خداوند؛ مطلوب حقیقی دعاکننده
مولوی در رابطه با امر فوق داستان آن اعرابی را میآورد که آمده بود از سلطان هدیهای بگیرد ولی جمال سلطان را دید و هدیه را فراموش کرد. گفت:
تا بدین جا بهر دینار آمدم
چون رسیدم مست دیدار آمدم
بهر نان شخصى سوى نانوا دوید
داد جان چون حُسن نانوا را بدید
بهر فرجه شد یكى تا گلستان
فرجه ى او شد جمال باغبان
همچو اعرابى كه آب از چَه كشید
آب حیوان از رخ یوسف چشید
رفت موسى كاتش آرد او به دست
آتشى دید او كه از آتش برست
جست عیسى تا رهد از دشمنان
بردش آن جستن به چارم آسمان
در این حالت رابطه بیواسطگی خدا با او به صورت بالفعل در قلبش محقق شده، تمام وجودش دعایی است که فقط به حق نظر دارد، نه دعایی که از او چیز دیگری جز او را بخواهد. هرچه از طرف او رسید همانی است که او میخواهد. پروانه زمانی دور شمع میگردد كه هنوز آتش نشده است، هنوز او و شمع دوتا هستند و هنوز پروانه از شمع جدا است، وقتی به آتش خورد، دیگر پروانه نیست كه بپرد، دیگر آتش است. مولوی در این رابطه میگوید:
من كسانی میشناسم ز اولیاء
كه دهانشان بسته باشد از دعا
نه یعنی اینها دعا نمیكنند، نمیتوانند به ما بگویند با دعایشان چه كارهایی انجام میدهند دعایشان برای حفظ ارتباط با خدا است و نه طلب غیر خدا از خدا. وگرنه چون جانشان عین نیاز است، پس عین دعا و طلب هستند تا در تشریع هماهنگ تکوین باشند.
پس از آنکه حضرت فرمودند: «وَ لَمْ یَفْضَحْكَ حَیْثُ الْفَضِیحَةُ بِكَ أَوْلَى»؛ پروردگار تو در هنگام دعا، آنجایی هم که به جا بود تو را به جهت گناهانت سرزنش کند، سرزنش نکرد و پردهات را ندراند. میفرمایند:
«وَ لَمْ یُشَدِّدْ عَلَیْكَ فِی قَبُولِ الْإِنَابَةِ وَ لَمْ یُنَاقِشْكَ بِالْجَرِیمَةِ وَ لَمْ یُؤْیِسْكَ مِنَ الرَّحْمَةِ بَلْ جَعَلَ نُزُوعَكَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَةً وَ حَسَبَ سَیِّئَتَكَ وَاحِدَةً وَ حَسَبَ حَسَنَتَكَ عَشْراً وَ فَتَحَ لَكَ بَابَ الْمَتَابِ وَ بَابَ الِاسْتِعْتَابِ»
و در پذیرفتن توبه بر تو سخت نگرفته و حساب گناهانت را نکشیده و از بخشایش نومیدت نگردانیده است، بلکه بازگشت از گناه را نیک شمرده و هر گناهی را یک گناه حساب کرده ولی هر کار نیک تو را ده برابر به حساب آورده، و درِ بازگشت را برایت باز گذارده است تا تمام شرایط برای برگشت بنده به پروردگارش فراهم گردد.
«فَإِذَا نَادَیْتَهُ سَمِعَ نِدَاكَ وَ إِذَا نَاجَیْتَهُ عَلِمَ نَجْوَاكَ فَأَفْضَیْتَ إِلَیْهِ بِحَاجَتِكَ»
و چون بخوانیاش متوجّه تو شود، و چون راز خود را با او در میان نهی به نجوای تو آگاه است، پس حاجت تو را روا میکند.
