تمدنی آرامشبخش
حضرت(ع) به فرزندشان میفرمایند آنچه را در دست غیر است، مربوط به غیر بدان و طالب آن نباش، زیرا اصلاً مربوط به تو نیست. توصیه نمی کنند فقیر باش، میفرمایند با آن چه در دست داری زندگی كن و راه صحیحِ زندگی تو از این طریق است. آن چه در اختیارت هست و یا به راحتی برایت پیش میآید، راه زندگی تو از همان طریق است نباید این توهّم در ما ایجاد شود كه آفتاب همسایه گرمتر است. توصیه حضرت یک تذکر نیست بلکه عامل پدیدآمدن تمدنی است فوقالعاده آرامشبخش، تمّدنی كه آن چه را دارد خوب میداند و نردبان تعالی خود را با آن شروع میکند، از طبیعت و امکانات الهی بهترین استفاده را میکند و جلو میرود. یك تمدنی هم داریم كه آن چه را دارد خوب نمیداند و تلاش میکند طبیعت خدا را به هم بزند تا آن را با آرزوها و هوسهایش هماهنگ کند. روستاییها صدسال پیش آبادترین جای دنیا را روستای خود میدانستند و به هیچوجه از روستایشان جدا نمیشدند، به طوریکه اصلاً دعوت به شهر را برای خود توهین میدانستند و معتقد بودند بهترین وسیلهی کار همان خیش و گاو خودشان است. چون روحیه دینی و راضیبودن به آنچه خدا در اختیارشان گذاشته بر روح و قلب آنها حاکم بود، اما از وقتی که وارد عالَم جدید شد و روحیه تمدن غربی در روان او سرایت کرد دیگر هیچ چیز برای او عامل آرامش نیست لذا به شهر تهران هم كه بیاید باز هم راضی نیست، میخواهد به نیویورك برود، هر چند وقتی به آنجا هم رفت باز راضی نیست، همانطور که ساکنان نیویورک راضی نیستند. چون در عالَم تجدد، انسان گرفتار نوعی از ارزشها میشود كه هر چه لوكستر، بهتر. در صورتی كه فرهنگ دینی این است كه هر چه از خدا است و به راحتی قابل دسترس است، بهتر. و لذا به جای آنکه سراسر عمر به دنبال آرمانهای خیالی باشد و از نظر معنویت در نهایتِ بیمحتوایی بمیرد، زندگی زمینی را تبدیل به راهی میکند که به طرف معنویت ابدی سیر کند. او متوجه است و به این بصیرت رسیده است که زندگی در دنیا آنچنان سخت نیست که انسان مجبور باشد خود را اینچنین گرفتار ابزارهای پیچیده کند و به حدّ افراطی با طبیعت الهی به جنگ برخیزد و آن را ویران نماید. حال با این مقدمات به فرمایش حضرت بنگرید که فرمودند: «وَ حِفْظُ مَا فِی یَدَیْكَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِی یَدَیْ غَیْرِكَ». نگهداری و بهرهمندی از آنچه در نزد تو است برای من دوستداشتنیتر است از این که طالب چیزهایی باشی که در دست غیر است. باز تأکید میکنم، عنایت داشته باشید که این یك فرهنگ است مبادا دوستان این مطلب را در حدّ یك تذكر اخلاقی محدود کنند. حكیم بزرگی چون حضرت علی(ع) استراتژی و راهکار کلان زندگی صحیح را تعیین میفرمایند، سخنی است با هدف جمع بندی شخصیت، در راستای نگرشی بلند به عالم و آدم. سخنی است که غفلت از آن منجر به بحران در روان فرد و جامعه میشود، همان چیزی که شما امروزه آن را به خوبی در جهان احساس میکنید. در واقع توجه به سخنان حضرت موجب میشود که انسان قدرت تحلیل حادثهها را پیدا کند و علت بحرانهای جهان کنونی را درست ارزیابی نماید.
غنیترین ملت
ممکن است انسان در مقابل توصیههای حضرت فکر کند توصیههای سختی است لذا حضرت (ع) در ادامه میفرمایند:
«وَ مَرَارَةُ الْیَأْسِ خَیْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَى النَّاسِ»
تلخی ناامیدی از آن چه در دست مردم است بهتر است از نیازمندی به مردم.
