جلسه سی و دوم - روحیه بینیازی مؤمن
بسماللهالرحمنالرحیم
« ... وَ تَلَافِیكَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِكَ أَیْسَرُ مِنْ إِدْرَاكِكَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِكَ وَ حِفْظُ مَا فِی الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِكَاءِ وَ حِفْظُ مَا فِی یَدَیْكَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِی یَدَیْ غَیْرِكَ وَ مَرَارَةُ الْیَأْسِ خَیْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَى النَّاسِ وَ الْحِرْفَةُ مَعَ الْعِفَّةِ خَیْرٌ مِنَ الْغِنَى مَعَ الْفُجُورِ وَ الْمَرْءُ أَحْفَظُ لِسِرِّهِ وَ رُبَّ سَاعٍ فِیمَا یَضُرُّهُ مَنْ أَكْثَرَ أَهْجَرَ وَ مَنْ تَفَكَّرَ أَبْصَرَ قَارِنْ أَهْلَ الْخَیْرِ تَكُنْ مِنْهُمْ وَ بَایِنْ أَهْلَ الشَّرِّ تَبِنْ عَنْهُمْ ...»
جبران آنچه با سكوت از دست مى دهى آسانتر است از آن چه با سخن از دست برود، چرا كه نگهدارى آنچه در مشك است با محكم بستن دهانه آن است، و نگهدارى آنچه كه در دست دارى، پیش من بهتر است از طلب آن كه چیزى که در دست دیگران است، و تلخى نا امیدى بهتر است از درخواست از این و آن، شغل همراه با پاكدامنى، بهتر از ثروت فراوانى است كه با گناهان به دست آید. خود انسان برای خود بهتر از هرکس نگهبان راز خویش است. چه بسا تلاش كننده اى كه به زیان خود مى كوشد. هركس پر حرفى كند یاوه مى گوید، و آنكس كه بیندیشد آگاهى یابد. به نیكان نزدیك شو تا از آنان شوی، و از بدان دور شو تا از آنان جدا شوی.
حضرت امام الموحدین(ع) در سیر توصیههایی که به فرزندشان داشتند همچنان که عرض شد میفرمایند: جبران آن چه كه به جهت سكوتت پیش میآید برای تو آسانتر است از جبران آن چه به جهت سخن گفتن از دست میدهی، و در این رابطه به عنوان مثال میفرمایند: برای این كه محتوای ظرف خارج نشود باید در آن را محكم بست، اشاره به آن که انسان باید سخن گفتن خود را کنترل نماید تا شهوت سخن گفتن در او بمیرد و در نتیجه براساس حکمت سخن بگوید.
راه نجات از فقر
سپس در راستای رضایت نسبت به آنچه خداوند در اختیار انسان میگذارد میفرمایند:
«وَ حِفْظُ مَا فِی یَدَیْكَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِی یَدَیْ غَیْرِكَ».
حفظ آن چه كه در دستان توست برای من دوست داشتنیتر است نسبت به اینكه آن چه در دست دیگران است طالب باشی.
حضرت؛ روحیهی غنا و بینیازی از غیر خدا را اینگونه در جان ما پایهگذاری میکنند تا بتوانیم نظرمان را به غنیّ مطلق بیندازیم. غنا برای ما یك صفت نسبی است به طوریکه همواره از جهتی غنی هستیم و از جهتی فقیر، اما غنای خداوند غنای ذاتی است. انسان در ذات خود عین نیاز است پس هر چیزی را که تصور کند بهزعم خود میتواند به وسیلهی آن فقر ذاتیاش را برطرف کند، میخواهد، غافل از این که فقر ذاتی را با اتصال به غنی بالذّات میتوان برطرف کرد، پس انسان حقیقتاً محتاج به غنی مطلق است نه محتاج به آنچه در دست مردم است. ما فقط یك احتیاج حقیقی داریم و آن این كه از خدا محروم نباشیم، چون او غنی مطلق است. بقیه غناها نسبی است، به طوریکه ممکن است چیزی برای کسی عامل رفع احتیاج باشد و برای دیگری چنین نباشد. مثلاً اگر در قوم و ملتی كفش پوشیدن معنی نداشته باشد و همه بدون کفش باشند دیگر نداشتن کفش فقر به حساب نمیآید. بنابراین؛ فقری كه هرکس نسبت به دیگری احساس میکند فقر حقیقی نیست. فقر حقیقی، فقری است که هرکس نسبت به خدا دارد، حالا اگر احساس فقرِ نسبی در روح و روان انسان جا باز کرد و انسان خود را همواره محتاج چیزهایی دانست که در اختیار بقیه است، دو مشكل اساسی پیش میآید. اولاً؛ از توجه به فقر حقیقیِ خود و ارتباط با غنی مطلق باز میماند. ثانیاً؛ هر چه هم از امور دنیا داشته باشد باز بیشتر میخواهد، چون میخواهد با همین امکانات دنیایی فقر خود را بر طرف کند.
تمدن غرب که امروز زندگی سراسر ساکنان زمین را تحت تأثیر خود قرار داده است، از روزی بشریت را به مشكل انداخت كه اولاً؛ رابطه خود را با خدا - به عنوان غنی مطلق-قطع کرد و مدعی شد با عقل بشری میتواند امور خود را مدیریت کند. ثانیاً؛ از آن چه در دست داشت ناراضی شد و روحیه بیشتر خواستن در آن رشد کرد. اگر شما به بشر در چند قرن پیش که بالأخره با دین زندگیاش اداره میشد، نگاه كنید میبینید بسیاری از اموری كه امروز مردم جهان را گرفتار خود کرده و در واقع بحران جهان امروز است، در آن زمان وجود نداشت، اَعم از بحران خانواده یا بحران محیطزیست و یا مشکل بیکاری و از همه مهمتر بحران عدم رضایت انسانها از وضعی که دارند، هیچکدام از اینها وجود نداشت. در گذشته حتی مجتهد جامع الشرایط، تمام عمرش را در خانهای كرایهای زندگی میكرد، با این حال نه خودش احساس فقر میکرد، نه مردم احساس میكردند كه او فقیر است. ریشهی همه بحرانها در این خلاصه میشود که انسان از آنچه خداوند در اختیار او قرار داده، ناراضی باشد و چیزی را بخواهد که در اختیار دیگران قرار گرفته است.