شما با دعا چه میكنید؟ وقتی دعا میكنید آنچه را در جان خود دارید برای او میگشایید: «وَ أَبْثَثْتَهُ ذَاتَ نَفْسِكَ»؛ مغز جانت را وصل به او میكنی «وَ شَكَوْتَ إِلَیْهِ هُمُومَكَ»؛ غم جدایی از او را با او در میان میگذاری و شکایت از دست خودت را به نزد او میبری «وَ اسْتَكْشَفْتَهُ كُرُوبَكَ»؛ و از او میطلبی تا غمزدگیات را برطرف کند. «كُرُوب»؛ یعنی خواطری كه قلبت را تنگ كرده است. با دعا، تقاضا داری که خداوند تو را از تنگناهای دوری از خودش آزاد کند و آنها را رفع نماید. «وَ اسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِكَ»؛ و در اموراتت از او مدد می گیری زیرا که:
بی عنایات حق و الطاف حق
گر ملک باشد ، سیه باشد ورق
اگر ما بدانیم كه مددگرفتن از خداوند چقدر كارساز است و چقدر در امورات خود بیخدا بودن مشكلزا است، آن وقت میفهمیم كه پیامبران با آن همه مشکلات، به جهت خداداشتن و از خدا کمک گرفتن چقدر راحت بودند. سنگ به پیشانی پیامبر(ص) میخورد امّا حضرت راحت بودند، چون میدانستند این فعالیتها در چه رابطهای است و زیر نظر چه کسی است و به چه نتیجهای میرسد.
در جنگ بدر مسلمانان برای مقابله با کفار یك شمشیر، یك اسب و چند شتر داشتند بقیه پیاده و با چوب میجنگیدند، و کلاً حدود سیصد نفر بودند، در حالیكه كفّار حدود هزار نفر بودند با وسایل جنگی فراوان. پیامبر خدا(ص) به درگاه خداوند استغاثه كردند، بعد كمی خاك به طرف دشمن پاشیدند و به لطف الهی بر آنها پیروز شدند، بعدها که مشركین مسلمان شدند گفتند نمیدانیم چه شد كه همة ما در اثر آن یک مشت خاک از هم پاشیدیم. خداوند میخواست از طریق جنگ بدر به مسلمانان همین را بگوید كه سیصد نفر را با پای پیاده و بدون وسیلة جنگی بر دشمن فراوان و سراپا مسلح پیروز كردیم، چون متوسل به خدا بودند، امّا در جنگ اُحد که مسلمانان مجهزتر بودند چون توسلشان به خدا ضعیف بود، خداوند به آنها نشان داد كه چیزی نیستند.
وقتی ما احساس كردیم كه چیزی شدیم خدا برای اینكه به ما اثبات كند چیزی نیستیم كمك خود را کم میكند، اما وقتی با تمام وجود گفتیم خدایا! ما هیچ نیستیم، وقتی ذُلّ عبودیت به قلبتان رسید، بدانید به جایی رسیدهاید. زمانی که امام رضا(ع) در طوس به شهادت رسیدند، امام جواد(ع) در مدینه بودند، از ایشان پرسیدند: از كجا فهمیدید كه به امامت رسیدهاید؟ فرمودند: یك ذلّت محض در مقابل خداوند در خود حس كردم، فهمیدم امام شدم! این ذلّت محض در مقابل خداوند، نور ارتباط محض با خدا را در جان حضرت بهوجود آورد. همان ارتباط مخصوصی که امام با خدا دارد.
اینجاست که حضرت میفرمایند: «وَ اسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِكَ»؛ در اموراتت از او کمک میجویی، این در شرایطی است که قلب انسان متوجه فقر خود و غنای حق شده است وگرنه:
دور می بینی سراب و می دوی
عاشق آن بینش خود می شوی
وقتی خود، قدرت و اندیشهی خود را دیدی، عملاً به سراب دلبستهای و هیچ بهرهای از فعالیتها نصیبت نمیشود.
