دعا و رابطه بیواسطه با خدا
حضرت در ادامه میفرمایند:
«وَ لَمْ یَجْعَلْ بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُكَ عَنْهُ»؛
و بین خودش و تو واسطه قرار نداده تا آن واسطه او را از تو محجوب کند. کاری کرده تا همینکه اراده کنیم او را نزد خود بیابیم. چون شما ذاتاً مجرّدید و آزاد از زمان و مکان. خدا هم به نحو اطلاق مجرّد است. بین مجرّد با مجرّد فاصلهای نیست، مادّه كه نیستند که بُعد داشته باشد، پس شما در ذاتِ مجردِ خود همهجا هستید. «مَنِِ» انسان لامكان و لازمان است، خدا هم به نحو اطلاق محدود به مكان و زمان نیست، پس شما با خدا هیچ فاصلهای ندارید، برای ارتباط با خدا فقط توجّه به او کافی است، همینکه قلب از حجابِ مخلوقات آزاد شد و نظرِ خود را از آنها به عنوان موجودات مستقل منصرف نمود، خدا را در نزد خود مییابد، و به همین جهت حضرت(ع) در واقع، واقعیترین واقعیات را مطرح میکنند.
میفرمایند: «وَ لَمْ یَجْعَلْ بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُكَ عَنْهُ»؛ در راستای طلب از او، بین تو و خودش، كسی را واسطه قرار نداد تا تو از ارتباط با او محروم باشی. «وَ لَمْ یُلْجِئْكَ إِلَى مَنْ یَشْفَعُ لَكَ إِلَیْهِ»؛ اصلاً چیزی نگذاشته كه تو مجبور باشی آن را شفیع بین خود و او قرار دهی.
همچنانکه ملاحظه فرمودید؛ روند دعا دو مرحله است. اوّل: بخواه، دوم: امیدوار باش واسطهای نیست؛ خودت بخواه، و فقط هم از او بخواه. اول میگوید: بخواه، بعد میگوید: از او بخواه، بعد هم میگوید چه چیز بخواه، عطا و رحمتش را بخواه. سپس میفرماید ممكن است شیطان سر به سرت بگذارد و بگوید:«تو چیزی نیستی که خدا به تو نظر کند، تو گناهكار هستی!» این چه حرفی است؟! تو خدا را برای قلبت كشف كن اوست که خدایی میکند.
تو مگو ما را به آن شه راه نیست
با کریمان کارها دشوار نیست
آری خدا هست، ولی گاهی مال ما نیست، چون ما خود را به چیزهای دیگر سپردهایم. حضرت میخواهند این مسئله را برای ما خوب روشن کنند كه حقیقتاً خدا مال ما است مواظب باش تو بیخدا نشوی. در ادامه میفرمایند:
«وَ لَمْ یَمْنَعْكَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ وَ لَمْ یُعَاجِلْكَ بِالنِّقْمَةِ وَ لَمْ یُعَیِّرْكَ بِالْإِنَابَةِ»؛
اگر گناه كردی تو را از توبه منع نکرده است، نمیگوید توبه نكن، میگوید: برگرد و توبه كن! و اگر بدی كردی زود عذاب نمیدهد، شرایط برگشت تو را فراهم میکند. اگر گفتی اشتباه كردم، نمیگوید برو، و شروع کند به سرزنش تو که چرا گناه کردی.
فرهنگ بشرهای جدا شده از خدا اینگونه است كه اگر كسی كار بدی كرد و گفت ببخشید، میگویند: نه دیگر فایدهای ندارد، امّا فرهنگ خدا اینگونه نیست. فرهنگ ارتباط با خدا یك فرهنگ خاص است كه باید دربارهاش فكر كنیم، فرهنگ ارتباط با خدا یك استعداد است كه در جان همهی ما نهفته است، باید آن را كشف كنیم. آری «وَ لَمْ یُعَیِّرْكَ بِالْإِنَابَةِ»؛ وقتی به سوی او برگشتی تو را سرزنش نمیكند، وقتی میگویی اشتباه كردم، نمیگوید چرا گناه کردی که حالا پشیمان شوی.
«وَ لَمْ یَفْضَحْكَ حَیْثُ الْفَضِیحَةُ بِكَ أَوْلَى»؛
و رسوایت نکرد آنجایی که جا داشت آبرویت را بریزد، تا فرصت برگشت از دست نرود.
