موعظهپذیری
حضرت امام الموحدین(ع) میفرمایند: از آنها نباش كه طوری قلب خود را مشغول دنیا کردهاند، که دیگر موعظه روی قلبشان اثر نمیكند. بعضیها طوری خود را مشغول امور دست و پاگیر دنیا کردهاند كه حتی اگر چاهی جلوی پایشان باشد نمیتوانند خود را از فروافتادن در چاه نجات دهند، اینها تماماً تحت تأثیر شرایطی قرار میگیرند که میخواستند از آن فرار کنند. گاهی انسان آنچنان بصیرت خود را از دست میدهد که از نور فرار میکند و به سوی ظلمات میرود. انسانی كه بصیرت خود را از دست داد و امیال نفس امّاره را عین شخصیت خود پنداشت، دیگر نصیحت و موعظه بر او مؤثر نیست، دیگر نمیتواند فاجعههایی که ممکن است در زندگیاش پیش آید، قبل از پیشآمدن رفع کند. فقط باید زمین بخورد تا بیدار شود. وقتی بیدار میشود که فرصتهایش از دست رفته است. مثل اینکه به جوانی بگوییم دزدیکردن به زندان رفتن میانجامد، و او بگوید من میخواهم امتحان كنم. عملاً دزدی میكند بعد هم چندین سال میرود زندان و در نتیجه تمام فرصت رسیدن به کمال را از دست میدهد. بعد هم اگر بخواهد از دزدی دست بردارد و انسان درستکاری شود، كسی از او قبول نمیکند. پس عملاً تمام عمر و زندگیش را از دست داد. اگر كسی از تذکرات بقیه سرباز بزند و بخواهد همه چیز را خودش تجربه کند. نتیجه این میشود كه همه زندگی را از دست میدهد و فرصتی برای استفاده از تجربهها برایش نمیماند. پس اینطور نیست که انسانها بدون استفاده از موعظه دیگران بتوانند همه موارد زندگی را خود تجربه کنند، و لذا ضرورت استفاده از پند و موعظه در زندگی هرکس غیر قابل انکار است، تا از آن طریق به کمک بصیرت بقیه بصیر شوند و عاقبت کار باطل را ببینند و خود را از آثار اعمال خطرناک نجات دهند، و از نتیجه آن در فرصتهای بعدی استفاده کنند. و برای همیشه زندگی را از مهلكهها آزاد نمایند. همانطور که عدهای با غفلت از تذکرات اولیاء خدا، بیش از حدّ اسیر رزقشان هستند و با حرص و ولع دنبال رزقشان میروند، اگر به پندهای اولیاء الهی گوش فرا میدادند با این همه دویدنها به دنبال رزق، همه عمرشان را از دست نمیدادند، وقتی بیدار میشوند كه دیگر همه فرصتها سوخته و فقط مقداری پول دارند. دیگر روحیه و فرصتی برایشان نمانده تا بتوانند عالَم بندگی خود را بیابند و با آن زندگی کنند.
حضرت(ع) میفرمایند فرزندم! از آن افرادی مباش که پند سودشان ندهد مگر وقتی به سختیها افتادند. مسلم اگر توانستیم از گذشته برای آینده استفاده کنیم، انسان موعظهپذیری هستیم و امروزمان برایمان بینتیجه نخواهد ماند. ولی اگر پوچیها و هلاکتهای افراد گذشته را در زندگی خود نبینیم خودمان هم در همان درّههایی میافتیم که گذشتگان فرو افتادند، انسانهای هوسزده، آنچنان فکرشان تحت تأثیر هوس خود قرار میگیرد که نمیتوانند به انتهای کار فکر کنند. خداوند برای طرف زمینی فراهم کرد که با پولی که در اختیار دارد چند اتاق بسازد و زندگی خود را شروع کند و آن را بستر بندگی خدا قرار دهد وآینده را با آرامش خاطر بگذراند، ولی هوس او اجازه نمیدهد تا به یک خانه ساده قانع شود، با ساختن خانه چند طبقه و دکوراسیون آنچنانی با انبوه بدهکاری روبهرو میشود، نه هماکنون آرامش دارد و نه آیندهای آرامشبخش در انتظار اوست، و نه پس از ده سال روانی دارد که بتواند عالَم بندگی خود را بیابد. زیرا از آنهایی نبود که از گذشتگان پند بگیرد. مسلّم روز اول به این آدم گفتهاند اگر قناعت کنی این زمین را با پولی که در اختیار داری میتوانی بسازی. و زندگی را شروع کنی ولی هوس مانع پذیرفتن آن توصیهها شد. به او گفته بودند لازم نیست با بهترین کاشی و سنگ و شیر آلات بار خود را سنگین کنی، ولی او نشنید و حالا آنچنان در تنگنا افتاده که نمیداند چه کار کند. کسی که نماز اول وقتش ترک نمیشد حالا به گرفتن ربا تن میدهد، میگوید میدانم حرام است ولی چاره ندارم. غافل از این که اگر پول ربا فایده داشت که خداوند آن را حرام نمیکرد، حالا نه خانهاش تمام شده و نه پولی دارد که در آینده بتواند آن را تمام کند، هرچه در میآورد باید بهره پول ربا را بدهد، چون حکم هوس خود را جای نصایح پیامبران گذاشت.
