دشمنان با برکت
در جمله بعدی در همان راستا میفرمایند:
«وَ رُبَّمَا نَصَحَ غَیْرُ النَّاصِحِ وَ غَشَّ الْمُسْتَنْصَحُ»؛
چه بسیار پیش آید آن که نصیحت میكند و کارش به خیر ما منجر میشود، به ظاهر ناصح و خیرخواه ما نیست. و آن که جهت اندرز و خیرخواهی نزد او روند خیانت می ورزد.
پس تصور نکن همیشه عمل هر جفاکاری به ضرر تو تمام میشود و نیز مسرور هم مباش که هر خیرخواهی در عمل حتماً خیرخواهی او برای تو نتیجهبخش باشد. گاهی از سختیهایی فرار کردهایم که لطف بوده و گاهی به خوبیهایی نزدیک شدهایم که سختی بوده گفت:
هر كه گریزد ز خراجات شام
خار كن غول بیابان شود
هرکس خواست با خروج از شهر از دادن مالیات فرار کند، خارکن غول بیابان میشود. حال با فشارهایی که غول بیابان به او میآورد او را برمیگرداند به تعادلی که باید پیدا میکرد. یا به تعبیر دیگر:
هر آن كس نیاموخت ز آموزگار
بیاموزد از گردش روزگار
اگر در مسیر الهی قرار گیریم همه چیز در جهت تعالی و پرورش ما قرار میگیرد، چه سختیها و چه راحتیها، ولی روی همرفته بسیار پیش میآید آنکس را که فكر میكنیم ناصح و پارتی ما است، خیرخواه ما نیست و ما را گرفتار شرایطی میکند که به هلاکت ما منجر میشود. برعکسِ آنکسی که ظاهراً با چهرة خشنِ خود امیال ما را جواب نمیدهد، وسیلهی نجات ما خواهد بود، هرچند ما از آن گریزان باشیم. گفت:
در حقیقت دوستانت دشمناند
که ز حضرت باز و مشغولت کنند
هركس ما را از تعلقات دنیایی دور كند دوست است و هر كس ما را به تعلقات دنیایی و جنبههای آلوده دنیا نزدیك كند دشمن است، هر چند این فرد در لباس پدر و مادر باشد. مثلاً اگر مسئول زندانِ اسیرانِ در دست عراق به آنها بگوید از امروز فقط یك وعده غذا به شما میدهم ممكن است آنها در ابتدا جا بخورند، اما بعد متوجه میشوند این تهدید برای آنها بد هم نبود و به قول خودشان عجب بهشتی بود. اما اگر کسی با ظاهر خیرخواهانه به ما بگوید میخواهم روزانه پنج وعده غذا به تو بدهم، باید بدانیم این همان ناصحِ غیر ناصح است و عملاً قاتل ما است. این جا است كه حضرت(ع) میفرمایند چه بسیار پیش آید آنکس که ظاهراً ناصح و خیرخواه نیست ناصح شما است، و چه بسیار آن که از او انتظار نصیحت میرفت به ما خیانت كرد.
مادرانی که با ملاکهای دینی با فرزندان خود عمل نمیکنند بدون استثناء به فرزندان خود ظلم میكنند. چون عاطفهی مادری اگر با عقلِِِِ دین همراه نبود، ویرانی به همراه دارد. اوایل انقلاب در تلویزیون فیلم مادری را نشان داد که خودش آمده بود پسرش را كه جزء منافقین بود معرفی كرده و حكم اعدام برای پسرش صادر شد. شبِ قبل از اعدام خواسته بود با پسرش صحبتی بکند، وقتی او را نزد فرزندش بردند به او گفته بود حكم اسلام حق است و تو باید كشته شوی ولی توبه كن تا در آن دنیا گرفتار عذاب نباشی. پسرش با گریه و التماس به او میگفت مرا از اعدام نجات بده و او میگفت تو خودت خودت را از عذاب الهی نجات بده و توبه كن! در این صحنه عاطفه مادری در كنار شریعت آمده است و لذا به فرزندش میگوید توبه كن، دلم نمیخواهد آن دنیا در آتش بسوزی. اما آن مادری كه عقل دینی ندارد وقتی فرزندش معتاد است و دارد بقیه را هم معتاد میكند وقتی میخواهند فرزندش را به مركز بازپروری ببرند التماس میكند و نمیگذارد، مبادا به او سخت بگذرد. حاضر است فرزندش فاسد باشد بقیه را هم فاسد كند مبادا به اوسخت بگذرد، بالاخره این شخص یا كنار خیابان میمیرد یا کسی او را میکشد ولی اگر انسان عقل دینی نداشته باشد همین حالا را میبیند، وقتی تنها عاطفه در میان باشد ناصحی به میان است كه عملاً خیانت میکند و این امر در هرجا عقل دینی نباشد واقع میشود. در ابتدای این فراز حضرت فرمودند: «إِذَا كَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً كَانَ الْخُرْقُ رِفْقاً» وقتی مدارا درشتی به حساب آید، در آن شرایط، سختی حکم مدارا را میکند. نتیجه میگیریم در بعضی مواقع سختی لازم است و مدارا محسوب میشود، و سختی و فشار در آن شرایط نتیجهای میدهد که در شرایط عادی مدارا آن نتیجه را ظاهر میکند.