میگویند: شخص مؤمنی خدمت یکی از عرفا رسید که عالم به اسم اعظم بود و تقاضا کرد اسم اعظم را به او بیاموزد، آن عارف اِبا کرد و او اصرار نمود، بالأخره یک شرط گذارد تا آن را انجام دهد سپس اسم اعظم را به او آموزش دهد. گفت: فردا صبح میروی کنار فلان جادّه مدتی توقف میکنی، هر چه دیدی بیا گزارش کن تا اسم اعظم را به تو آموزش دهم. آن شخص همان کار را کرد، مدتی که در آن جادّه منتظر بود دید پیرمرد هیزمشکنی با پشتهای از هیزم آمد کنار جادّه تا هیزمهایش را بفروشد. چیزی نگذشت مأموران دولت آمدند که هیزمهای او را به اندک پولی بخرند، او نداد او را محکم زدند و هیزمهای او را گرفتند و بدون آنکه پولی به او بدهند رفتند. آن شخص ناظر ماجرا بود و خیلی ناراحت شد، برگشت خدمت مرد عارف گفت: اگر اسم اعظم را به من آموخته بودی انتقام آن مظلوم را میگرفتم، آن عارف گفت آن پیرمرد هیزمشکن را که دیدی، همان کسی است که اسم اعظم را به من آموخته، ببین چقدر اهل تحمّل بود، حالا حساب کار خود را بکن. عرضم این است که اولیاء خدا که منوّر به نور الهی هستند به این زودی جواب گناهان افراد را کف دستشان نمیگذارند و ضایعشان نمیکنند، حالا ببینید خودِ خداوند چگونه در مقابل گناهان بندگانش برخورد میکند که حضرت میفرماید: «وَ لَمْ یَفْضَحْكَ حَیْثُ الْفَضِیحَةُ بِكَ أَوْلَى»؛ و رسوایت نکرد آنجایی که به ظاهر شایستهی رسوایی بودی. به تعبیر دیگر آنجایی كه جا داشت آبرویت را بریزد، آبروی تو را نریخت، تا فرصت برگشت از دست نرود. شیطان میگوید توبه و پشیمانی از گناهان فایده ندارد، امام معصوم میفرماید: اگر گناهکاری و در مقابل فرمان او عصیان کردهای این طور نیست كه در همان لحظه با تو برخورد كند. حتّی وقتی جا داشت بیآبرو شوی، بیآبرویت نمیكند، حالا در رابطه با چنین خدایی هر لحظه میتوانی بگوئی ای خدا! و راه خود را به سوی او باز کنی.
گاهی در یک به خود آمدن انسان حس می كند كه هیچ ندارد. آنوقت است که سخن حضرت به کار انسان میآید و میبیند چقدر راحت توانست با خدا ارتباط برقرار کند. گفت:
چون که غم پیش آیدت در حق گریز
هیچ جز حق غمگساری دیده ای؟
اگر نجوا كنی میشنود، زمزمه كنی میشنود و چون خودش اجازه داده است که دعا کنیم حاجتت را برآورده میکند، مگر اینکه دل در جای دیگر باشد، گفت:
توبه بر لب، سبحه بر كف، دل پر از شوق گناه
معصیت را خنده میآید ز استغفار ما
گاهی خودِ معصیت هم از كار کسی که به ظاهر تسبیح به دست گرفته و با لب توبه میکند ولی دلش متوجه غیر خدا است، خندهاش میگیرد. میگوییم: خدایا اشتباه كردیم! ولی دلمان هنوز به سوی معصیت است و از ظلمات معصیت متنفّر نشدهایم. اگر طلب خود را از عمق وجود و با قلب بگوئیم، برآورده میكند. چون در دعای واقعی مغز وجود خود را به سوی حق میگسترانی تا از انوار کمال مطلق او بهرهمند شوی. دعا یعنی همین، یعنی مغز جانت را به سوی او بگسترانی، آن وقت تو «خدا مَرد» میشوی.
ای فسرده عاشق ننگین نمد
کو زبیم جان زجانان میرمد
انسان گاهی از ترس جانش از جانان میرمد در حالی كه این جان از جانان است.
