حجابهای پُرحرفی
در همان راستا و در یک نمونه قابل لمس میفرمایند:
«مَنْ أَكْثَرَ أَهْجَرَ وَ مَنْ تَفَكَّرَ أَبْصَرَ»
كسی كه زیاد حرف بزند ناخواسته یاوه میگوید و گرفتار سخنان پوچ و بینتیجه میشود و کسی که تفکر کند بصیر میشود.
به ما دستور دادهاند از زیاد سخن گفتن بپرهیزیم تا قلب ما مشغول امور واهی نشود و زمینه گرفتن معانی عالیه را از دست ندهد. عمده آن است که روح و روان خود را گرفتار مشغولیات پوچ نکنیم. یکی از مشغولیات، کثرت کلام است که منجر به حرفهای پرت و پلا و واهی میشود و زمینهی تفکر را از ما میگیرد و در نتیجه از بصیرت لازم محروم میشویم. آنوقتی که اطراف ما اینهمه شبکه تلویزیونی و امثال آن نبود زمینهی تفکر و شرایط پرورش انسانهای حکیم و بصیر بیشتر فراهم بود، انسان میتوانست با خود باشد و به خود آید، حالا جوانان ما آنچنان در محاصره انواع شبکهها و سایتهای اینترنتی قرار گرفتهاند که فرصت تفکر با خود را از دست دادهاند. حضرت(ع) در وصف آن برادر الهی خود میفرمایند: «وَ كَانَ أَكْثَرَ دَهْرِهِ صَامِتاً»؛(145) اکثر عمر خود را ساکت بود. و در نتیجه به آنچنان بصیرتی رسیده بود که چون سخن میگفت: «بَذَّ الْقَائِلِینَ وَ نَقَعَ غَلِیلَ السَّائِلِینَ»؛ بقیه از سخن وا میماندند و عطش سؤالکنندگان را به سیرابی تبدیل میکرد. در ادامهی وصف برادر الهی خود میفرمایند: «وَ كَانَ إِذَا غُلِبَ عَلَى الْكَلَامِ لَمْ یُغْلَبْ عَلَى السُّكُوتِ»؛آنچنان از سکوت بهرهبرداری کرده بود که اگر کسی در سخن گفتن گوی سبقت را از او میربود، در سکوت، کسی به پای او نمیرسید «وَ كَانَ عَلَى مَا یَسْمَعُ أَحْرَصَ مِنْهُ عَلَى أَنْ یَتَكَلَّمَ»؛ و آنچنان بود که برای شنیدن حریصتر بود تا برای سخن گفتن. همه این احتیاطها در سخنگفتن به جهت آن است که شهوت سخنگفتن، انسان را از تفکر باز میدارد و روح انسان را از سیر به سوی حقایق محروم میکند و لذا از افاضات الهی و نفحات ربانی محروم میشود. سالک واقعی باید آنچه را باید نگوید، نگوید و آنچه را هم باید بگوید به مقدار ضرورت بگوید. پرگویی حجاب بین انسان و خدا میشود.
در روایت داریم: «أن رسول اللّه(ص) قال لبعض أصحابه - و هو مریض -: اَبْشِر. فقالت أمه: هنیئا لك الجنة فقال رسول اللّه(ص) و ما یدریك؟ لعله قال ما لا یعنیه أو منع ما یعنیه؟»؛(146) رسول خدا (ص) کعب را که یکی از اصحاب بود چند روزی ندیدند، در مورد او سؤال فرمودند: عرض کردند بیمار است، حضرت (ص) چون به عیادت او رفتند بهشت را به او بشارت دادند، مادرش گفت: ای کعب بهشت گوارایت باد، رسول خدا (ص) فرمودند شما چه میدانید. شاید سخنی که لازم نبوده گفته است و یا سخنی را که نباید منع میکرده، منع کرده است.