اساساً ملتی كه از سختیها فرار كنند در سنت ادب الهی نمیتوانند وارد شوند. زیرا ادب الهی عموماً با سختیهایی همراه است و باید آنها را شناخت و از آن فرار نکرد بلکه خود را برای آن آماده نمود. مثل انسان پرخوری که باید خود را برای درد آماده کند. حضرت در این فراز قاعدهای را توصیه میفرمایند تا ما سختیها را در جای خود واقعیات قابل قبول بهشمار آوریم، و از این فکر بیرون بیاییم كه اصلاً سختی نباید در جامعه باشد. ما در اسلام داریم كه اگر كسی مرتکب قتل شد بهترین خدمت به خود او و بشریت این است که حكم خدا را در مورد او جاری كنیم. به همین جهت بعد از آن که فرمود: «كُتِبَ عَلَیْكُمُ الْقِصَاصُ فِی الْقَتْلَى»؛(151) بر شما در قتلْ قصاص نوشته شده است. میفرماید: «وَلَكُمْ فِی الْقِصَاصِ حَیَاةٌ یَاْ أُولِیْ الأَلْبَابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»؛ ای خردمندان در قصاص برای شما حیات هست، شاید به تقوای الهی نایل شوید. و این سختگیریها مثل قصاص قتل یا اجرای حدود برای گناهانی که باید حدود الهی بر آن جاری شود، جهت متعادل کردن روان فرد و جامعه است، و نباید از آنها فرار کرد و مانع اجرای آنها شد، هرچند میتوان با اصلاح خود و جامعه مانع ارتکاب چنین گناهانی گشت که منجر به چنین حدودی میشود، ولی وقتی عملی واقع شد که باید حدود الهی بر آن جاری شود نباید مانع شد.
شرایط کنترل هوس ها منجر میشود که سختیهای تکوینی یا حدود تشریعی در صحنه نیاید. کسانی که در اثر قارچ کچلی سرشان خارش دارد، این قارچها روی اعصاب آنها اثر میكند و لذا تحریک میشوند سر خود را بخارانند. حال اگر طرف به آن تحریک جواب دهد و سرش را بخاراند، بیشتر تحریک میشود و میخواهد همینطور سر خود را بخاراند، به طوری كه در اثر آن خاراندن پوست سرش را میكَند و خون از آن جاری می شود اما باز هم دست بر نمی دارد، راهش این است که در مقابل آن تحریک اولیه یا او خودش خود را کنترل کند، و یا ما دست های او را بگیریم و مانع این کار شویم. حالا اگر کسی بگوید این زبان بسته را کاری نداشته باشید، این دلسوزی هیچ کمکی به او نیست چون گرفتار هوس است. بهترین راه کمک به او آن است که نگذاریم این هوس را دنبال کند، حتی اگر کار انسان در پیروی از هوس آنچنان خراب شده که برای ممانعت از ادامه کارش لازم باشد او به قتل برسد، در آن صورت بهترین خدمت به خودش و به بقیه همان قصاص است که پروردگار آدمیان فرموده است، هر چند خودِ فرد متوجه آثار مثبت آن نباشند. عین آن کسی که به جهت تحریک قارچهای کچلی سرش را میخاراند، به ظاهر دارد لذت میبرد. ولی در عمل دارد سرش را تكهتكه میكند. اینجاست که گفته میشود گاهی سختگیری بهتر از مدارا است. جامعهایی كه ادبهای الهی را نپذیرد به هلاکتهای سهمگینی دچار میشود. وقتی كه فقه اسلامی حكم جرمی را اعلام کرد، هیچ راهی جز اجراء آن نیست. اگر اجراء نكنیم همهی جامعه را گرفتار کردهایم، زیرا بعضی مواقع رحمت خدا به صورت غضب در جامعه ظهور میكند. همینطور كه گاهی غضب خدا برای کفار به شكل رحمت ظهور میكند که به آن استدراج میگویند. خداوند میفرماید: «وَالَّذِینَ كَذَّبُواْ بِآیَاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُم مِّنْ حَیْثُ لاَ یَعْلَمُونَ»؛(152) و كسانى كه آیات ما را تكذیب كردند به تدریج از جایى كه نمى دانند گریبانشان را خواهیم گرفت.
