جلسه بیست و هفتم - برکات توجه به حیات ابدی
بسماللهالرحمنالرحیم
«...وَ اعْلَمْ یَا بُنَیَّ أَنَّكَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلْآخِرَةِ لَا لِلدُّنْیَا وَ لِلْفَنَاءِ لَا لِلْبَقَاءِ وَ لِلْمَوْتِ لَا لِلْحَیَاةِ وَ أَنَّكَ فِی قُلْعَةٍ وَ دَارِ بُلْغَةٍ وَ طَرِیقٍ إِلَى الْآخِرَةِ وَ أَنَّكَ طَرِیدُ الْمَوْتِ الَّذِی لَا یَنْجُو مِنْهُ هَارِبُهُ وَ لَا یَفُوتُهُ طَالِبُهُ وَ لَا بُدَّ أَنَّهُ مُدْرِكُهُ فَكُنْ مِنْهُ عَلَى حَذَرِ أَنْ یُدْرِكَكَ وَ أَنْتَ عَلَى حَالٍ سَیِّئَةٍ قَدْ كُنْتَ تُحَدِّثُ نَفْسَكَ مِنْهَا بِالتَّوْبَةِ فَیَحُولَ بَیْنَكَ وَ بَیْنَ ذَلِكَ فَإِذَا أَنْتَ قَدْ أَهْلَكْتَ نَفْسَكَ. یَا بُنَیَّ أَكْثِرْ مِنْ ذِكْرِ الْمَوْتِ وَ ذِكْرِ مَا تَهْجُمُ عَلَیْهِ وَ تُفْضِی بَعْدَ الْمَوْتِ إِلَیْهِ...»؛
و بدان كه تو براى آن جهان آفریده شده اى نه براى این جهان، و براى نیستى، نه براى زندگانى جاودان، و براى مردن آفریده شدهای نه زنده بودن. و بدان تو در منزلى هستى كه از آن رخت خواهى بست، و خانه اى كه بیش از روزى چند در آن نتوانى نشست، و در راهى هستى كه پایانش آخرت است، و شكار مرگى هستی كه گریزنده از آن نرهد، و آن را كه جوید بدو رسد و از دست ندهد، و ناچار پنجه بر تو خواهد افكند، پس بترس از آن كه چون تو را بیابد در حالتى باشى ناخوشایند: با خود از توبه سخن به میان آورده باشى، و او تو را از آن باز دارد، و خویشتن را تباه كرده باشى. فرزندم! فراوان به یاد مردن باش و یاد آنچه با آن بر مى آیى و آنچه پس از مردن روى بدان نمایى.
راز استفاده درست از دین
حضرت در این فراز میخواهند بفرمایند، جایگاه خودت را در هستی، کشف کن و در آن صورت است که جای خود را در دنیا میتوانی درست بشناسی و در موضعگیریهایت نسبت به دنیا درست عمل کنی.
مسئلهای که در بینش انسان بسیار اساسی است و اگر از آن غفلت شود چنانچه همهی انبیاء جمع بشوند و همهی معارف الهیه را به او بدهند، نمیتواند از آنها درست استفاده کند، مسئلهی موقتی یافتن خود در حیات زمینی است. غیر ممکن است بشر از معارف دینی درست استفاده کند مگر اینکه نحوهی گذرا بودن حیات زمینی را دائماً در منظر خود داشته باشد.
حضرت امام الموحدین(ع) به عنوان انسانی که با بصیرت کامل و به زیبایی تمام توانستند در زندگی دنیا موفق باشند، می فرمایند: فرزندم! نظر به موقتبودن حیات دنیایی خود را هرگز از دست مده. بودن مستمرِ تو یک طرف است، و زندگی موقت زمینی تو طرف دیگر. و این دو عموماً در زندگی مخلوط میشوند.