ای انسانها! با ارتباط با خدا اوّلاً؛ جانتان به سوی حق وسعت مییابد. ثانیاً؛ دلتان متوجه محبوبتان میگردد، غمهایتان میرود، و اموراتتان به نتیجه میرسد و زندگی سراسر برکت میشود. در این دنیا چیزی سخت نیست، سختی از آنجا است که ما میخواهیم بیخدا زندگی کنیم و با عقلِ مستقلِ از خدا امورات خود را سر و سامان دهیم.هر چه بیشتر با خدا باشی بیشتر متوجه میشوی. آری هیچ چیز در این دنیا سخت نیست.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
جلسه بیست و ششم - دعا؛ دریچه خداداشتن
بسماللهالرحمنالرحیم
«وَ اعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ أَذِنَ لَكَ فِی الدُّعَاءِ وَ تَكَفَّلَ لَكَ بِالْإِجَابَةِ وَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَكَ وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَكَ وَ لَمْ یَجْعَلْ بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُكَ عَنْهُ وَ لَمْ یُلْجِئْكَ إِلَى مَنْ یَشْفَعُ لَكَ إِلَیْهِ وَ لَمْ یَمْنَعْكَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ وَ لَمْ یُعَاجِلْكَ بِالنِّقْمَةِ وَ لَمْ یُعَیِّرْكَ بِالْإِنَابَةِ وَ لَمْ یَفْضَحْكَ حَیْثُ الْفَضِیحَةُ بِكَ أَوْلَى وَ لَمْ یُشَدِّدْ عَلَیْكَ فِی قَبُولِ الْإِنَابَةِ وَ لَمْ یُنَاقِشْكَ بِالْجَرِیمَةِ وَ لَمْ یُؤْیِسْكَ مِنَ الرَّحْمَةِ بَلْ جَعَلَ نُزُوعَكَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَةً وَ حَسَبَ سَیِّئَتَكَ وَاحِدَةً وَ حَسَبَ حَسَنَتَكَ عَشْراً وَ فَتَحَ لَكَ بَابَ الْمَتَابِ وَ بَابَ الِاسْتِعْتَابِ فَإِذَا نَادَیْتَهُ سَمِعَ نِدَاكَ وَ إِذَا نَاجَیْتَهُ عَلِمَ نَجْوَاكَ فَأَفْضَیْتَ إِلَیْهِ بِحَاجَتِكَ وَ أَبْثَثْتَهُ ذَاتَ نَفْسِكَ وَ شَكَوْتَ إِلَیْهِ هُمُومَكَ وَ اسْتَكْشَفْتَهُ كُرُوبَكَ وَ اسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِكَ، وَ سَأَلْتَهُ مِنْ خَزَائِنِ رَحْمَتِهِ مَا لَا یَقْدِرُ عَلَى إِعْطَائِهِ غَیْرُهُ مِنْ زِیَادَةِ الْأَعْمَارِ وَ صِحَّةِ الْأَبْدَانِ وَ سَعَةِ الْأَرْزَاقِ ثُمَّ جَعَلَ فِی یَدَیْكَ مَفَاتِیحَ خَزَائِنِهِ بِمَا أَذِنَ لَكَ فِیهِ مِنْ مَسْأَلَتِهِ فَمَتَى شِئْتَ اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعْمَتِهِ وَ اسْتَمْطَرْتَ شَآبِیبَ رَحْمَتِهِ».
آگاه باش آنكه گنجینههای آسمانها و زمین در دست اوست، به تو رخصت دعا داد و اجابت آن را كفایت كرد و تو را بفرمود كه دست نیاز به سوی او برداری تا نیازت برآورد، و از او طلب رحمت كنی تا بر تو رحمت كند، و میان تو با خویش هیچكس را حجاب نكرد و تو را به كسی وانگذاشت تا نزد او برای تو میانجیگری كند، از این بازت نداشت كه اگر گناه کردی درِ توبه بكوبی، و در خشم بر تو شتاب نورزیده و چون به او باز گردی سرزنشت نكند و آنجا كه سزاوار رسوایی بودی رسوایت نساخت، و در قبول توبه برتو سخت نگرفت، و به سبب گناه با تو مناقشه نكرد، و از رحمت خویش نومیدت نفرمود، و درِ توبه بر تو نبست، بلكه توبهات را كاری نیكو دانست، و گناهت را یك، و كارِ نیكویت را ده به شمار آورد. درِ توبه و باب طلب خشنودی خویش باز گذارد. فرمود؛ هنگاهی كه او را بخوانی ندای تو را میشنود و توجه می کند، و چون با او به نهان رازگویی، گفتگوی نهانت میداند. نیاز خود بر او عرضه میداری و از حال دل پرده برمیگیری و درد دل با او در میان مینهی و از غمها شكوه میكنی و از او غم زدایی میطلبی و در كارها مدد میجویی، و از گنجینه هاى رحمت او آن را خواهى كه بخشیدنش از جز او نیاید: از افزون كردن مدت زندگانى و تندرستیها و در روزی ها فراوانى.
پس كلید گنجهاى خود را در دو دستت نهاده كه به تو رخصت سؤال از خود را داده تا هرگاه خواستى درهاى نعمت او را با دعا بگشایى، و باریدن باران رحمتش را طلب نمایى.