جوی دیدی كوزه اندر جویریز
آب را از جوی كی باشد گریز
تو جلوة جانانی، هر چه بخواهی پیش اوست حالا آیا میشود از جانان جدا شوی و به غیر او نظر کنی و چیزی به دست آوری؟
آب كوزه چون در آب جو شود
محو در وی گردد و او جو شود
انسان با توجه کاملِ قلبی به خدا، آنچنان غرق خدا میشود که دیگر احساس فقر نمیکند، دیگر این کوزه به وسعت جو شده و از محدودیت کوزه بودن در آمده است. دیگر نمیتوانی بگویی: «من»، دیگر از من و منیت خلاص شدی. بعضی از بزرگان به جایی میرسیدند كه دیگر تصوّری از منِِ خود به عنوان یک وجود منفردِ مستقل نداشتند. گفت:
من چه گویم، یك رگم هوشیار نیست
بهر آن یاری كه نامش یار نیست
این حروف واسطه، ای یار غار
پیش واصل، خار باشد خارِ خار
كسی كه وصل شد هر حرفی بزند به این قصد که وصل خود را وصف کند، همان حرف حجاب موضوع میشود. آنچنان حق را در منظر خود مییابد که دیگر نمیتواند چیزی بخواهد، ابتدا با دعا شروع کرد آمد از خدا چیزی بخواهد، حالا که با خودِ خدا روبهرو شده است دیگر نمیتواند از خدا روی برگرداند و به آن چیزی نظر کند که از خدا میخواست.
خداوند؛ مطلوب حقیقی دعاکننده
مولوی در رابطه با امر فوق داستان آن اعرابی را میآورد که آمده بود از سلطان هدیهای بگیرد ولی جمال سلطان را دید و هدیه را فراموش کرد. گفت:
تا بدین جا بهر دینار آمدم
چون رسیدم مست دیدار آمدم
بهر نان شخصى سوى نانوا دوید
داد جان چون حُسن نانوا را بدید
بهر فرجه شد یكى تا گلستان
فرجه ى او شد جمال باغبان
همچو اعرابى كه آب از چَه كشید
آب حیوان از رخ یوسف چشید
رفت موسى كاتش آرد او به دست
آتشى دید او كه از آتش برست
جست عیسى تا رهد از دشمنان
بردش آن جستن به چارم آسمان
در این حالت رابطه بیواسطگی خدا با او به صورت بالفعل در قلبش محقق شده، تمام وجودش دعایی است که فقط به حق نظر دارد، نه دعایی که از او چیز دیگری جز او را بخواهد. هرچه از طرف او رسید همانی است که او میخواهد. پروانه زمانی دور شمع میگردد كه هنوز آتش نشده است، هنوز او و شمع دوتا هستند و هنوز پروانه از شمع جدا است، وقتی به آتش خورد، دیگر پروانه نیست كه بپرد، دیگر آتش است. مولوی در این رابطه میگوید:
من كسانی میشناسم ز اولیاء
كه دهانشان بسته باشد از دعا
نه یعنی اینها دعا نمیكنند، نمیتوانند به ما بگویند با دعایشان چه كارهایی انجام میدهند دعایشان برای حفظ ارتباط با خدا است و نه طلب غیر خدا از خدا. وگرنه چون جانشان عین نیاز است، پس عین دعا و طلب هستند تا در تشریع هماهنگ تکوین باشند.
پس از آنکه حضرت فرمودند: «وَ لَمْ یَفْضَحْكَ حَیْثُ الْفَضِیحَةُ بِكَ أَوْلَى»؛ پروردگار تو در هنگام دعا، آنجایی هم که به جا بود تو را به جهت گناهانت سرزنش کند، سرزنش نکرد و پردهات را ندراند. میفرمایند:
«وَ لَمْ یُشَدِّدْ عَلَیْكَ فِی قَبُولِ الْإِنَابَةِ وَ لَمْ یُنَاقِشْكَ بِالْجَرِیمَةِ وَ لَمْ یُؤْیِسْكَ مِنَ الرَّحْمَةِ بَلْ جَعَلَ نُزُوعَكَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَةً وَ حَسَبَ سَیِّئَتَكَ وَاحِدَةً وَ حَسَبَ حَسَنَتَكَ عَشْراً وَ فَتَحَ لَكَ بَابَ الْمَتَابِ وَ بَابَ الِاسْتِعْتَابِ»
و در پذیرفتن توبه بر تو سخت نگرفته و حساب گناهانت را نکشیده و از بخشایش نومیدت نگردانیده است، بلکه بازگشت از گناه را نیک شمرده و هر گناهی را یک گناه حساب کرده ولی هر کار نیک تو را ده برابر به حساب آورده، و درِ بازگشت را برایت باز گذارده است تا تمام شرایط برای برگشت بنده به پروردگارش فراهم گردد.