انسان به جان خود که رجوع کند، بهطور بدیهی خود را ابدی مییابد و چنین دریافتی از خود، دروغ نیست. به همین جهت احساس ابدی بودن خود را در حرکات و رفتارش نشان میدهد. اشتباهش این است که بودن ابدی خود را با ماندن در دنیا یکی میگیرد، واین منشأ همهی مصیبتها است. انسان ابدی است و رسیدن به چنین احساسی نیاز به استدلال ندارد، هر انسانی چنین احساسی دارد. هر چند اثبات این که انسان ابدی است از نظر فلسفی بسیارآسان است.کافی است شما متوجه جدایی نفس از تن باشید و اینکه نفسِ انسان مجرد است و موجود مجرد فانی شدنی نیست. ولی بدون این حرفها انسانها خود را یک موجود ابدی احساس میکنند و از نظر روانشناختی خود را در آینده حاضر مییابند. بنده حتی در کتاب «آثار منتخب» از لنین که به ادعای خودش یک مارکسیست است و همه چیز را ماده میداند و معتقد به قیامت نیست، چنین احساسی را مییافتم. احساس ابدی بودن در الفاظش ظاهر است. میگوید: آن وقتی که در آیندهی تاریخ ناظرِ حاکمیت سوسیالیست واقعی هستیم، همهی زحمات ما به ثمر میرسد. ملاحظه بفرمایید میگوید: وقتی ما در تاریخ آینده ناظر به ثمر رسیدن سوسیالیست هستیم. یعنی وقتی من میمیرم ولی آثار کارم میماند ناظر به ثمر رسیدن کارم هستم. این نشان میدهد که او از نظر روانشناختی خود را ناظر در آیندهی تاریخ میبیند.
احساس حضور در ابدیت
میخواهم عرض کنم یک آدم پیدا نمیکنید - چه کافر، چه مؤمن- که احساس ابدی بودن خود را منکر باشد، هر چند از نظر فلسفی نتواند آن احساس را اثبات کند. در بحثهای فلسفی، کلامی، ممکن است کسی از نظر مفهومی نتواند ابدیت خود را تصور کند، ولی در ساحت احساس خود همان موضوع را مییابد، مثل احساس ما نسبت به خدا که ممکن است به طور بدیهی و فطری به راحتی خدا را بپذیریم و روان ما متوجه او باشد، ولی پای استدلال که به میان میآید نتوانیم آن را اثبات کنیم و حتی از نظر استدلال به زعم خود، منکر خدا شویم. چون بعضاً مفاهیم عقلی ما با فطریات روانی ما هماهنگی ندارد. گاهی ما تصوری از خدا داریم که آن تصور را منکریم، در حالی که خدا را منکر نیستیم، در مورد معاد هم گاهی تصوری از بودن خود داریم که آن را منکریم، ولی بودن ابدی خودمان را منکر نیستیم. چون جان ما بودن ابدی را می شناسد. مشکل اینجاست که بودن ابدی خود را طوری تصور کنیم که گویا در این دنیا ابدی هستیم، عرض کردم همهی مصیبت از اینجا شروع میشود، و انسان به جهت این بینش غلط، همهی زندگی را با انتخابهای غلط ادامه میدهد. حضرت امامالموحدین(ع) در این فراز از نامه به فرزندشان در رابطه با توجه به ابدیت، یک بینش بسیار دقیق ارائه میدهند.
میفرمایند: فرزندم! «أَنَّكَ إِنَّمَا خُلِقْتَ لِلْآخِرَةِ لَا لِلدُّنْیَا» تو برای ابدیت آفریده شدهای و نه برای دنیا، تو برای دنیا خلق نشدهای، دنیا جنس گذران و تغییر است. در دنیا فرسایش و پیری هست، امّا جنس تو فرسایش و پیری نیست. تو غیر از بدن و اعضایت هستی. تو فقط تویی، جدا از بدن و اعضای آن. فرزندم! تو ابدیت داری ولی دنیا ابدیت ندارد، پس تو برای دنیا خلق نشدهای، خود را مواظب باش که به دنیای ناپایدار گره نزنی.
خیلی عجیب است که آدم خود را در سایههای زندگی مصرف کند. سایهها میمیرند و او میماند، ولی بدون هیچ محتوایی. کسی که وقتش را صرف سایه کرد، سایه چون حقیقت ندارد، میرود، اما او نمیرود. گفت:
عاقبت تو رفت خواهی ناتمام
کارهایت ابتر و نان تو خام
این که به خودت بفهمانی این دنیا نمیماند و تو میمانی و تو برای رفتنی، نه برای ماندن، چنین بصیرتی تمام موضعگیریهای انسان را تصحیح میکند. نمیدانم موضوع را از کدام طرفش نگاه کنیم، از خوبیهای توجه به ناپایدار بودن دنیا، یا از بدیهای غفلت از این موضوع.