موانع تأثیر وعظ
ابتدا باید روشن شود هوسزدگی، نصیحتپذیری را در انسان از بین میبرد، و او را نسبت به خطرات آینده نابینا مینماید، چون «حُبُّ الشَّیء یُعْمی وَ یُصِمّ» علاقه افراطی به هر چیز انسان را کور و کر میکند و بصیرت را از او میگیرد، وقتی بصیرت گرفته شد هر گونه نصیحت برایش خسته كننده است. امیرالمؤمنین(ع) به بعضی از اصحاب میفرمودند مرا نصیحت كنید. یا در روایت داریم که رسول خدا(ص) از جبرائیل(ع) میخواستند که «یاٰ جِبْراٰئِیل عِظْنِی»؛(190) ای جبرائیل مرا موعظه کن. آیا حضرت از آن تذکراتی که به ایشان میدادند اطلاع نداشتند، یا نصیحت و موعظه چیز دیگری است و نقش خاص خود را دارد؟ وعظ، عامل توجه به سرمایهای است که انسان آن را دارد ولی توفیق بهرهمندی از آن را در انسان زیاد میکند. اگر انسان متوجه نقش وعظ برای قلب خود شد بیش از آن که به دنبال اطلاعات بیشتر باشد به دنبال موعظههایی است که بتواند از داشتههایش به خوبی استفاده کند. حضرت در همین راستا میفرمایند: از آنها نباش كه طالب نصیحت نباشند و به بیداری روح خود نسبت به داشتههایشان فکر نکنند. بعضی از دوستان میفرمایند آنچه امام جمعه میگوید میدانیم پس چرا نماز جمعه برویم، در حالیکه عنایت داشته باشید در عین این که باید خطبههای نماز جمعه با محتوا باشد، ولی روحِ متذکرشدن از تذکرات معنوی با حضور در چنین مجالسی محقق میشود. كسی که روحیه وعظپذیری ندارد از نماز جمعه كه یکی از بهترین بركات خداوند است خسته میشود. یکی از کارهای شیطان این است که بلایی سر آدم بیاورد كه از تذکر و وعظ خسته شود، چون روح انسان را به روحی هوسآلود تبدیل میکند. گاهی حرصِ دانستن، ما را از حضور در جلساتی که تذکر اخلاقی در آن مطرح است محروم میکند، غافل از این که چنین جلساتی فطرت ما را بیدار میکند تا به تعادل لازم خود دست یابیم. سرمایهی تشخیص حق و عمل به حق، تحت عنوان فطرت در جان ما قرار داده شده است، باید در جلساتی شرکت کرد که آن سرمایه را به جوشش در آورد. به اسم اینکه میخواهیم چیزی یاد بگیریم و به دنبال جلسات علمی هستیم، خود را از بهترین معلم یعنی فطرت محروم نکنیم. حرص به یاد گرفتنِ یك كتاب، گاهی روح تذکرپذیری را از ما میگیرد. اولیاء خدا وقتی با نصیحت و موعظهی افراد روبهرو میشدند زار زار گریه میكردند. یك آدم عادی یك عارف بالله را نصیحت میكرد، و او زار زار گریه میكرد چون از طریق آن سخنان به ندای فطرت خود منتقل میشد و به جای نظر به گوینده به حقیقت وعظ مینگریستند و از انوار وعظ بهرهمند میگشتند. وعظ چیز عجیبی است و واقعاً انسان را متوجه نهاییترین مقصدی میکند که باید به سوی آن جهتگیری کرد.