«فَإِذَا نَادَیْتَهُ سَمِعَ نِدَاكَ وَ إِذَا نَاجَیْتَهُ عَلِمَ نَجْوَاكَ فَأَفْضَیْتَ إِلَیْهِ بِحَاجَتِكَ»
و چون بخوانیاش متوجّه تو شود، و چون راز خود را با او در میان نهی به نجوای تو آگاه است، پس حاجت تو را روا میکند.
شما با دعا چه میكنید؟ وقتی دعا میكنید آنچه را در جان خود دارید برای او میگشایید: «وَ أَبْثَثْتَهُ ذَاتَ نَفْسِكَ»؛ مغز جانت را وصل به او میكنی «وَ شَكَوْتَ إِلَیْهِ هُمُومَكَ»؛ غم جدایی از او را با او در میان میگذاری و شکایت از دست خودت را به نزد او میبری «وَ اسْتَكْشَفْتَهُ كُرُوبَكَ»؛ و از او میطلبی تا غمزدگیات را برطرف کند. «كُرُوب»؛ یعنی خواطری كه قلبت را تنگ كرده است. با دعا، تقاضا داری که خداوند تو را از تنگناهای دوری از خودش آزاد کند و آنها را رفع نماید. «وَ اسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِكَ»؛ و در اموراتت از او مدد می گیری زیرا که:
بی عنایات حق و الطاف حق
گر ملک باشد ، سیه باشد ورق
اگر ما بدانیم كه مددگرفتن از خداوند چقدر كارساز است و چقدر در امورات خود بیخدا بودن مشكلزا است، آن وقت میفهمیم كه پیامبران با آن همه مشکلات، به جهت خداداشتن و از خدا کمک گرفتن چقدر راحت بودند. سنگ به پیشانی پیامبر(ص) میخورد امّا حضرت راحت بودند، چون میدانستند این فعالیتها در چه رابطهای است و زیر نظر چه کسی است و به چه نتیجهای میرسد.
در جنگ بدر مسلمانان برای مقابله با کفار یك شمشیر، یك اسب و چند شتر داشتند بقیه پیاده و با چوب میجنگیدند، و کلاً حدود سیصد نفر بودند، در حالیكه كفّار حدود هزار نفر بودند با وسایل جنگی فراوان. پیامبر خدا(ص) به درگاه خداوند استغاثه كردند، بعد كمی خاك به طرف دشمن پاشیدند و به لطف الهی بر آنها پیروز شدند، بعدها که مشركین مسلمان شدند گفتند نمیدانیم چه شد كه همة ما در اثر آن یک مشت خاک از هم پاشیدیم. خداوند میخواست از طریق جنگ بدر به مسلمانان همین را بگوید كه سیصد نفر را با پای پیاده و بدون وسیلة جنگی بر دشمن فراوان و سراپا مسلح پیروز كردیم، چون متوسل به خدا بودند، امّا در جنگ اُحد که مسلمانان مجهزتر بودند چون توسلشان به خدا ضعیف بود، خداوند به آنها نشان داد كه چیزی نیستند.
وقتی ما احساس كردیم كه چیزی شدیم خدا برای اینكه به ما اثبات كند چیزی نیستیم كمك خود را کم میكند، اما وقتی با تمام وجود گفتیم خدایا! ما هیچ نیستیم، وقتی ذُلّ عبودیت به قلبتان رسید، بدانید به جایی رسیدهاید. زمانی که امام رضا(ع) در طوس به شهادت رسیدند، امام جواد(ع) در مدینه بودند، از ایشان پرسیدند: از كجا فهمیدید كه به امامت رسیدهاید؟ فرمودند: یك ذلّت محض در مقابل خداوند در خود حس كردم، فهمیدم امام شدم! این ذلّت محض در مقابل خداوند، نور ارتباط محض با خدا را در جان حضرت بهوجود آورد. همان ارتباط مخصوصی که امام با خدا دارد.
