برکات سکوت
پس از آن که آفات طمع و حرص را گوشزد نمودند و راه رهایی از آن را نمایاندند، میفرمایند:
«وَ تَلَافِیكَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِكَ أَیْسَرُ مِنْ إِدْرَاكِكَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِكَ»؛
جبران آنچه با سکوت از دست میدهی آسانتر است از آنچه با سخنگفتن از دست برود.
اگر در سخن گفتن كوتاه بیایی، فرض هم بگیریم در جایی از سخنگفتن کوتاه آمدی که نباید سکوت میکردی، میفرمایند جبران این کوتاهی خیلی آسانتر از آن ضعفی است که با گفتن پیش میآید، آنجاییکه باید سخن نمیگفتی و گفتی. ما در ازای سكوتمان با اموری روبهرو میشویم، همانطور که در ازای سخن گفتنمان با اموری روبهرو خواهیم شد، حال اگر در جایی که باید سخن میگفتیم سکوت کردیم و پیرو آن با مسائلی روبهرو شدیم که خواست ما نبود، میفرمایند جبران این مسئله آسانتر است از جبران مسئلهای که وقتی باید سکوت میکردیم و سخن گفتیم برایمان پیش میآید. و لذا در نهایت توصیه میکنند بنا را بر سکوت بگذارید تا آنجا که وظیفه سخنگفتن باشد.
آفات کثرت کلام
اشتباه و خطای انسان از آنجا شروع میشود که فکر میکند اصل بر سخن گفتن است و اگر سكوت كند بقیه میگویند او چیزی نمیداند. پیش خود میگوید اگر سکوت کنم بعد از سكوتم با این مواجه میشوم كه میگویند چیزی نمیداند. ولی اگر سخن بگویم بعد از حرف زدنم با این مواجه میشوم كه میگویند چه چیزهایی میداند. حضرت میفرمایند این تحلیل کامل نیست، چون وقتی سكوت میكنی با چیزی مواجه میشوی كه مدیریت و برنامهریزی بر روی آن برایت آسانتر است از زمانی كه سخن بگویی و بعد بخواهی آب رفته را برگردانی.
حتماً عزیزان عنایت دارند كه سخنگفتن مثل غذاخوردن، یك شهوت است. شما زمانی كه بر میلتان حاكم شوید به اندازة نیازتان غذا میخورید نه به اندازهای كه حرصِ خوردن دارید. در مورد حرف زدن هم همین طور است، زمانی كه بر میلتان حاكم شدید میتوانید سخن گفتنتان را كنترل كنید. یعنی اگر روح بر میل خود حاکم شد، جهتگیریهای میل را میبیند و سوار بر آن است، بعضی انسانها تماماً میل و هوس هستند، اصلاً نمیفهمند دارند گناه میكنند، بعضیها میلشان را میشناسند و میدانند گناه است ولی نمیتوانند از آن بگذرند، بعضی انسانها بر میلشان حاكماند، هم میدانند آن کار گناه است هم میتوانند خودشان را كنترل كنند، که این حالت؛ حالتی است که هرکس باید خود را به آن برساند. بعضی انسانها حرص سخنگفتن به فکرشان غالب است، وقتی طرفِ مقابل دارد سخن میگوید بدون آن که بر روی سخن او تأمل کنند، منتظراند سخنش تمام شود و شروع کنند به حرفزدن، فقط از سخنگفتن لذت میبرند، همانند جوابدادن به سایر غرایز. عدهای دیگر حرص سخنگفتن دارند اما احتیاط میكنند كه به بقیه ضربه نخورد، و عدهای هم اصلاً نمیخواهند سخن بگویند، مگر جایی كه نمیشود سخن نگویند. حضرت میفرمایند فرزندم سعی كن تو از شخصیتهای نوع سوم باشی.
