رمز آزادی از خود
شما میدانید كه یك «من» در پیش خود دارید، و یك «خدا» در جلوی خود. حال بدانید اگر به «منِ» تان تعلق داشته باشید با سختیها همآغوش هستید، چون آن را مثل یک بچه دُردانه دائم باید دل به دلش داد، در آن صورت با چیزی بیمزه و لوس روبهرویید که دائم بهانه میگیرد و هر آن به یک رنگی در میآید، نه میل ثابتی دارد و نه حساب و کتابی در کارش هست. پس اگر انسان به این من تعلق داشته باشد، دائم در عذاب است و نمیداند از دست آن چه کار بکند، اما بفرمایید بنده خدا به چه كسی تعلق دارد؟ بنده خدا یعنی كسی كه خود را هیچ به حساب نمیآورد و تماماً به حق تعلق دارد، آیا این دو تعلق یکسان است. بیخود نیست که مولوی از خداوند تقاضا میکند:
باز خر ما را از این نفس پلید
کاردش تا استخوان ما رسید
هر روز بهانهای جدید، هر روز غمی نو ظهور، همسایه ماشین میخرد این غصه میخورد، خودش ماشین میخرد هنوز یک روز از آن نگذشته، غم نداشتن ماشین مدل بالاتر شروع میشود، نداشته باشد غصه میخورد که ندارد، داشته باشد غصه میخورد که چرا بهترش را ندارد، بهترش را بخرد خبر دار میشود بهتر از آن هم به بازار آمده و این ندارد. اما کسی که در بندگی خدا وارد شد در حیطه وظیفه الهیاش عمل می کند و لذا از تمام این وَهمیات آزاد است. همین که خدا از او راضی است، او شاد است و از همه این غمها آزاد. اصلاً دیگر کم و زیاد دنیا ربطی به او ندارد، چون او مقصد خود را چیزی انتخاب کرده که کم و زیاد نمیشود، او - خدا - عین کمال و رحمت و لطف است.
اعظم تعلقات مربوط به «منِ» انسان است و این همه دردسر. و نابترین آزادگیها عبودیت انسان است با آن همه آرامش. در عبودیتْ مقصد انسان حق است. اما در منّیت مقصد انسان خلق است. آیا نظر به مقصدی یگانه با آنهمه وسعت و کمال، با نظر به مقصدی با اینهمه کثرت و امیالِ رنگارنگ یک نتیجه به بار میآورد؟ روشن است اگر گرفتار «منِ» تان شدید، همواره در عذاب و لرزش هستید. اگر کسی سلام به شما بكند میترسید كه نكند نقشه برایتان كشیده است، اگر سلام نكند، میگویید چرا محل به من نگذاشت، مرا خفیف و خوار كرد. حالا اگر از مَنِ خود منصرف شوید و بنده خدا شوید، كسی سلام به شما بكند با این اطمینان که رئیس دنیا خداست طبق وظیفه جواب میدهید، چون واجب است جواب سلام را بدهید. سلام نكند به ما دستور دادهاند سلام را منتشر كن، تو سلام میكنی، دیگر این که بزرگ شدی یا كوچك شدی مطرح نیست، دو وظیفه در میان است، وظیفه جواب سلام و یا وظیفه انتشار سلام. دیگر این که باید كوچكترها سلام كنند وگرنه «منِ» من میلرزد، در میان نیست، وقتی حق در زندگی ما در صحنه باشد. حق به کوچکترها فرموده به بزرگترها سلام کنند و به بزرگترها گفته به کوچکترها سلام کنند، تا سلام را منتشر کرده باشند. با این رویکرد اصلاً تمام زندگی عوض میشود، زندگی چون آب گوارایی خواهد بود که همواره موجب خنک شدن جان میباشد، نه عامل سختیها و فشارها.