اینجاست که حضرت میفرمایند: «وَ اسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِكَ»؛ در اموراتت از او کمک میجویی، این در شرایطی است که قلب انسان متوجه فقر خود و غنای حق شده است وگرنه:
دور می بینی سراب و می دوی
عاشق آن بینش خود می شوی
وقتی خود، قدرت و اندیشهی خود را دیدی، عملاً به سراب دلبستهای و هیچ بهرهای از فعالیتها نصیبت نمیشود.
ای انسانها! با ارتباط با خدا اوّلاً؛ جانتان به سوی حق وسعت مییابد. ثانیاً؛ دلتان متوجه محبوبتان میگردد، غمهایتان میرود، و اموراتتان به نتیجه میرسد و زندگی سراسر برکت میشود. در این دنیا چیزی سخت نیست، سختی از آنجا است که ما میخواهیم بیخدا زندگی کنیم و با عقلِ مستقلِ از خدا امورات خود را سر و سامان دهیم.هر چه بیشتر با خدا باشی بیشتر متوجه میشوی. آری هیچ چیز در این دنیا سخت نیست.
«والسلام علیكم و رحمةالله و بركاته»
جلسه بیست و ششم - دعا؛ دریچه خداداشتن
بسماللهالرحمنالرحیم
«وَ اعْلَمْ أَنَّ الَّذِی بِیَدِهِ خَزَائِنُ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ قَدْ أَذِنَ لَكَ فِی الدُّعَاءِ وَ تَكَفَّلَ لَكَ بِالْإِجَابَةِ وَ أَمَرَكَ أَنْ تَسْأَلَهُ لِیُعْطِیَكَ وَ تَسْتَرْحِمَهُ لِیَرْحَمَكَ وَ لَمْ یَجْعَلْ بَیْنَكَ وَ بَیْنَهُ مَنْ یَحْجُبُكَ عَنْهُ وَ لَمْ یُلْجِئْكَ إِلَى مَنْ یَشْفَعُ لَكَ إِلَیْهِ وَ لَمْ یَمْنَعْكَ إِنْ أَسَأْتَ مِنَ التَّوْبَةِ وَ لَمْ یُعَاجِلْكَ بِالنِّقْمَةِ وَ لَمْ یُعَیِّرْكَ بِالْإِنَابَةِ وَ لَمْ یَفْضَحْكَ حَیْثُ الْفَضِیحَةُ بِكَ أَوْلَى وَ لَمْ یُشَدِّدْ عَلَیْكَ فِی قَبُولِ الْإِنَابَةِ وَ لَمْ یُنَاقِشْكَ بِالْجَرِیمَةِ وَ لَمْ یُؤْیِسْكَ مِنَ الرَّحْمَةِ بَلْ جَعَلَ نُزُوعَكَ عَنِ الذَّنْبِ حَسَنَةً وَ حَسَبَ سَیِّئَتَكَ وَاحِدَةً وَ حَسَبَ حَسَنَتَكَ عَشْراً وَ فَتَحَ لَكَ بَابَ الْمَتَابِ وَ بَابَ الِاسْتِعْتَابِ فَإِذَا نَادَیْتَهُ سَمِعَ نِدَاكَ وَ إِذَا نَاجَیْتَهُ عَلِمَ نَجْوَاكَ فَأَفْضَیْتَ إِلَیْهِ بِحَاجَتِكَ وَ أَبْثَثْتَهُ ذَاتَ نَفْسِكَ وَ شَكَوْتَ إِلَیْهِ هُمُومَكَ وَ اسْتَكْشَفْتَهُ كُرُوبَكَ وَ اسْتَعَنْتَهُ عَلَى أُمُورِكَ، وَ سَأَلْتَهُ مِنْ خَزَائِنِ رَحْمَتِهِ مَا لَا یَقْدِرُ عَلَى إِعْطَائِهِ غَیْرُهُ مِنْ زِیَادَةِ الْأَعْمَارِ وَ صِحَّةِ الْأَبْدَانِ وَ سَعَةِ الْأَرْزَاقِ ثُمَّ جَعَلَ فِی یَدَیْكَ مَفَاتِیحَ خَزَائِنِهِ بِمَا أَذِنَ لَكَ فِیهِ مِنْ مَسْأَلَتِهِ فَمَتَى شِئْتَ اسْتَفْتَحْتَ بِالدُّعَاءِ أَبْوَابَ نِعْمَتِهِ وَ اسْتَمْطَرْتَ شَآبِیبَ رَحْمَتِهِ».