این یك مقام و بصیرت است كه انسان در باطن خود برسد به اینکه سكوت بهتر از سخنگفتن است و برای اینکه انسان را به چنین مقامی برسانند میفرمایند: «وَ تَلَافِیكَ مَا فَرَطَ مِنْ صَمْتِكَ أَیْسَرُ مِنْ إِدْرَاكِكَ مَا فَاتَ مِنْ مَنْطِقِكَ»، جبران آن چه بعد از سکوت با آن روبهرو میشوی، آسانتر است از جبران آنچه با سخنگفتن از دست میدهی. مولوی در وصف خاموشی میگوید:
خامشی بحر است و گفتن همچو جوی
بحر می جوید تو را، جو را مجوی
از اشارتهای ساقی سر متاب
ختم كن والله اعلم بالصواب
ساقی به تو گفته است تو هیچ نگو تا من برایت بگویم.
در روایت داریم حضرت داود(ع) به فرزندشان میفرمودند:
«یَا بُنَیَّ إِیَّاكَ وَ كَثْرَةَ الضَّحِكِ فَإِنَّ كَثْرَةَ الضَّحِكِ تَتْرُكُ الْعَبْدَ حَقِیراً یَوْمَ الْقِیَامَةِ، یَا بُنَیَّ عَلَیْكَ بِطُولِ الصَّمْتِ إِلَّا مِنْ خَیْرٍ، فَإِنَّ النَّدَامَةَ عَلَى طُولِ الصَّمْتِ مَرَّةً وَاحِدَةً خَیْرٌ مِنَ النَّدَامَةِ عَلَى كَثْرَةِ الْكَلَامِ مَرَّاتٍ، یَا بُنَیَّ لَوْ أَنَّ الْكَلَامَ كَانَ مِنْ فِضَّةٍ یَنْبَغِی لِلصَّمْتِ أَنْ یَكُونَ مِنْ ذَهَبٍ»؛(137)
اى فرزند! از خنده زیاد دورى كن زیرا خنده زیاد روز قیامت، آدمیان را كوچك مى كند. اى فرزند! همواره ساكت باش مگر در آنجائى كه خیرى باشد، پشیمانى براى سكوت یك بار بیشتر نیست ولى پشیمانى براى سخنِ زیاد بسیار بیشتر مى باشد، اى فرزند! اگر سخن از نقره باشد سكوت از طلا خواهد بود.
و نیز از رسول خدا(ص) داریم:
«لَا تُكْثِرُوا الْكَلَامَ بِغَیْرِ ذِكْرِ اللَّهِ فَإِنَّ كَثْرَةَ الْكَلَامِ بِغَیْرِ ذِكْرِ اللَّهِ تَقْسُو الْقَلْبَ، إِنَّ أَبْعَدَ النَّاسِ مِنَ اللَّهِ الْقَلْبُ الْقَاسِی»؛(138)
پرحرف نباشید جز در باره ذكر الهى كه پرحرفى جز در مورد ذكر خدا موجب سختى و قساوت قلب است و دورترین مردم از قرب الهى كسى است كه قساوت دل داشته باشد.
آری سخنگفتن اولیاء از نوع دیگری است، آنها حقایقی که خداوند بر قلبشان جاری کرده است برای مردم میگویند. گفت:
گوش دل را یک نفس این سو بدار
تا بگویم با تو از اسرار یار
آن سخنی که از قلب بر آید بر اساس مأموریتی است که خداوند برعهده انسان گذاشته و به همان اندازه هم نورانی است، ولی سخنی که از خیال و وَهم ریشه گرفته و براساس غریزه گفته میشود، سراسر غفلت است. اینجاست که انسان میتواند جایگاه سخنگفتن خود را بررسی کند، آیا آماده است تا خداوند حقیقتی را بر قلب او بیندازد و آن را به حکم وظیفه به مردم ارائه دهد، یا براساس غریزه هرچه به وَهم و خیال او میآید میگوید، مولوی در وصف رسول خدا(ص) میگوید:
چو غلام آفتابم هم از آفِتاب گویم
نه شبم نه شبپرستم که حدیث خواب گویم
چو رسول آفتابم به طریق ترجمانی
پنهان از او بپرسم به شما جواب گویم