در روایت دیگر داریم: «كَانَ الْمَسِیحُ (ع) یَقُولُ لَا تُكْثِرُوا الْكَلَامَ فِی غَیْرِ ذِكْرِ اللَّهِ فَإِنَّ الَّذِینَ یُكْثِرُونَ الْكَلَامَ فِی غَیْرِ ذِكْرِ اللَّهِ قَاسِیَةٌ قُلُوبُهُمْ وَ لَكِنْ لَا یَعْلَمُونَ»؛(147)
حضرت مسیح (ع)میفرمود. سخنان شما در غیر ذكر خدا زیاد نباشد چون كسانى كه در مورد غیر ذكر خداوند زیاد سخن بگویند دلهاى آنان داراى قساوت و سختى است ولى متوجه نیستند.
به گفته مولوی:
هین دهان بر بند از هزل ای عمو
جز حدیث روی او چیزی مگو
سکوت و سخنگفتن روحها
ما امروز با فرهنگی روبهرو هستیم كه تلاش می کند خیلی حرف بزند تا اجازه ندهد ما حرف بزنیم و از این طریق روش های خود را بر روان ما غالب میکند. این فرهنگ، تعقّل را از انسان میگیرد زیرا کسی که زیاد حرف میزند هرگز خوب فكر نمیكند ولی اصرار دارد ما فکر او را بپذیریم، خودشان هم نمیفهمند كه دارند اینهمه حرف میزنند، یا یك حرف را خیلی تكرار میكنند. این همان نکتهای است که حضرت فرمودند: «مَنْ أَكْثَرَ أَهْجَرَ وَ مَنْ تَفَكَّرَ اَبْصَرْ»؛ هرکس پر حرفی کرد یاوهگو میشود و هرکس فکر کرد بصیر میگردد. مولوی میگوید:
خامشی بحر است و گفتن همچو جو
بحر میجوید تو را جو را مجو
بسیاری از پیامها را بدون سخنگفتن میتوان به طرف مقابل رساند و این همان هنر اثر گذاریِ بیآوا و بی هیجان است. کسی که سکوت را شناخت میفهمد روحها روانتر از دهانها با هم سخن میگویند و آنان که سکوت را میشناسند چه اندازه در وقت و لفظ صرفهجویی میکنند. باید آنچنان که رسم خاک است سخنان خود را آهسته بگوییم ولی این کار نیاز به تواضعی دارد همانند خاک که در آن شائبهی خودنمایی نباشد. با توجه به سخن اخیر حضرت، جایگاه توصیههای قبلی در این جلسه بهتر روشن میشود که چرا فرمود: جبران آن چه با کوتاه آمدن در سخنگفتن پیش میآید آسانتر است از آنچه با سخنگفتن پیش میآید. و بعد فرموند: آنچه در نزد خود داری همان را حفظ کن و از آن بهرهمند شو و در حرفه و کسبْ عفت را پیشه نما و شایسته است انسان اسرار خود را نزد خود نگه دارد و نیز از تلاشهای بیهوده بپرهیزد. در همهی این توصیهها یک نوع شخصیت مدّ نظر است که در همه امور با وقار عمل میکند.
متأسفانه ما مزه سكوت را نچشیدهایم تا ببینیم چه اندازه در وقار شخصیت ما مؤثر است و چه اندازه انسان را حکیم میکند. در همین راستا میفرمایند: «وَ مَنْ تَفَكَّرَ أَبْصَرَ»؛ كسی كه فكر كند بصیر میشود. عمده آن است که ما کار را شروع کنیم، با اولین نقطهضعفی که در خود با آن روبهرو میشوید و تا به حال متوجه نبودید، میبینید هنگامی که به ظاهر به حرفهای طرف مقابل گوش میدهیم ناخودآگاه خود را آماده میکنیم که جوابش را بدهیم و عملاً آنطور که باید و شاید گوش نمیدهیم. وقتی بنا را بر سکوت گذاشتیم و متوجه شدیم چه نقصهایی داریم روشن میشود بسیاری مواقع باید پس از گوشدادن سخنها سکوت کنیم و نیز روشن میشود در بسیاری موارد حرفهایی میزنیم برای این كه خودمان را راضی كنیم، نه این که بخواهیم اگر طرف مقابل زمینه داشت راهنماییهای لازم را به او ارائه دهیم و اگر زمینه نداشت سکوت کنیم، این روحیهها راههای سیر به سوی عالم معنا را بر قلب ما میبندد.