خداوند ملتی را که دیگر امید اصلاح برایشان نیست به سوی سرنوشت شومشان میكشاند. هر چند كه خودشان به ظاهر تصور کنند امور جامعه به نفع آنها دارد جلو میرود.
نابیناییهای نفس امّاره
حضرت(ع) میفرمایند فرزندم! ممکن است نزدیكی به بدان ظاهراً شیرین و دوری از آنها به ظاهر سخت باشد. ولی حقیقتِ موضوع چیز دیگری است. ممکن است انسان براساس وسوسههای نفس امّاره تصور کند اگر با آدمهای عیاش باشد بیشتر خوش میگذراند. و اگر به افراد مؤمن نزدیك شود هوسش برآورده نمیشود. ولی متوجه باش وقتی نفس امّاره به میان باشد این یك قاعده است که سختیها راحتی است و راحتیها سختی. نفس امّاره عمق نتایجی را که سختی های تکوینی یا حدود شرعی پدید میآورند نمیبیند و لذا از آنها فرار میکند در حالیکه خداوند از طریق همین سختیها انسان را به تعادل میآورد، حاکمیت هوس انسان را از میدان زندگیش بیرون میکند. مولوی در رابطه با نقش مثبت سختیها میگوید:
بر نمد چوبی که آن را مرد زد
بر نمد آن را نزد بر گرد زد
چوب را بر آن نمد میزنند تا گرد و خاک آن بیرون آید. گاهی میلهای ضد انسانی در روح ما فرو رفته است. خوب حالا باید چوب شریعت الهی را بر آن بزنند تا آن رذائل از نمد شخصیت ما بیرون آید و ما پاک شویم، پس در این حالت به گفته مولوی:
آن جفا با تو نباشد اى پسر
بلكه با وصف بدِ اندر تو در
وقتی هوسها در شخصیت ما میدان پیدا کرد برای آزادشدن از آنها هیچ راهی جز سختی نیست. چون مطمئن باشید هیچ وقت هوس را با نصیحت نمیتوان به راه آورد، به همین جهت اگر كسی واقعاً فاسد شد فقط با خوف و تنبیه بدنی امکان اصلاحش هست زیرا هوس با ترس و خوف فروكش میكند و درنتیجه با فروکشکردن هوس، عقل به میدان میآید، بعداً كه عقلش به كار افتاد نصیحتش كن. كسی که شهوت تمام افق روحش را گرفته اگر به او بگوییم این کارها بد است و عاقبت خوبی ندارد. در آن شرایط اصلاً نمیشنود. فقط تنبیه چارهساز است، تا نفس امّاره سر جایش بنشیند. حالا كه نفس امّاره فروكش كرد زمینه نصیحت فراهم میشود. امّا اگر از اول بنا را بر نصیحت بگذارید، اثر نمیگذارد. چون شهوت گوش طرف را نسبت به نصیحت كر كرده است. به همین جهت در اسلام اگر كسی كارش به شهوت عنان گسیخته كشید حدّش میزنند. غیر واقعیترین سخن این است كه كسی بگوید زناکار و یا مشروبخوار را نصیحت كنید تا از کار خود دست بردارد. اصلاً در آن شرایط نفس امّاره تمام وجود آن فرد را در بر گرفته، مثل این است كه به شهوت بگویید شهوترانی نكن یا به آتش بگویید نسوزان. مگر میشود به كسی توصیه كنید از خودت خارج شو، ما باید در ابتدا کاری کنیم که آن ناخودی که تماماً خود را به جای خود اصلی جا زده تنبیه شود و طرف با آن احساس دوگانگی کند. بعداً به او تذکر بدهیم. اول باید چوب را بر سر نمد بزنید تا خاكهایش در بیاید بعداً باید آن را جایی بگذارید كه دیگر خاك داخلش نرود. وقتی تمام وجود یك انسان شهوت شد اصلاً چشم و گوشش، چشم و گوش شهوت است. این جا فقط تنبیه و حدّ و تعزیر الهی کارساز است، وقتی خوف در او ایجاد شد و به جای نفس امّاره فطرت به صحنه آمد بقیهی راهکارهای تربیتی جواب میدهد. به همین جهت بزرگان تعلیم و تربیت میفرمایند خوف برای رفع هوس است نه برای تعالی انسان.
