هواست که معشوق نگسلد پیوند
نگاه دار سرِ رشته تا نگهدارد
خودِ خدا به ما یاد داده که بگو: «إِیَّاكَ نَعْبُدُ وإِیَّاكَ نَسْتَعِینُ»؛ به ما یاد داده است كه چطور سرِ رشته را نگهداریم، اگر کس دیگری میخواست به ما یاد بدهد ما نمیپذیرفتیم، اوست که میداند راه و رسم ارتباط با خودش چگونه است، حتی به پیامبران خودش یاد داد چگونه رشتهی بین خود و او را پایدار نگهدارند. سوره «حمد» تحفة بزرگ خدا است، خدا در این سوره به ما یاد داده كه چگونه با او حرف بزنیم، چیز عجیبی است. حالا شما در سوره حمد فقط نگاه به حق هستید، تمام مضامین این سوره دریچه نگاه به حق است. نگاه به نگاه نیست، نگاهت را نگاه نمیكنی. اگر نگاهت را نگاه كنی كه به حق نگاه نمیكنی. بنده فقط نیاز است، فقط فقر است. حالا ببین ریسمانی كه بین تو و اوست چه ریسمانی است. یك طرفش تویی كه فقط نیازی و نگاه، یك طرفش اوست كه فقط غنا است و لطف و حیات و سایر کمالات. حالا «هیچچیز» به «چیز» وصل شده است. در سوره حمد راه اتصال به خودش را به ما آموخته و ما را دعوت کرده که به او وصل شویم و به او بنگریم. گفت:
خود كه را آمد چنین دولت به دست
قطره را موجی تقاضا گر شده است
چون تقاضا میكند دریا تو را
از چه اِستادی و واماندی هلا
اَللَّهَ اَللَّهَ زود بشتاب و بجو
زان كه بحر رحمت است این، نیست جو
اَللَّهَ اَللَّهَ چون به فضلت راه داد
سر به خاك پای او باید نهاد
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»