آگاه باش آنكه گنجینههای آسمانها و زمین در دست اوست، به تو رخصت دعا داد و اجابت آن را كفایت كرد و تو را بفرمود كه دست نیاز به سوی او برداری تا نیازت برآورد، و از او طلب رحمت كنی تا بر تو رحمت كند، و میان تو با خویش هیچكس را حجاب نكرد و تو را به كسی وانگذاشت تا نزد او برای تو میانجیگری كند، از این بازت نداشت كه اگر گناه کردی درِ توبه بكوبی، و در خشم بر تو شتاب نورزیده و چون به او باز گردی سرزنشت نكند و آنجا كه سزاوار رسوایی بودی رسوایت نساخت، و در قبول توبه برتو سخت نگرفت، و به سبب گناه با تو مناقشه نكرد، و از رحمت خویش نومیدت نفرمود، و درِ توبه بر تو نبست، بلكه توبهات را كاری نیكو دانست، و گناهت را یك، و كارِ نیكویت را ده به شمار آورد. درِ توبه و باب طلب خشنودی خویش باز گذارد. فرمود؛ هنگاهی كه او را بخوانی ندای تو را میشنود و توجه می کند، و چون با او به نهان رازگویی، گفتگوی نهانت میداند. نیاز خود بر او عرضه میداری و از حال دل پرده برمیگیری و درد دل با او در میان مینهی و از غمها شكوه میكنی و از او غم زدایی میطلبی و در كارها مدد میجویی، و از گنجینه هاى رحمت او آن را خواهى كه بخشیدنش از جز او نیاید: از افزون كردن مدت زندگانى و تندرستیها و در روزی ها فراوانى.
پس كلید گنجهاى خود را در دو دستت نهاده كه به تو رخصت سؤال از خود را داده تا هرگاه خواستى درهاى نعمت او را با دعا بگشایى، و باریدن باران رحمتش را طلب نمایى.
همچنان که مستحضرید حضرت در نامهای که به فرزندشان نوشتند تا با همه جوانان سخن گفته باشند، پس از توجه به معاد، موضوع اُنس با خدا از طریق دعا را پیش کشیدند تا روشن کنند در موضوع دعا رمز و رازها و سنن مهمی نهفته است و خداوند قواعدی بس امید بخش را در دعا قرار داده است. حضرت فرمودند: بدان کسیکه خزائن آسمان و زمین در دست اوست به تو اجازه دعا کردن داده و در این رابطه هیچ مانعی هم به وجود نیاورده است، حتی اگر بخواهی از گناهانت توبه کنی هیچ سرزنشت نمیکند. و در پذیرش توبه بر تو سخت نگرفته و حساب گناهانت را نکشیده و در آن با تو مناقشه نکرده و از رحمت خود تورا نومید نگردانیده است. بلکه بازگشت از گناه را و کندهشدن از آن را نیک شمرده و هر گناهت را یکی به حساب آورده ولی هر کار حسنه را ده برابر حساب کرده است، تا انسان با انجام اعمال حسنه جانش به شعف آید و شیرینی آن کار سراسر قلب اورا اشباع کند. ای فرزندم: و برای تو باب برگشت به خود را باز کرده است تا از مقصد اصلی باز نمانی. چون ندا کنی به ندایت توجه میکند، و به تقاضای تو بیمحلی نمینماید. و چون در درون خود با او نجوا کنی نجوایت را میداند و بدان علم دارد، هر چند به زبان نیاوری. پس نیازت را به او عرضه میکنی و آنچه در درون داری در مقابل او آشکار میگردانی، واز گرفتاریهایت با او درد دل میکنی و از وی چاره غمهایت را میجویی. و از او در امورت مدد میخواهی، تا جهت جانت از معبودت منصرف نگردد و به افراد و چیزهایی امیدوار گردی که ناکامت میکنند.