به نظر بنده یكی از زشتیهای تمدن غربی این است كه توجه و وعظ و نصیحتپذیری را از جامعه گرفته است. چون این تمدن نه متذکر فطرت انسانهاست که تا کجاها باید سیر کنند، و نه متوجه نقش وعظ است، روحیهای را به انسانها القاء کرده است که گویا انسانها مستقل از هرکس میتوانند به مقاصد خود برسند، آن هم مقاصد مادی و نفسانی. شما دقت كردهاید امروزه عدهای از نوجوانان و جوانان ما هیچ چیزی از مسائل اخلاقی و حرام و حلال را جدّی نمیگیرند، چون فقط كارتنهای خریده شده از غرب را دیدهاند که در آنها روحیهی نصیحتپذیری مورد توجه نیست. ریشهاش آن است که مجموعهای از اطلاعات تکنیکی را به عنوان علم معرفی کردند و جایی برای علمی که جان انسانها را با عالم قدس و معنی مرتبط کند، نگذاردند. آقا رشته كامپیوتر رفته است، و حالا به خوبی میداند چگونه با آن وسیله کار کند، فکر میکند به اندازهی سیدبن طاوس«رحمةاللهعلیه» عالم است و میپندارد حکمت عرشی که راه ارتباط با اسماء الهی را مینمایاند، به همان اندازهای است که این آقا میداند چگونه میتوان با کامپیوتر کار کرد، و در نتیجه خود را عالم و مستغنی از هر چیز میداند. در حالی که علم به برنامههای کامپیوتر مثل این است كه من بدانم چند تا خیابان در این شهر هست. شما اسم و آدرس همهی خیابانها را هم كه بدانید از حقیقتی پرده بر نداشتید و به حقیقتی مرتبط نیستید. تلویزیون کودکی را به نمایش گذاشته بود که شماره كوپنها و اجناسی را که با آن کوپنها از 4 سال پیش اعلام كرده بودند میدانست. من نمیدانم این چه علم و هنری است که اولاً: بخواهیم از طریق نمایشدادن آن، برای کار آن کودک ارزش قائل باشیم. ثانیاً: نظر مردم را مشغول چنین چیزهایی بکنیم و به عنوان دیدنیها آن را ببینیم. کسی از پدر این کودک نپرسید چرا استعداد فرزندت را چنین ضایع کردی؟ معلوم است که این نوع اطلاعات، اطلاعات از پوچیها است، آیا وقتی ذهنها متوجه اینگونه دیدنیها شد، دیگر روحیه وعظپذیری در جامعه باقی میماند؟ حالا، نه كوپنش هست و نه جنس مربوط به آن کوپن، ولی این کودک میداند با کدام کوپن سال گذشته پنیر میدادند و قلب خود را مشغول چنین مطلبی کرده، در حالی که اگر این استعداد صرف فهم نهج البلاغه میشد در شاگردی مولیالموحدین(ع)، به یک انسان حكیم تبدیل میگشت. این نوع ارزشسازی مربوط به روحیه غرب است که از عالم قدس فاصله گرفته و در حدّ محسوسات و نفس امّاره محدود شده است. مهندس كامپیوتر بودن چیز خوبی است، اما شاگردی امیرالمؤمنین(ع) چیز دیگری است. فیزیولوژیست هستی، باش. تكنسین راه و ساختمان هستی، باش. پزشك هستی، باش. اینها هیچ ربطی به روح موعظهپذیری تو ندارد. موعظهپذیری چیز دیگری است، اگر موعظهپذیری را از دست دادید، خودتان را از دست دادهاید.