همچنان که مستحضرید حضرت در نامهای که به فرزندشان نوشتند تا با همه جوانان سخن گفته باشند، پس از توجه به معاد، موضوع اُنس با خدا از طریق دعا را پیش کشیدند تا روشن کنند در موضوع دعا رمز و رازها و سنن مهمی نهفته است و خداوند قواعدی بس امید بخش را در دعا قرار داده است. حضرت فرمودند: بدان کسیکه خزائن آسمان و زمین در دست اوست به تو اجازه دعا کردن داده و در این رابطه هیچ مانعی هم به وجود نیاورده است، حتی اگر بخواهی از گناهانت توبه کنی هیچ سرزنشت نمیکند. و در پذیرش توبه بر تو سخت نگرفته و حساب گناهانت را نکشیده و در آن با تو مناقشه نکرده و از رحمت خود تورا نومید نگردانیده است. بلکه بازگشت از گناه را و کندهشدن از آن را نیک شمرده و هر گناهت را یکی به حساب آورده ولی هر کار حسنه را ده برابر حساب کرده است، تا انسان با انجام اعمال حسنه جانش به شعف آید و شیرینی آن کار سراسر قلب اورا اشباع کند. ای فرزندم: و برای تو باب برگشت به خود را باز کرده است تا از مقصد اصلی باز نمانی. چون ندا کنی به ندایت توجه میکند، و به تقاضای تو بیمحلی نمینماید. و چون در درون خود با او نجوا کنی نجوایت را میداند و بدان علم دارد، هر چند به زبان نیاوری. پس نیازت را به او عرضه میکنی و آنچه در درون داری در مقابل او آشکار میگردانی، واز گرفتاریهایت با او درد دل میکنی و از وی چاره غمهایت را میجویی. و از او در امورت مدد میخواهی، تا جهت جانت از معبودت منصرف نگردد و به افراد و چیزهایی امیدوار گردی که ناکامت میکنند.
نقش دعا در وسعت روح
دعا یک بحث فلسفی دارد، یک بحث عاطفی. مطمئناً انسان با توجه به جنبهی مجردش، هراندازه به موجودات محدود گره بخورد، محدودتر میشود و هر اندازه خود را به عوالم و حقایق نامحدود متصل گرداند، وسعت مییابد و تضاد بین روح و بدن را به نفع روح جلو میبرد. گفت :
برگشاده روح بالا بالها
تن زده اندر زمین چنگالها
روح ذاتاً مجرد است و محدودیت زمانی و مکانی ندارد، هر چه به موجودات محدود گره بخورد به ضدِّ خودش گره خورده است و هر چه به نامحدودها وصل بشود به حقیقت خود نزدیک شده است. مولوی در رابطه با این اصل میگوید:
گر درطلب منزل جانی، جانی
گر در طلب لقمه نانی، نانی
این نکته به رمز گویمت تا دانی
هرچیز که ا ندرپی آنی،آنی
یعنی شخصیت ما محدود میشود به مطلوب ما. و لذا در جایی دیگر میگوید:
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
یار یکی انبان خون، یار یکی شمس ضیا(65)
ابتدا باید این موضوع برای ما روشن شود که انسان به وسعت هستی است. به اصطلاح فلسفه، انسان «کلِّ ماسِوای الله»؛ است. فیلسوفان بزرگ میفرمایند حدِّ انسان «لایقف» است و به هیچ مرتبهای محدود نمیشود. این طور نیست که مرتبهای که مَلک قرار دارد دیگر آنجا، محل حضور انسان نباشد، بالاترین مقام، مقامِ روح است که فوق ملائکه است و ملائکه به مدد روح نازل میشوند.(66) قرآن میفرماید: «فَإِذَا سَوَّیْتُهُ وَنَفَخْتُ فِیهِ مِن رُّوحِی»؛(67) یعنی چون بدن انسان در دوره جنینی آمادهی پذیرش روح شد، جلوهی تازهای از روح را بر آن دمید.
پس خداوند در مرتبه پایینِ وجود انسان که همان بدنش باشد، پرتوی از آن روح را میدمد. در حالی که اصل روح که حقیقت انسان است بالاترین مخلوق و اولین مخلوق است، لذا اینکه میفرماید انسان «لایقف» است و محدود به هیچ حدّی نیست حرف دقیقی است، چون اصل و حقیقت انسان از ملائکه هم بالاتر است.
حال اگر این انسان با چنین وسعتی به غیر خدا نظر کرد، حدّ خود را محدود کرده است. از طرفی اگر حدّ خود را محدود کرد، بر خلاف ذاتش عمل کرده، مثل آن است که پرندهای را اسیر قفس کنند. درواقع انسان با نظرکردن به غیر خدا، و با محدود کردن حدّ خود، ارادهی خود را بر خلاف ذاتش مدیریت کرده است. و عملاً ذات خود را در مطلوبی غیر از خدا محبوس نموده است.