تفكر، انسان را به عالم عقل وصل میكند ولی سخن گفتن، انسان را به عالم خیال وصل مینماید. اگر انسان زیاد سخن بگوید گرفتار خیال میشود و راه ورود هوس و وسوسههای شیطان به خوبی بر روان او باز میماند. اگر كسی به عالم عقل وصل شد وقتی عقل تصدیق كرد سخن میگوید. به همین جهت پیامبران و ائمه(ع) سخنشان عقلپرور است و خیالشان هم تحت تأثیر عقلشان است. اگر توانستیم توصیه اخیر حضرت(ع) را عمل كنیم دیگر مایل نیستیم بسیاری از سخنان را که از خیالات سرگردان مردم پدید آمده است بشنویم و دیگر خیالات مردم نمیتوانند عمرمان را برُبایند، چون نمیتوانند ما را جذب كنند. اما اگر با سخن گفتن زیاد در مقام خیال ماندیم به هیچستان سفر میكنیم و این جا است كه حتی هر وعدة دروغ هم ما را میرُباید.
آیا تا به حال فكر كردهاید كه چرا در دستورات دینی سفارش شده است كه طولانی نخوابید؟ چون تمام مدتی كه انسان در خواب است در واقع در عالم خیال است - بهجز خواب اولیاء- كسی كه طولانی بخوابد اصولاً ایمانش سست شده و فردی كند ذهن میشود. به همین خاطر میگویند كه اولاً؛ زیاد نخوابید ثانیاً؛ پشت سرهم نخوابید، بیدار شوید، نمازی، عبادتی، وضویی، یعنی ایجاد شرایطی که عقل در صحنه باشد. اصلاً دین مساوی است با عقلی که متصل به عالم قدس است، میگویند بلند شوید یك كار دینی بكنید تا نفس شما در محدوده خیالاتِ سرگردان و خوابهای بیهدف متوقف نباشد، بیدار شوید سجدهای، نماز شبی، نماز جماعتی، تا نفس خود را از دست خیالات نجات دهید. اگر در بیداری جملهای را زیاد تكرار كنید وقتی هم مشغول كاری هستید، ناخودآگاه همان جمله را تكرار میكنید، در موردش فكر هم نمیكنید اما تكرار میكنید، اگر انسان مدتی طولانی در خیال فرو رفت و مثلاً هشتساعت در خیال ماند دیگر به این راحتیها بیرون نمیآید و در بیتفكریِ طولانی قرار میگیرد و احساس بیتفكری هم نمیكند. امام میفرماید «وَ مَنْ تَفَكَّرَ أَبْصَرَ». هرکس خود را از خیالات و حرفهای پراکنده آزاد کرد، بصیر میشود.
بهترین بهرهوری از دین
سپس میفرمایند:
«قَارِنْ أَهْلَ الْخَیْرِ تَكُنْ مِنْهُمْ وَ بَایِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ»،
فرزندم! با خوبان باش تا از آنها باشی. از بدان جدا باش تا از آنها نباشی.
نزدیکی با خوبان، روان را متوجه خوبیها میکند و لذا حضرت به مالك اشتر میفرمایند: «الْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَ الصِّدْقِ»؛ «خود را به اهل ورع و صدق بچسبان»(148) اینجا میفرمایند با اهل خیر که همان متدینین باشند همراه باش، باید به فکر و فرهنگ آنها نزدیک شد، همان فکر و فرهنگی که موجب خوبی خوبان شده، چون قاعده این است که:
میرود از سینهها در سینهها
از ره پنهان صلاح و کینهها
بیش از آن که انسان تحت تأثیر گفتار همنشینان باشد تحت تأثیر شخصیت آنها قرار میگیرد و لذا سینهها عمیقتر همدیگر را تحت تأثیر قرار میدهند تا دهانها.