فرهنگ دینی به جهت داشتن توان متصلکردن انسان به غنی مطلق، فرهنگی است كه خواستنِ غیر حقیقی را در روح انسان را میمیراند و او را به آنچه كه خدا در اختیار انسان قرار داده راضی میگرداند، و این بدین جهت است که چنین انسانی به خدا راضی است. كسی كه به خدا راضی شد و به داشتن خدا خوشحال بود، با نداشتن بقیه چیزها مشكل پیدا نمیكند. اما بعضیها که یا خدا ندارند و یا خداداشتن را چیزی نمیدانند، مشكل پیدا میكنند. ما باید خدا را به عنوان غنی مطلق قبول كنیم، در دعاهایمان هم داریم كه خدایا چون تو را داریم از همه اغنیا غنی تریم. نه اینكه خدایی را داشته باشیم كه دنیا را به ما بدهد، بلكه چون با خدا مأنوس هستیم، اصلاً مخزن همه غناها و ثروتها را داریم، همان نکتهای که در آخر دعای شریف کمیل اظهار میداری که «یَا مَنِ... طَاعَتُهُ غِنًى» ای کسیکه طاعت او غنا و دارایی است.
تمدنی آرامشبخش
حضرت(ع) به فرزندشان میفرمایند آنچه را در دست غیر است، مربوط به غیر بدان و طالب آن نباش، زیرا اصلاً مربوط به تو نیست. توصیه نمی کنند فقیر باش، میفرمایند با آن چه در دست داری زندگی كن و راه صحیحِ زندگی تو از این طریق است. آن چه در اختیارت هست و یا به راحتی برایت پیش میآید، راه زندگی تو از همان طریق است نباید این توهّم در ما ایجاد شود كه آفتاب همسایه گرمتر است. توصیه حضرت یک تذکر نیست بلکه عامل پدیدآمدن تمدنی است فوقالعاده آرامشبخش، تمّدنی كه آن چه را دارد خوب میداند و نردبان تعالی خود را با آن شروع میکند، از طبیعت و امکانات الهی بهترین استفاده را میکند و جلو میرود. یك تمدنی هم داریم كه آن چه را دارد خوب نمیداند و تلاش میکند طبیعت خدا را به هم بزند تا آن را با آرزوها و هوسهایش هماهنگ کند. روستاییها صدسال پیش آبادترین جای دنیا را روستای خود میدانستند و به هیچوجه از روستایشان جدا نمیشدند، به طوریکه اصلاً دعوت به شهر را برای خود توهین میدانستند و معتقد بودند بهترین وسیلهی کار همان خیش و گاو خودشان است. چون روحیه دینی و راضیبودن به آنچه خدا در اختیارشان گذاشته بر روح و قلب آنها حاکم بود، اما از وقتی که وارد عالَم جدید شد و روحیه تمدن غربی در روان او سرایت کرد دیگر هیچ چیز برای او عامل آرامش نیست لذا به شهر تهران هم كه بیاید باز هم راضی نیست، میخواهد به نیویورك برود، هر چند وقتی به آنجا هم رفت باز راضی نیست، همانطور که ساکنان نیویورک راضی نیستند. چون در عالَم تجدد، انسان گرفتار نوعی از ارزشها میشود كه هر چه لوكستر، بهتر. در صورتی كه فرهنگ دینی این است كه هر چه از خدا است و به راحتی قابل دسترس است، بهتر. و لذا به جای آنکه سراسر عمر به دنبال آرمانهای خیالی باشد و از نظر معنویت در نهایتِ بیمحتوایی بمیرد، زندگی زمینی را تبدیل به راهی میکند که به طرف معنویت ابدی سیر کند. او متوجه است و به این بصیرت رسیده است که زندگی در دنیا آنچنان سخت نیست که انسان مجبور باشد خود را اینچنین گرفتار ابزارهای پیچیده کند و به حدّ افراطی با طبیعت الهی به جنگ برخیزد و آن را ویران نماید. حال با این مقدمات به فرمایش حضرت بنگرید که فرمودند: «وَ حِفْظُ مَا فِی یَدَیْكَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِی یَدَیْ غَیْرِكَ». نگهداری و بهرهمندی از آنچه در نزد تو است برای من دوستداشتنیتر است از این که طالب چیزهایی باشی که در دست غیر است. باز تأکید میکنم، عنایت داشته باشید که این یك فرهنگ است مبادا دوستان این مطلب را در حدّ یك تذكر اخلاقی محدود کنند. حكیم بزرگی چون حضرت علی(ع) استراتژی و راهکار کلان زندگی صحیح را تعیین میفرمایند، سخنی است با هدف جمع بندی شخصیت، در راستای نگرشی بلند به عالم و آدم. سخنی است که غفلت از آن منجر به بحران در روان فرد و جامعه میشود، همان چیزی که شما امروزه آن را به خوبی در جهان احساس میکنید. در واقع توجه به سخنان حضرت موجب میشود که انسان قدرت تحلیل حادثهها را پیدا کند و علت بحرانهای جهان کنونی را درست ارزیابی نماید.