علم تجربی، بشر امروز را آن چنان مغرور كرده كه متأسفانه روحیهی موعظهپذیریاش را از دست داده است. یك محصلی داشتم که به نظر بنده در فهم مطالب ضعیف بود ولی در حفظ كردن كتاب حافظه عجیبی داشت، یك بار وقتی داشت درس را میگفت، متن كتاب را نگاه كردم، اگر میخواست از روی كتاب بخواند بیغلط نمیخواند که حفظ کرده بود گفتم عزیزم اینطور درس جواب نده، کُل مطلب را با فکر خودت بگو. میگفت: چشم آقا، ولی دوباره شروع میكرد سطر به سطر به صورت حفظ کلمات و جملات کتاب را میگفت. یك بار یك «واو» اضافه گفت، بعد گفت آقا نه «واو»، و دوباره جمله را بدون «واو» گفت. مطالب را درست نمیفهمید ولی حافظه خوبی داشت، سر کلاس متوجه نمیشد ولی میرفت در خانه کتاب را حفظ میکرد. چنین آدمی ممکن است از نظر این تمدن انسان موفقی باشد، و اتفاقاً رشته پزشکی هم قبول شد، ولی هرگز انسان حکیمی نخواهد شد. به او میگفتم سر کلاس گوش كن: میگفت به خدا من نمیتوانم گوش كنم، شما كه درس را میگویید من هیچ چیزی نمیفهمم، آیا چنین فردی میتواند از ظرائف عالم وجود چیزی بفهمد؟ آیا خودش و یا شرایط موجود تلاش میکند تا استعدادی غیر از استعداد حفظ کردن مطالب در او رشد کند؟ آیا این افراد میتوانند صاحب نظر باشند و خود و سایر افراد را در شناخت راه زندگی و تشخیص حق از باطل کمک کنند؟ در فرهنگ غربی که استعداد فهم حق از باطل مطرح نیست اینها انسانهای موفقی خواهند بود و برنامهریزان جامعه خواهند شد. و اینجاست که روح فهم وعظ فرو مینشیند. عموماً آدمهایی كه توانایی حفظکردنشان خوب است، قدرت فهمشان معلوم نیست خوب باشد، مگر موارد قلیل. شهید مطهری«ره» در كتاب تعلیم و تربیت میگویند؛ یك نفر روستایی رفته بود به آقا معلم روستا گفته بود ما چون سواد نداریم فكر میكنیم. یعنی چون شما سواد دارید و مطالب را یادداشت میكنید دیگر فكر نمیكنید. بنده كسی را میشناختم كه بدون آن که سواد داشته باشد میتوانست عددهای نسبتاً بلندی را با هم ضرب کند. اینها مثال بود، آنچه باید برای عزیزان روشن شود غروری است که تمدن غربی برای بشر امروز به ارمغان آورده است به طوری که فکر میکند به همه امور دانا است و لذا روحیه نصیحتپذیری در او فرو نشسته است.
گاهی «حرص»؛ نصیحتپذیری را در انسان از بین میبرد. گاهی پول، گاهی زرنگی. قارون گفت: با تفکر اقتصادیم توانستهام این همه ثروتمند شوم پس نصیحتهای حضرت موسی(ع) را میخواهم چه كار؟ «قَالَ إِنَّمَا أُوتِیتُهُ عَلَى عِلْمٍ عِندِی أَوَلَمْ یَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِن قَبْلِهِ مِنَ القُرُونِ مَنْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَأَكْثَرُ جَمْعًا»؛(191) گفت من این ثروتها را در نتیجه دانش خود یافته ام، آیا وى ندانست كه خدا نسلهایى را پیش از او نابود كرد كه از او نیرومندتر و مال اندوزتر بودند.
حضرت میفرمایند:
«وَ لَا تَكُونَنَّ مِمَّنْ لَا تَنْفَعُهُ الْعِظَةُ إِلَّا إِذَا بَالَغْتَ فِی إِیلَامِهِ»؛
فرزندم از آن افراد نباش كه نصیحت و وعظ بر آنها مؤثر نباشد كه در این صورت روزگار، تو را تنبیه میكند.
بحث ما در این جلسه این است که چهکار کنیم که روحیه نصیحتپذیری در ما از بین نرود، زیرا حضرت میفرمایند از آنها نباش كه موعظه و تذکر آنها را سود ندهد، مگر بعد از آنکه به مهلکهها فرو افتند. که عرض شد چنین افرادی وقتی به خود میآیند که همه فرصتها را از دست دادهاند و عملاً به خود آمدن آنها برایشان حسرت و پشیمانی آورده است. سپس در ادامه میفرمایند:
«فَاِنَّ الْعاقِلَ یَتَّعِظُ بِالْادَبِ وَ الْبَهَائِمَ لَا تَتَّعِظُ إِلَّا بِالضَّرْبِ»؛
عاقل با پیروی از روشهای پسندیده، پند میگیرد ولی حیوانات با ضربه و شلاق تغییر روش میدهند.