وقتی حاکم بر سخن گفتن خود باشیم، متوجه میشویم در بسیاری موارد سخن گفتنمان بیجا است و موجب مشغولیت قلبمان شده و راه تجلیات انوار معنوی به سوی قلب را بسته است. اگر سخن حضرت را مدّ نظر قرار دهید إنشاالله به جایی میرسید كه قبل از گفتن هر سخنی به خوبی میبینید كه حالا زمان نگفتن است، چون جهت قلب را به سوی عالم معنا که سراسر سکوت است انداختهاید و لذا نمیخواهید حرف بزنید به این امید که نوری از آن عالم به قلب شما برسد. آن وقت اگر هم باید به حکم وظیفه سخن بگویید، سخنان پاکی که قلب از عالم بالا گرفته ارائه میدهید. ولی وقتی حرف میزنیم تا لذت ببریم، مقصد انسان آن نیست که حقیقتی را به طرف برساند، بلکه مقصد او ارضاء نفس اماره است، برعکس آن وقتی که عنانِ هوسِ سخنگفتن را به دست گرفتهاید. اگر هم در آن حالت سخن بگویید میخواهید برای طرفِ مقابل حقیقتی را بگشایید. و چون متوجه شوید شرایط مناسب نیست بهراحتی سکوت میکنید. در همین رابطه است که حضرت می فرمایند با گفتن چیزی را از دست میدهی که جبران آن مشکل است، پس بهتر است تا میتوانی سخن نگویی، آنگاه وقتی شرایط کاملاً مساعد بود بتوانی آن نگفته را بگویی. در عرفان، سكوت یك مقام روحانی است که موجب رفع حجاب قلب از آشفتگی میشود. به عبارت دیگر در حالت سکوت، روح از ارتباطات عالیه خود جدا نمیشود. سپس حضرت برای تبیین موضوع مثالی میزنند و میگویند: نگهداری آنچه در مَشك است به محكم بستن آن است.
حالا تصورتان این باشد كه شما هر چه بگویید از محتوای معنویتتان كم میشود، اگر شما چنین تصوری در مورد سخن گفتن داشته باشید ببینید چه موقع باید حرف بزنید. مسلّم آنجایی سخن میگویید که تشنهای در صحنه است و واقعاً طالب آب گوارای دانش شما است، خوب اینجا باید درِ مشك را باز كرد. میفرمایند: «وَ حِفْظُ مَا فِی الْوِعَاءِ بِشَدِّ الْوِكَاءِ»، حفظ كردن آنچه در مشک است به محکم بستن دهانه آن است. به گفته یكی از دوستان؛ اسم سینه را صندوق سینه گذاشتهاند، نه میدان سینه. صندوق که بدون «در» نمیشود پس باید همواره آنچه در سینه داریم حفظ کنیم، نه این که همه را بیرون بریزیم. پس با این وصف، تا میتوانیم باید حرف نزنیم. اگر چه در ابتدا ممکن است مشكل باشد، ولی مطمئن باشید اگر وارد عمل شدید، در اثر سکوت إنشاءالله راه رؤیت حقیقت حاصل میشود. از اهمیت صَمت یا سکوت همین بس که رسول خدا(ص) میفرمایند:
«إِذَا رَأَیْتُمُ الْمُؤْمِنَ صَمُوتاً وَقُوراً فَادْنُوا مِنْهُ فَإِنَّهُ یُلْقِی الْحِكْمَة»(139)
هر گاه دیدید كه مؤمن خاموش و با وقار است بهاو نزدیك شوید زیرا كه او كلمات حكمتآمیز گوید.
در همین رابطه مولوی میگوید:
این زبان چون سنگ و هم آهن وش است
و آن چه بجهد از زبان چون آتش است
سنگ و آهن را مزن بر هم گزاف
گه ز روى نقل و گاه از روى لاف
ز آن كه تاریك است و هر سو پنبه زار
در میان پنبه چون باشد شرار؟
ظالم آن قومى كه چشمان دوختند
ز آن سخنها عالمى را سوختند
عالمى را یك سخن ویران كند
روبهان مرده را شیران كند
پس از آن که حضرت موضوع صمت و سکوت را که یکی از عوامل مهم کنترل حرص و هوس است مطرح فرمودند باز به موضوع قبلی برمیگرداند و میفرمایند:
برکات آنچه در دست تو است
«وَ حِفْظُ مَا فِی یَدَیْكَ أَحَبُّ إِلَیَّ مِنْ طَلَبِ مَا فِی یَدَیْ غَیْرِكَ»،
من حفظ آنچه را در دست خودت است بیشتر دوست دارم كه آن را داشته باشی از این كه آنچه دست مردم است را طلب كنی.
