احساس حضور در ابدیت
میخواهم عرض کنم یک آدم پیدا نمیکنید - چه کافر، چه مؤمن- که احساس ابدی بودن خود را منکر باشد، هر چند از نظر فلسفی نتواند آن احساس را اثبات کند. در بحثهای فلسفی، کلامی، ممکن است کسی از نظر مفهومی نتواند ابدیت خود را تصور کند، ولی در ساحت احساس خود همان موضوع را مییابد، مثل احساس ما نسبت به خدا که ممکن است به طور بدیهی و فطری به راحتی خدا را بپذیریم و روان ما متوجه او باشد، ولی پای استدلال که به میان میآید نتوانیم آن را اثبات کنیم و حتی از نظر استدلال به زعم خود، منکر خدا شویم. چون بعضاً مفاهیم عقلی ما با فطریات روانی ما هماهنگی ندارد. گاهی ما تصوری از خدا داریم که آن تصور را منکریم، در حالی که خدا را منکر نیستیم، در مورد معاد هم گاهی تصوری از بودن خود داریم که آن را منکریم، ولی بودن ابدی خودمان را منکر نیستیم. چون جان ما بودن ابدی را می شناسد. مشکل اینجاست که بودن ابدی خود را طوری تصور کنیم که گویا در این دنیا ابدی هستیم، عرض کردم همهی مصیبت از اینجا شروع میشود، و انسان به جهت این بینش غلط، همهی زندگی را با انتخابهای غلط ادامه میدهد. حضرت امامالموحدین(ع) در این فراز از نامه به فرزندشان در رابطه با توجه به ابدیت، یک بینش بسیار دقیق ارائه میدهند.
میفرمایند: فرزندم! «أَنَّكَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلْآخِرَةِ لَا لِلدُّنْیَا» تو برای ابدیت آفریده شدهای و نه برای دنیا، تو برای دنیا خلق نشدهای، دنیا جنس گذران و تغییر است. در دنیا فرسایش و پیری هست، امّا جنس تو فرسایش و پیری نیست. تو غیر از بدن و اعضایت هستی. تو فقط تویی، جدا از بدن و اعضای آن. فرزندم! تو ابدیت داری ولی دنیا ابدیت ندارد، پس تو برای دنیا خلق نشدهای، خود را مواظب باش که به دنیای ناپایدار گره نزنی.
خیلی عجیب است که آدم خود را در سایههای زندگی مصرف کند. سایهها میمیرند و او میماند، ولی بدون هیچ محتوایی. کسی که وقتش را صرف سایه کرد، سایه چون حقیقت ندارد، میرود، اما او نمیرود. گفت:
عاقبت تو رفت خواهی ناتمام
کارهایت ابتر و نان تو خام
این که به خودت بفهمانی این دنیا نمیماند و تو میمانی و تو برای رفتنی، نه برای ماندن، چنین بصیرتی تمام موضعگیریهای انسان را تصحیح میکند. نمیدانم موضوع را از کدام طرفش نگاه کنیم، از خوبیهای توجه به ناپایدار بودن دنیا، یا از بدیهای غفلت از این موضوع.
ریشه اضطرابهای جهان مدرن
انسانها در غرب از موقعی شروع به اضمحلال نمودند که اضطراب روحی از آینده به سراغشان آمد و از موقعی گرفتار اضطراب از آیندهی خود شدند که خواستند از نظر روحی زندگی دنیایی را برای خود یک زندگی ابدی سازند. در حالی که دنیا ناپایدار است و آنها هم ناخواسته با ناپایداری این دنیا روبهرو میباشند و لذا هر روز با اضطرابی جدید روبهرو هستند، زیرا حیات ابدی را از منظر خود حذف کردهاند و آن را جزء بینش خود قرار ندادهاند و این، همهی مصیبتِ یک تمدن است.
وقتی در تمدن و فرهنگ، ناپایداری دنیا مدّ نظر نبود - هر چند بدانند میمیرند- در انتخابهای خود نظر به حیات ابدی ندارند و افقی را که برای زندگی خود ترسیم میکنند در محدودهی دنیا است، مثل موشی که فقط در حدّ لانهی خود برنامهریزی میکند. گفت:
آن سبب جانش وطن دید و قرار
اندر این سوراخ دنیا موش وار
هم در این سوراخ بنّایى گرفت
در خور سوراخ دانایى گرفت
پیشه هایى كه مر او را در مزید
كاندر این سوراخ كار آید، گزید
این مصیبت، مصیبت کمی نیست، چون در آن صورت تمام انتخابهای انسان به سوی ناکجاآباد خواهد بود.
این که ملاحظه میکنید اولیاء خدا دنیا را به چیزی نمیگیرند و به راحتی از آن گذر میکنند و خرامان خرامان حادثههای دنیا را پشت سر میگذارند، به این جهت است که نسبت به دنیا بصیرت و بینش پیدا کردهاند و گذران و فانیبودن آن را در پیشانیاش ملاحظه میکنند.