باید با تمام وجود بپذیریم پایه همه هوسها منیت انسان است و چون هوسزدگی موجب فرو افتادن در سختیها و غمهاست پس نجات از منیت و رویکرد به بندگی خدا، نجات از همه غمها است. آری ما چوب منیتمان را میخوریم، نه چوب حادثههای به ظاهر دردناك را. با محوریت بندگی خدا در زندگی، دیگر حادثهی دردناك کجاست؟ اصلاً حادثه دردناكی باقی نمیماند. در فضای بندگی خدا اگر مورد احترام قرار گیری بیشتر دلواپس میشوی تا این که محلت نگذارند، چون در احترام گذاردنها کبر و عُجب و غرور سراغ انسان میآید. انسانهای مؤمن احترامهای شما را خدمت به خود نمیبینند بلکه آن را در راستای وظیفه الهی شما تحلیل میکنند که شما به خاطر خدا به آنها احترام گذاردهاید و لذا به خودش برنمیدارد و به همین جهت وقتی هم به او احترام نگذارید احترام نگذاردن شما را به چیزی نمیگیرد، چه رسد که ناراحت شود، میداند این شهرتها و احترامها چه بلایی است برای انسان. اگر انسان گرفتار امیال خود شد کار به همین جاها میکشد که همین طور از چهار طرف گرفتار مشکلات است.
دوستیها و تولد جدید
حضرت(ع) در ادامه بحث موضوعی را مطرح میکنند که فضای روح انسان را آزاد میكند تا انسان اسیر ارتباطات نامناسب نگردد و ارتباطاتِ مناسب او را لگدمال نكند. میفرمایند: «وَ رُبَّ بَعِیدٍ أَقْرَبُ مِنْ قَرِیبٍ وَ قَرِیبٍ أَبْعَدُ مِنْ بَعِیدٍ». چه بسیار افراد دوری که از نزدیکان نزدیکترند و چه نزدیكانی كه از دوران دورترند.
وقتی توانستیم با ملاکهای دینی زندگی کنیم در عین احترام به ارحام، افرادی در زندگی ما وارد میشوند که از ارحام ما به ما نزدیکتر خواهند بود و دیگر تلخی و تندی بعضی از ارحام، ما را به تنهایی و غربت دچار نمیکند. در زندگی دینی کسانی وارد زندگی انسان میشوند که انعکاس آرمانهای بلند معنوی شما هستند، اینها از هزار آشنا برای شما آشناترند. حضرت نظرشان این است كه به حكم وظیفه و به حكم عقل به ارحام بیمهری نكن که در آخرِ همین نامه متذکر میشوند. ولی اینجا بحث، بحث عوامل انس است نه عشیره. عشیره و ارحام را حضرت میفرمایند دو بال تواَند. تو با آن میتوانی پرواز نمایی و ابهت پیدا میكنی. ولی عوامل انس و عوامل از بین بردن غربت چیز دیگری است. در این رابطه موضوع نزدیکی و دوری افراد نسبت به شما باید تعریف درستی پیدا کند وگرنه کسانی را نزدیک به خود میدانید که بسیار از شما دورند و کسانی را دور میدانید که بسیار به شما نزدیکند. ما باید در هر مرحله از زندگی ارزیابی کنیم آیا دوری و نزدیکیهای افراد نسبت به ما درست است و سر جای خودش میباشد؟ ممکن است در دوره دبیرستان با کسانی نزدیک بودید که در دوره دانشگاه به جهت شرایط جدید باید نزدیکی آنها را باز خوانی کنید و بیخودی بر روابط گذشته اصرار نداشتهباشید و یا ممکن است با تحولی که در مبانی عقیدتی شما پیدا میشود نزدیکی و دوری افراد با شما شکل دیگری به خود بگیرد و بتوانید افرادی را که تا دیروز نسبت به خود دور میپنداشتید نزدیک ببینید. بحث بر سر این نکته نیست که دوستیهای گذشته را رها کنید، بحث برسر تعریف درست از دوری و نزدیکیهاست. بعضاً لطف خدا آنجایی شامل من شده که متوجه شدهام دوستان دیروز، امروز دیگر به بنده نزدیک نیستند، و کسانی وارد زندگی بنده شدهاند که قبلاً از آنها دور بودم و به واقع این را لطف خدا میدانم، چون با تجدید نظر نسبت به رابطه با کسانی که قبلاً به همدیگر نزدیک بودیم، راههای خوبی جلو زندگیام گشوده شد.