چون آنچه را خدا به انسانها داده است هدیهای است برای ادامه زندگی صحیح که منجر به بندگی انسان میشود و آنچه در دست مردم است اگر برای من مفید بود خدا آن را به من هم میداد، همانطور که ابرو و چشم را به همه داد. انسان غنی کسی است که آنچه نیاز دارد داشته باشد و خداوند آنچه را که ما نیاز داشتهایم به ما داده است، پس ما غنی هستیم. زیبایی زندگی در آن است که در آنچه داریم درست بنگریم تا ببینیم چقدر عالی با ما برخورد شده است و لذا در روایت داریم وقتی خداوند خیر بندهای را بخواهد او را نسبت به آنچه دارد راضی میکند. و این رمز بزرگی است. اگر دیدید از پیراهن خود راضی هستید و حسرت پیراهن مدل جدید رفیقتان را نمیخورید بدانید لطف خدا به طرف شما است و در همین راستا باید میلهای خود را مدیریت کنیم که بیدلیل نسبت به آنچه خداوند به ما داده است بیرغبت نشویم. امامالموحدین(ع) در همین رابطه است که میفرمایند:
«حفظ آنچه در اختیار داری برای من محبوبتر است از این که طالب آن چیزی باشی که در اختیار دیگران است» میخواهند بفرمایند سعادت تو در داشتن چنین روحیهای است، پس اولاً: ارزش آنچه را در اختیار داری خوب بشناس تا از آن نهایت بهرهبرداری را بکنی ثانیاً: مواظب باش به چیزی که خداوند برای تو مقدر نکرده است رغبت پیدا نکنی که داشتن آن برای تو سعادت نیست و تو را به سوی سعادت نمیکشاند.
از آن طرف انسانی كه نیازش گسترده است انسان حقیری است هر چند اموالش زیاد باشد. ممكن است شما درآمد زیادی داشته باشید، بعد بگویید پس چه اشكال دارد در سال بیست تا پیراهن بخرم؟ اگر به اندازة بیست پیراهن نیازمندی اشكال ندارد اما اگر سالانه به یك پیراهن نیاز داری همان یك پیراهن نیاز تو است و اگر به دنبال بیشتر از آن باشی خودت را از غنا به فقر و نیاز گرفتار کردهای. نمونهاش را شما در سیره بزرگان دین میبینید که همهی سعیشان آن بوده که نیازشان را به دنیا زیاد نکنند. اصلاً معنی نداشته است كه تا پیراهنشان پاره و مندرس نشده است آن را عوض كنند. كهنه شده است! از مُد افتاده است! اینها، حرفهای فرهنگی است که از دین فاصله گرفته است. کودکان هستند كه بعد از مدتی وقتی حوصلهشان سر میرود قهر میكنند و میگویند من دیگر این لباس را نمیخواهم، چون كودك صفتی دنیای خیالپردازی است. اسم این کارها نه تمدن است، نه قدرت، نه غنا، كودكصفتی است و دنیایی سراسر خیالپردازی. جمله امامالموحدین(ع) خیلی بیش از اینها معنا میدهد، امام میفرمایند كاری كن که آن چه به تو رسیده و در اختیار داری را حفظ كنی تا چشمت به آنچه دیگران دارند نباشد. به عبارت دیگر به ما چه ربطی دارد كه افراد چه دارند و چقدر دارند. ما باید با آن چه داریم خوب زندگی كنیم، این غیر از بُخل است، بُخل یعنی با آن چه هم که داریم زندگی نكنیم. بیچاره بخیل، «نه خود خورَد، نه كس دهد» با آنچه داری زندگی كن. در محلهی ما پیرمردی بود كه یك دوچرخه داشت، من تا یاد دارم او همین دوچرخه را داشت، زمانی كه جوان بود با دوچرخهاش كار میكرد و كالا جابه جا میكرد، بعد از مدتی