اگر انسان دنیا را جدّی گرفت، بقای آن را هم جدّی میگیرد و واقعاً فکر میکند چیزی پایدار و حقیقی است و لذا لوازم بقای دنیا را هم جدّی میگیرد و عملاً گرفتار ابزارهای دنیا میشود. اگر از نظر روحی، بودنمان در دنیا را خیلی جدّی گرفتیم، عملاً لوازم بودن را هم که عبارت باشد از ماشین، خانه، پول و شغل را هم جّدی میگیریم، در حالیکه اینها چیزهایی است که بخواهیم یا نخواهیم باید بگذاریم و برویم، اینها مثل سرابی هستند که نسبت به واقعیتِ ما جایی ندارند. حال ببینید چطوری اینها به زندگی بعضی گره میخورد، مثل نظرکردن به سرابی که در آن از واقعیت جز صورتهای خیالی چیز دیگری نیست. یک عمر چیزهایی را انتخاب کردیم که حالا نسبت به حیات ابدی ما هیچ نقشی ندارند. حضرت امام الموحدین(ع) آنچه را که باعث میشود در زندگی خود درست گزینش کنیم به ما متذکر میشوند، نمیفرمایند خانه و ماشین نداشته باش، میفرماید متوجه باش باید افق جانت را در جای دیگری غیر از این دنیا بیندازی. با این تذکر میخواهند جان انسان را جهت بدهند، که: «وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّكَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلْآخِرَةِ»؛ فرزندم! بدان که تو برای ابدیت خلق شدهای نه برای دنیا.
توجه به این نکته تمام نحوهی بودن ما را تغییر میدهد. اگر به خانه به عنوان ابزاری جهت رونق دادن به حیات ابدی بنگریم، معنی آن کاملاً فرق میکند با نظرکردن به خانه که جهت رونق زندگی دنیایی مدّ نظر ما باشد. وقتی به ابزارهای زندگی به عنوان وسیلهای جهت رونق حیات ابدی بنگریم، اولاً: نگاه خریداری به آنها نمیکنیم تا در قلب ما جای خود را باز کنند. ثانیاً: آنقدر به آن رنگ و لعاب نمیزنیم که از مقصدِ حقیقی استفاده از آن باز بمانیم و کارمان بشود رنگ و روغن زدن به ابزارهای دنیا. اگر بناست در یک رستورانی غذایی بخورید و آنجا را ترک کنید، در همان حدّ، از یک صندلی جهت خوردن غذا استفاده میکنید، بدون حساسیت زیاد یک صندلی انتخاب میکنید و روی آن مینشینید. حالا چقدر روی این صندلی در ذهن و فکر خود حساب باز میکنید؟ آیا حاضرید بیست دقیقه بگردید تا بهترین صندلی رستوران را انتخاب کنید؟ هیچ وقت این کار را نمیکنید، چون میدانید نیم ساعت دیگر باید بروید و دیگر رابطه شما با آن صندلی تمام میشود. و لذا به قدری که بتوانید از آن صندلی جهت غذا خوردن استفاده کنید به آن بهاء میدهید و نه بیشتر، حالا چه رنگ و چه مدل باشد، این حرفها نیست، چون هدفتان مشخص است و بر اساس آن هدف، انتخاب خود را انجام میدهید ولی کودکان در همان رستوران به شکل صندلی و رنگ آن حساسیت نشان میدهند، چون متوجه نیستند باید نیم ساعت دیگر بیرون بروند. اگر انسان نسبت به هدف اصلی خود که حیات ابدی است غفلت کند عملاً مانند کودکان بیش از اندازه به ابزارهای زندگی اهمیت میدهد و در نتیجه بیشتر عمر خود را صرف همین دنیا و ابزارهای آن میکند و در حالی وارد زندگی ابدی میشود که آن عالم را در دنیا مدّ نظر خود نداشت. گفت:
تا به دریا سیر اسب و زین بود
بعد از آنت مرکب چوبین بود
شما تا دم دریا میتوانید با اسب بروید بعد از آن باید مرکبتان را عوض کنید و قایق سوار شوید، وقتی به قلب خود فهماندیم که ابزارهای دنیایی تا در زندگی دنیایی هستیم به دنبال ما هستند و بعد باید آن را رها کرد، جای حقیقی آن در زندگی پیدا میشود. وقتی متوجه موقتیبودن دنیا شدید و بصیرت لازم را نسبت به دنیا پیدا کردید، برای هر ابزاری به اندازهای که در زندگی ابدی شما نقش دارد وقت صرف آن میکنید و دل را متوجه آن مینمایید. باید نیروهای خود را جمع کنیم تا بتوانیم بقیهی راه را طی کنیم. اگر تمام فکر و ذکر ما این باشد که صندلی پُزداری پیدا کنیم، بعد هم که وقت تمام میشود باید بگذاریم و برویم. پس چه موقع از آن استفاده کنیم، در این جا است که آنهمه گرمی بهدستآوردن صندلی پُزدار سرد و خنک میشود. گفت:
از آن سرد آمد آن کاخ دل آویز
که چون جا گرم کردی گویدت خیز
هر چه در صندلی پیدا کردن بیشتر وقت صرف کردی و انرژیت را صرف شکل و رنگ یک صندلی نیم ساعته نمودی، و آن شکل و رنگ را جدی گرفتی، در ملاقات با خدا بیشتر خجالت خواهی کشید حالا عکسش:
آنراکه جای نیست، همه شهرجای اوست
درویش هر جاکه شب آید سرای اوست
نخواستن دنیا بهجای خواستن آن
امامالموحدین(ع) میفرمایند: فرزندم همین قدر دنیا را بگیر که فعلاً در اختیار تو گذاشتهاند و خواستهاند ازآن استفاده کنی و از آن بدر آیی، پس آن را یک فرصت بدان. کسی که این حرف را زده چشم بیداری بوده است که میخواسته نه از دنیا خیلی انتظار برآوردن آرمانهای خود را داشته باشیم، و نه از آن حیات ابدی گسترده غافل شویم.