در بعضی موارد با تجدید نظر بر روی دوستیها گویا تولد جدیدی برای شما پیش میآید و تنفس شما در هوای تازه شروع میشود. بنا نیست كه دل را بدون دلیل به هر فردی و گروهی بسپاریم. اگر به کسی دل دادیم باید مشخص شود انگیزه این دلدادگی چیست، حالا که بناست من کسانی را دوست داشته باشم آن ها چه خصوصیاتی باید داشته باشند. بعضی مواقع شما را متهم میکنند که عاطفه ندارید چون به راحتی با هرکسی دوست نمیشوید، نباید از این اتهام منفعل شد، باید پرسید آیا آنچه دوستداشتنی است دوست نداریم، یا دوست داشتن خود را خرج هرکس نمیکنیم؟ آیا خوبان عالم مثل اباعبدالله(ع) را دوست نداریم؟ آری اگر چنین باشد این بیعاطفگی است اما مثلاً حالا یك كسی را همین طوری، چون قدیمها همسایه ما بوده خیلی دوست نداریم اینکه بیعاطفگی نشد. همسایه قدیمی را باید محترم شمرد ولی نمیشود که دل را به هر كسی داد، دل حرم خدا است، نباید جز خدا و خداییها در آن جای گیرند.(200) شاید حضرت هم همین را میخواهند بفرمایند كه، گاهی نزدیكان خیلی دورند، چون الهی نیستند، و گاهی دورها خیلی نزدیكند چون الهیاند. آیا شما در دوران اخیر زیر این آسمان نزدیكتر از حضرت امام خمینی«ره» به خود كسی را سراغ دارید؟ آن نزدیكی كه شما را به خدا و به مقصد متعالیتان نزدیک کرد، این گونه افراد حقیقتاً نزدیکان شما هستند. هر چند از نظر نسب دور باشند، چون نزدیكی روحی با هم دارید.
آفات عبور از حق
سپس حضرت میفرمایند انسان بیدوست هم نمیتواند بهسر برد چون گرفتار غربت و تنهایی میشود. «وَ الْغَرِیبُ مَنْ لَمْ یكُنْ لَهُ حَبِیبٌ»؛ غریب كسی است كه دوست ندارد. پس اولاً: زندگی صحیح و متعادل آن زندگی است که انسان گرفتار غربت و بیرفیقی نباشد، ثانیاً: هرکس را نمیتوان به دوستی برگزید. و لذا لازم است مؤمنین با هم ارتباط معنوی داشته باشند، باید عده ای كه صلاحیت محبت و انس دارند را به عنوان دوست برگزید ولی نباید بیدلیل هر دوستی را مقدس شمرد، چون در ادامه میفرمایند: «مَنْ تَعَدَّى الْحَقَّ ضَاقَ مَذْهَبُهُ»؛ كسی كه از مسیر حق تعدی کرد و از آن جلو افتاد، مسیرش تنگ میشود. عرصه زندگی برای او سخت میگردد و نمیتواند به نتایجی كه میخواهد برسد دست یابد. پس چه در دوستیابی و چه در دیگر امور زندگی، به امید وسعت زندگی مسیر حق را ترك نكن. همه ما تجربه کردهایم آنجایی كه به امید به دست آوردن زندگی آسودهتر حق را کنار گذاشتیم زندگی خودمان را با دست خود صد پله بدتر کردیم. بعضیها گفتند چون ممکن است جوانان با گرایش به ماهواره منحرف شوند برنامههای سیما را کمی جذاب میکنیم و از این طریق نسبت به بعضی از موضوعات معنوی چشمپوشی کردند، ولی نتیجهاش صد برابر بدتر شد. چون وقتی از حق عبور کنیم راه را برای خود تنگتر کردهایم و در رسیدن به هدف الهی کار مشکلتر میشود. چون کمی از حق پایین آمدیم صدها مشکلِ لاینحل برایمان پیش آمد که به زعم خود باید کمی بیشتر از حق فاصله بگیریم تا حل شود! و بعد با هزاران مشکل روبهرو میشویم. آنجایی كه یك میلیمتر از حق پایین آمدیم، به من نشان بدهید كه یك میلیمتر راحتتر شدیم و صدها میلیمتر مشكلدارتر نشدیم. به اسم توسعه و سازندگی، از عدالت کوتاه آمدیم و این وضعی شد که شما فعلاً با آن روبهرویید، به طوریکه دیگر