هیچوقت ما با تنبیه بدنی كسی را اصلاح نمیكنیم بلكه با تنبیه بدنی هوسش را خارج میكنیم تا زمینة اصلاح را در او فراهم نماییم. حالا وقتی زمینه اصلاح فراهم شد به کمک دین و تذكرات دینی میتوان او را به سوی سعادت و کمال هدایت نمود. به همین جهت ما در اسلام توصیه نداریم كه مطلقاً کودکان را كتك نزنید. آری باید مواظب باشیم بیخود آنها را کتک نزنیم که موجب حقارت آنها میشود. ولی اگر کودکی سراسر هوس شد و بیحیایی را از حدّ گذراند نباید طوری احساس امنیت داشته باشد که فکر کند هرگز برخورد فیزیکی با او نمیشود، باید در جای خود از والدینش بترسد. اینجاست که حضرت میفرمایند: «إِذَا كَانَ الرِّفْقُ خُرْقاً كَانَ الْخُرْقُ رِفْقاً»؛ وقتی که مدارا درشتی به حساب آید و نتیجه ندهد، درشتی و سختگیری مدارا محسوب شود. به قول معروف:
هر كجا داغ بایدت فرمود
چون تو مرهم نهی ندارد سود
گاهی کار به جایی میرسد که باید زخم را جراحی كرد و یا باید آن را داغ كرد. حالا اگر مرهم بگذارید عفونت را شدیدتر میكنید. چون نیاز به جراحی دارد.
وقتی روشن شد که چنین قاعدهای در عالم و آدم هست، در مقابل سختیهایی که پیش میآید برخورد خاصی از خود نشان میدهیم، چون سختیها و تنبیهها بستر بیداری فطرت است، خداوند میفرماید: «وَإِذَا مَسَّ الإِنسَانَ الضُّرُّ دَعَانَا لِجَنبِهِ أَوْ قَاعِدًا أَوْ قَآئِمًا»؛(153) چون به انسان سختی یا ضرر برسد ما را میخواند، چه در حالت نشسته، چه در حالت ایستاده. از اینجا میتوان نتیجه گرفت که برای اصلاح خود باید خود را در معرض سختیها قرار داد، یا لااقل از سختیهایی که خدا جهت تنبیه و اصلاح ما فراهم میآورد فرار نکرد و کاری نکنیم که احکام و حدود الهی در جامعه تعطیل شود. گاهی مصیبتها از یک جهت تحفة الهی است تا جامعه یا انسانی را که از تعادل خارج شده به تعادل باز گرداند. فراركردن از آنها خود را به هلاكت نزدیککردن است، هنر ما باید آن باشد که جایگاه آنها را بشناسیم تا از آنها نتیجه بگیریم وگرنه گرفتار استدراج میشویم. پس طلب رفاه دائمی کار عاقلانهای نیست به طوریکه همواره به دنبال بر آوردهشدن آرزوهای نفس اماره خود باشیم و هرگز نخواهیم آن را ناکام بگذاریم.