در شرح حال آیتالله سیدمحمدحسنطباطبائی«ره»(79) گفتهاند: «آقا سید حسن به جای خواستن دنیا، نخواستن دنیا را یاد گرفته بود» هرکس متوجه موقتیبودن دنیا شد به چنین هنری دست مییابد. جنس دنیا گذران است و لذا هر کس به آن دل بست دائماً با ناکامی روبهرو میشود. جوان و پیر هم ندارد، گاهی میپنداریم پیرها به موقتیبودن دنیا و به مرگ بهتر فکر میکنند در حالیکه تا منظر ما نسبت به دنیا عوض نشود هر چقدر هم از عمرمان بگذرد با همان منظر قبلی به دنیا مینگریم. موقتیبودن دنیا یک اصل است برای همهی آنهایی که در دنیا زندگی میکنند و این نکته همواره مدّ نظرشان است. هرکس بهتر این موضوع را دید سالمتر به سوی قیامت سیر میکند. اگر موقتیبودن دنیا دیده شود از همان جوانی زندگی ما به بهترین نحو جلو میرود و از فرصتها به بهترین نحو استفاده میگردد. چنین چشم بیداری، چه پیر باشد و چه جوان، توانسته است منظر خود را نسبت به دنیا درست کند و آن را در زندگی ادامه دهد. اتفاقاً اگر در جوانی انسان متوجه چنین نکتهای شد در پیری احساس نمیکند زندگی را باخته است، چون با بصیرت و چشمی بیدار زندگی دنیایی را دیده و با آن برخورد کرده است. در چنین بصیرتی است که نوع انتخابهای انسان همانند انتخاب سالکان کوی دوست میشود و یک لحظه نظر خود را از آن حیات ابدی، با آنهمه وسعت و ظرفیت، برنمیدارد. چنین انسانی مسلّم از زندگی اهل تجمل فاصله میگیرد و به ماوراء آرزوی افرادِ دنیازده میاندیشد.
وقتی دنیا در منظر انسان خراب شد خانهای آبادتر در منظر قلب او سر بر میآورد؛ گفت:
خانه بر کن، کز عقیق این یمن
صد هزاران خانه شاید ساختن
گنج زیر خانه است و چاره نیست
پس زهَدْم خانه مَنْدیش و مأیست
ما امروز متأسفانه گرفتار تمدنی هستیم که این تمدن به شدت بر دنیایی کردن زندگی میتَنَد و همین امر باعث شدهاست که ما سر گرمیهای دنیا را جدّی به حساب آوریم و آنها را جزء زندگی بگیریم و از همه چیزِ زندگی ابدی باز بمانیم. برای نجات یافتن از فرهنگِ دنیایی غرب و تحت تأثیر آن فرهنگ قرارنگرفتن، هیچ راهی نداریم مگر اینکه سخن امیرالمؤمنین(ع) را دائم مدّ نظر خود قرار دهیم که میفرمایند: «إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلْآخِرَةِ لَا لِلدُّنْیَا، وَ لِلْفَنَاءِ لَا لِلْبَقَاءِ، وَ لِلْمَوْتِ لَا لِلْحَیَاةِ».
فرزندم! بدان و بدان، تو برای آخرت خلق شدهای، نه برای دنیا، برای فناشدن در دنیا خلق شدهای و نه برای باقی بودن در آن، و برای مردن خلق شدهای و نه برای زندگی. فرزندم! اینطور نیست که اتفاقاً میمیری، بلکه یک سنت بزرگ و یک ارادهی اساسی در کار است که بنا نیست در این دنیا بمانی، پس طبیعیترین حرکت، حرکتی است که تو در انتخابهای خود طوری عمل کنی که متوجه باشی باید از این دنیا بگذری.