حتماً مستحضرید که نظر به مظاهر عالیه ربالعالمین یعنی ائمه معصومین(ع) نه تنها جان ما را محدود نمیکند بلکه توجه به مقصد اصلی را برای ما ملموس میگرداند، از این جهت است که گفته میشود امام مقصد روح انسانها است.(68) چون امام سراسر شخصیتش اشاره به حق است. و آئینهی جمال الهی است. به همین جهت میفرمایند: «نَحْنُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى الَّتِی لَا یَقْبَلُ اللَّهُ مِنَ الْعِبَادِ عَمَلًا إِلَّا بِمَعْرِفَتِنَا»(69) ما آن اسماى حسنایی هستیم كه خداوند عملى را از بندگان قبول نخواهد كرد مگر با معرفت ما.
پس در واقع امام خودشان جلوهی اسماءالهی هستند. به طوری که در نظر به امام، در امام متوقف نمیشوید، بلکه در آینه جمال امام حق را میبینید. عمان سامانی در همین رابطه میگوید:
به پرده بود جمال جمیل عزّوجل
علی شد آینه خیر الکلام قلّ و دل
پس دو باره به عرض بنده عنایت داشته باشید که روح انسان اگر به غیر خدا گره بخورد، خودش را به ضدِّ خودش وارد محدودیتها کرده است. و راه نجات این است که این محدودیت را با توجه قلب به پروردگار و به عالم غیب از بین ببرد. قبلاً تأکید شد «خدادانی» و این که بدانیم در عالم خدایی هست کارساز نیست، «خدا داشتن» کارساز است.( (70یک عده آن چنان در ظلماتاند که خداوند به کلّی نظر خود را از آنها برداشته و لذا منکر خدا هستند. ولی عدهی زیادی میدانند خدا هست اما خدا برای آنها هیچ ظهور و نوری ندارد. اینها از نظر بهره بردن از نور خدا، تا حدّی مثل اولیها هستند. عدهای هم بحمدالله با خدایی که هست مرتبطاند و آنچنانکه خداوند در عالم به عنوان حی، قیوم و سمیع و بصیر در صحنه هست، او را یافتهاند و به واقع از نور او کمک میگیرند و به حیات او حیات مییابند. گفت:
چون که غم پیش آیدت در حق گریز
هیچ جز حق غم گساری دیدهای؟
مشکل این طور حل میشود که انسان بتواند با خدای واقعی، نه خدایی که در ذهن هست، مرتبط شود. خدا داشتن یعنی از محدودیتها به سوی نامحدود گریختن، در دعا به خدا اظهار میداریم: «فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْكَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْكَ»؛(71) خدایا! فرار کردم به سوی تو. دیوارههای تنگ مادی که بر جان من دارد فشار میآورد را رها کردهام و به توی نامحدود روی آوردم و این معنی خداداشتن است. گفت:
خلاف طریقت بود کاولیاء
تمنّا کنند از خدا جز خدا
یعنی اولیاء خدا از خدا غیر خود خدا را نمیخواهند. یکی از دوستان میپرسیدند که اگر رفتیم مشهد چه قصدی بکنیم و در محضر حضرت ثامنالحجج(ع) چه بخواهیم؟ عرض کردم ما در عمق جان خود محبّت به اهل البیت را داریم ولی آن را در روزمرّگیها گم میکنیم. میرویم به زیارت اهل البیت تا گم شدهمان را پیدا کنیم. و گمشدهی ما انسانهایی هستند که از یک طرف نمایش توجه کامل به خدایند و از طرف دیگر متذکر ما میباشند که مقصد و مقصود خود را جز خدا قرار ندهیم. مگر میشود قلبی که طالب خدای بینهایت است نظر به چنین انسانهایی نداشته باشد و راه را گم نکند؟ زیارت انسانهایی که همواره در حیاتاند موجب میشود که نظر و محبّت به خدا گم نشود. امامان خودِ گم شدهی ما هستند. چرا انسان در ذات خود محبت به اهل البیت(ع) دارد؟ برای این که آنها خودِ اصیل ما هستند، مگر نمیخواهی با وجه نامحدود خود با نامحدود مطلق مرتبط شوی؟ امامان، مظهر کامل این راهاند. پس در واقع با نظر و زیارت امام (ع) فقط حق مقصد است. هرکس و هرچیز غیر حق اگر مقصد انسان شد انسان در آن صورت به ذات خودش جفا کرده است. یعنی ذات نامحدود را در محدود متوقف کرده است.