حیوان با تفکر و تجزیه و تحلیل تغییر رفتار نمیدهد، باید در مقابل کارهایی که نباید انجام دهد به او ضربه زد تا طبق قاعدهی شرطیشدن، آن کار را انجام ندهد. وقتی دوباره خواست آن کار را بکند یادش میآید كه هر وقت آن كار را كرده است او را زدهاند. حالا كه دوباره میخواهد این كار را بكند آن زدن یادش میآید و از انجام آن خودداری میکند. چون در شخصیت حیوان تعقل و سنجش و موازنه و تفكر نیست. حضرت میفرمایند حالا که رفتار حیوان با کتک عوض میشود، اگر کسی خواست شخصیت حیوانی نداشته باشد باید برای تغییر رفتار خود برنامه دیگری بریزد و آن عبارت است از توجه به آداب و سنتهای انسانهای بزرگ، و اینکه آنها چگونه راه سعادت را با تغییر رفتار خود طی کردند.
شرط تحقق ادب حق
سه نوع ادب داریم که اگر رعایت کنیم راه صحیح را طی کردهایم: ادب حق، ادب دین، و ادب خَلق. تنظیم رابطه خود با خدا را «ادب حق» گویند، به این معنی که رفتاری را انجام دهیم که عمل ارتباط با خدا درست انجام گیرد. در صورت موفقیت در «ادب حق» برکات فوقالعادهای برای انسان حاصل میشود. ادب دوم تصحیح رابطه بین خودمان و دین است، و ادب سوم تصحیح رابطه بین خودمان و خلق میباشد كه عموماً روی ادب نوع سوم بیشتر تأكید میشود، در حالی که اگر «ادب حق» رعایت نشود و رابطه انسان با خدا تصحیح نگردد محال است رابطه انسان با خلق درست انجام گیرد. همچنانکه اگر دل شوق ارتباط با خدا نداشت، ادب دین که راه ارتباط با خداست رعایت نمیشود. ادب دین عبارت است از حفظ حریم دستورات دین و به کمک این دستورات خود را به تعادل توحیدی رساندن و امیال خود را در کنترل درآوردن. خیلیها آداب دینی را میخواهند رعایت كنند ولی چون هدفشان نفی نفس امّاره نیست، همین كه منافعشان به خطر افتاد از دستورات دین سرباز میزنند. چون مقصد اصلی «ادب دین» را فراموش میکنند. وقتی انسان متوجه شد شرط تقرب به خدا نفی منیت و انانیت است و دین وسیله چنین کاری است نه تنها در مواقعی که امیال نفس امّاره را به دستور دین باید زیر پا گذارد ناراحت نمیشوند بلکه متوجهاند در چنین شرایطی است که یک قدم به قرب الهی نزدیک میشوند. اگر از این موضوع غفلت شود انسانها تا وقتی رعایت آداب دین را میکنند که مشکلی برای نفس امّارهشان پیش نیاید ولی همین که مشكل پیش بیاید دستورات دین را زیر پا میگذارد. ربا نمیخورد، اما وقتی دید زندگیش طوری گیر کرده كه هیچ كار دیگری نمیتواند بكند، ربا هم میخورد و میل نفس امّاره را تأیید میکند و راه تقرب الهی را برای خود سدّ مینماید. چون از جایگاه آداب و دستورات دین غفلت کرده است. و این هم به جهت آن است که نسبت به ادب حق و جایگاه آن حساس نیستند و به جای قرب به حق، قرب به نفس امّاره مدّ نظرشان است. وقتی تمام مقصد انسان جلب نظر و رضایت حق است، حالا وقتی خدا میگوید ربا حرام است این را یک مژده میداند تا از طریق رعایت این دستور قدمی به قرب الهی نزدیک شود، و امیدوار باشد خداوند نظر خود را از او برنگرداند، که این همهی مقصد است. لذا شما در مناجات عزیز شعبانیه دارید كه؛ «فَلا تَجْعَلْنِی مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَكَ»؛ خدایا! من را از آنها قرار نده که نظر خود را از آنها منصرف گرداندهای. منصرف شدن نظر خدا از انسان به این معنی است که قلب انسان به دنیا و ظلمات دنیا مشغول شود و از زیباییهای نظر به خدای یگانه محروم گردد، و مؤمن هرگز چنین چیزی را نمیخواهد و چون راه جلب نظر خدا پشت کردن به امیال نفس امّاره است به راحتی به تخریب نفس امّاره تن میدهد.