شیطان تلاش میکند زشتیهای اهل شرّ را بپوشاند و از آن طرف ضعفهای جزیی مؤمنین را بزرگنمایی کند تا ما را از واردشدن در اردوگاه متدینین منصرف نماید و این آغاز خسارتی بزرگ است. چون بزرگترین بهره از دین وقتی است که انسان وارد جمع مؤمنین شود و با شور آنها به شور آید. از آنجاییکه شیطان میداند مسیر اصلی دینداری، به انجام عبادات به صورت فردی و در یک گوشه، جدا از دینداران نیست لذا برای شیطان سخت است که انسان با مؤمنین بهسر برد. نظر به سایر مؤمنین آن رویکردی است که استعدادهای الهی انسان را شکوفا میکند و انسان را به تحرک وامیدارد. زندگیكردن با انسانهای متدین هنر میخواهد و لذا شیطان نمیگذارد ما این هنر را داشته باشیم. شیطان تلاش میکند تا شما در جمع متدینین در جلسات مذهبی شركت نكنید بعد شما را به مجلسی میكشاند كه مثلاً فلان آقا کنسرت اجرا میکند. طوری القاء میکند که گویا در جلسات مذهبی همه زانوی غم در بغل گرفته و دارند گریه میکنند، و لذا نمیگذارد انسان از آن همه معارف بلندی که فقط در فرهنگ دینی مطرح است، آگاهی یابد. گاهی مواقع شیطان با حیلههای گوناگون ما را از همراهی با انسانهای متدین و جلساتی که این افراد تشکیل میدهند محروم میكند و به جای آن به شركت در نشستهایی میكشاند كه حتی اگر گناه هم در آن نباشد، كوچكترین ارزشی ندارد. البته کسانی که به اسم مذهب وقت مردم را از بین میبرندو بهرهای حقیقی به آنها ارائه نمیدهند بهانه به دست شیطان میدهند.
حضرت میفرمایند: فرزندم خود را به خوبان نزدیک کن تا از آنان بهحساب آیی و از اهل شرّ دور باش تا در شمار آنان در نیایی.
انسان به طور طبیعی خود را جزء هر گروهی دانست با حساسیتهای آن گروه احساس یگانگی میکند، پس اگر خود را از گروه متدینین دانست حساسیتهای او الهی میشود. وقتی انسان خود را جزء گروهی دانست که امثال شهید خرازی و مطهری و علامه طباطبائیها«رهم» در آن قرار دارند به طور طبیعی حساسیت او همان چیزهایی میشود که آن بزرگان به آنها حساس بودند، شخصیت علمی و انقلابی، شخصیتی جامع در علم و عمل، نه آنچنان عمل زده و نه آنچنان علم زده و نه دور از حوادث اجتماع.
ممکن است انسان تصور کند میشود در عین ارتباط با غیر متدینین تحت تأثیر آنها قرار نگرفت و این نیز یکی از حیلههای شیطان است، چون تا حال در عمل چنین چیزی واقع نشده است، بلکه عموماً شخص با همین فکر به طرف افراد غیر متدین رفته و پس از مدتی قبح کارهای زشت آنها در نظر او از بین رفته و خودش هم به آن اعمال گرفتار شده است، فقط در صورتی نزدیکی به غیر متدینین با خطر همراه نیست که انسان، با علم کامل و جهت امر به معروف، با این افراد برخورد کند.
مولوی مثال میزند، میگوید تو تصور میکنی که اگر از تو تعریف بكنند بر تو اثر ندارد در حالی که اشتباه میکنی و اثر آن را احساس نمیکنی، دلیلش هم این که اگر در مورد تو بدگویی کنند ناراحت میشوی. چون بدگویی تلخ است اثرش را متوجه میشوی اما وقتی تعریف تو را بكنند چون شیرین است اثرش را متوجه نمیشوی نه این که اثر نکرده باشد. در مورد جلسات نامناسب و نشست و برخاست با افراد نامناسب هم همین طور است انسان اثرش را متوجه نمیشود ولی حتماً اثر دارد و در انتخابهای بعدی انسان، نقش خود را در صحنهی زندگی او ایفا میکند.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»