کارمندان ما خود را مقید به انجام وظیفه در ازاء حقوقی که دریافت میکنند نمیدانند، چون میگویند چرا کارمند آن اداره با همین مدرک و همین سابقه حقوق بیشتری میگیرد ولی کمتر از ما کار میکند. از این طریق همه از دولت طلبکار شدند و دولتی که باید از کارمند طلبکار باشد - چون حقوق میدهد که برای مردم کار کنند- بدهکار شده است. زیرا به اسم توسعه و سازندگی از عدالت غفلت شد و تفاوت طبقاتی به صورت چشمگیری ظاهر گشت. حالا این تفاوت طبقاتی شدید موجب میشود که کاسب و صاحب کالا هر چقدر خواست قیمت کالای خود را گران کند، چون یک عدهای هستند که با پول فراوان آن کالا را بخرند و بقیه هم از داشتن آن کالا اعم از میوه و سایر مایحتاج محروم باشند. در حالیکه در شرایط عادلانه اگر طرف گرانفروشی میکرد امکان فروش کالای خود را نداشت، میوهفروشی که میوه را برخلاف معمول دو برابر قیمتی که باغدار میدهد میفروشد، تعادل اقتصادی را به هم میزند، با پول بیحساب خریدهای بیحساب صورت میگیرد و با ثروتهای بیحساب برجها و ویلاها سر بر میآورند، چون از حق کوتاه آمدیم و توصیه امیرالمؤمنین(ع) را رها کردیم. البته عنایت داشتهباشید که نقد به سیاستهای غلط غیر از نقد به اصل نظام اسلامی است که تنها امید همه ماست جهت برافراشته شدن پرچم حق در همه مناسبات زندگی. این روش غلطی است كه هر چه پیش میآید زود به پای نظام و مسئولان رده بالا بگذاریم. فضلبنعباس به عنوان فرماندار یکی از شهرها در زمان امیرالمؤمنین(ع) پولها را دزدید و فرار كرد ولی ما نباید آن را به پای امیرالمؤمنین(ع) بگذاریم و از آن حضرت روی بگردانیم. آیا میشود بگوییم حضرت امیرالمؤمنین(ع) درست مدیریت نکردند؟ یا باید بپذیریم در هر نظامی از این موارد هست و باید با انتقاد و برنامهریزی صحیح ضعفها کنترل شود. مقام معظم رهبری«حفظهالله» همه را توصیه به امر به معروف کردند و فرمودند نقدکردن کارها تضعیف نظام و تضعیف مسئولان بهحساب نمیآید. بسیاری از انحرافها که ممکن بود نهادینه شود با حساسیتهایی که دوستداران اسلام و انقلاب - اعم از دانشجو و طلبه و غیره - از خود نشان دادند بحمدالله مرتفع شد و باز هم با ایجاد حساسیت و تأکید روی مسائل ارزشی میتوان مشکلات دیگر را نیز مرتفع نمود. عظمت روح حاکم بر انقلاب اسلامی به همین است که انحرافها را میشناسد و نمیپذیرد و از این طریق اجازه نمیدهد نفوذیها به اهداف خود برسند. چون طبق سخن حضرت كه «هر وقت ما از مسیر حق دور شدیم به مشكلات بیشتر میافتیم» به این نتیجه میرسیم که نباید به این فكر افتاد که خوب است در مسائل ارزشی کمی كوتاه بیاییم. آری در حق و در اصول انقلاب اسلامی كوتاه نیایید، در سلیقههای خودتان تا آنجا که میتوانید به نفع یکدیگر كوتاه بیایید، ولی آنجایی كه مطمئن هستید پای سخن حق در میان است اگر کوتاه بیائیم بنا به سخن حضرت به تنگناها میافتیم. ممکن است بگویید کمی کوتاه بیاییم تا انسانهای غیر متدین و یا مرفهین بیدرد ناراحت نشوند، مطمئن باشید به همان اندازه به تنگناهای غیر قابل جبران خواهیم افتاد.
باید طبق سخن حضرت از مرز حق و حقیقت نه یک قدم عقب رفت و نه یک قدم جلو، مرز ما باید حق باشد، اگر خواستیم از حق جلو بیفتیم به تنگنا دچار میشویم و نتیجه همه تلاشهایمان از دست میرود.