كه دیگر نمیتوانست كار كند خودش سوار دوچرخهاش می شد، بعد هم كه دیگر آن قدر پیر شده بود كه نمیتوانست سوار دوچرخه شود مثل عصا هنگام راهرفتن آن دوچرخه تكیهگاهش بود. این شخص با آنچه داشت خوب زندگی كرد. نقطه مقابل این شخص هم یك پیمانكاری بود كه مقداری پول گرفته بود تا برای مردم ساختمان بسازد با آن پول رفت و یك ماشین مدل بالا خرید، بعد مجبور شد با پول ربا ساختمان مردم را تمام کند، و چون پول ربا گرفته بود مجبور شد ماشینش را بفروشد تا بدهکاری چند برابری را که بهبار آورده بود بدهد و به زندان نیفتد. من در این فكر بودم كه این بیچاره اینهمه زحمت كشید ولی حالا هیچ ندارد اما اگر با آنچه داشت خوب زندگی كرده بود و یك ماشین ارزانتر خریده بود به این روز نمیافتاد. دقت بفرمایید چرا امام(ع) میفرمایند: آنچه را كه در دست داری حفظ کن و مورد استفاده قرار بده، آرزوی آنچه در اختیار بقیه است را مکن، نگو اگر من آنها را داشتم چه میکردم، فکر کن از آنچه داری چگونه بهرهبرداری کنی. شما مصیبتی را كه به ملت ما وارد شد ببینید، مگر جز این است كه آنچه را خودمان داشتیم نخواستیم و به غرب امیدوار شدیم و از همهچیز باز ماندیم، یك زمانی كشاورزی ما به خوبی نیاز ما را از همه جهات جواب میداد، بدون آن که وابسته باشیم ولی چون دلمان در گرو آن چیزهایی قرار گرفت که در دست غیر بود همه چیزمان را از دست دادیم، کشاورز ما هوایی شد، زمین را رها كرد به شهر آمد و كارگر شد، بعد هم زمین کشاورزی را فروخت و تاكسی خرید، آن روح آرام و آن خوداتكایی در كشاورزی را با رانندگی تاكسی توی خیابانهای شلوغ عوض كرد. از كار كردن بر روی زمین با آن همه آرامش محروم شد، حالا باید برای یک پاکت شیر پاستوریزه در صف بایستد. خانه هم ندارد، شاید اگر تا آخر عمر كار كند نتواند خانه بخرد. این بنده خدا چه چیزی را از دست داد؟ همة آنچه را داشت. و چه چیزی به دست آورد؟ میخواست آنچه را در دست غیر است بهدست بیاورد، آن چه را هم كه داشت از دست داد. همهی ما انسانها همینطور هستیم ولی به شکلهای مختلف. برای نجات ما از این نقطهضعفِ هلاککننده میفرمایند: دوست دارم آن چه را در دست خودت است همان را بخواهی و از همان استفاده کنی. چون این راهی است که خداوند به ما هدیه کرده است.
«وَ مَرَارَةُ الْیَأْسِ خَیْرٌ مِنَ الطَّلَبِ إِلَى النَّاسِ»، و تلخی و سوزِ یأس- یأس از این كه باید از آن چه در دست مردم است دل بکنی- بهتر است از این که آن چیزها را از این و آن بخواهی.
زیرا تا انسان چشمش به چیزهایی است که مردم از آن طریقه به زندگی خود ادامه میدهند هرگز زندگی خود را شروع نمیکند، دائم در این خیال است که اگر من هم مثل فلانی آن وسیله یا پول را داشتم مثل او خوشبخت میشدم، غافل از این که راه خوشبختی او در پیش خود اوست، حضرت میفرمایند منصرف شدن از این خیالات کار مشکلی است و دل خود را از امکاناتی که در دست مردم است تلخ است ولی این تلخی بهتر است از این که در آرزوی آن امکاناتی باشی که در دست مردم است و در نتیجه هرگز زندگی را شروع نکنی.