کوتهاندیشی و آرزوهای بلند
حضرت در راستای گریز از رفاهزدگیهای آرمانی میفرمایند:
«وَ إِیَّاكَ وَ الِاتِّكَالَ عَلَى الْمُنَى فَإِنَّهَا بَضَائِعُ النَّوْكَى»
بپرهیز از آرزوهای بلند كه آن کالای احمقان است.
فرزندم اگر به آرزوهای دنیایی دل ببندی و بر آنها تكیه كنی کار احمقان را کردهای و با چیزی بهسر بردهای که احمقان با آن به سر بردهاند. بعضیها زندگی در دنیا را عوضی گرفتهاند و از آن چه باید بشوند بهکلی غفلت کردهاند و لذا تمام روح و روان آنها را خیالات و آرزوهای دنیایی پر میكند، به طوریكه میخواهند در این دنیا كاملاً راحت باشند، مثلاً كنار یک دریاچه، ویلایی چند طبقه داشته باشد که به هر طرف خواست بچرخد. یك هلی كوپتر هم داشته باشد که از همان جا بلند شود و هر کجا خواست برود و هیچ سختی نكشد. حضرت میفرمایند در این نوع آرزوها به سر بردن با چیزهایی که احمقان بهسر میبرند، بهسربردن است. چنین افرادی چون سختیهای طبیعی را نمیخواهند، این نوع آرزوهای دنیایی در آنها سر برآورده، حالا در حد خیال آنها باشد و یا واقعاً آنها را به دست آورند و با آنها باشند، در هر صورت زندگی احمقانهای است. حضرت(ع) میفرمایند حالا كه پذیرفتی گاهی سختیها درمان است و نیز بعضاً آنهایی كه صورت نصیحت كننده ندارند و به ظاهر خشناند، نصیحتگراند، پس فرزندم مواظب باش كه آرزوهای بلند نداشته باشی. چون هر کس با آن چه در اختیار دارد باید صعود معنوی خود را شروع کند. سکوی پرواز او همان چیزی است که در دست دارد. اما اگر گرفتار آرزوهای دنیایی شد فرصت صعود معنوی خود را صرف بهدستآوردن آرزوهای خیالی خود میكند.
انسان با پذیرفتن شرایطی که در آن قرار دارد میتواند زندگی را شروع کند، ولی اگر گرفتار آرزوهای خیالی شد هیچ وقت زندگی را شروع نمیکند و یک عمر به دنبال ناکجا آباد میدود تا بعد كه به آن رسید زندگی را شروع کند، بعدی که هرگز پیش نمیآید، در نتیجه بدون آن که زندگی را شروع کند عمرش تمام میشود. اگر در همین شرایطی که هستی زندگی را شروع کنی به راحتی احساس بودن خواهی کرد. به عنوان مثال؛ -آنهایی كه مجرد هستند یك طور حرف من را گوش بدهند و آنهایی كه متأهل هستند یاد مجردی خودشان بیفتند و به حرف بنده عنایت كنند- ببینید بعضی از عزیزانی که مجرد هستند میگویند حالا نمیشود زندگی کرد، وقتی ازدواج كردیم زندگی را شروع میكنیم، متأهلها هم میگویند هنوز كه زندگی را شروع نکردهایم چون هنوز خانه نداریم، خانهدارها میگویند حالا كه زندگی نمیكنیم وقتی برای بچهها سر و سامانی دست و پا کردیم زندگی را شروع میکنیم. در حالیکه وقتی فرزندانشان را به سر و سامان رساندند تازه با انبوهی از کارهای دوره پیری روبهرو میشوند، از ناتوانی بدن بگیر تا قدیمیشدن خانه و از راه رسیدن نوهها و غیره، که باید فکری برای آنها کرد. حالا با این رویکرد به دنیا این انسانها چه موقع زندگی خواهند کرد و از دنیا بستری برای اصلاح خود و سیر به سوی ابدیت دست و پا میکنند؟ اینها در هیچ قسمتی از حیات خود زندگی نمیكنند. چون بند آرزوها هستند. عملاً این آرزوها همه چیز را از ما گرفته است، ما را به دنبال خود میكشاند تا زندگی ما را به هیچستان ببرد.