در توصیههایی که در رابطه با نماز شده میفرمایند: وقتی میخواهی نماز بخوانی، باید از همه مردم مأیوس باشی یعنی اگر امید به مردم داشته باشی اصلاً حضور قلب پیدا نمیكنی. این جا هم حضرت میفرمایند: یأس از آن چه در دست مردم است، و دلکندن از آنها با آنکه سخت است، ولی نتایج آن بهتر است از نیازمندی به مردم. آری دل کندن از امکاناتی که در دست مردم است کار آسانی نیست ولی وقتی آفات آن را بشناسیم و متوجه باشیم چگونه زندگی انسان را وارد دور پیچیده و بیثمری میکند، میپذیریم که توصیهی آن حضرت یک توصیهی کاربردی و بسیار مفید است. ما در شرایط تاریخی خاصی قرار داریم كه متأسفانه امید بسیاری از ما به این است كه دیگران با امکاناتی که در اختیار دارند بیایند و مشكل ما را حل كنند و لذا هرگز به امکاناتی که در اختیار داریم نمینگریم، چه رسد بخواهیم خودمان آنها را به کار گیریم. این شخصیت، یک شخصیت بیمارِ تاریخی است و ما امروزه به جهت این غربزدگی در آن بیماری بهسر میبریم، و آنچنان سراپای ما را امید به امکانات دیگران فرا گرفته است که جداشدن از این فکر را تا حدّی غیر ممکن میدانیم، اینجاست که حضرت میفرمایند: تلخ است كه امید خود را از امکاناتی که یک عمر به آن چشم داشتهایم برکنیم، ولی خیر شما در این است. شما ابتدا باید ببینید با دستهای خود و آنچه در اختیار دارید چه كار میتوانید بکنید و امید خود را به آنها ببندید و در همان حدّ بررسی کنید که چگونه باید زندگی خود را مدیریت نمایید. در وصف حضرت عیسی(ع) داریم که ابزارهای او، دستهایش، و مركب او، پاهایش و چراغ او روشنایی ماه بود. این در جای خود و شرایط خود یعنی غِنا، و در این رابطه او غنیترین انسان روی زمین است. اگر روح انسان به این جا رسید که آنچه به واقع نیاز دارد - حالا هرکس در جای خود - خداوند در دست او قرار داده است، انسانی میشود كه برای حركت و کمال خود اصول دارد. چنین انسانی نه تنها در آرزوی داشتن امکانات دیگران نیست، بلکه در تلاش است که از امکانات خدادادی نردبانی جهت تعالی و تکامل خود و جامعه بسازد. تا ملتی چشمش به مال دیگران است از آن چه دارد نمیتواند استفاده كند و در طول عمرِ خود و در تاریخ خود همواره ذلیل است.
بعضی از پیرزن و پیرمردها كه در خانههای قدیمی خود زندگی میکنند، چون مواظب بودهاند آرزوهای وَهمی وارد روح آنها نشود با تمام وجود احساس میکنند خانهشان به دنیا میارزد و این را اظهار میکنند. این بصیرت واقعاً لطف خداست كه انسان بفهمد آن چه در اختیار دارد برای ادامه حیاتش كافی است. و باید ترقی و تعالی کشور را با چنین دیدی شروع کرد تا بتوان در آینده با تمدن اسلامی روبهرو شد. وقتی مردم بیخدا شدند، عقوبت بیخدایی این است که به آنچه دارند راضی نیستند، چون وقتی كسی بیخدا شد و از غنی محض جدا گشت، ودیگر با آن خدا بهسر نبرد، نمیتواند با آنچه دارد زندگی كند، حتی اگر آنچه دارد همه دنیا باشد.
آفات حرص عنانگسیخته
در بررسی تاریخ غرب ملاحظه میفرمایید که غرب به بهانهی ضعفهای کلیسا و کشیشان، از نظر فکری و فلسفی به کلی به دین پشت کرد و لذا به اسم ایجاد زندگی بدون خدا و محدودکردن خدا در باورهای شخصی، روحیهای را در بین افراد حاکم کرد که دیگر به هیچ چیز قانع نیستند و بر این اساس، روحیهی استعمار و تجاوز به بقیه ملتها شکل گرفت. حدود پنج قرن است که غرب به جهت حرصِ عنانگسیخته، طفیلی سایر ملل شده و با مکیدن خون بقیه ملتها زندگی را ادامه میدهد. غرب چوب روشنفكرهایی را میخورد که به جای انتقاد به دینِ تحریفشدهی کشیشان، اصل دینداری را زیر سؤال بردند و در اثر تبلیغات پیدر پی كمكم ارتباط مردم با دینِ خدا قطع شد. بهشت فروشی کشیشان بهانه به دست روشنفکران داد، ولی به جای آن که بهشت فروشی را مورد انتقاد قرار دهند، دینداری را نشانه رفتند و نتیجهاش آن شد که دیگر از آنچه خداوند در اختیار آنها قرار داده بود راضی نشوند و راه ارتباط با غنی مطلق را در قلبهای خود بستند. این همان سیاستی بود كه روشنفکران زمان مشروطه میخواستند در ایران هم پیاده كنند چیزی كه شیخ فضل الله نوری«ره» متوجه شد و جان خود را بر سر آن گذاشت و پیام آن خطر را به تاریخ رساند. شما از تاجگذاری رضاخان در سال 1305 به بعد میبینید كه با تلاشِ بهاصطلاح روشنفکران، بیدینی عدهای از افراد جامعه را فرا گرفت، به اسم انتقاد از روحانیت، دینداری و احکامی که پیامبر خدا(ص) آورده بودند، زیر سؤال رفت، ارتباط با خدا قطع شد و بهشدت در دنیا خواهی حریص شدند و همه انرژی خود را در داشتن دنیای بیشتر صرف کردند و در نتیجه مشکلات خاص آن زمان به صحنه آمد. جامعه ما هنوز که هنوز است وارث چنین طرز فکر و چنین شخصیتهایی است. حضرت(ع) با توجه به همه این نکات میفرمایند: فرزندم! حفظ و بهرهمندی از آن چه در دست خودت هست برای من محبوبتر است از طلب و آرزوی آنچه در دست مردم است، و تلخی یأس از آنچه در دست مردم است، بهتر است از درخواست از مردم. به نظر میرسد سخن حضرت كاملاً روشن است دیگر باید خودمان تصمیم بگیریم كه از آن چه در اختیارمان هست خوب استفاده كنیم. و به راحتی آن لیوانی را كه در اختیار داریم زمین نگذاریم، به امید این كه فنجان همسایه بهتر است، فرض میگیریم فنجان همسایه بهتر است ولی فعلاً این لیوان در اختیار ما است و میتواند نیاز ما را برآورده سازد.